پاورپوینت کامل آنگاه که عشق متولد شد ۲۴ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل آنگاه که عشق متولد شد ۲۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آنگاه که عشق متولد شد ۲۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل آنگاه که عشق متولد شد ۲۴ اسلاید در PowerPoint :

۵۲

* کشیشان گفتند: «این علامت بدی است که دلالت بر زوال دین مسیح دارد. ما را معاف کن!»

پدربزرگم گفت: پس صلیب ها را برافرازید و برادر این بخت برگشته را بیاورید تا این دختر را به ازدواج او درآورم و نحوست او را به سعادت آن دیگری دفع سازم.»

مجلس جشن دوباره بر پا می شود. سیصد نفر از کشیشان و ۴۷۰۰ نفر از بزرگان لشکری و کشوری در قصر جمع می شوند اما زمانی که کشیش می خواهد خطبه عقد را جاری کند دوباره زمین می لرزد و صلیب ها می افتند و برادرزاده دوم پدربزرگم از تخت چهل پایه به زمین می افتد. من ملیکای سیزده ساله هستم. پدرم یشوعا فرزند امپراطور روم شرقی و مادرم از نوادگان شمعون، وصی حضرت عیسی(ع) ۱.

*

خواب می بینم. مسیح و شمعون و جمعی از حواریون در قصر هستند. منبری از نور به جای تخت پدربزرگم گذاشته اند. محمدصلی الله علیه و آله با همراهان وارد می شوند. مسیح به استقبال می رود. محمد(ص) می گوید «ای روح الله من آمده ام تا ملیکا را از شمعون، وصی تو برای فرزندم حسن خواستگاری کنم.» مسیح به شمعون می گوید «خود را با خاندان پیامبر(ص) پیوند ده.»

شمعون لبخند می زند. پیامبر به منبر می رود و مرا به عقد حسن(ع) درمی آورد. مسیح و فرزندان محمد(ص) و حواریون همه به این ازدواج گواهی می دهند.۲

*

توی اینه به خودم نگاه می کنم. خدایا چقدر لاغر شده ام! شوق دیدار حسن(ع) هر لحظه مرا بی تاب تر می کند. چیزی که زندگی را برایم دشوراتر می کند، این است که نمی توانم کسی را از این خواب مطلع کنم. میان امپراطوری ما و مسلمانان دشمنی دیرینه ای وجود دارد. اگر پدر و پدربزرگم از این خواب مطلع شوند، مرا می کشند. دیگر حسن را در خواب ندیده ام. اشتهایی به خوردن و آشامیدن ندارم. بیمار می شوم. حتی بهترین طبیبان روم از معالجه من مایوس می شوند.۳

*

پدربزرگم به بالینم می اید. می گوید: «دخترم ایا آرزویی داری تا آن را برآورم؟» می دانم از بهبودی من ناامید شده است. می گویم : «آرزو دارم که شکنجه اسیران مسلمان را متوقف کنی و آنها را آزاد نمایی شاید مسیح و مادرش سلامتی را به من بازگردانند.» خواسته ام را برآورده می کند. احساس می کنم حالم کمی بهتر شده. همین باعث می شود او اسرای بیشتری را آزاد کند. حالا چهار شب از این موضوع می گذرد. خسته ام. می خواهم کمی بخوابم.۴

*

زیر لب می گویم: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله» ندیمه ام می گوید: «چیزی گفتید بانوی من؟»

دیشب فاطمه(س) و حضرت مریم با هزار حوری بهشتی نزد من آمدند. مریم گفت: «این بانو مادر همسر توست.» دلم لرزید. به زانو افتادم و گریستم. گفتم: «من از فرزند شما گله دارم چرا به دیدن من نمی اید» گفت «اگر می خواهی به دیدنت بیاید، باید مسلمان شوی.» گفتم: «با تمام وجود حاضرم.» گفت: «پس بگو شهادتین را.» و من تکرار کردم. گفت: منتظر آمدن فرزندم باش.»۵

*

پیرمرد پرسید «نامت چیست ای دختر؟» گفتم: «نرجس» گفت: «این نام کنیزان است. تو واقعا کنیز بوده ای؟» این فرمان تو بود برای رسیدن به تو. آمدی به خوابم مثل هر شب. گفتی به زودی پدربزرگت همراه لشکری سوی مسلمانان خواهد آمد. تو خود را در میان کنیزان و خدمتکاران او بینداز، طوری که تو را نشناسند…

جنگ که تمام شد، من سهم غنیمتی پیرمردی مسلمان شده بودم.۶

*

کنار نهر فرات عمربن یزید برده فروش را زیر نظر دارم. کنیزی که مولایم نشانه هایش را داده، به فروش گذاشته است. کنیز خود را به خریداران نشان نمی دهد. خریداری می خواهد به خاطر همین عفتش او را به سیصد دینار بخرد اما کنیز به عمر می گوید: «شتاب مکن تا خریدار مورد اطمینانم پیدا شود.» نزد عمر می روم. می گویم: «نامه ای به زبان رومی از یکی از اشراف دارم که در آن خود را وصف کرده. اگر این کنیز راضی باشد او را برای وی خریداری کنم.» کنیز نامه را که می خواند به سختی