پاورپوینت کامل گران تر از آتش دوزخ ۳۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گران تر از آتش دوزخ ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گران تر از آتش دوزخ ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گران تر از آتش دوزخ ۳۱ اسلاید در PowerPoint :
۱۸
ابن زیاد، چشم در چشمم خیره شد و گفت: آن فرمان کتبی که برای جنگ با حسین به تو داده بودم را به من باز گردان!
لحظه ای چشم هایم سیاهی رفت. قصر دور سرم چرخید. تمام آن صحنه ها که با لشکر چهل هزار نفری ام در کربلا بودم، یکی یکی از ذهنم گذشت. اولین تیر را پرتاب کرده و فریاد زدم: همه تان نزد امیرابن زیاد شاهد باشید که چه کسی اولین تیر را به سوی لشکر حسین پرتاب کرد.
عرق سر و رویم را گرفتم. صدای شمشیر زدن ها در هیاهوی جمعیت و شیهه اسب ها، در گوشم پیچید. هر کس با شتاب به سمتی می رفت.
به خدا سوگند که تنها به اندازه سوار شدن بر اسبی در این دنیا زندگی خواهید کرد تا همانند سنگ آسیاب سرگردان شوید و مانند میله میان آن دچار اضطراب و ناراحتی گردید.
حسین این جملات را گفت و بعد دستانش را به سمت آسمان بلند کرد: بارالها! باران رحمت خود را از این قوم دریغ نما و آنها را دچار سال های قحطی نظیر قحطی حضرت یوسف بنما!
قهقهه بلندی زدم و سوار بر اسب فریاد کشیدم: نگذارید کسی از سپاه حسین زنده بماند. برای این کارتان پاداش عظیمی به شما خواهم داد.
هر لحظه صدای شمشیرها و نیزه ها بیش تر می شد. گردوغبار غلیظی میدان را پر کرده بود…
صدای سمّ اسبی گوشم را پر کرد. ایستادم. همراهانم نیز ایستادند. سر بر گرداندم. اسب سوار، باشتاب خودش را به ما رساند. روبه رویم، اسبش را نگه داشت و گفت: «از سوی ابن زیاد آمده ام!»
دستم را دراز کرده و نامه را گرفتم. بازش کرده و بلند خواندم: … ابتدا باید به جنگ با حسین بروی، پس از آن برای ولایت داری ری حرکت کن!
ضربان قلبم تند شد. گرمای سوزانی بدنم را فرا گرفت. همراهانم با تعجب نگاه کردند. یکی شان گفت: «حال چه می کنی؟ مگر نمی خواستی زودتر به ری برسیم؟»
دیگری ادامه داد: «مگر چاره ای جز اطاعت، داریم؟»
نفس عمیقی کشیدم و با صدای بلند گفتم: به سمت قصر امیر، حرکت می کنیم!
اسب را هِی کردم و تا دربار ابن زیاد یک نفس تاختم. به قصر که رسیدم، با اکراه از اسب پیاده شدم و نزد ابن زیاد رفتم. روی تخت نشسته بود و سیب سرخی را گاز می زد. مرا که دید، سیب را نیمه خورده رها کرد و در ظرف مقابلش گذاشت.
حسین، نامه مرا پاره کرده و بیعتم را رد نموده، باید فرمانده سپاهم شوی و او و لشکریانش را از پا درآوری.»
تمام بدنم لرزید. زبانم بند آمده بود. مدام ری پیش چشم می آمد با درخت های سرسبز و زمین های وسیعش. صدای جویبارهای روانش در گوشم می پیچید و میوه های آبدارش جلوی چشمم برق می زد. به زور توانستم جمله ای بگویم: «ای امیر!… مرا… از این کار… معاف کن… آخر…» خون توی صورتش دوید. دست هایش را مشت کرد، به هم کوبید و فریاد زد: «معافت کنم؟» از تخت بلند شد و شروع به قدم زدن کرد. یک دوری که اطرافم چرخید، رو به رویم ایستاد: باشد! معافت می کنم!
لبخند زدم و خواستم بگویم: «پس من به سراغ ری می روم.» که ادامه داد: «فقط به یک شرط! فرمان ری را به من باز گردانی که ولایت ری تنها از آن کسی است که به کار حسین پایان دهد.» عرق سردی بر بندبند وجودم نشست. اعتراض کردم: آخر امیر، همه مردم برای تبریک حکومت ری نزد من آمدند، آن وقت می خواهی آن را باز گیری؟ شأن شما بالاتر از…
همین که گفتم. انتخاب با توست!
… تمام یک شبی که از امیر مهلت گرفتم را در فکر بودم. چشم هایم سیاهی می رفت و سرگیجه گرفته بودم. حمزه ابن مغیره نگاهم کرد و پرسید: تا به حال کسی عمر سعد را این گونه آشفته و پریشان ندیده. چه شده که رنگ به رخسار نداری؟
همه ماجرا را برایش تعریف کردم. دست هایش می لرزید و صورتش سرخ شده بود.
وای بر تو! والله اگر تو را در دنیا هیچ نباشد، بهتر از آن است که در روز قیامت خون حسین بر گردنت باشد. از جا بلند شد و به سمت اتاقش رفت. پرسیدم: می گویی چه کنم؟
دوزخ را برای خود نخر! من اگر جای تو بودم در چشم های ابن زیاد خیره می شدم و می گفتم نه ری را می خواهم و نه خون حسین را می ریزم!
خمیازه ای کشید و قدمی دیگر برداشت. گفتم: اما ری، نور چشم من است. نمی توانم از عروس شهرها چشم بپوشم.
این بار چیزی نگفت و از من دور شد. تمام شب را در حیاط ماندم و به ستاره ها خیره شدم. مدام تصویر ری جلوی چشمم می آمد: درختان سر سبز، میوه های آبدار، زمین های وسیع و کشتزارهای آبادش. سر خونی حسین هم در نظرم می آمد… رو به رویم ایستاده بود و می گفت: وای بر تو! از خداوند نمی ترسی که می خواهی با من بجنگی در حالی که از مقام و منزلتم آگاهی و می دانی که کیستم؟ از گام نهادن در راه ناحق دوری کن.
صدایم می لرزید و بدنم به رعشه افتاده بود. گفتم: نیکو می گویی ای حسین… ولی می ترسم…
اگر به تو بپیوندم… خانه ام را… از بین ببرند…
من، آن را از نو بنا می کنم و خانه ای جدید برآیت می سازم.
کشت زا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 