پاورپوینت کامل قصه های دورآباد;وصیت کدخدا فریدون (قسمت سوم) ۲۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل قصه های دورآباد;وصیت کدخدا فریدون (قسمت سوم) ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قصه های دورآباد;وصیت کدخدا فریدون (قسمت سوم) ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل قصه های دورآباد;وصیت کدخدا فریدون (قسمت سوم) ۲۹ اسلاید در PowerPoint :

۳۶

ابوشهرزاد قصه گو

خلاصه قسمت قبل:

خلاصه قسمت قبل را اگر بخواهیم برآیتان بگوییم، پیرمان درمی اید!

مراد و کرامت درگیری پدر و پسری داشتند ، قربان و قنبر هم حال و روزشان بهتر از مراد و کرامت نبود و کم کم بوی دردسر می آمد!

احتمالا کرامت بیخیال تشکیل زندگی شده بود و بروز هم یک نقش هایی در قسمت قبلی داشت دیگر!!! ( به این می گویند خلاصه نویسی! اگر چیزی فهمیدید جایزه دارید! )

سلام قربان، سلام قنبر

برزو احوالپرسی کرد بعد قنبر را کنار کشید و مدتی پچ پچ کردند. بعد با هم به طرف در باغ راه افتادند.

کجا؟

می رویم مباحثه کنیم درباره درس، اینده شغلی و مدارک و این جور چیزها.

قربان رفتن آنها را نگاه کرد و زیر لب گفت: ارواح بابآیت اگر تو راست بگویی.

کرامت دست بر سر و آخ و ناله کنان از کوچه باغ ها گذشت و وارد دورآباد شد.

سلام

سلام مادرجان، چه خبر ننه کارهآیت تمام شد.

ننه کدخدا سؤال کرد. کرامت ایستاد… مدتی به ننه کدخدا نگاه کرد. کمی فکر کرد و یکدفعه گفت: آها، از آن نظر… خب… راستش، آره… یعنی… یعنی ما منصرف شدیم، یعنی من منصرف شدم. دیگر نمی خواهم زن بگیرم… یعنی هنوز موقعش نشده… می خواهم ادامه تحصیل بدهم! یا نه دنبال کار می گردم! یعنی… از همین چیزها دیگر. خداحافظ و قدم تند کرد.

ننه کدخدا مدتی با دهان باز رفتن کرامت را نگاه کرد بعد چند بار لب گزید و به صورتش زد بعد هم به طرف خانه کدخدا راه افتاد.

*

کدخدا گفت: باشد سر فرصت.

غلام گفت: بهترین فرصت است و… زبانم لال شما سرتان را گذاشتید زمین و…

کدخدا چشم غره رفت.

… و دوباره برداشتید.

کدخدا نفس بلندی کشید…

یا مثل… مثل قوم آلو… لو…یی و زد زیر گریه، بلند بلند گریه کرد.

زن و دخترهای کدخدا دویدند توی اتاق. کدخدا دور خود چرخید و گفت: باشد، باشد تعریف می کنم، تعریف می کنم.

نیم ساعت طول کشید تا غلام آرام گرفت و کدخدا شروع کرد به تعریف تاریخ دورآباد.

خلاصه کدخدا نادر آدم خیلی نازنینی بود: کدخدا، مردم دار، با سیاست، فراست، نجابت، با کمالات من هم این اخلاق هایم از همین بابا نادر نور به قبر بهم ارث رسیده. صدایش را پایین آورد و آهسته گفت: خیلی بدش می آمد بهش بگویم بابا. البته وقتی کوچک بودم نه، وقتی بزرگ شده بودم هم سن و سال های تو. می گفت معنی ندارد مثل بچه ها بگویی بابا توهم باید بگویی کدخدا نادر. هر چه بگویم از کدخدا نادر کم گفته ام.

ولی تو که چیزی نگفتی. فراست و سیاست و نجابت که نشد تاریخ دورآباد. اصلاً کدخداهای قبل از کدخدا نادر کی بودند؟! لااقل نامشان را بگو. کدخدا کمی فکر کرد. کمی من من کرد و یکباره گفت: آها… کدخدا فریدون پدر پدربزرگم. او هم نور به قبر است آدم خوبی بود: کدخدا، مردم دار، با سیاست، فراست، نجابت کمالات من هم…

غلام گفت: و قبل از کدخدا فریدون؟

کدخدا کمی فکر کرد و ناگهان رنگش پرید.

چیه! چی شده؟

آن یکی را دیگر نمی توانم بگویم.

آخر چرا؟

کدخدا آهسته گفت: برای این که حتی پدرش هم می ترسید صدایش کند! صبر می کرد تا سر برگرداند بعد باهاش حرف می زد.

برای چی؟

از بس شوکت و عظمت و ابهت داشت.

یعنی به خاطر شوکت و عظمت و ابهت اسمش را نمی بردند.

نه، آخر اسمش هم به صفاتش می آمد.

چی بود؟

کدخدا سرش را جلو آورد و گفت: کدخدا رستم.

و طوری گفت که غلام هم عقب پرید. کدخدا سر به دیوار گذاشت و عرق پیشانیش را گرفت. نفسش که جا آمد سر برداشت و گفت: جد همین قربان بود.

و اسم کدخدای قبل از کدخدا رستم؟

کدخدا گفت: تو ول کن نیستی؟

خواهش می کنم پاپا آخر اگر زبانم لال…

باشد باشد می گویم کمی فکر کرد و گفت: کدخدا حشمت، جد مراد.

و قبل از آن…

کدخدا داد زد: قبل از او هنوز اسم اختراع نشده بود. همه را فقط کدخدا صدا می زدند!! خوب شد؟!

خوب است…خب از جنگ ها و کشورگشایی ها و زبانم لال شکست های کدخداهای دورآباد بگو.

کدخدا زیر لب چیزهایی گفت که هر چه سعی کردیم نفهمیدیم چه می گوید اما از آنجا که حدس زدیم بد و بیراه می گوید و حتی در صورت فهمیدن نوشتن آنها بدآموزی دارد و چاپش با مشکل مواجه می شود از خیرش گذشتیم. کدخدا کمی ساکت شد و بعد با ناله گفت: ما مردمی اهل صلح و صفا بودیم. با کسی هم کاری نداشتیم.

غلام گفت: نمی شود.

حالا که شده!

تاریخ بدون جنگ و کشورگشایی که تاریخ نیست.

خیلی هم هست.

پاپا خواهش می کنم…

ای مرده شور پاپا گفتنت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.