پاورپوینت کامل قصه های دورآباد ۳۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل قصه های دورآباد ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قصه های دورآباد ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل قصه های دورآباد ۳۱ اسلاید در PowerPoint :
انتخاب (قسمت اول)
با صدای قوقولی قوقو، کدخدا از خواب پرید: چه وقت است؟ از پنجره نگاه کرد. ستاره ها سوسو می زدند. خروس دوباره خواند. همهمه ای از بیرون به گوش می رسید. چشم کدخدا به تاریکی عادت کرد. هیچ کس توی اتاق نبود. به طرف طاقچه رفت. چراغ زنبوری را برداشت. فتیله آن را بالا کشید: ها!. .. این جا کجاست؟ چه اتفاقی افتاده؟ چراغ را بالا گرفت؛ دیوار پوشیده از عکس و پوستر بود. عکس غلام که زیرش نوشته بود: آنچه شما خواسته اید: دکتر غلام کدخدازاده اصل دورآبادی.
عکس صفر خروس به دست رویش نوشته بود: کدخدایی متفاوت. چند کاغذ نوشته که روی همه ی آنها نوشته بود: رأی ما جوان ترین کدخدای تاریخ دورآباد؛ پرفسور برزو دورآبادی اصل.
چراغ زنبوری را پایین آورد و گفت: عجب… و صدای خروس باز بلند شد.
ـ انگار تو هم چیزهایی فهمیدی که نصف شب زدی زیر آواز. این را گفت و از اتاق بیرون رفت. توی چهارچوب در حیاط چراغ را بالا گرفت: ولی نزدیک بود چراغ از دستش بیفتد: خروس، مرغ و شش تا جوجه هایشان پشت به او، رو به دورآباد، بالای دیوار نشسته بودند. کدخدا آهسته گفت: اوضاع از آنی که فکر می کردم هم خر تو خرتر است. به طرف در حیاط رفت. در را گشود. همهمه واضح تر شد. این ور و آن ور آبادی چراغ هایی روشن بود.
کدخدا به خودش گفت: یعنی همه بی خوابی به سرشان زده؟! راه افتاد. توی میدان ده شلوغ بود. همه داد می زدند. کدخدا ایستاد و چراغ را بالای سر گرفت. گروهی این ور میدان گروهی آن ور میدان. مراد وسط دو دسته ایستاده بود.
این وری ها: زنده باد، آن وری ها: مرده باد… این وری ها: زنده باد، آن وری ها: مرده باد.
مراد دست هایش را به حالت ضربدر بالا گرفت: حالا برعکس… این وری ها: مرده باد، آن وری ها: زنده باد… این وری ها: مرده باد آن وری ها: زنده باد
ـ حالا برعکس…
کدخدا راه افتاد.
ـ سلام
ـ سلام کدخدا فقید!
توی تاریکی نشناخت.
ـ کدخدا نامزد می شوی؟
خجالت بکش، وقاحت دارد. این چه پیشنهادی است که به من پیرمرد می دهید؟
قدم تند کرد. گوشه میدان صدای داد و بیداد دو نفر می آمد چراغ توی دستش را بالا گرفت: نعمت و نوروز به جان هم افتاده بودند و مشت و لگد بود که می آمد و می رفت. چند تا بچه هم دورشان ایستاده بودند و تشویق می کردند. کدخدا سر تکان و گذشت.
سگی سر در لانه و پاهایش بیرون بود. صدای پا که شنید سر بیرون آورد. کدخدا را شناخت و زوزه کشید و با سر به طرف میدان اشاره کرد. کدخدا لبخند زد: چیه؟ بدخواب شدی؟ سگ سر جنباند یعنی آره. کدخدا باز سر تکان داد و گذشت.
سگ غرغر کرد و دوباره سر توی لانه برد و دراز کشید. از کوچه ای گذشت روبروی جاده دور آباد ایستاد. به جاده نگاه کرد و به دورتر. ستاره ای چشمک زد. لبخند زد. خمیازه ای کشید و به طرف خانه راه افتاد به خود گفت: چند قسمتی است که از پستچی خبری نداریم.
به خانه رسید در را باز کرد. خروس و خانواده اش هنوز بالای دیوار بودند. سر بالا آورد و پرسید: شما نمی خواهید بخوابید: خروس و مرغ و جوجه ها با هم سر تکان دادند یعنی…
کدخدا گفت: مرض. همه با هم صداهایی مثل غُرغُر درآوردند. کدخدا توی حیاط آمد و گفت: خودتانید!
به اتاق آمد و توی رختخواب دراز کشید. ماه آن ور پنجره توی آسمان نشسته بود و کدخدا آنقدر به آن نگاه کرد تا کش آمد و دراز شد و پهن شد و…
با صدای داد و فریاد از خواب پرید به اطراف نگاه کرد. چشم هایش را مالید، صدای داد و فریاد واضح تر شد. صدای داد و فریادی قاطی با صدای رادیو.
ـ بابا جان این ها آخ، همه اش تهمت است آخ، من مثل همیشه… چرا می زنی… فقط نامه آوردم.
ـ جان خودت…
ـ تنور انتخابات در دورآباد داغ داغ است.
ـ پس این بسته ها چیه؟
کدخدا برخاست. نگاهش به کاغذی که روی دیوار چسبانده بودند افتاد: کدخدای فقید سلام. ما رفتیم در شور انتخابی شرکت کنیم. تا بعد از انتخابات هم نمی آییم. یعنی همه همین طورند. توی میدان و سخنرانی و عکس و اطلاعیه و بحث و این جور چیزها که خیلی حال می دهد. من (زن کدخدای فقید) طرفدار پسرمان دکتر غلام کدخدازاده اصل دورآبادی هستم، من (قدم خیر، دختر کدخدای فقید) می خواهم کرامت را راضی کنم تا نامزد شود. اما می خواهم شرط کنم فقط خودم بهش رأی دهم، من (سروناز دختر کوچک کدخدای فقید) دارم مطالعه می کنم و هنوز تصمیم نگرفتم. از طرف همسر وفادار و دخترها.
ـ عجب
این را گفت و از خانه بیرون آمد.
گوینده رادیو می گفت: رقابت در دورآباد بسیار فشرده شده است. همه ی مردهای دورآباد نامزد شده اند و مطمئن هستند حداقل خود و همسرشان به خودشان رأی می دهند!
ـ این بسته های شعار را برا یکی آورده بودی؟ راستش را بگو؟
ـ آخ… هیچکی… آخ… برای خودم… آخ…
مراد و کرامت پست چی را زیر مشت و لگد گرفته بودند.
ـ به گزارش خبرنگار ما چند بسته شعار که برای چند نامزد فرستاده شده بود، توسط افراد معلوم الحال توقیف شد.
کدخدا، کرامت و مراد به اطراف نگاه کردند
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 