پاورپوینت کامل ماجرای من و شتر ۲۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ماجرای من و شتر ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ماجرای من و شتر ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ماجرای من و شتر ۲۲ اسلاید در PowerPoint :
داشتم می آمدم دفتر مجله که دیدم یک شتر جلوی در دفتر خوابیده است. راستش هیچ وقت یک شتر را این قدر از نزدیک ندیده بودم. حدس زدم شاید توی این ماه مبارکی، جناب مدیر مسئول تصمیم گرفته اند یک افطاری تمام عیار، همه را مهمان کنند.
وارد دفتر که شدم، دوستان را دیدم که دور هم نشسته اند و دارند اختلاط می کنند. به گمانم بی صبرانه منتظر بودند تا مقدمات افطار فراهم شود و بالاخره…
تا چشم دوستان گرامی به من افتاد، زیر لبی جواب سلامم را دادند و در یک چشم به هم زدن، متفرق شدند! راستش کمی بهم برخورد. هیچ انتظار چنین جواب سردی به سلام گرمم را نداشتم. ولی بی خیال شدم و گفتم: یک شتر جلوی در خوابیده، مثل این که امروز خبرهایی است… درست است جناب میرزابنویس؟
جناب میرزابنویس انگار نه انگار که چیزی شنیده باشند، در پیچ اتاق گم شدند.
پرسیدم: شما چی فکر می کنید ابوشهرزاد؟
ابوشهرزاد دست از نوشتن برداشت و گفت: قصه ی ماه پیشانی و شیشه ی عمر دیو را که حتماً شنیده ای؟ البته بنده قصد و غرضی ندارم.
گفت: یا ماجرای آن پدری را که افتاد توی، زبانم لال! بستر مرگ و وقت وصیت کردن به پسرانش رسید.
یا ماجرای… اصلا من این چند شماره، وصیت کدخدا فریدون را برای چی نوشتم؟ تو نباید بنشینی دو خط چیز درست و حسابی بخوانی که یک چیزی یاد بگیری؟
رو کردم به سردبیر اضافی و پرسیدم: می بخشید جناب سردبیر اضافی! شما چیزی از حرف های ابوشهرزاد فهمیدید؟
سردبیر اضافی شانه ای بالا انداخت و سری تکان داد و دوباره سر فرو برد توی کاغذهایش؛ مثل آن وقت ها که آدم نمی تواند یا نمی خواهد یک جواب سرراست بدهد.
رادیکال باشی هم که با سرعت نور، هی از این طرف دفتر، فِر می خورد به آن طرف دفتر.
چشمم افتاد به جانشین مدیرمسئول و مسئول شورای تحریریه (این دو نفر، یک نفر هستند!) گفتم: آقای جانشین مدیر مسئول و مسئول شورای تحریریه! شما که حتما متوجه شده اید؟
ایشان فرمودند: ما توی یکی دو شماره ی اخیر، توی صفحه دوم جلد نشریه یک طرحی را پیاده کرده ایم؛ ماه! شما اگر شماره ی خرداد را خوب مطالعه کرده بودید، هیچ این سوال را نمی پرسیدید.
مثل این که هیچ کدام از دوستان تمایل نداشتند یک جواب روشن و شفاف بدهند. به خاطر همین، من هم سرم را انداختم پایین و عین بچه ی آدم رفتم توی اتاق.
پیرمردی با موهای سفید پنبه ای روی صندلی نشسته بود و پشتش به من بود. آمدم روبه رویش و سلام کردم. سر بلند کرد و توی چشم هایم خیره شد و جواب سلامم را داد. بلوز و شلوار سفید پوشیده بود و انگشتر عقیقی به انگشت داشت. گفت: شتر را من آورده ام، مال توست.
گفتم: مال من؟! نکند بانک ها تصمیم گرفته اند از این به بعد، به جای صنایع دستی و خودرو و پول نقد؛ مرغ و خروس و شتر و طاووس تقدیم مشتری ها کنند؟! حالا از کجا و از طرف کی؟!
پیرمرد نفس عمیقی کشید و گفت: عقل تو، کِی می خواهد سر جایش بیاید دختر؟ چرا خودت را می زنی به آن راه؟! «از سینه هر آن نفس که برمی آری/ هشدار عظیمی دهدت انگاری/ بر جاده ی عمر، ماند خطی ز غبار/ این گام به سوی مرگ برمی داری» این را توی صفحه ی دوم جلد خردادماه نوشته بودند. یادت آمد یا نه؟
سر بالا انداختم که یعنی نه.
دست روی دست، روی عصایش گذاشت و سرش را تکان تکان داد.
-حالا این به کنار. می خواهم بدانم این همه کتابی که می خوانی، کی می خواهد به دردت بخورد؟ نکند می خواهی مثل الاغی باشی که فقط بارش کتاب است؟ مگر همین چند
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 