پاورپوینت کامل مادران عاشورایی ۲۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مادران عاشورایی ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مادران عاشورایی ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مادران عاشورایی ۲۸ اسلاید در PowerPoint :

اشاره:

در کربلا و در بطن نبرد نابرابری که در تاریخ، با شکست سپاه باطل ثبت شد، مادرانی بودند که خون نوجوان و جوان‌شان را پیشکش ولی خود کردند.

و این‌ها فقط چند نمونه از آن مادر و فرزندان هستند:

* مادر: زینب کبری

فرزندان: عون‌بن‌عبدالله‌بن‌جعفر، محمدبن‌عبدالله‌بن‌جعفر.

دیگر وقتش است. عون را راهی میدان می‌کنم و از دور به قد و قامت رشیدش می‌نگرم. شمشیر را در هوا تکان می‌دهد و می‌خواند:

«اگر مرا نمی‌شناسید، من پسر جعفر طیارم؛ شهید راستینی که با چهره‌ای درخشان در بهشت است و با بال‌های سبز در آن‌جا پرواز می‌کند و روز قیامت همین افتخار برای من کافی است.»

او در جنگی تن به تن ۱۸ پیاده را به درک می‌فرستد و ۳۰ سوار را می‌کشد؛ اما ناگاه با ضربه شمشیر «عبدالله‌بن‌قطبه طائی» به زمین می‌افتد.

محمّد هم چون برادرش دلیر است. چیزی از او کم ندارد. او را هم به میدان می‌فرستم.

محمّد در این نبرد نابرابر رجز می‌خواند:

«از دشمنان به خدا شکوه می‌برم، این قوم و مردمی که در گم‌راهی و کوردلی به سر می‌برند. این‌ها که روشنگری‌های قرآن را تغییر دادند و به ترک محکمات قرآن و بیاناتش پرداخته‌اند.»

محمد هم ده نفر از لشکر دشمن را به درک می‌فرستد. اما با ضربه «عامربن‌نهشل تمیمی»…

حسین به سمت او می‌رود و من به داخل خیمه می‌روم تا چشمم به چشمان برادرم نیفتد. او نباید از من خجالت بکشد. هر چه باشد، رسالت او و برپایی اسلام راستین، خون می‌خواهد. پس من هم خون این دو جوان رشیدم را در این راه هدیه می‌کنم و در دل می‌گویم، آسوده باش برادر، این‌ها هدیه‌های من هستند به تو.

* مادر: رمله همسر حسن‌بن‌علی‌

فرزندان: قاسم‌بن‌حسن‌ و ابوبکربن‌حسن

قاسم آماده شده است برای رزم. شمشیر در دست، پیراهنی بر تن و نعلین به پا. بند نعل چپش بریده شده است. در چهره همچون ماهش، اطمینان را می‌بینم، نمی‌خواهد عمویش را تنها بگذارد. دیشب هم در جمع یاران گفت که مرگ برایش از عسل هم شیرین‌تر است. حالا من چه بگویم به این مرد کوچکم در این هیبت رزم؟ چقدر به پدرش حسن شبیه شده است.

لبخند می‌زند: حلالم کن مادر، این دیدار آخر ماست.

دلم می‌لرزد. از خیمه بیرون می‌رود. شمشیر بزرگ‌تر از قد و قواره رو به رشدش است. روی زمین کشیده می‌شود. برای میدان رفتن از عمویش اجازه می‌خواهد. چهره حسین دگرگون می‌شود. می‌دانم؛ حسن فرزندانش را به دست او امانت سپرده و او نمی‌تواند امانت برادرش را به میدان بفرستد. قاسم آن‌قدر دست و پای عمویش را می‌بوسد تا عمو راضی می‌شود. نگران به میدان جنگ چشم می‌دوزم و قاسم را می‌بینم که چه با رشادت می‌جنگد و از سپاه دشمن، چون برگ به زمین می‌ریزد.

اما ناگهان شمشیر کسی بر سرش فرود می‌آید.

می‌گویند، عمروبن‌سعید نفیل است.

قلبم از جا کنده می‌شود. قاسم، با صورت به زمین می‌افتد و فریاد می‌زند: عموجان!

می‌خواهم به سمت میدان بروم اما زنان حرم مانع می‌شوند. حسین که صدایش را می‌شنود، چون شیر خشمناکی لشکر دشمن را می‌شکافد و با ضربه‌ای دست عمروبن‌سعید را قطع می‌کند. سواران لشکر عمرسعد، برای کمک به عمروبن‌سعید، سمتش می‌آیند. اما او زیر دست و پای همان سواران له می‌شود. حسین بالای سر قاسم است. قاسم پاشنه به زمین می‌کوبد. از خودبی‌خود می‌شود. حسین می‌گوید: از رحمت حق به دور باشند گروهی که تو را کشتند و رسول خدا در روز قیامت درباره تو با آن‌ها دشمنی ورزد.»

آن‌گاه می‌گوید: «به خدا سوگند، ناگوار و گران است بر عموی تو که او را بخوانی و پاسخت را ندهد، یا پاسخت بدهد ولی سودی نبخشد. روزی است که دشمنانش بسیار و یاورش اندک است.»

آن‌گاه قاسم را به سینه می‌گیرد و از زمین بلند می‌کند.

*

ابوبکر نزدم می‌آید و می‌گوید: مادر اجازه می‌دهی؟

زبانم نمی‌چرخد که بگویم نه. نمی‌چرخد که بگویم ما قاسم را داده‌ایم و همین برایمان بس است. سر تکان می‌دهم که یعنی باشد، برو.

می‌بوسدم و من زیر چشمی به جنازه قاسم نگاه می‌کنم که آرام کنار جنازه علی‌اکبر خوابیده است.

ابوبکر به قلب دشمن می‌زند و تعداد زیادی از لشکر عمرسعد را هلاک می‌کند.

بازمی‌گردد… چشم‌هایش از شدت تشنگی به گودی نشسته.

می‌گوید: عموجان، آبی هست که جگرم را خنک کنم تا در مقابل دشمنان خدا و رسول نیرومند گردم؟

بی‌اختیار توی ظرف‌های خالی آب را نگاه می‌کنم تا شاید بتوانم لبانش را

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.