پاورپوینت کامل مسیحیت کاتولیک و تجدد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مسیحیت کاتولیک و تجدد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مسیحیت کاتولیک و تجدد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مسیحیت کاتولیک و تجدد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱۵
چکیده
مدرنیته پدیده ای در حال جهانی شدن است و بدون شک پیامدهایی را که برای مسیحیت
ایجاد کرده، برای ادیان دیگر نیز به وجود خواهد آورد. از این رو، این نوشتار بر آن
است تا با تعریف اجمالی از مدرنیته، اوصاف انسان مدرن، مبانی مدرنیسم و مظاهر آن، و
لوازم فرهنگ مدرن را برای مسیحیت شمارش و تحلیل و برخورد مسیحیت کاتولیک را با این
رویداد تبیین نماید.
_________________________________________________
* عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
پاورپوینت کامل مسیحیت کاتولیک و تجدد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
در بخش اعظم تحقیقات و بررسیهای به عمل آمده درباره مدرنیته و تجدد (Modernity)،
مهم ترین پیامدی که مورد تأکید جدی قرار گرفته است، پدیده جهانی شدن
(globalization) است. در واقع، مدرنیته پدیده ای در حال جهانی و همگانی شدن است؛
یعنی همان فرایندی که در غرب رخ داده است، در سطحی کلان تر در کل جهان در حال
شکلگیری است. پیامدهای این جریان با «دوری بودن» خصلت و سرشت آن در هم ترکیب
گشته اند و حوادثی را پدید می آورند که در آن خطر، سرشت تازه ای به خود می گیرد.[۱]
با پذیرش اصل فوق، قطعاً لوازم فرهنگ مدرن، دامن ادیان و مذاهب غیرمسیحیت را خواهد
گرفت. از این رو، دانستن لوازم فرهنگ تجدد برای مسیحیت، پیروان ادیان دیگر را با
خطرات جدی این فرایند آشنا می کند و اندیشمندان و متفکران دینی را برای چگونگی
مواجهه با این پدیده آماده می سازد. اما قبل از ورود به بحث اصلی، تبیین چند نکته،
ولو به اجمال، ضروری است.
نکته اول: مدرنیته یا تجدد، مجموع اوصاف و ویژگیهایی است که در مقطعی از تاریخ،
درون فرهنگ جدید غرب در اروپای غربی و آمریکای شمالی آشکار شد. به بیان دیگر،
مدرنیته وصف انسانی است که از حدود پانصد سال پیش در غرب ظهور کرد؛ یعنی انسان غربی
ویژگیهایی یافت و به وسیله آنها از انسانهای ادوار و جامعه های پیشین متمایز
شد.[۲]
نکته دوم: این اوصاف و ویژگیهای انسان غربی، ریشه در نگرش و گرایشی داشت که از آن
به مدرنیسم یا تجددگرایی (modernism) یاد می کنند. این جنبه بر اصول ویژه ای استوار
بود:[۳]
۱. اومانیسم (Humanism)، یعنی قرار گرفتن انسان در جهان برای تسخیر آن. البته مراد
از این انسان، انسانی زمینی و مادی است، نه آسمانی و برخوردار از حقیقتی
فرامادی.[۴]
۲. سود انگاری (Utilitarianism). در این اصل، ارزش اخلاقی یک چیز به نتیجه آن است و
اگر نتیجه عمل سودمند باشد، آن فعل اخلاقی است. طرح اصالت منفعت دو دوره دارد: یک
دوره قبل از کانت که بر سود شخصی تکیه می کرد و یک دوره اصلاح شده که تقریباً پس از
کانت مطرح شد و به سود اجتماعی پای می فشرد.[۵]
۳. لیبرالیسم (Liberalism)، یعنی آزادی انسان در عرصه اقتصاد، سیاست و مقدسات.[۶]
۴. عقلانیت (Rationalism). این عقل، عقل استدلالی، ریاضی و علمی است؛ خواه مانند
دکارت برای آن مفهوم فطری قائل باشیم یا مانند جان لاک چنین مفاهیمی را برای آن
قائل نباشیم. این عقلانیت به تدریج پخته تر شد و مفهومی عام به دست آورد. عقلانیت
جدید به معنای پذیرفتن کارکرد ذهن بشر در تمامی عرصه ها و برتری خرد انسانی بر همه
منابع معرفتی دیگر است. در این قرائت، عقل باید ابزاری برای رسیدن به آرمانهای
مدرنیته باشد.[۷]
۵. فردگرایی (Individualism). براساس این اصل، فرد از جامعه واقعی تر و بر آن مقدم
است. در نظرگاه ارزشی، تقدم فرد به این معناست که ارزش اخلاقی فرد مقدم و والاتر از
جامعه و هر گروه دیگر است. در فردگرایی، بهترین داور برای قضاوت درباره تمایلات هر
فرد، خود اوست و دیگر نهادها باید از داوری در این امر بپرهیزند. [۸]
۶. سکولاریسم (Secularism). ماهیت سکولاریسم به اختصار عبارت است از عمل بر وفق
انگیزه های غیر دینی، تفسیر جهان و حیات و انسان بر اساس مفاهیم و مقولات غیر دینی
و پذیرش استقلال مقولاتی چون علم، سیاست، فلسفه، هنر، علوم، نهادهای اجتماعی و…
از دین.[۹]
نکته سوم: با پدید آمدن اصول و فرهنگ تجددگرایی، انسان غربی دارای خصلتها و
ویژگیها یی گشت که می توان آنها را ویژگی انسان مدرن خواند. این ویژگیها را به
گونه ای فشرده بر می شماریم.[۱۰]
الف) توجه به علوم تجربی. انسان مدرن توجه جدی، گسترده و انحصاری به دانش تجربی
دارد. مقصود از دانش تجربی، دانش استوار بر روش تجربه، یعنی مشاهده، آزمایش،
نظریهپردازی و آزمون نظریه هاست.
ب) رویآوری به فناوری و علوم عملی. مقصود از علوم عملی، تکنولوژی به معنای فناوری
است. در واقع علم عملی وقتی پدید می آید که انسان قدرت برنامهریزی می یابد و از
توان ضبط و مهار جهان خارج برخوردار می شود.
ج) واجد صنعت شدن. مقصود از صنعت، تجسم مادی علوم عملی است، نه مفهوم مقابل تجارت،
خدمات و کشاورزی؛ یعنی هر وقت فناوری تبلور عینی و مادی پیدا کند، صنعت نام
می گیرد.
د) برخورداری از سطح زندگی بالا و بی سابقه. مقصود از سطح زندگی، عوامل گذار است که
برای رفاه بدن ضرورت دارد؛ یعنی خوردن، آشامیدن، پوشاک، مسکن، خواب، استراحت، غریزه
جنسی، تفریح و تفرج.
هـ) طرفداری از رفتار سرمایهداری. انسان مدرن، به لحاظ اقتصادی، طرفدار رفتار
سرمایه داری و اقتصاد بازار آزاد است؛ اقتصادی که در آن عرضه و تقاضا و رقابت، اصل
به شمار می آید.
و) سکولار زندگی کردن. انسان مدرن مدعی سکولاریسم شد، یعنی تا می توانست ساحتهای
زندگی را دینپیرایی کرد و سرانجام دین را به گستره ارتباطهای انسان با خویش و خدا
(ارتباطات شخصی) اختصاص داد.
ز) انسانگرایی. انسان مدرن معتقد شد همه چیز باید در خدمت انسان قرار گیرد و به
بیان دیگر، همه چیز به سود انسان سامان یابد. در حقیقت، انسانگرایی، یعنی خدایگان
بودن انسان و شأن خدایی یافتن او.
ح) فردگرایی. این ویژگی به این معناست که نه فقط همه چیز باید در خدمت انسان باشد،
بلکه همه چیز باید در خدمت فرد انسان قرار گیرد. به بیان دیگر، واحد صاحب حق، جامعه
انسانی نیست، بلکه واحد صاحب حق، فرد انسانی است.
ط) استدلالگرایی. پذیرش این اصل، یعنی من همه جا به استدلال گردن می نهم و برون از
این چارچوب، هیچ آموزه و سخنی را نمی پذیرم. این یعنی توبهگریزی و تعبدستیزی.
ی) گرایش به دموکراسی لیبرال. دموکراتیک بودن، روش به قدرت رسیدن افراد را نشان
می دهد و لیبرال بودن، شیوه اعمال قدرتیافتگان را می نمایاند؛ یعنی انسان مدرن
خواهان آن است که برای مثال رئیسجمهوری با یک انتخاب کاملاً آزاد قدرت را به دست
آورد (دموکراتیک) و این قدرت را در ساحتهایی که مورد توجه و رضایت انسان مدرن است،
به کار گیرد.
نکته چهارم: مدرنیته مظاهری داشته است که برای اختصار تنها به چند نمونه آن اشاره
می کنم:
۱. فرهنگ یا تمدن. در یک برآیند کلی، با حاکمیت دوران مدرنیته در غرب، فرهنگ به
معنای پیشرفت، بهسازی، رشد، ترقی و تکامل تلقی گردید؛ یعنی مظاهر مادی نیز فرهنگ
دانسته شد و پیشرفت مادی و معنوی تمدن نام گرفت. پس از آن، با تحول تکنیک و قواعد
رفتاری و تکامل معرفت علمی، غربیان آنچه را در دسترس داشتند، تمدن خواندند و از این
طریق، جوامع عقبافتاده را جامعه های وحشی و فاقد تمدن معرفی کردند. این تفسیر یکی
از مظاهر مدرنیته و مدخل ورودی تفسیری جدیدتر از فرهنگ است که «فرهنگ جهانی»
(Universal Cultural) خوانده می شود.[۱۱]
۲. جامعه مدنی. اصول مدرنیسم، دولت مدرن را بنیاد نهاد. دولتی که حیطه اقتدارش
محدود است، در سعادت فردی و خیر افراد دخالت ندارد و صرفاً در خدمت رفاه، امنیت
جامعه و دفاع از حریم مالکیت خصوصی و آزادیهای فردی است. در این جامعه، قدرت سیاسی
بر اساس رقابت احزاب سیاسی و به دست آوردن اکثریت آرا توزیع می گردد. در جامعه
مدنی، اموری نظیر احترام به حقوق و آزادیهای فردی، بردباری، تسامح و تساهل، حاکمیت
قانون، توافق جمعی، توجه به رأی اکثریت و خرد و برتر شمردن آن از سنت و مذهب، در
همه عرصه های سیاست، اقتصاد، حقوق و فرهنگ، شاخصهای محوری و اساسی اند.[۱۲]
۳. نظام سرمایه داری. این نظام چون ابزاری، جهان را با همه اجزا و موجوداتش، به
هرچه بیشتر مصرف کردن و مصرف شدن وا می دارد: سرمایه داری می کوشد با استفاده از
همه امکانات جهان و نیروها و غرایز انسان، بازار تولید و مصرف را داغ تر سازد.
سرمایهداری مطلق، یک نظام اقتصاد آزاد است؛ نظامی که هرگونه فعالیت اقتصادی در آن
مجاز شمرده می شود و آنچه افراد را محدود می کند، نفع شخصی آنهاست.[۱۳]
۴. علم دنیوی. مدرنیسم در درون خود، علم را دنیوی کرد و از دین و فلسفه جدایی بخشید
و نوعی علم زدگی را رواج داد. شکلگیری و تثبیت مفهوم حس تجربی و آزمونپذیری علم
در باور جامعه غربی سبب شد لفظ علم که در گذشته بر دانشهای دینی و فلسفی نیز اطلاق
می گردید، معانی سابقش را ترک گوید و به سوی بخشی از دانش که پایینترین سطح معرفت
بهشمار می آید ـ و اینک با گسستن از مبادی عقلی و دینی خود، دانش سکولار و دنیوی
شده بود ـ انصراف یابد. با این انصراف، علم از ارزش و سیاست جدا می گردد و ابزار
کارآمد اقتدار، پیشبینی حوادث طبیعی و پیش گیری از آن تلقی می شود.[۱۴]
نکته پنجم: برآیند دوران تجدد را نسبت به گذشته می توان در موارد شش گانه ذیل شمارش
کرد:
۱ . بشر در پی چیرگی بر طبیعت است؛ درحالی که در جهان قدیم نگرش خصومتآمیز به
طبیعت نداشت.
۲. علوم تجربی بر علوم نظری برتری دارد؛ بر خلاف جهان قدیم که بشر در پی
نظریهپردازی بود.
۳. جهانبینی بشر عقلانی است؛ در حالی که در قدیم جهانبینی بشر اسطوره ای بود.
۴. انسان ارتباط خویش را با آسمان قطع و پشتوانه های معنوی وجود خود را فراموش یا
انکار کرده است.
۵. انسان در پی تغییر جهان است؛ بر خلاف گذشته که در پی تفسیر جهان بود.
۶. انسان در جهان گسترش یافته، از نظر زمان و مکان، زندگی می کند و به درستی از
پیشینه خویش آگاهی ندارد.
لوازم فرهنگ مدرن برای مسیحیت
فرهنگ مدرن با اصول، ویژگیها و مظاهر خاص خویش که در مباحث پیشین به اختصار
بدانها اشاره شد، پیامد هایی نیز برای مسیحیت داشت که مهم ترین آنها عبارت است
از:
۱ . خصوصی سازی دین. چنانکه گذشت، فردگرایی از اصول اساسی مدرنیسم به شمار می رفت.
این اصل از فرد بشر، بیشتر تلقی یک شعور خودکفا داشت. فردگرایی موجب شد بعد اجتماعی
دین کنار گذاشته شود و دین به طور عمده به نوعی نگرانی فردی تبدیل گردد و اکثر وجوه
عمومی اش را از کف دهد. از دهه ۱۹۶۰ بدینسو، بسیاری از جامعهشناسان این نکته را
مطرح کرده اند که دین در جهان غرب به نحو فزاینده ای خصوصی شده است. تالکوت
پارسونز، پیتر برگر، توماس لوکمان و رابرت بلا، شاخص ترین چهره های این گروه از
جامعهشناسان شمرده می شوند. به گفته پیتراف بیر، به اعتقاد این گروه، دین سنتی در
دنیای مدرن به طور عمده به دغدغه ای فردی تبدیل شده است و مردم به مذاهب بسیار تمسک
می جویند؛ مذاهبی که هیچ یک از آنها عملاً نمی توانند جز پیروان خود با کسی پیوند
برقرار سازند.[۱۵]
۲. پدید آمدن خدایان جدید. با خصوصیسازی دین و دینزدایی از جامعه، در فرهنگ مدرن،
خدا واژه ای بیمعنا شده است؛ واژه ای که با آنچه انسانها در کمال زندگی می کنند
ارتباط ندارد و در متن تجربه آنها از جایگاهی برخوردار نیست.
در عصر و فرهنگ تجدد، برای عبادت نیز خدایان ویژه وجود دارد: خدایانی که مردم در
این فرهنگ می پرستند، وجوه اشتراکی است که به زندگی آنها معنا و زمینه می دهد.
تفاوت معبودهای سنتی و جدید این است که در دوره تجدد تقریباً غیر ممکن است همه
خداهای کوچک تابع خدای بزرگ تر شوند. در این صورت خدای بزرگ تر خدایی است که عموماً
ایدئولوژیها آن را می سازند. در جهان مدرن، بشر برای خود خدایانی پدید آورده و
آنها را همچون هوایی که در آن تنفس می کنیم، مسلّم پنداشته است.
نیاز اساسی، مراقبت، ارتباطات، مصرف، توسعه، تعلیم و تربیت، انرژی، تبادل، آینده،
رشد، هویت، اطلاعات، سطح زندگی، مدیریت، انگاره (مدل)، نوسازی، برنامه ریزی، تولید،
پیشرفت برنامه، مواد خام، ارتباط، منابع، نقش، خدمات، جنسیت، راه حل، رفاه و کار،
شماری از نود و نه خدای زیبای تجدد شمرده می شوند و تلاوت نامهای آنها، ذکر انسان
متجدد است.[۱۶] چه زیبا گفته است اتین ژیلسون:
عالم جدید ما همچون عالم طالس و افلاطون، پر از خدایان است که عبارت ا ند از: تحول
کور، اصلاح و تکامل نژاد بینا، پیشرفت خیرخواه و دیگر خدایانی که ذکرشان صلاح
نیست.[۱۷]
۳. تغییر نحوه توجه انسان به ایمان دینی. تجدد، نحوه توجه انسان به ایمان دینی را
دگرگون ساخت و سبب بروز بحرانی شد که بیشتر مربوط به زبان ایمان دینی است، نه
محتوای آن. به بیان دیگر، تجدد بحران احساسی به وجود آورده است. قبل از تجدد، انسان
احساسی سنتی به خداوند و حتی خود داشت و پس از تجدد دیگر آن احساس را ندارد. تی.
اس. الیوت، شاعر برجسته معاصر و یکی از منتقدان جدی فرهنگ غرب، در این باب می گوید:
معضل عصر تجدد تنها آن نیست که دیگر نمی توان باورهایی را که نیاکان ما درباره
خداوند داشتند داشت، بلکه آن است که دیگر نمی توان احساسی را که آنان به خداوند و
انسان داشتند داشت.[۱۸]
۴. تکثر ادیان. با گسترش فتوحات استعماری اروپاییان، مسافرت دانشمندان مغربزمین به
شرق و نیمکره جنوبی و آشنایی آنان با ادیان دیگر، غربیان با نوعی تکثر ادیان
روبهرو شدند. این کثرتگرایی دینی برای الهیات مسیحی معضل واقعی گشت؛ زیرا مسیحیت
دینی «مطلق» بود. مقصود از واژه «مطلق»، کامل یا «تحقق کامل» است. در سنت کاتولیک
روم، ضربالمثلی وجود داشت که قدمتش به قرن سوم میلادی می رسید؛ هر چند از طریق
قاعده فالزنتیوس در قرن ششم شهرت یافت: «در بیرون از کلیسا کسی رستگار نمی شود.»
البته این مثل نخست هشدار به بدعت گذاران بود، اما به تدریج به این شکل تغییر یافت
که همه مسیحیان غیرکاتولیک و تمامی مؤمنان به ادیان غیرمسیحی، تنها از این روی که
عضو کلیسای کاتولیک روم نیستند، از رستگاری محروم اند.[۱۹]
آشنایی غربیان با ادیان دیگر، آشکار شدن کثرتگرایی دینی، توسعه سریع و در نهایت،
جهانی شدن آگاهی بشر، مسیحیان را با این معضل روبهرو کرد که کلیسا در تاریخ جهان،
ذره ای کوچک است.
۵. علم در مقابل دین. پیش از دوران تجدد، دانشمندان مستقل از دین به تحقیقات خود
نمی پرداختند و علم یا باید اثبات کننده مدعیات دینی بود و یا دستکم به گونه ای
سیر می کرد که نتایج آن با مسلمات دینی تنافی نمی یافت. پس از دوران تجدد و
مدرنیته، علم از دین جدا شد و استقلال یافت. با پدید آمدن رویه های جدید در علوم و
شاخه شاخه شدن آن، نظریه های نوین پدید آمد که گاه با آرای کلیسا و دانشمندان دینی
مسیحی ناهماهنگ و متعارض بود. برای مثال، تفکر علمی جدید، جهان را یک نظام بسته
علّی و معلولی که رخنه در آن متصور نیست، تلقی می کند؛ اما در متون مسیحی از خوارق
عادات و معجزات به صورت رخنه ای در این نظام سخن به میان آمده است. همچنین برخی
نظریه های روانشناختی، احساس دینی را نوعی ازخودبیگانگی تاریخی انسان تلقی می کنند
و حال آنکه در متون دینی مسیحی چنین نیست. این نظریات را چگونه باید با هم هماهنگ
ساخت؟ به هر روی، استقلال علم از دین و طرح نظریه های معارض با آموزه های دینی از
لوازم جدی فرهنگ مدرن است.[۲۰]
۶. تعویض پرسشهای بشر در باب دین. با حاکمیت «فرهنگ مدرن»، انسان محور تفسیر جهان
و علم گردید و پرسشهای وی از دین با گذشته تفاوت یافت. قبل از عصر روشنگری، انقیاد
انسان در قبال خداوند و مابعدالطبیعه محفوظ و محترم بود، اما پس از تکیه زدن انسان
بر کرسی حاکمیت جهان، انسان چنان پنداشت که قوانین طبیعت و دین باید خود را با
خواستهای وی تطبیق دهند.
در گذشته سخن انسان غربی آن بود که آیا دین حق است، اما در فرهنگ تجدد، سخن این است
که آیا دین انسانی است؟ علت پیدایش اینگونه پرسشها آن بود که در فرهنگ مدرن،
انسان اهمیت بیشتری یافت (اومانیسم)، و این پرسش را پدید آورد که: آیا انسان برای
دین است یا دین برای انسان؟ در گذشته بشر می گفت: ما چه وظیفه ای در مقابل خدا
داریم؟ ولی پس از عصر روشنگری چنین پرسید: دین برای ما چه می کند و انسان چه
انتظاری از دین دارد؟ انسان معاصر غربی، در فرهنگ تجدد، بسیاری از عناصر و مفاهیم
دینی را به هیچ می انگارد یا به سود خود تفسیر می کند.[۲۱] به گفتار رودولف بولتمان
در اینباره توجه کنید:
از نظر انسان جدید، برداشت اسطوره ای از جهان و مفاهیمی چون معادشناسی و منجی و
رستگاری، همگی متعلق به گذشته اند و زمانشان به آخر رسیده است. انسان جدید حرکت
جهان را حرکتی می داند که از قانون کیهانی پیروی می کند؛ یعنی قانون طبیعی که فرد و
عقل بشری قادر به کشف آن است. از این رو، انسان جدید تنها پدیده ها و وقایعی را
واقعی می داند که در درون چارچوب نظم عقلانی جهان قابل فهم باشند. انسان جدید
معجزه ها را نمی پذیرد؛ چرا که آنها در نظم قانونمند جای نمی گیرند. هنگامی که
تصادفی عجیب یا خارقالعاده اتفاق می افتد، او تا علت عقلانی آن را نیابد آرام
نمی گیرد.[۲۲]
۷. پدید آمدن رویکردهای جدید به دین (دینپژوهی). با ظهور فرهنگ مدرن و شاخه شاخه
شدن علوم و پدیدار شدن رشته های جدید در عرصه علم و آشنایی اندیشه با ادیان دیگر،
دینپژوهی یا مطالعات درباره دین شکل گرفت و رویکردهای نوین به ادیان پدید آمد.
برخی از این رویکردها از دیدگاه خاص، مانند روانشناسی و جامعهشناسی، به بررسی
ادیان و از جمله مسیحیت می پردازند و بعضی دیگر با روشهایی چون پدیدارشناسی
(Phenomenology) یا تاریخی (Historical)، کل دین را بررسی می کنند. این رویکردها به
طور کلی دین را از منظر تحقق بررسی می کند، نه از منظر تعریف و باید؛ اما چنان
می نماید که نظرهای دینپژوهان به عنوان بدیلهای صحیح جایگزین آموزه های مسیحیت در
آینده مطرح می شود.[۲۳]
۸. نقد عقلی آموزه های دینی. فرهنگ مدرن، فلسفه های گوناگون پروراند و بستر نقد
عقلی آموزه های دینی را فراهم آورد. فلسفه پیش از پدیدار شدن پایه های مدرنیسم نیز
اشکالاتی در برابر گزاره های دینی می نهاد و متلکمان را به پاسخ و نبرد فکری فرا
می خواند، اما در جهان جدید، با پدیدار گشتن فلسفه نقادی (Critiquephilosopy) و
مکاتب معرفتشناختی جدید، حدود فاهمه بشر با بحث جدی روبهرو شد و این پرسش در
اذهان نقش بست که حدود فهم بشر چقدر است. کانت با این پرسش تمام براهین خداشناسی و
اثبات وجود خداوند را به نقد عقلی کشید. فلسفه او که پیوند میان ادیان مسیحی و تعقل
را گسیخت، سبب شد تجربه اخلاقی و دینی، در مقایسه با الهیات وحیانی مورد توجه
کلیسا، از اهمیت فزون تری برخوردار گردد.
بذری که کانت در فلسفه جدید پراکند، سبب شد دانشهای ثانوی از بیرون به بررسی و
تحلیل یک علم و آموزه های آن بپردازند و دانشهایی چون فلسفه سیاست، فلسفه حقوق،
فلسفه هنر، فلسفه علم و فلسفه دین شکل گیرد.[۲۴] فلسفه دین که در فرهنگ مدرن به شدت
رو به توسعه است، با الهیات فلسفی که در مسیحیت مطرح بود، به کلی تفاوت دارد؛ زیرا
الهیات فلسفی، بخشی از الهیات مسیحی وابسته به دین بود که در حیطه عقل قرار داشت،
اما هدف فیلسوف دین، تحلیل و بررسی اعتقادات دینی و ارزیابی معقولیت عقاید دینی
است. پرسش اصلی فلسفه دین چنین است: «آیا عقلاً می توان آموزه های دینی را تصدیق
کرد؟» با شکلگیری این دانش ، آموزه ها و عقاید دینی چون تجسد، مأوا گزیدن روح
القدس در درون انسان و حتی وحی، در معرض ارزیابی و بررسی انتقادی عقل قرار
می گیرد.[۲۵]
۹. جدایی فرهنگ از دین. کلیسا حدود هزار سال یگانه مولد، یا مفسر و حافظ فرهنگ و
محصولات فرهنگی بالاتر از سطح فرهنگ عامیانه بود. پویایی درونی این فرهنگ که در عصر
رنسانس به اوج رسید، نهایتاً مهار آن را از دست کلیسا خارج ساخت. با ظهور رنسانس و
کمی بعدتر، تجددگرایی، حیات جمعی به عرصه های گوناگونی چون اقتصاد، سیاست و قدرت،
قانون، اخلاق، هنر، علم و… تفکیک شد. در نتیجه این تجزیه، هر عرصه ای می تواند بر
اساس قواعد و معیارهای خاص خود تحول یابد و هیچ چیز قدرت ندارد این عرصه های جدا از
یکدیگر را وحدت بخشد. از این رو، دین که دیر زمانی وحدتبخش همه این عرصه ها بود،
با آنها بیگانه شد و باید راه خویش را پیش می گرفت. این امر چیزی جز جدایی فرهنگ
از دین و سپس تجزیه فرهنگ به دهها قلمرو و حوزه مستقل نبود. سخن یورگن هابرماس در
اینباره قابل توجه است:
پروژه مدرنیته که در قرن هیجدهم توسط فیلسوفان روشنگری تدوین گردید، عبارت بود از
تلاش آنان برای توسعه و تکامل علوم عینی اخلاقیات، حقوق جهانی و هنر مستقل مطابق با
منطق درونی آنها. در عین حال، هدف این پروژه نیز آزاد ساختن توانمندیهای بالقوه
شناختی هر یک از این قلمروها از قالب پیچیده و درونی آنها بود. فیلسوفان روشنگری
خواستند از این انباشت فرهنگ تخصصی شده برای غنا بخشیدن به زندگی روزمره
بهره برداری کنند؛ به عبارت دیگر، برای غنا بخشیدن به سازمان عقلانی زندگی اجتماعی
روزمره.[۲۶]
برخورد مسیحیت کاتولیک با فرهنگ تجدد
الهیات مسیحی در مقابل تکثر و دگرگونی بیوقفه فرهنگ مدرن و لوازم آن، بهویژه در
گستره دین، واکنشهایی متفاوت نشان داد. بی تردید شمارش و تحلیل همه اقدامهای
فرقه های گوناگون در ساخته اصلی مسیحیت در اروپای غربی و امریکای شمالی، در نوشتاری
چنین محدود نمی گنجد. از این رو، تنها به مهم ترین واکنشهای کاتولیک اشاره می شود.
با چشمپوشی از جزمگرایی کاتولیکها در برابر تجددگرایی در اواخر قرن هفدهم و
اوایل قرن هیجدهم،[۲۷] از اوایل قرن گذشته و بهویژه پس از شورای دوم واتیکان (۱۹۶۲
ـ ۱۹۶۵)، کلیسای کاتولیک با رهیافتی توصیفی تصمیم گرفت هرگونه سخن محکومکننده و
سوءظن به فرهنگ تجدد را کنار نهد و حتی از شنیدن و آموختن تحولات سکولار سخن بگوید.
واکنشهای کاتولیک در برابر فرهنگ مدرن بسیار گسترده است و زمینه های گوناگون را
شامل می شود. اهم این تحولات که کلیسای کاتولیک را در شمار عوامل مهم و مؤثر تحولات
فرهنگی جهان و از جمله جهانی شدن قرار داد، عبارت است از:
۱. شورای واتیکان دو
با تشکیل شورای واتیکان دو و انتشار سند شادی و امید (Gaudiumet Spes)، لزوم تبیین
نوین دین برای مخاطبان جدید عصر تجددگرایی پذیرفته شد. پرسش نهایی و تلویحی منشور
شورای واتیکان دو درباره نسبت و ارتباطات است؛ یعنی امروزه بینش دینی چگونه باید به
گونه ای متقاعدکننده خود را ابراز کند و زبان حقیقی و درست خود را در این افق
فرهنگی متفاوت بیابد؟
مایکل پل گالاگهر، عضو شورای پاپ در امور فرهنگی،[۲۸] در این خصوص می گوید:
در این زمینه ]پرسش پیش گفته[ در سخنان افتتاحیه پاپ ژان بیست و سوم درباره دستور
کار شورای واتیکان دو، سه نکته و محور مورد تأکید قابل تشخیص است: نخست لحن
امیدوارانه و قاطع. وی با صراحت با پیامآوران یأس که دوران تجدد را در مقایسه با
گذشته، قهقرای کامل می دانند، مخالفت می کند. دوم اینکه تأکید دارد هدف شورا،
برخلاف گذشتگانش، آن نبوده است که با برخی بحرانهای اعتقادی رو به رو شود، بلکه
آنان می خواستند به وظیفه عمده هدایت معنوی خود به عنوان شورای کشیشان عمل کنند و
بدین پرسش پاسخ دهند که ارایه ایمان دینی در این مقطع تاریخی چگونه باید باشد. سوم
آنکه پاپ از اشتباهات و مخاطرات دوران تجدد که آن را طبابت عطوفانه می خواند،
طرفداری می کند. به تعبیر وی، کلیسا بهتر است که نیازهای زمان حاضر را از راه اثبات
اعتبار تعالیم خود تأمین کند، نه با نکوهش تجدد.[۲۹]
مهم ترین تعالیم شورا عبارت است از:
۱. کتاب مقدس در ایمان کلیسا از منزلتی ممتاز بهره می برد؛
۲. کلیسا مجمع کل مؤمنان مسیحی است و با روحانیت عینیت ندارد؛
۳. شورا به پی گیری تلاش در جهت وحدت مسیحیت (عمل جهانی) متعهد است؛
۴. شورا در برابر مبارزه برای برقراری عدالت، صلح و حقوق بشر، به طور جدی متعهد
است؛
۵. برگزاری مراسم عبادت به زبان محلی جایز است؛
۶. نجات الهی برای پیروان ادیان دیگر نیز وجود دارد؛
۷. با غیرکاتولیکها و غیرمسیحیان، بر اساس ایمان، گفتوگو می شود؛
۸. تحول فرهنگی و ارتقای آن باید مورد توجه قرار گیرد.[۳۰]
البته از زمان تصویب سند شورای واتیکان دو تاکنون دیدگاهها تغییر یافته است. مایکل
پل گالاگهر در اینباره می گوید:
مفسران بسیاری که اکنون آن متن را دوباره بررسی می کنند، آن را قدری بیش از اندازه
خوشبینانه می یابند. با وجود پیشرفتهای عظیمی که نماد آن را در سقوط نظام الحادی
شوروی می یابیم، جهان ما از جهت ارزشهای اساسی انسانی تاریک است: نبود حق زندگی،
ملیگرایی افراطی، غلبه الگوی زندگی مصرفگرایانه و فاصله بین کشورهای غنی و فقیر
که هیچگاه کم نمی شود. افزون بر این، مضامین اساسی ای که در نیمه قرن شانزدهم
اهمیت نداشتند، اکنون برجستگی یافته اند. در این زمینه می توان از نمونه هایی مانند
مسایل مربوط به محیط زیست، فیمینیزم، و آنچه گرایش به مادی گرایی خوانده می شود،
نسبت به کاوشهای معنوی که مستقل از سنت های دینی است، یاد کرد.[۳۱]
۲. توجه به فرهنگ
واتیکان به فرهنگ و ارتباط آن با ایمان به طور کامل توجه مبذول کرد. برای مثال پاپ
ژان پل دوم، هنگام افتتاح شورای پاپی فرهنگی در سال ۱۹۸۲، خطاب به اعضای شورا اظهار
داشت:
ایمانی که فرهنگی نباشد، ایمان نیست و نمی تواند به درون قلب ها راه یابد.[۳۲]
با توجه به ارتباط نزدیک فرهنگ و دین از دیدگاه واتیکان، میزان دخالت دو عامل دین و
فرهنگ در یکدیگر بسیار اهمیت دارد. کاتولیکها در جهت بررسی چگونگی پیوند این دو،
فراوان بحث کرده اند که به مهم ترین آنها به طور اجمال اشاره می شود:[۳۳]
الف) مفهوم فرهنگ مدرن. علوم عینی مستلزم نظرهای انتقادی بسیاری است. پیشرفتهای
اخیر در روانشناسی، بینشهای عمیق تری را در رفتار انسانی موجب شده است. مطالعات
تاریخی ما را بر آن می دارد که به آنچه در اطرافمان وجود دارد، با دید متحول و
دگرگونشده ای بنگریم. آداب و رسوم و الگوهای زندگی رفته رفته شکل یکسان تری به خود
گرفته، یکپارچه صنعتی شده اند. شهرنشینی و سایر عوامل مؤثر در زندگی اجتماعی نیز
فرهنگهای عامه تازه ای را به ارمغان آورده اند که به الگوهای جدید فکری عملی و
نحوه استفاده از فراغت، حیات تازه ای بخشیده است. فزونی تبادل اطلاعات میان ملل و
شاخه های مختلف جامعه، دریچه ای به سوی غنای فرهنگهای مختلف به روی افراد گشوده
است که حاصل آن، شکل گیری تدریجی فرهنگی جهانی است: در سایه چنین فرهنگی، اتحاد
بشریت پرورش یافته، در معیارهایی که خصوصیات مشخص هر فرهنگی را درخود محفوظ دارد،
تبیین می شود.
ب) انسان، شکل دهنده فرهنگ. مردمان جامعه، قالبسازان و شکلدهندگان فرهنگ جامعه
خودند؛ تا جاییکه انسان قبل از هر چیز و هرکس در قالب آن چیزی که عهده دار انجام
آن بوده است، به همنوعانش و حتی در دادگاه تاریخ معرفی می شود.
ج) مشکلات فرهنگ مدرن. چه تدبیری باید اندیشید تا از تبادل فزاینده میان فرهنگها
که بایستی به گ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 