پاورپوینت کامل مجسمه و مشبهه یا متألهان ماتریالیست مسلمان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مجسمه و مشبهه یا متألهان ماتریالیست مسلمان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مجسمه و مشبهه یا متألهان ماتریالیست مسلمان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مجسمه و مشبهه یا متألهان ماتریالیست مسلمان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۷۹

چکیده

انسانها به تناسب سطح اندیشه، ظرافت وجودی و میزان بهره مندی خود را از معرفت دینی،
تصوراتی مختلف از حقیقت مطلق دارند.

این تصورات به اندازه ای متنوع، متعارض است که بعضاً در مقابل هم قرار دارند.
اعتقاد به مجسمه در همین راستا است.

در این مقاله نگارنده در صدد است ضمن بررسی اجمالی برخی دیدگاههای متمایل به تشبیه
و تجسیم و مبادی و ریشه های آن، انتساب آن را به برخی از بزرگان شیعه، به نقد کشیده
و بررسی نماید.

واژه های کلیدی: تشبیه، تجسیم، ماده انگاری، صفات خبری، تعطیل.

اعتقاد به حقیقتی مقدس که از او به «خدا» تعبیر می شود، از اموری است که پیشینه ای
به قدمت تاریخ بشر دارد و همواره به نوعی در احساسات و افکار و آداب انسانی نقشی
عمیق و گسترده و نفوذی بلامنازع داشته است و می توان در جمیع اعصار و امصار، ظهور
و جلوه های متنوع آن را در ساحتهای مختلف مشاهده نمود. انسانها به تناسب سطح اندیشه
و ظرفیت فکری و میزان بهره مندی خود از هدایت الهی، تصوراتی مختلف از این حقیقت
مطلق دارند؛ تصوراتی که گاه متضاد و متقابل با هم به نظر می رسند. از محرک نامتحرک
ارسطویی که جز تفکر در خود و کمالاتش شأن دیگری ندارد و دخالت وی در جهان صرفاً از
رهگذر علیت غایی است، تا خیر اعلای افلاطونی که با الگو گرفتن از مثل در کار صناعت
جهان است؛ از خدای نامتشخص(طبق برخی تفاسیر) اسیپنوزا که فکر و امتداد از جمله صفات
وی اند و عالم و آدم حالات او هستند، تا خدای ساعت ساز نیوتنی و خدای رخنه پوش
متألهان قرن نوزدهم؛ از خدایان مورد باور تالس که جهان را پر کرده اند، تا احد
نامتناهی فلوطین که ورای تمام حدود و مرزهاست؛ از فاعل بی اختیاری که صدور جهان
مقتضای اجتناب ناپذیر طبیعت اوست، تا خدای بسیار مقتدر دکارت که حقایق ازلی نیز
محصول مشیت اوست؛ از محبوب بی مثالی که عارفان دم به دم شاهد جلوه های نوین از او
در درون و برون اند و در این نظربازی، دست افشان و پایکوبان نعره مستانه وصال سر
دهند و جام وجود خویش را لبریز از شراب محبت او سازند، تا مالک الملوکی که زاهدان
از تصور عظمت و کبریای او لحظه ای آرام نداشته و با چشم گریان و دل بریان و کالبد
لرزان، بیمناک سطوت و عدالت وی اند. خلاصه آنکه هر کس به تناسب دانایی و دارایی اش
از آن یکتا حقیقت بی همتا تصوری دارد و در این میان کم نیستند آدمیانی که خدا را
موجودی چون خود می پندارند و تمام خصوصیاتی را که در خود می یابند، در مقیاسی
بزرگ تر به خدا نسبت می دهند و او را انسان وارهای بزرگ تر و بهتر تلقی می کنند که
در جایگاهی رفیع و در اوج آسمانها مستقر است و فرمان صادر می کند و احتمالاً
اندامهایی شبیه اندامهای حسی ما دارد و گاه شواهدی از متون مقدس هم مؤید این تصور
تلقی می شود که مثلاً تمام ادیان با ضمیر مذکر(He هو) به خدا اشاره می کنند و مانند
آن…..

شاید این پدیده مقتضای طبیعت انسان باشد که به مقتضای خودمداری و ساختار محدود ذهنی
و حالات پدیداری خویش می نگرد و به لحاظ همین موقعیت است که نظیر آن چوپان ساده دل
عصر موسی(ع) خدا را چنین تصویر می کند و گستاخانه با او به نجوا می پردازد که:

تو کجایی تا شوم من چــاکرت چارقت دوزم کنم شانه ســـرت

جامه ات شویم شپشهایت کشم شیـــر پیشت آورم ای مـحتشم

دستکت بوسم بمالم پایـــکت وقت خواب آید بروبم جــایکت

گـــر بدانم خانه ات را من مدام روغن و شیرت بیارم صبح و شام۱

از حضرت امام محمدباقر(ع)چنین نقل شده است: کلّ ما میّز تموه باوهامکم فی ادقّ
معانیه فهو مخلوق لکم مصنوع لکم مردود الیکم و الباری تعالی واهب الحیوه و
مقدّرالموت و لعلّ النمل الصغار متوهم انّ لله زبانیتین کما لها فانها تتصوران
عدمها نقصان لمن لاتکونان له؛

هر چیزی را که با اوهام و خیالات خود در دقیقترین معنایش (به عنوان خدا) تمیز دهید
و تصور کنید، آن چیز آفریده و ساخته شده شماست و به خود شما بر می گردد. خداوند
متعال بخشنده حیات و مقدر کننده مرگ است و شاید مورچه های ناتوان توهم می کنند که
خدا هم مانند آنها دو شاخ کوچک دارد، زیرا آنها گمان می کنند که نداشتن شاخ برای
کسی که شاخ ندارد، نقص است.۲

روایت شریف نکته بسیار مهمی را متذکر می شود: هر جانداری آنچه را داراست و در زندگی
او دخالت دارد، کمال یا ضرورت مطلق می بیند و فقدان آن را نقص و کاهش خیال می کند.
حتی برخی از کسانی که دارای قدرت اندیشه نسبی هستند نیز مزایای درونی خود را از
قبیل خیال، اندیشه و تعقل و نحوه فاعلیت و غم و شادی، بدون تصرف به خدا نسبت
می دهند. مثلاً می گویند خدا با خود اندیشید و به این نتیجه رسید.

مور ضعیف و ناتوان چون شکل یزدانی کشد بی شک به شکل مورچه با شاخ حیوانی کشد

مغز شبان هم نقشه موسی بن عمرانی کشد در ذهن مانی گرفتد او صورت مـــانی کشد

ادراک هر جنبنده نقش خویش را داراستی۳

چنین برداشتی از خدا که همواره با نوعی مقایسه با مخلوقات همراه است «تشبیه» نامیده
می شود و لازمه شایع آن را که گرایش به جسمانگاری خداوند است «تجسم» می نامند. در
الهیات غرب معمولاً از مذهب تشبیه با عنوان«انسان وار انگاری» (Anthropomorphism)
یاد می شود.

از طرفی ماتریالیسم (materialism)یا مادّه انگاری، نظریه و دیدگاهی است که بر اساس
آن همه اشیا و فرایندها متشکل از مادّه یا قابل تحویل به مادّه و نیروهای مادّی اند
و تمام وقایع و رخدادها، واقعاً یا علی الاصول براساس مادّه و امور مادّی یا حرکات
مادّی قابل تبیین اند. از آنجا که اتخاذ نگرش تجسیم معمولاً با پذیرش یک پیش فرض
مابعدالطبیعی همراه است که بر اساس آن موجود مساوی با محسوس است و در نتیجه آنچه
محسوس نباشد موجود نیست، و علی هذا اگر کسی خدا را موجود بداند، ضرورتاً باید
محسوس]مادّی[باشد، شاید تعبیر گزافی نباشد که پیروان مکتب تجسیم را، متألهان
ماتریالیست بدانیم؛ هر چند غالب مادّه گرایان یا پیرو مکتب الحادند و یا لااقل
لاادری اند.

اما به نظر می رسد این تلازم عام و مطلق نباشد و همان گونه که گفتیم، می توان
ماتریالیستهایی را جست که متاله و خداپرست باشند و در عداد مؤمنان و معتقدان به خدا
به شمار آیند، زیرا کفر و ایمان دایر مدار اقرار به توحید و رسالت حضرت ختمی مرتبت
است و اگر اعتقاد به امری مستلزم نفی یکی از آن دو باشد، در صورتی این اعتقاد موجب
خروج از ایمان و ورود در دایره کفر است که استلزام مزبور بیّن باشد. مثلاً کسی که
احکام شریعت را مقتضای سلیقه شخصی پیامبر با مناسبات زمانی روزگار حضرت بداند، بین
این اعتقاد و انکار رسالت حضرت چون تلازم بیّن است، اعتقاد مزبور موجب کفر معتقد به
آن می شود. اما اگر استلزام مزبور غیر بیّن باشد، مانند اعتقاد به چیزی که به نحو
غیر بیّن ملازم انکار توحید باشد، چنین اعتقادی موجب کفر نمی شود. به نظر می رسد
دیدگاه تجسیم این گونه باشد و این نگرش هر چند مستلزم انکار واجب است، اما چون این
استلزام غیر بیّن است کفرآور نخواهد بود؛ چرا که ممکن است قائل به آن متوجه نباشد و
نفهمد که مثلاً جسم مرکّب محتاج به اجزای خود است و نمی تواند واجب باشد.

مرحوم شیخ الرئیس ابن سینا در طلیعه نمط چهارم اشارات(فی الوجود و علله) و قبل از
ورود به سایر مباحث الهیات، متعرض پیش فرض ما بعد الطبیعی دیدگاه تجسیم می شود و با
بیانی جذاب می فرماید:

بدان که گاهی بر اوهام مردم غالب شود که موجود همان محسوس است(موجود مساوی محسوس
است) و آنچه را که حس در نیابد، فرض وجودش محال باشد و آنچه که به واسطه مکان یا
وضعی برای خودش یا به سبب محلش، اختصاص نیابد، بهره ای از وجود ندارد.

سپس جناب شیخ بطلان این مدعا را با چهار استدلال مبین می سازد و پس از آن وارد سایر
مباحث الهیات می شود.۴

در این نوشتار بی آنکه وارد بحث تفصیلی عقلی و کلامی راجع به بطلان مذهب تجسیم شویم
به بررسی و پی گیری مذهب تجسیم و فرقه مشبهه در میان فرق مسلمان می پردازیم.

در ادامه بحث، تجسیم را به صریح و خفی تقسیم نموده و ابتدا تجسیم صریح را بررسی و
سپس اگر مجالی حاصل شد تجسیم خفی را در میان نگرشهای متفکران مسلمان اشعری بررسی
می نماییم و نوعی حس گرایی و تفکر اصالت ماده را در برخی اندیشه ها مورد توجه قرار
خواهیم داد.

تشبیه و تجسیم در میان اهل سنت

در بین اهل سنت، نخستین جرقه های تشبیه و تجسیم در میان اهل حدیث(حنابله و حشویه)
زده شد. زمینه چنین امری عبارت بود از آنچه در عرف متکلمان «صفات خبریه» نامیده
می شود. مراد از صفات خبریه اموری است که در کتاب و سنت به خداوند متعال نسبت داده
شده و حمل آنها بر معنای رایج و متداول، موهِم نوعی انسان وار انگاری در مورد
خداوند است. در قرآن کریم تعابیری چون ید، وجه، قول، بصر، سمع و مجییء در ارتباط با
خداوند به کار رفته است. غالب انسانهای فاقد رشد و دقت عقلی گمان می کنند که
موجودات منحصر در اجسام و احوال اجسام اند و به ذهن ایشان خطور نمی کند که موجودی
مجرد هم باشد. همین زمینه ساز آن می شود که برخی از الفاظ و عبارات وارد در کتاب و
سنت برداشتی انسان وار انگارانه داشته باشند، غافل از آنکه باید بین معنای متبادر
ابتدایی(مراد تصوری) و معنای راسخ تصدیقی فرق نهاد. گاهی در برخی نوشته ها چنین
مطرح می شود که نخستین بانیان این بنای جنیف، برخی اکابر متکلمان متقدم شیعی بودند،
اما مروری اجمالی بر منابع کلامی و حدیثی اهل سنت و شیعه روشن خواهد ساخت که
دورترین مکتب به وادی تجسیم و تشبیه، شیعه است و در مقابل، رگه هایی غلیظ از تجسیم
صریح و خفی در کلام و حدیث اهل سنت یافت می شود و ناظران بی طرف بدین معنا گواهی
می دهند.

در جهان اهل سنت، در مواجهه با صفات خبریه و مطلق، آنچه ممکن است موهم تشبیه باشد،
می توان چهارگونه نگرش را مشاهده نمود.

۱. نگرش اول: اثبات بلا کیف. برخی در مواجهه با اینگونه نصوص، به زعم خود طریق
میان های را برگزیده اند، یعنی نه مرتکب تأویل شدند و نه آلوده به تجسیم. مثلاً
ابوحنیفه نعمان بن ثابت در کتاب الفقه الاکبر می گوید:

و له ید و وجه و نفس کما ذکره الله تعالی فی القرآن، فما ذکره الله تعالی فی القرآن
من ذکر الوجه و الید و النفس فهو له صفات بلا کیف(مجهول الکیفیات) ولایقال انّ یده
قدرته او نعمته لانّ فیه ابطال الصفه؛۵

و برای اوست دست و صورت و نفس، پس برای او صفاتی مجهول الکیف ثابت است و نباید گفته
شود که دستش کنایه از قدرت یا نعمت اوست، چرا که این نگرش مستلزم ابطال صفت مزبور
است.

مشهور است که از مالک بن انس درباره آیه«الرحمن علی العرش استوی» پرسیدند. وی چنین
پاسخ داد:

«الاستواء معلوم و الکیفیه مجهوله و السؤال بدعه.» شهرستانی در تشریح این نگرش
می گوید: بدان که گذشتگان از اصحاب حدیث چون زیاده روی معتزله در علم کلام و مخالفت
آنان با سنت به یادمانده از ائمه راشدین و حمایت ایشان از بنی امیه در اعتقاد به
قدر و از بعض بنی عباس در مذهب نفی صفات و خلق قرآن و… را مشاهده نمودند، در
تقریر دیدگاه سنت و جماعت، راجع به متشابهات قرآن کریم و اخبار نبوی، دچار تحیر و
سرگردانی شدند. اما احمدبن حنبل و داودبن علی اصفهانی و گروهی از امامان سلف، بر
راه سلف متقدم برخود که اصحاب حدیث همچون مالک بن انس و مقاتل بن سلیمان باشند،
رهسپار شدند و راه به سلامت پیمودند و گفتند: به آنچه که کتاب و سنت آورده اند
ایمان می آوریم و بعد از قطع به اینکه خدای عز و جل به هیچ یک از مخلوقاتش شبیه
نیست، مرتکب تأویل نمی شویم. اینان چنان از تشبیه ـ انسانوارانگاری ـ اجتناب
می ورزیدند که می گفتند هر کس در هنگام قرائت آیه کریمه«خلقت بیدی» )]ص: ۷۵) دستش
را تکان دهد یا در حین قرائت روایت:«قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن»(قلب
مؤمن میان دو انگشت از انگشتان خداوند است) به انگشتانش اشاره نماید، قطع دستش و
کندن انگشتانش واجب است و می گفتند ما در تفسیر و تأویل آیات به سبب دو جهت توقف
می کنیم:

۱. منعی که در قرآن وارد شده است: «فامّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه
ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الّا الله و الرّاسخون فی العلم
یقولون امنّا به کلّ من عند ربّنا و ما یذّکر الّا اولوا الالباب» (آل عمران/۷). پس
بدین شیوه از کجی و انحراف دوری می نماییم.

۲. تأویل به اتفاق، امری مظنون و غیر قطعی است و در صفات باری اخذ به ظن جایز نیست.
چه بسا آیه را بر معنایی غیر از آنچه مراد خداست، تأویل نماییم و در ورطه انحراف
فرو افتیم. چونان راسخان در علم می گوییم: همه از جانب پروردگار ماست و ما به ظاهر
آن ایمان می آوریم و باطن آن را تصدیق می نماییم و علم آن را به خدا وا می گذاریم و
ما مکلف به معرفت این گونه امور نیستیم، چرا که معرفت بدان از شرایط و ارکان ایمان
نیست. برخی از ایشان احتیاط افزونتری کرده اند تا آنجا که «ید» و «وجه» و «استواء»
و آنچه مانند آن است را به فارسی بر نگردانده و در صورت نیاز به ذکر، عین لفظ عربی
آن را آورده اند. این چنین نگرشی طریق سلامت است و در آن خبری از تشبیه نیست.۶

شهرستانی در جای دیگر نیز آورده است:

و اما سلفی که متعرض تأویل نگردیدند و به تشبیه نزدیک نشدند، از ایشان است
مالک بن انس (رض) آنجا که گوید: «الاستواء معلوم و الکیفیه مجهوله و الایمان به
واجب و السؤال عنه بدعه».۷

مرحوم علامه طباطبایی در مورد چنین نگرشی می فرماید:

مردم در شرح امثال این آیات(الرحمن علی العرش استو) مسالک مختلفی دارند. اکثر
پیشینیان)از عامه) بر آن اند که بحث دراین گونه آیات روانیست و این آیات از
متشابهاتی است که باید علم آنها را به خدا واگذار کرد. این گروه بحث از «حقایق
دینی» و تعمق در ماورای ظواهر الفاظ کتاب و سنت را ناروا و بدعت می شمارند. اما عقل
بر خلاف نظر آنها حکم می کند و کتاب و سنت نیز آنان را تأیید نمی نماید. آیات قرآن
به شدت تمام به تدبر و تعمق و کوشش در معرفت خدا و آیات خدا و تذکر و تفکر و نظر و
استدلالهای عقلی دعوت می کنند و روایات نیز به تواتر معنوی، متذکر همین مطلب
می شوند. معنا ندارد که به مقدمه ای که مستلزم نتیجه ای است امر شود، اما خود نتیجه
ممنوع باشد. (دعوت به تذکر و تفکر برای معرفت است نه برای چیز دیگر). اینان کسانی
هستند که بحث از حقایق کتاب و سنت، حتی مباحث کلامی را که مبتنی بر تسلیم ظواهر
دینی و وضع آنها به حسب فهم عامیانه و سپس دفاع عقلی از آنها به وسیله مقدمات مشهور
و مسلّم در نزد متدینان است، حرام می شمارند و آن را بدعت قلمداد می کنند.۸

همان گونه که علامه متذکر شده است، چنین نگرشی با روح حاکم بر کتاب الهی که ترغیب و
تحریض بر تعمق و تفکر در محتوای آن است سازگار نیست و معنا ندارد که خداوند امر به
تدبر نماید، اما نتیجه آن منهی و باطل باشد. در ثانی، کتاب الهی کتاب هدایت است، نه
کتاب معماگویی و ابهام پروری. از این رو معنا ندارد که چیزی را برای خدا اثبات
نماید که معنا و مفهوم آن معمایی ناگشوده باشد.

۲. نگرش دوم: تأویل صفات خبریه. برخی از نخستین متکلمان مسلمان پیرو مکتب اعتزال،
در اینگونه آیات دست به تأویل گسترده زدند و تنزیه خدا را از مطلق آنچه برای انسان
به کار می رود اختیار نمودند. بر اساس نگرش ایشان، تعابیر کتاب الهی با توجه به
تنوع استعمالات و گستردگی معانی لغت عرب و کثرت به کارگیری مجاز و استعاره، تاب آن
را دارد که به گونه ای تفسیر شود که نه به تشبیه بینجامد و نه موجب تعطیل گردد.
تبادر معانی انسان وار انگارانه از این گونه تعابیر، بیش از آنکه به حاق معنا و
کلام الهی مستند باشد، ناشی از انس دیرین مستمع به مفاهیم ملموس و مادّی و مصادیق
رایج است.۹

البته در اینجا تذکر سه نکته لازم است: اولاً، معتزله در پاره ای موارد، در نگرش
خود مبتلای به افراط گشته اند و هرگونه حقیقت متناسب با چنین تعابیری را به کلی نفی
نموده اند و در واقع طریق افراط در تنزیه را پیموده اند.۱۰

ثانیاً، این مکتب به علل و عوامل متعدد که اکنون فرصت پرداختن به آنها نیست، عمر
کوتاهی داشت و در همان قرون نخستین تقریباً منقرض گردید و امتداد فکری ایشان در
جهان اهل سنت، بروز و ظهور عمده ای نیافت.

ثالثاً، این مکتب در نگرش عقلی خود به دین تا حدود زیادی وامدار شیعه است و بزرگان
این مکتب خود بدین نکته اقرار و افتخار نموده اند. ابن ابی الحدید معتزلی در مقدمه
شرح نهج البلاغه می نویسد:

و همانا فهمیدی که با شرافت ترین علوم، علم الهی است؛ چرا که شرف هر علمی به شرف و
ارزش معلوم آن بستگی دارد و معلوم این دانش اشرف موجودات است؛ پس بجاست که دانش آن،
اشرف دانشها باشد. این دانش از کلام علی(ع) گرفته شده و از او نقل شده و به او ختم
می شود و از او آغاز شده است. همانا معتزله ـ که اهل توحید و عدلاند و صاحبان
انظارند و مردم از ایشان این دانش را فرا گرفته اند ـ شاگردان و اصحاب او هستند؛
چرا که بزرگ ایشان و اصل بن عطا شاگرد ابوهاشم عبدالله بن محمد بن الحنفیه است و
ابوهاشم شاگرد پدرش و پدر وی شاگرد علی(ع) است.۱۱

البته به اعتقاد ما معتزله شاگردان چندان خوبی برای مکتب علوی نبودند، اما بدون شک
اگر امتیاز و رشدی در اندیشه ایشان باشد، نتیجه آشنایی و استفاده ایشان از بحر
نامتناهی معارف آستان مقدس علوی و نمی از یم ولایت حیدری است. اما متأسفانه کسانی
از روی جهل یا غرض در صدد بودند که حقیقت را وارونه جلوه دهند و شیعه و کلام شیعی
را مستفید از مکتب معتزله نشان دهند. مثلاً شهرستانی پس از اشاره به انحرافات برخی
از مذاهب یهود در آیین خود می نویسد:

سپس شیعه در غلوّ و تقصیر فرو افتادند، اما غلو ایشان عبارت است از تشبیه نمودن
برخی امامانشان به خداوند متعال، و اما تقصیر ایشان عبارت باشد از تشبیه نمودن
خداوند به یکی از انسانها. و چون معتزله و متکلمان از سلف پدید آمدند، برخی از
رافضیان از غلو تقصیر عدول کردند و در اعتزال فرو غلتیدند.۱۲

۳. نگرش سوم: تشبیه و تجسیم. در میان اهل سنت کسانی بوده اند و هستند که از این
گونه صفات مفاهیمی انسان وار انگارانه می فهمند و چون موجود را منحصر در محسوس
می دانند، خدا را موجودی دارای جسم و اوصاف و ویژگیهای جسمانی تصور می کنند. این
نوع جسم انگاری صریح و غلیظ، پیش از همه در میان حنابله(پیروان امام احمد بن حنبل)
رواج یافته تا جایی که همیشه این گروه تداعی کننده اندیشه های جسم انگارانه اند.
فخر رازی ـ از اعاظم متکلمان اشعری ـ به صراحت تمام حنبلیان را از مجسمه می شمرد و
می گوید:«بیشتر حنبلیها وجود اعضا و جوارح مذکور را برای خداوند ثابت می دانند.»۱۳
از جمله پیروان امام احمد بن حنبل، احمد بن تیمیه حرّانی دمشقی(متوفای ۷۲۸) و
شاگردش ابن قیّم جوزی(متوفای ۷۵۱) و سپس جماعت وهابیان معاصرند.

شهرستانی در توصیف این دیدگاه می نویسد:

و اما فرقه مشبهه حشوی: اشعری از محمد بن عیسی نقل می کند و او هم از مضر و کهمش و
احمد هجیمی نقل می کند: آنان عقیده دارند که می توان خدا را لمس کرد و با او مصافحه
نمود و مسلمانان مخلص می توانند در دنیا و آخرت خداوند را در آغوش بگیرند و با او
معانقه کنند؛ البته در صورتی که در زهد و ریاضت و کوشش در خودسازی به حد اخلاص و
اتحاد برسند. کعبی از برخی علمای اهل سنت نقل می کند که حتی می توان در این دنیا هم
خدا را دید و او را زیارت کرد و او هم به دیدار ما بیاید. از داوود جواری نقل است
که گوید: خدای من جسم است و گوشت و خون و جوارح و اعضا دارد، مثل دست و پا و سر و
زبان و دو چشم و دو گوش. مع ذلک جسم است، ولی مانند دیگر اجسام و همچنین گوشت و خون
او همانند دیگر گوشتها و خونها نیست و هکذا دیگر صفات خداوند. او به هیچ یک از
مخلوقات شباهت ندارد و هیچ آفریدهای هم به او شبیه نیست. همچنین از او نقل شده که
گفت: خداوند از بالا تا سینه میان تهی است و درون باقی اعضای او پر است و موهای
سیاه انبوه دارد و نیز موهایش مجعد است. اینان آیاتی را هم که در قرآن آمده، مثل
اینکه خداوند بر فراز «عرش» نشسته یا دو دست خداوند و یا صورت و پهلو و آمدن و
آوردن و بالا بودن خدا و تعابیر مشابه آن، بر معنای ظاهری حمل کرده اند: یعنی
مضامینی را که به اجسام نسبت داده می شود، به همان شکل بر خداوند هم اطلاق
کرده اند. آنان همچنین روایاتی را که در مورد صورت خداوند متعال وارد شده، بر معنای
اجسام معمولی حمل کرده اند؛ مثل روایت منقول از رسول خدا(ص) که علمای اهل سنت نقل
کرده اند؛ «خلق الله آدم علی صورت الرحمن؛ خداوند حضرت آدم را بر صورت(خدای) رحمان
آفرید.» و یا مثل سخن آن حضرت که فرمود «تا آنکه خداوند پایش را در آتش نهاد.» و
نیز فرمود:«خداوند به گونه ای دستش را بر روی دوش من گذاشت که خنکی انگشتان وی را
بر روی دوش خود احساس کردم.» به علاوه، آنان اخبار و روایات بسیار دیگری را نیز به
دروغ به حضرت رسول خدا نسبت داده اند. که بیشتر آن از یهودیان گرفته شده است. اینان
آن قدر در تشبیه خداوند مبالغه کردند که گفتند:«دو چشم خداوند درد می کرد و برای
همین فرشتگان به عیادت خداوند آمدند.» و «خداوند برای طوفان نوح(ع) آن قدر گریست که
چشمانش به درد آمده» و اینکه «عرش در زیر خداوند صدایی همانند رحل آهن می دهد و به
مقدار چهار انگشت از چهار طرف گسترده تر است.» همچنین مشبهه از پیامبر خدا روایت
کرده اند: «پروردگارم با من ملاقات کرد و به من دست داد و از من استقبال کرد و دستش
را میان دو کتف من نهاد، به حدی که من خنکی انگشتانش را بر روی سینه ام احساس
کردم.»۱۴

شاید کسانی که با عقاید و آرای ملل آشنایی ندارند از ذکر آنچه گذشت تعجب نمایند و
گمان کنند که چنین باورهای سخیفی صرفاً محصول داستان پردازی و افسانه سازی برخی
نویسندگان است. اما متأسفانه واقعیت غیر این است و بعدی ندارد که آدمی در اثر
انقطاع از اعلام هدایت و محرومیت از عقل و خردمندی، دچار چنین عقاید سخیف شود و به
چنین ترّهاتی تفوّه نماید. جریان اندیشه سوز تجسم و تشبیه به آنچه از شهرستانی نقل
شده خلاصه نمی شود و نگاهی گذرا به اهم مصادر حدیثی اهل سنت و برخی از آثار دیگر،
ما را به عمق فاجعه رهنمون می سازد. در اینجا به دو اثر که مملو از احادیث صریح
تجسیم است و امروزه مورد اهتمام تام و تمام وهابیون قرار دارد، اشاره می شود.

کتاب السنه، اثر عبدالله بن احمدبن حنبل است که غالب روایات آن را از پدرش امام
احمدبن حنبل نقل می کند. اثر مزبور مشحون است از روایات تجسیم و تشبیه و در آن از
خنده و تکلم و انگشت و دست و پا و… سخن بسیار به میان آمده است:

۱. در این کتاب به نقل از اسماعیل ابن ابی معمر و سپس ابوهریره آمده است: قال رسول
الله(ص): ضحک ربنا من رجلین یقتل احدهما صاحبه ثم یصیران الی الجنه؛ پروردگار ما از
دو فرد که یکی دیگری را بکشد و سپس هر دو به بهشت نایل شوند، به خنده آید.۱۵

۲. عبدالله بن احمد به نقل از عکرمه آورده است قال: انّ الله لم یمسّ بیده شیئاً
الا ثلاثاً خلق آدم بیده و غرس الجنه بیده و کتب التوراه بیده؛ خداوند چیزی را با
دستش لمس نکرد مگر در سه مورد: آدم را به دست خود آفرید و بهشت را به دست خویش کاشت
و تورات را به دست خود نگاشت.۱۶

۳. در این کتاب به نقل از نبی اکرم(ص) آمده است: «انّ الله یمسک السماوات علی اصبع؛
خداوند آسمانها را بر انگشتی نگه می دارد.»۱۷

۴.انس بن مالک از پیامبر نقل کرده است:«یلقی فی النّار و تقول هل من مزید حتی یضع
قدمه او رجله علیها فتقول قطّ قطّ؛ یعنی خداوند در آتش می افکند و آتش همچنان گوید:
باز هم بیشتر، تا اینکه خداوند قدم یا پای خود را بر آن می نهد و آتش می گوید دیگر
بس است.»۱۸

فرد شاخص دیگر در دامن زدن بدین جریان سخیف و گستاخانه، امام الائمه! ابوبکر
محمد بن اسحق بن خزیمه، صاحب کتابر التوحید است که از مصادر و منابع اصلی روایات
اسرائیلی دالّ بر تجسیم به شمار می آید. کتاب مزبور امروزه بسیار مورد توجه و
اهتمام دستگاه وهابیت و جریان سلفی گری است. وی متولد ۲۲۳ و متوفای ۳۱۱ هجری است و
روایات منقول وی چنان صریح در تشبیه و تجسیم اند که راهی برای تأویل یا تفسیر معقول
باز نمی گذارند. لذا محققان اهل سنت که چنین جسم انگاری صریحی را بر نمی تابیدند،
به جرح و تخطئه کتاب و نویسنده آن اقدام نموده اند. مثلاً فخر رازی در ذیل آیه
شریفه«لیس کمثله شیء» (شوری: ۱۲)، از این ابن خزیمه یاد کرده و کتاب التوحید وی را
کتاب شرک دانسته و نویسنده آن را مسکین، جاهل و کم عقل قلمداد کرده است.۱۹

این کتاب امروزه در دو جلد چاپ شده و یکی از مبانی عقیدتی وهابیون است. مصنف کتاب
در جای جای آن سعی می کند با ظاهر گرایی افراطی، تمام اعضا و جوارح و خصوصیات
انسانی را، اعم از نفس و ید و انگشتان و وجه و صورت و مشی و مکانمندی و در آسمان
بودن و رؤیت و دیگر امور نامعقول، برای خداوند اثبات نماید. ذکر نمونه هایی از
ترهات و برداشتهای ظاهرگرایانه و اسرائیلیات مذکور در این کتاب موجب اطاله کلام و
ملالت خاطر است. در اینجا تنها به نقلی از ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه
بسنده می شود. وی در شرح نهج البلاغه به تفصیل، دیدگاهها و آرای سخیف و غریب
جسم انگاران مسلمان را نقل می کند. وی از برخی چنین حکایت می کند: از معاذ عنبری
پرسیدم: آیا خداوند را صورتی است؟ گفت: آری، تا اینکه یکایک، تمام اندامها را از
بینی و دهان و سینه و شکم برشمردم و شرمم آمد که شرمگاه را متذکر شوم. لذا با دست
اشاره کردم و وی گفت: که آری. در پاسخ از این پرسش که آیا مذکر است یا مؤنث گفت که
او مذکر است. سپس حکایت می کند که این مطالب بر ابن خزیمه (صاحب کتاب التوحید)
دشوار گردید که آیا خدا مذکر است یا مونث. برخی از اصحاب او گفت: این مطلب در قرآن
مذکور است؛ آنجا که فرمود:«و لیس الذکر کالانثی». ابن خزیمه را این سخن خوش آمد.۲۰

یکی از کسانی که آرا و عقاید اوجسم انگارانه است، ابن تیمیه است که شاید بتوان
جریان وهابیت معاصر را میراث اندیشه ها و گرایشهای او دانست. ابن بطوطه، جهانگرد
مسلمان، در سفری به شام در مجلس وی حاضر شده است و حاصل مشاهداتش را این گونه بیان
می کند:

تقی الدین ابن تیمیه از بزرگ ترین فقهای شام بود که در دمشق سکونت داشت. گر چه او
از هر علمی مطلبی می دانست و اظهار نظر می کرد، ولی عقل درستی نداشت. زمانی که در
دمشق بودم، روز جمعه ای پای منبر وعظش در مسجد جامع شهر رفتم. وی در قسمتی از
سخنانش گفت: «خدا آن گونه به آسمان دنیا فرود می آید که من از منبر پایین می آیم و
به اندازه یک چهارم از منبر پایین آمد. در این هنگام فقیهی مالکی مذهب به نام
ابن الزهراء به او اعتراض کرد و سخنانش را باطل دانست، اما مردم به او امان نداده،
بلافاصله بر سرش ریختند و با مشت و لگد به جانش افتادند و آن قدر او را زدند که
عمامه از سرش افتاد.۲۱

از آنجا که اثبات اعضا و جوارح برای خدا و اثبات حالاتی مانند پایین آمدن و بالا
بودن و نشستن به معنای محسوس آن در حق باری تعالی قبیح و زننده به نظر می رسد،
جسم انگاران از جمله ابن تیمیه فوراً تدبیری می اندیشند تا خود را از اتهام
جسم انگاری تبرئه نمایند. آنان می گویند خداوند جسم است، اما نه مانند دیگر اجسام.
فیلسوف مورخ و تحلیلگر بزرگ، ابن خلدون، در مقدمه کلامی دارد که مشتمل بر نکات
جالبی است:

بعد از این، اختلافی در تفاصیل و جزئیات این عقاید حاصل شد که بیشترین خاستگاه آن
آیات متشابه است و این آیات نوعی جدال و مناظره را در عقل و نوعی زیاده و کثرت را
در نقل باعث شد و بدین سبب علم کلام به وجود آمد. در توضیح این بیان اجمالی گوییم:
در قرآن آیاتی وارد شده است که معبود را به تنزیه مطلق وصف می نماید. این گونه آیات
صریح و غیر قابل تأویل و همگی مشتمل بر سلب و نص در معنای خودند. لذا ایمان به
مضمون آنها واجب است و در کلام شارع(ص) و صحابه و تابعین تفسیر آنها بر ظاهرشان
واقع شده است.

اما در قرآن آیات دیگری هم وارد شده که به لحاظ تعداد کم اما موهم تشبیه اند؛ حال
یا تشبیه در ناحیه ذات و یا تشبیه در ناحیه صفات. اما پیشینیان(سلف) دلایل تنزیه را
غلبه داده اند؛ چرا که تعداد آنها زیاد و دلالتشان واضح است. آنان به محال بودن
تشبیه آگاه شدند و لذا حکم نمودند که آیات]موهم تشبیه )مزبور از کلام خداست و بدان
ایمان آوردند، ولی متعرض معنا و تفسیر آن نشدند. و این مراد قول بسیاری از ایشان
است که می گفتند: «اقرؤاها کما جائت؛ این آیات را همان گونه که آمده است بخوانید» و
ایمان داشته باشید که آنها از جانب خداست و متعرض تأویل و تفسیرشان نشوید؛ چرا که
شاید ابتلا و آزمونی باشد]برای سنجش عیار ایمان مؤمنان[. لذا توقف در آنها و تصدیق
آنها واجب است. اما در عصر ایشان گروهی بدعتگذار پیدا شدند که آیات متشابه را پیروی
کردند و در تشبیه غرق شدند. پس گروهی به تشبیه در ذات پرداختند با اعتقاد به دست و
پا و وجه، به خاطر عمل نمودن به ظواهری که در قرآن آمده است به ورطه تجسیم صریح و
مخالفت با آیات تنزیه فروغلتیدند، آیاتی که بیشتر و به حسب دلالت صریح ترند؛ زیرا
جسمانیت مقتضی نقص و نیاز است و غلبه دادن آیات مشتمل بر سلب و تنزیه که بیشتر و
دارای دلالت صریحتری است، بهتر است از چسبیدن به ظواهر این آیاتی که ما بی نیاز از
آنهاییم. سپس این گروه جسم انگار از شناعت و زنندگی این دیدگاه با قول به اینکه او
جسمی است نه مانند اجسام دیگر می گریزند، اما این برون رفت به حال ایشان مفید نباشد
و دفع شناعت از دیدگاهشان نکند، زیرا که چنین قولی مشتمل بر تناقض بوده و جمع بین
نفی و اثبات است؛ اگر مراد از جسم در نفی و اثبات یکی باشد. و اما اگر مراد از جسم
در مقام اثبات غیر از جسم در مقام نفی باشد، نزاعی در میان نبوده و آنان نیز معترف
به تنزیه شده اند؛ جز آنکه لفظ «جسم» را از جمله اسمای الهی قرار داده اند.۲۲

یکی از مبانی اندیشه ابن تیمیه و اتباع وی آن است که در قرآن مجازی وجود ندارد و
تأویل به معنای صرف لفظ از معنای متبادر ابتدایی هرگز مجاز نیست. از این رو آنان
ناچارند بپذیرند که جسمانیت خداوند و اثبات اعضا و جوارح برای آن ذات مقدس ـ تعالی
الله عما یقول الظالمون و المشبهون ـ به دلیل تعبد به ظواهر قرآن و سنت، مستلزم
اثبات مرگ و انعدام اعضای خداوند است؛ زیرا خداوند در قرآن می فرماید«کل شیء هالک
الا وجهه؛ هر چیزی جز وجه و صورت خدا نابود می شود.»۲۳ آنان به استناد همین آیات
برای خدا اثبات وجه و صورت نموده اند؛ غافل از آنکه بنابراین مبنا باید تنها چیزی
که منزه از هلاک و نیستی است، صورت باشد. حال آیا جسم انگاران چنین نتیجه ای را
می پذیرند؟

گفتنی است که در روایات اهل سنت نیز روایات موهم تشبیه یا صریح در جسم انگاری کم
نیست که تتبع در این زمینه مجال و فرصت دیگری را می طلبد. برای مروری اجمالی به این
مسئله می توان به کتاب سیری در صحیحین، نوشته آقای محمد صادق نجمی، مراجعه نمود.
همان گونه که در کلام ابن خلدون هم آمده بود، اولین جرقه های جسم انگاری در میان
اهل سنت شکل گرفته و دامان شیعه از این اتهام پاک و مبراست، اما متأسفانه برخی چون
شهرستانی در جای جای ملل و نحل خود کوشیده شیعیان نخستین مانند هشام بن الحکم و
هشام بن سالم و مؤمن الطاق را مبدع این مذهب جنیف معرفی نماید و به تبع وی برخی از
مقاله نویسان دایرهالمعارف راتلج هم مرتکب چنین ظلمی شده و از وادی تحقیق بیرون
رفته اند.

۴. نگرش چهارم: جسم انگاری پنهان. این نگرش دیدگاه کسانی است که هر چند تجسیم و
تشبیه صریح را نفی کرده و صفات خبریه را به گونه ای تفسیر نموده اند که موهم تشبیه
نباشد، اما ملتزم به دیدگاههایی شده اند که بالمآل به تجسیم می انجامد. مثلاً
بزرگان مکتب اشعری غالباً رؤیت باری تعالی را می پذیرند، حال یا در دنیا و یا در
آخرت، و در عین حال منکر جسمانیت خدا هستند. چنین نظام فکری بدون انسجامی را
می توان «جسم انگاری خفی» قلمداد نمود.

ان شاءالله در مقاله دیگری این دیدگاه چهارم و مبانی فکری بزرگان اشعری را که به
گونه ای غیر صریح مستلزم جسم انگاری است بررسی خواهیم نمود و سپس دیدگاه متعالی و
راقی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.