پاورپوینت کامل واژه شناسی فقه در لغت، قرآن و حدیث از نگاه فریقین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل واژه شناسی فقه در لغت، قرآن و حدیث از نگاه فریقین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل واژه شناسی فقه در لغت، قرآن و حدیث از نگاه فریقین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل واژه شناسی فقه در لغت، قرآن و حدیث از نگاه فریقین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۹۹

چکیده

۱. در این نوشتار سعی بر آن است که دو نکته اساسی تبیین گردد:

الف) در معنای لغوی «فقه» دقت، موشکافی و ریزبینی، اشراب شده و واژه «فقه» یا
«فقیه» به معنای مطلق آگاهی یا آگاه نیست.

ب) در فرهنگ قرآن و روایات فریقین، واژه «فقه» اختصاص به فروعاتی چون طهارت، نماز،
طلاق، بیع و اجاره ندارد، بلکه معادل واژگانی چون دین شناسی و اسلام شناسی است.
فقیه قرآنی و فقیه مکتب اهل بیت به کسی گفته می شود که ریزبینی و بصیرت لازم در
مجموعه دین؛ اعم از معارف، اخلاق و احکام را دارا باشد.

۲. از زمان امام صادق(ع) که عصر تفکیک علوم از یکدیگر به حساب می آید، «فقه» اختصاص
به احکام فرعی پیدا کرد و همین معنا در لسان و کلمات فقها و اصولیون در اعصار بعدی
مصطلح گردیده است.

۳. بعضی از علمای اهل سنت، «اجتهاد در مقابل نص» را «فقه» نمی دانند که مورد
ارزیابی و نقد قرار گرفته است.

۴. واژگان مرتبط با واژه فقه یکی دیگر از مباحث این نوشتار است.

۵. آخرین بحث این مقاله مربوط به مباحث مرتبط با تشخیص موضوعات احکام است که آیا
«فقه» بر آن اطلاق می شود و یا چنان که معروف است تشخیص موضوعات، فقه به محسوب
نمی گردد.

واژه های کلیدی: فقه، تفقه، فریقین، فقها، صحابه، تابعین، فرهنگ قرآنی و
اهل بیت(ع).

پیشگفتار

واژه شناسی «فقه»، «فقیه» و «تفقه» و بررسی معنای لغوی و تفکیک آن از معنای اصطلاحی
و پی بردن به معنای مراد در فرهنگ قرآن و حدیث، اهمیتی ویژه دارد؛ زیرا سبب می شود
که از آن همه فضایل و برکاتی که برای فقه و فقاهت در لسان کتاب و سنت بیان شده، سوء
استفاده نگردد و کژی و انحراف در بایسته های حوزه ها و مراکز تعلیمی به وجود نیاید
و در تطبیق «متفقه» قرآنی (لیتفقهوا فی الدین) و «فقیه اهل بیت» خطا و اشتباهی رخ
ندهد. به این چند نمونه در آغاز بحث بنگریم:

«فضل الفقیه علی العابد کفضل الشمس علی الکواکب؛ برتری فقیه بر انسان عابد همانند
برتری خورشید بر ستارگان است.»۱

«إذا أراد الله بعبدٍ خیراً فقّهه فی الدین…؛ وقتی خداوند اراده کند به بنده اش
خیری برساند، او را فقیه در دین قرار می دهد… .»۲

«ما عبدالله تعالی بشیءٍ أفضل من الفقه فی الدین؛ خداوند متعال را به چیزی که با
فضیلت تر از فقه در دین باشد، نپرستیده اند.»۳

«إن لکل شیء دعامه و دعامه هذا الدین الفقه؛ برای هر چیزی ستونی است و ستون این
دین، فقه است.»۴

«إذا مات المؤمن الفقیه ثلم فی الاسلام ثلمه لایسدّها شیء؛ هنگامی که مؤمن فقیه از
دنیا برود، شکافی در اسلام به وجود می آید که چیزی آن را پر نمی کند.»۵

«ما من أحدٍ یموت من المؤمنین أحب إلی إبلیس من موت فقیهٍ؛ برای شیطان مرگی
محبوب تر از مرگ فقیه نیست.»۶

اگر در مباحث آینده این نوشتار ثابت شود که واژگان مزبور اختصاصی به مسائل طهارت و
نماز و تفریعات طلاق و لعان و بیع و اجاره و مانند آن ندارد، بلکه «فقه» و «تفقه»
در لسان آیات و روایات، معادل واژگانی چون «دین شناسی» و «اسلام شناسی» است و
«فقیه» به کسی گفته می شود که بصیرت لازم را در مجموعه دین ـ اعم از معارف و اخلاق
و احکام ـ دارا باشد، روشن می شود که ذهنیت موجود در این زمینه چقدر با حقیقت مسئله
فاصله دارد و چه غفلتی دامن گیر عده ای از دانش پژوهان و طالبان علوم دینی شده است؛
غفلت از معارفی که لب دین و نردبان صعود است: «إلیه یصعد الکلم الطیب»۷و غفلت از
اخلاقیات و تهذیب نفسی که معیار صلاح و فلاح است: «قد أفلح من زکیها».۸

بر همه فرهیختگان اصیل حوزوی و نواندیشان راسخ دینی است که به تبیین این حقیقت
بپردازند که «فقها» کسانی نیستند که تنها در فروع و احکام فرعی غور کنند و «فقیه
اهل بیت» به کسی گفته نمی شود که از معارف حقه و حقایق تفسیری و قرآنی و دقایق آیات
نفسانی چیزی سر در نیاورد، بلکه «الفقیه کل الفقیه» کسی است که فراگیری معارف قرآنی
را بر همه چیز مقدم بدارد و چیزی را فدای آن نسازد: «الفقیه کل الفقیه من… ولم
یدع القرآن رغبهً عنه إلی ما سواه»۹و باور کند که علوم آل محمد هم «آیه محکمه»
دارد و هم «فریضه عادله» و هم «سنه قائمه».۱۰

البته باید زمام قلم و ذهن خویش را به دست گرفت تا طغیان نکند و با اغراق در این
مسئله سبب نشود که آن تفریط، دانش پژوه علوم دینی را به ورطه افراط بیفکند و این
تبیین و برجسته شدن رجحان معارف و اخلاق، سبب کم رنگ شدن ارزش فقه و بصیرت در حلال
و حرام و کاسته شدن اهمیت آن در انظار و اذهان گردد؛ زیرا احکام حلال و حرام براساس
نصوص متعدد قرآنی، مرزها و حدود الهی به حساب می آیند؛ حدودی که تعدی از آن عذاب
جهنم را در پی دارد: «تلک حدود الله… ومن… یتعد حدوده یدخله ناراً خالداً
فیها…».۱۱

شریعت ما جدای از طریقت نیست و بدون آشنا شدن دقیق با این احکام و عمل کردن به آن،
نه قله های رفیع تهذیب نفسانی و شهود عرفانی فتح می گردد، نه صلاح و فلاحی که قبل
از هر چیزی متوقف بر ترک محرمات و انجام واجبات است، حاصل می شود و نه اعتقادات و
معارف، کمال و رفعت می یابد: «إلیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه».۱۲

فقه در لغت

در نگاه بدوی و مراجعه ابتدایی به کلمات و تعبیرات کثیری از اهل لغت، به نظر می رسد
که «فقه» به معنای مطلق فهم باشد. از تعبیراتی نظیر گفته های ذیل چنین استفاده ای
می شود:

«الفقه، الفهم. قال اعرابی لعیسی بن عمر: شهدت علیک بالفقه….»۱۳

«الفقه، بالکسر العلم بالشی، والفهم له والفطنه له.»۱۴

«الفقه، فهم الشیء.»۱۵

لیکن با تأمل و نگاهی مجدد، خصوصاً به عبارات لغویانی که در مقام تعیین تفاوتهای
ظریف بین واژگان متشابه برآمده اند و فروق اللغه را تدوین کرده اند، به این نتیجه
می رسیم که «فقه» در لغت، مطلق فهم نیست، بلکه موشکافی و ریزبینی و فهم دقیق را
«فقه» گویند. اگر بخواهیم دقیق تر سخن بگوییم، باید به جای «فهم دقیق» از «ادراک
دقیق» استفاده کنیم و بگوییم: با مراجعه به فروق اللغه، به این نتیجه می رسیم که
فقه در لغت، مطلق علم به یک شیء و ادراک آن نیست، بلکه ریزبینی و ادراک دقیق را
«فقه» گویند؛ زیرا:

اولاً: گرچه در عبارات پیش گفته، فقه به «مطلق فهم» معنا شده، لکن با مراجعه به
بعضی از کتب لغت به دست می آید که واژه «فهم» خود، برابر با مطلق علم و ادراک نیست،
بلکه عبارت از ادراک خفی و دقیق است۱۶و با نوعی استنتاج و تعقل همراه است: «ادراک
أمرٍ عن تعقل و هو الاستنتاج العلمی»؛۱۷چنان که «تفهیم» نیز همانند آیه «ففهّمناها
سلیمان…»،۱۸باری بیش از مطلق تعلیم دارد و وقتی می گوییم: «به او تفهیم کردم»،
مقصود این است که او را به عمق و باطن مطلب رساندم.

اگر ابن فارس در مقاییس اللغه، فقه را به مطلق علم تفسیر کرده و گفته است: «وکل علم
لشیء فهو فقه»، بدین جهت است که در این عبارت، تنها در مقام بیان این نکته است که
واژه فقه در ابتدا عام بود و شامل هر علمی می شد، ولی پس از آن به علم شریعت اختصاص
یافت: «کل علم لشیءٍ فهو فقه، ثم اختص ذلک بعلم الشریعه»؛ نه اینکه در مقام بیان
معنای دقیق فقه و تفاوت آن با علم باشد. شاهد این مدعا جمله سوم عبارت ایشان است که
می گوید: «وأفهمتک الشیء: بیّنته لک»؛ یعنی افهام را به «تبیین» معنا می کند و روشن
است که تبیین یک مسئله، بیش از مطلق تعلیم آن است.

ثانیاً: کتب لغت دیگری وجود دارد که در تفسیر واژه فقه تصریح می کنند که «فقه» به
معنای مطلق آگاهی و درک نیست، بلکه با نوعی استنتاج، تعمق، تأمل و شکافتن کلام
همراه است:

الف. راغب که به تعبیر بعضی از صاحب نظران، لغوی تیزچنگی در یافتن معنای اصلی و
دقیق است، می گوید:«فقه آن است که انسان با استنتاج از معلومات و قضایای بالفعل و
موجود، به مجهولی دست یازد.»۱۹

ب. ابوهلال عسکری در الفروق اللغویه می نویسد: «فقه آن است که انسان با دقت و تأمل،
پی به مقتضای کلام ببرد؛ لذا به کسی که مخاطب شماست، می گویید: «تفقه ما أقوله؛
یعنی در آنچه می گویم تأمل کن تا بر آن واقف شوی.»۲۰

ج. ابن اثیر می نویسد: «فقه در اصل به معنای فهم است و از شکافتن و گشودن مشتق شده
است.»۲۱

د. هروی می گوید: «معنای حقیقی فقه، شکافتن و گشودن است و فقیه کسی است که کلام را
می شکافد.»۲۲

گویا بر اساس همین عبارات است که ابواسحاق مروزی، فقه را به «فهم الشیء الدقیق»
تعریف کرده است۲۳و با توضیحی که در ارتباط با معنای لغوی «فهم» گذشت نیز روشن
می شود که اشکال زرکشی که گفته است: «مختار مروزی با سخن ارباب لغت که فقه را به
مطلق فهم معنا کرده اند، مردود است»،۲۴وارد نیست.

نیز گویا بر همین اساس است که بعضی از محققان لغوی معاصر تصریح می کنند که اصل واحد
در این مادّه، فهم بادقت و تأمل است: «إن الأصل الواحد فی الماده هو فهم علی دقه و
تأمل.»۲۵البته مناسب تر بود که وی به جای واژه فهم، واژگانی چون ادراک یا آگاهی را
به کار می برد؛ زیرا ـ چنان که گذشت ـ مادّه «فهم» خود، نوعی دقت و تأمل را در بر
دارد و این نکته ای است که خود ایشان در مادّه «فهم» به آن اشاره یا تصریح
کرده اند.۲۶

از آنچه گذشت به خوبی می توان اطمینان یافت که معنای لغوی فقه، مطلق ادراک و آگاهی
نیست، بلکه نوعی دقت و موشکافی و ریزبینی در آن اشراب شده است و در لغت فقیه به کسی
گفته می شود که کلام را بشکافد و ریزبین و دقیق و بصیر باشد و اگر بپذیریم که قرآن
کریم به لسان قوم نازل شده و در غیر افعال مخترع ـ که غالباً در عبادات تصور دارد ـ
به مقتضای قوانین بلاغت و فصاحت، با مخاطبان خویش به زبان خود آنان سخن می گوید و
از خود ابداعی ندارد و از همین رو بهترین منبع در شناخت لغت و ریشه یابی آن است،
باید بگوییم واژه «فقه» در فرهنگ قرآنی و در فرهنگ راسخان علوم الهی تا قرینه ای
مقتضی خلاف در آن نباشد، به همین معناست؛ چنان که تفصیل آن خواهد آمد.

یادآوری

با توجه به آنچه از تصریح ارباب لغت در دو مادّه «فهم» و «فقه» گذشت و گفتیم نوعی
دقت و تأمل در مادّه «فقه» اشراب شده است، دیگر نیازی نیست تا برای اثبات مدعا
استشهاد شود که عرب به «فقهت أن الاثنین أکثر من الواحد» و یا «فقهت أن السماء
فوقنا» تعبیر نمی کند و به کسی که آگاه به بدیهیات و ضروریات احکام است، عنوان
«فقیه» نمی دهد؛ چنان که زرکشی چنین استشهادی را از بعضی نقل کرده است.۲۷

اگر چنان تعبیر و چنین عنوانی به کار گرفته نمی شود، شاهد بر مدعای فوق نیست؛ زیرا
ممکن است گفته شود که تعبیر به «علمت أن السماء فوقنا» و یا «فهمت أن السماء فوقنا»
و یا «شعرت أن الاثنین أکثر من الواحد» نیز نمی شود و به آگاه به بدیهیات احکام،
«فهیم» یا «عالم» نیز اطلاق نمی شود. پس صرف عدم اطلاق را نمی توان دلیل بر این
گرفت که «فقه» از حیث مفهومی اخص از فهم و علم است.

فقه در فرهنگ قرآنی

از ملاحظه مجموع آیاتی که در آن واژه فقه و مشتقات آن به کار رفته است، چند نکته به
دست می آید:

الف. فقه در فرهنگ قرآنی به همان معنای لغوی؛ یعنی بصیرت و ریزبینی و ادراک دقیق
استعمال شده است و این نکته ای است که حتی در آیات استشهادی برای نقض این معنا۲۸و
اینکه به معنای مطلق آگاهی است، نیز صادق است، نظیر آیه ای که قول قوم شعیب، خطاب
به آن حضرت را نقل می کند:۲۹«قالوا یا شعیب ما نفقه کثیراً مما تقول»؛۳۰زیرا چنین
نبود که آنان از حرفهای شعیب سر در نیاورند، بلکه با آنکه ظاهر سخنان آن حضرت
درباره مبدأ و معاد و مسائل اخلاقی و غیر آن را می فهمیدند، به جهت سیطره شهوات و
خواسته های نفسانی و نیز چون به حاق و روح بیانات او پی نمی بردند و نمی توانستند
آن را باور کنند، می گفتند: «ما کثیری از آنچه را که تو می گویی، نمی فهمیم و
دقیقاً از آن سر در نمی آوریم.»

آیه «و إن من شیء الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم»۳۱نیز چنین است؛ زیرا این
گونه نیست که از خضوع و خشوع همه موجودات در مقابل خداوند و از تنزیه و تسبیحی که
لااقل در حد زبان حال دارند، چیزی نفهمیم. آنچه برای ما نامعلوم و نامفهوم است،
حقیقت و کنه تسبیح آنان است که به همان عدم فقه و عدم فهم دقیق برمی گردد. همچنین
است آنچه در شأن کفار وارد شده است: «فما لهؤلاء القوم لایکادون یفقهون حدیثاً»۳۲و
زرکشی مدعای فوق را با آن نقض کرده است۳۳؛ زیرا قطعاً چنین نبود که آنان از هیچ
حدیث و کلامی سر در نیاورند.

انطباق معنایی که در عرصه آیات اختیار شد، بر آیاتی چون«…لیتفقهوا فی
الدین…»۳۴و «انظر کیف نصرّف الایات لعلهم یفقهون»۳۵و «طبع علی قلوبهم فهم
لایفقهون»۳۶و «رب اشرح لی صدری… یفقهوا قولی»۳۷روشن تر است، خصوصاً وقتی دو آیه
۹۷ و ۹۸ سوره انعام با هم مقایسه و ملاحظه شود؛ زیرا به گفته علامه طباطبایی در
المیزان،۳۸از آنجا که در آیه ۹۷، سخن از نظر کردن در ستارگان و اوضاع سماوی است (و
هو الذی جعل لکم النجوم…) و فهم آن مئونه چندانی نمی طلبد، تعبیر «قد فصلنا الایات
لقوم یعلمون» آمده است، ولی در آیه ۹۸ که سخن از آیت نفس انسانی است (و هو الذی
أنشاکم من نفس واحده…) و فهم اسرار آن افزون بر بحثهای نظری، نیاز به مراقبت
باطنی و تعمق شدید و تثبیت بلیغ دارد، تعبیر «قد فصلنا الایات لقوم یفقهون» به کار
رفته است.

ب. حوزه و محدوده استعمال این واژه در لسان آیات، اختصاص به احکام فرعی ندارد، بلکه
فقیه قرآنی کسی است که در مجموعه دین از فهم دقیق و بصیرت لازم برخوردار باشد و این
مجموعه، شامل همه مسائل اعتقادی، اخلاقی و مسائل فرعی عملی می شود.

استفاده این نکته از آیاتی همانند آیه ۱۲۲ سوره توبه:«لیتفقهوا فی الدین ولینذروا
قومهم إذا رجعوا إلیهم» مئونه و تکلفی ندارد؛ زیرا اولاً: «دین» که تفقه در آیه به
آن تعلق گرفته، عبارت از مجموع مسائل اسلامی است: «أن الدین عندالله
الاسلام…»؛۳۹ثانیاً: تصریح یا ظاهر آیه این است که تفقه در دین، سبب انذار قوم و
در نهایت بر حذر شدن آنان می شود و قطعاً چنین هدفی به صرف آشنایی با مسائل حلال و
حرام، بدون شناخت مبدأ و معاد و مسائل اخلاقی تأمین نمی گردد.

در موارد دیگر استعمالات قرآنی (حدود نوزده مورد دیگر)، شمول واژه فقه در غیر مسائل
فرعی روشن تر است؛ زیرا بدون استثنا در همه آن موارد، مورد استعمال این واژه، مسائل
اعتقادی و اخلاقی است؛ نظیر آیه سیزدهم سوره حشر که کمی خوف از خداوند و در مقابل،
مقهور و مرعوب خلق خدا شدن را به قلت فقه احاله داده است: «لـأنتم أشد رهبه فی
صدورهم من الله ذلک بأنهم قوم لایفقهون».

تذکر این نکته نیز لازم است که محدودیت واژه فقه در مسائل دینی، اعم از احکام و
اخلاق و اعتقادات، جزء مادّه این واژه نیست. به تعبیر دیگر، هیچ گونه محدودیتی برای
این واژه در عرصه آیات در معنای لغوی به وجود نیامده است و اگر در مثل«لیتفقهوا فی
الدین»، محدوده مسائل دینی را ملاحظه می کنیم، به یمن وجود واژه «دین» بعد از
«لیتفقهوا» و قرائن دیگر است. به بیان دیگر، اگر فقه در لغت به معنای بصیرت و ادراک
دقیق در هر چیز است، در قرآن نیز به همین معنا آمده و تغییری در آن رخ نداده است؛
گرچه مورد استعمال همه مشتقات آن یا بیشتر آنها مسائل دینی باشد.

فقه در عصر صحابه، تابعین و لسان روایات اهل بیت(ع)

از تأمل در مجموعه روایاتی که واژه فقه در آن به کار رفته، این نتیجه به دست می آید
که معصومان(ع) و صحابه و تابعان این واژه را در ادامه کاربردهای قرآنی به کار
می گرفتند؛ یعنی فقه را هم در معنای بصیرت و ریزبینی و هم در مجموعه دین به کار
می بردند و فقیه را کسی می دانستند که به مجموعه مسائل و مفاهیم دینی ـ اعم از
اعتقادات، اخلاق و احکام ـ بصیرت لازم داشته باشد و به اصطلاح، اسلام شناسی تمام
عیار باشد.

این نکته، خصوصاً با ملاحظه روایاتی از فریقین که ویژگیهایی را برای عنوان
«الفقیه » ذکر می کنند و آثار و نشانه هایی را برای فقه برمی شمرند، قابل باور است؛
ویژگیها و نشانه هایی که قطعاً به صرف آشنایی با احکام حلال و حرام و تفریعات طلاق،
لعان، بیع و اجاره، بدون فراگیری معارف و معیارهای اخلاقی، حاصل نمی گردد. برخی از
این ویژگیها چنین است:

الف. نگه داشتن مردم و مخاطبان در حالت خوف و رجا و مأیوس نساختن آنان از رحمت خدا
و مأمون نکردنشان از مکر و سخط خدا: «الفقیه کل الفقیه من لم یقنط الناس من رحمه
الله و لم یؤیسهم من روح الله عزوجل و لم یدع القرآن رغبه عنه إلی ما سواه».۴۰

ب. زهد در دنیا و رغبت به آخرت به همراه تمسک به سنت نبی مکرم: «ان الفقیه حق
الفقیه الزاهد فی الدنیا، الراغب فی الاخره، المتمسک بسنه النبی صلی الله علیه و
آله و سلم».۴۱

ج. بغض و کینه در راه خدا و آشنایی با حیله ها و آفتهای نفس خویش: «لایفقه العبد کل
الفقه حتی یمقت الناس فی ذات الله و حتی لایکون احد أمقت من نفسه.»۴۲

د. حلم و سکوت و گزیده گویی: «من علامات الفقه، الحلم، …و الصمت»۴۳؛ «من فقه
الرجل قله کلامه فیما لایعنیه».۴۴

با این بیان روشن می شود که در فرهنگ خود اهل بیت، عنوان «فقیه اهل بیت» به کسی
اطلاق می شود که صرف نظر از بصیرت در مسائل حلال و حرام، از بصیرت در مسائل تفسیری،
کلامی، اعتقادی و اخلاقی نیز برخوردار باشد و در واقع باید عناوینی چون
«اسلام شناس» و «دین شناس» را معادل آن دانست.

این عموم و شمول مفهومی، اختصاص به عرصه روایات فریقین ندارد، بلکه به طور کلی، در
ادبیات و استعمالات متشرعان، سلف صالح و عصر صحابه و تابعین نیز بوده و این حقیقتی
است که بزرگانی چون شهید ثانی در منیه المرید۴۵و ابوحامد غزالی در احیاء
العلوم۴۶به آن تصریح کرده اند.

به بیان دیگر، چنان که در لسان روایات و ائمه(ع)، واژه فقه در معنای قرآنی خود که
همان معنای لغوی است، استعمال می شد، در محاورات و استعمالات متدینان و متشرعان نیز
قضیه چنین بوده، بلکه از بعضی نقلها به دست می آید که این وضعیت تا عصر امام
صادق(ع) و شافعی و ابوحنیفه ادامه داشت؛ زیرا تا آن زمان علوم شرعی؛ یعنی علم کلام،
علم اخلاق و علم احکام، از هم جدا نبود و عالم و فقیه دینی به کسی گفته می شد که از
اعتقادات و اخلاقیات و مسائل عملی یکجا و در زمان واحد، آگاهی داشته باشد. بر همین
اساس است که در نگاه ابوحنیفه، فقه به «مطلق شناخت نفس و آنچه به نفع و ضرر آن است»
تعریف می شود که طبعاً همه محورهای سه گانه فوق را در بر می گیرد.۴۷نیز بر همین
اساس است که وی کتاب خود در عقاید را به «الفقه الاکبر» نامگذاری می کند و با قید
«الاکبر» عقاید را از اخلاق و احکام جدا می سازد،۴۸چنان که احکام را با قید
«عملاً» از اعتقادات و اخلاق تفکیک می نماید.۴۹

در چنین زمانی است که علوم اسلامی تکامل می یابد و از هم جدا می شود و امام صادق(ع)
در هر علمی از علوم دینی شاگردانی خاص تربیت می کند و در خصوص علم احکام، کسانی چون
زراره و محمدبن مسلم را پرورش می دهد. در این هنگام، واژه فقه چه در لسان روایات و
چه در لسان متشرعان، بر اثر کثرت استعمال در خصوص احکام فرعی، به تدریج حقیقتی دیگر
می یابد و به خصوص احکام عملی و فرعی تعریف می شود؛ به گونه ای که شافعی همان
تعریفی را برای فقه بیان می دارد که بعدها در میان علمای فریقین شهرت پیدا می کند.
وی می گوید: «فقه، علم به احکام شرعیه عملیه ای است که از طریق ادله تفصیلیه به دست
آید.»۵۰

البته مدعا این است که آنچه در این عصر حادث می شود، کثرت استعمالی است که مجازی را
به حقیقت مبدل می سازد و یا سبب به وجود آمدن اصطلاحی خاص می شود، نه اینکه اصل
استعمال واژه فقه در خصوص احکام فرعی نیز در این عصر تحقق یافته باشد. شاهد این
مدعا روایاتی است که با آنکه در عصر اول صادر شده است، واژه «فقه» و «تفقه» را با
قرینه در خصوص احکام فرعی استعمال کرده است. فتّال نیشابوری در روضه الواعظین از
علی(ع) نقل می کند که فرمود: «من لم یتفقه فی دینه ثم اتّجر، ارتطم فی
الربا.»۵۱روایت دیگری نیز در دعائم الاسلام از آن حضرت نقل شده است: «الفقه ثم
المتجر، فإن من باع و اشتری و لم یسئل عن حلال و حرام ارتطم فی الربا.»۵۲همچنین در
فروع کافی از آن حضرت نقل شده که بر فراز منبر می فرمود: «یا معشر التجار! الفقه ثم
المتجر، الفقه ثم المتجر، الفقه ثم المتجر و الله للربا فی هذه الامه أخفی من دبیب
النمل علی الصفا.»۵۳

ظاهر این روایات به قرینه اینکه مسئله ربا از احکام فرعی است، این است که مقصود از
«الفقه» مسائل شرعی و احکام فرعی مربوط به ابواب معاملات است. مگر اینکه گفته شود
آنچه سبب دوری از ربا می شود، صرف یادگیری حکم فرعی و شرعی آن نیست، بلکه تاجری که
وارد بازار و تجارت می شود و می خواهد مرتکب حرام نشود، لازم است هم با حکم فقهی
ربا و سایر محرمات باب تجارت آشنا گردد و هم با حکم اخلاقی و عقوبات و آثاری که بر
آن مترتب می شود و نیز با آیاتی که در این باره است و مثلاً انسان رباخوار را به
منزله محارب با خداوند معرفی می کند.

تذکر: از بررسی مجموع روایاتی که در زمینه فقه و فقاهت وارد شده، به دست می آید که
رسول مکرم و ائمه(ع) برای جداسازی فقیه واقعی و حقیقی از غیرواقعی، اصرار فراوان
ورزیده اند و در تعبیراتی نظیر تعابیر ذیل معیار فقیه واقعی را گوشزد نموده اند:

«ألا إن الفقیه من أفاض علی الناس خیره.»۵۴

«ألا أخبرکم بالفقیه حقا؟»۵۵

«ألا أخبرکم بالفقیه حق الفقیه؟»۵۶

«الفقیه کل الفقیه من لم یقنط الناس.»۵۷

«فإنا لانعد الفقیه منهم فقیهاً حتی یکون محدّثا.»۵۸

«لایکون الرجل منکم فقیها حتی یعرف.»۵۹

«لانعدّ الرجل من شیعتنا فقیهاً حتی یلحن له.»۶۰

این نحو بیانات دلیل بر وجود نوعی انحراف و کج فهمی در عرف متشرعه آن زمان و شیوع
آن در زمینه فقه و فقاهت است که از دو حال خارج نیست: یا از این جهت به وجود آمده
است که در خانه اهل بیت را ـ که باب علم پیامبر و نیز فقیهان حقیقی و راسخان در علم
بودند ـ بستند و رندانی به عنوان فقیه بصره، یا فقیه کوفه و یا… معرفی شدند که از
مباحث تفسیری و قرآنی و آیات نفسانی و مسائل اخلاقی آگاهی نداشتند و یا حکایت از
این دارد که آغاز منحصر شدن واژگان «فقه»، «تفقه» و «فقیه» در مسائل فرعی و ذهنیت
غلط به وجود آمده در آن، به همان عصر اول برمی گردد.

البته روشن است که استعمال واژه «فقه»، «تفقه» و «فقیه» در عرصه روایت در خصوص
احکام فرعی و حتی شیوع آن، دلیل بر عدم شیوع استعمال آن در معنای اعم نیست؛ چرا که
در کثیری از روایات و شاید ـ چنان که مرحوم علامه مجلسی به آن تصریح کرده اند۶۱ـ
در اکثر روایات، در همین معنای اعم استعمال شده است. روایات فراوانی داریم که
اساساً مورد آن خصوص مسائل اعتقادی یا اخلاقی یا تفسیری است؛ نظیر روایتی که از
مردی سخن می گوید که برای یادگیری قرآن به محضر رسول مکرم آمد و حضرت آیاتی را
برایش تلاوت کرد تا به آیه «فمن یعمل مثقال ذره…» رسید. مرد گفت: «همین کافی است»
و برگشت. پیامبر اکرم نیز فرمود: «انصرف الرجل و هو فقیه؛ این مرد در حالی برگشت که
فقیه بود.»۶۲

در روایت دیگری امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) از بعضی کسانی که به عنوان فقیه اهل
بصره یا فقیه اهل کوفه معروف بوده اند، درباره بعضی از مسائل اعتقادی و تفسیری سؤال
می کند تا بی سوادی و عدم فقاهت آنان را به اثبات برساند.۶۳

فقه در اصطلاح فقها و اصولیان

از آنچه گذشت به دست می آید که استعمال واژه «فقه» در یکی از آیات قرآن در مصداق
بصیرت در مسائل دین: «لیتفقهوا فی الدین»، سبب شد تا در لسان ائمه(ع) این واژه
مترادف با بصیرت و ادراک دقیق در امور دینی به حساب آید؛ یعنی در لسان ائمه و
متشرعان نیز همان معنای لغوی اراده شود. تنها تغییر حاصل آمده، این بود که صرفاً بر
مسائل دینی تطبیق گردید. این محدودیت تطبیقی تا عصر تفکیک علوم دینی از یکدیگر
ادامه داشت. در این عصر که همان عصر امام صادق(ع) است، چون دانشهایی نظیر دانش
توحید یا کلام، نیز دانش اخلاق (معرفه النفس) و دانش تفسیر، از بدنه فقه جدا شدند،
فقه تنها در احکام فرعی به کار می رفت و درست از همین تاریخ اصطلاح جدیدی از حیث
محدوده تطبیق (نه در اصل معنا که ادراک دقیق باشد) در نزد فقها و متشرعه به وجود
آمد.

در این عصر بود که در کلمات کسانی چون شافعی، فقه به «علم به احکام شرعیه عملیه ای
که از طریق ادله تفصیلیه به دست می آید»۶۴تعریف شد و تقریباً عین همین تعبیر در
کلمات فقها و اصولیان فریقین به چشم می خورد.۶۵ تن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.