پاورپوینت کامل نقد شبهات پیرامون عصمت پیامبر اکرم (ص)در قرآن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نقد شبهات پیرامون عصمت پیامبر اکرم (ص)در قرآن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نقد شبهات پیرامون عصمت پیامبر اکرم (ص)در قرآن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نقد شبهات پیرامون عصمت پیامبر اکرم (ص)در قرآن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱۲۷
چکیده
در این مقاله یازده آیه از قرآن ذکر شده که همگی مربوط به نبی مکرم اسلام (ص) است. این
آیات دارای عناوینی هستند که برخی به ظاهر آنها تمسک جسته و شبهاتی را مطرح
نموده اند؛ مانند غفران و مغفرت الهی در آیه اول و دوم سوره فتح؛ که توهم شده غفران
وقتی تعلق می گیرد که گناهی صادر شده باشد. یا عناوین ذنب، توبه، نسیان، عفو، خوف و
خشیت و حرمت که مورد استشهاد ظاهربینانه قرار گرفته در این نوشتار بررسی و نقد شده
است.
واژه های کلیدی: عصمت، قرآن، شبهات، غفران، توبه، عفو، خوف، خشیت.
مقدمه
هدف از بعثت انبیا تکامل و سعادت بشر است و این هدف بدون عصمت انبیا محقق نمی گردد.
اما از طرف دیگر یکی از اصولی ترین موارد اختلاف بین ادیان و نیز بین فرق و مذاهب
اسلامی، موضوع عصمت و حدود آن است. عمده اختلاف بین شیعه و اهل سنت مبتنی بر همین
موضوع است که آیا پیامبر اسلام (ص)، خواه قبل از نبوت و بعد از نبوت، دارای عصمت از
گناه، چه کبیره و چه صغیره اعم از سهوی و عمدی، بوده است یا نه.
با دقت و تأمل در سؤال فوق، به اهمیت و ضرورت بحث بیشتر واقف شویم. اهمیت مسئله
وقتی افزون تر می شود که شبهات مربوط به آن اضافه گردد.
آیه اول:
إنا فتحنا لک فتحا مبینا. لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک وما تأخر ویتم نعمته علیک
ویهدیک صراطا مستقیما[۱]
ما برای تو پیروزی نمایانی را مقدر کرده ایم تا خدا گناه پیشین و پسین تو را
بیامرزد (ما تو را پیروزی روشن و واضح بخشیدیم تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو
در گذرد) و نعمت خود را برای تو تمام کند و تو را به راهی راست هدایت کند.[۲]
شبهه ای که در مورد این آیه مطرح کرده اند این است که پیامبر (ص) قبل از نزول این آیه
و بعد از نزول آن دارای گناه بود و خداوند متعال همه آنها ـ اعم از سابق و لا حق ـ
را بخشید. فخر رازی نقل می کند: این آیه صراحت در مغفرات دارد و مفقرت جایی صدق
می کند که گناهی یا خطایی از شخص مغفورله سر زده باشد.[۳]
سیدمرتضی در ذیل این آیه می فرماید:
و قد کنا ذکرنا فی هذه الآیه وجهاً اخترناه و هو اشبه بالظاهر، و أن یکون المراد
بقوله ما تقدم من ذنبک، الذنوب الیک، لان الذنب مصدر والمصدر یجوز اضافته ألی
الفاعل والمفعول معاً… و معنی المغفره علی هذا التأویل هی الأزاله والفسخ والنسخ
لأحکام اعدائه من المشرکین علیه وقلوبهم ألیه فی منعهم ایاه عن مکه وصدهم له
عن المسجدالحرام.[۴]
به گفته سیدمرتضی، کلمه ذنب، مصدر است و مصدر می تواند هم به فاعل خود. اضافه شود و
هم به مفعول خود، در اینجا کلمه ذنب به مفعول خود اضافه شده است و مراد از ذنب،
گناهانی است که مردم نسبت به آن جناب روا داشتند و نگذاشتند آن جناب وارد مکه شود و
مانع ورود او به مسجدالحرام شدند.
بنابراین معنای آمرزش این گناه، نسخ احکام دشمنان آن جناب یعنی مشرکان است. و الا
اگر مقصود آمرزش گناهان باشد، تعلق به فتح ندارد، چون ربطی بین فتح و آمرزش گناهان
نیست پس مقصود از فتح، فتح مکه است و نزول سوره بر طریق بشارت بوده است.
فخر رازی می گوید: ذنب در آیه را حمل بر گناهان قبل از نبوت یا برگناهان صغیره
می کنیم.
در نقد این سخن باید گفت:
اولاً: مغفرت گناهان چه ربطی به فتح دارد؟
ثانیاً: مقصود از گناهان گذشته چه می شود؟
فخر رازی در سخن دیگر می گوید ترک اولی را نیز گاهی گناه می گویند.[۵]
در این باره نیز باید گفت:
در مورد پیامبر (ص) علما ترک اولی را نیز رد می کنند. علامه طباطبایی(ره) می فرماید:
در نظر عرف مردمان متشرع، «ذنب» یعنی مخالفت امر مولوی که عقاب در پی دارد و
«مغفرت» نیز ترک عذاب و عقاب بر آن مخالفت است. بنابر ادله عصمت این دو معنای
متبادر عرفی از «ذنب» و «مغفرت» را قطعاً در مورد پیامبر (ص) نمی توان به کار برد.
کلمه «ذنب» و خلاصه عملی بود حادثه آفرین و معلوم است که کفار قریش مادام که شوکت و
نیروی خود را محفوظ داشتند هرگز او را مشمول مغفرت خود قرار نمی دادند، یعنی از
ایجاد دردسر برای آن حضرت (ص) کوتاهی نمی کردند و تا محوِ اسمِ پیامبر (ص) از کینه های
درونی خود دست بردار نبودند، اما خداوند متعال با این فتح شوکت و نیروی قریش را از
آنان گرفت و در نتیجه گناهانی که رسول خدا (ص) در نظر مشرکین داشت، پوشانید و آن
حضرت (ص)
را از شر قریش ایمنی داد.
مقصود از کلمه «ذنب» تبعات بد و آثار خطرناکی است که دعوت پیامبر از ناحیه کفار و
مشرکین به بار می آورد و این آثار از نظر لغت «ذنب» است؛ ذنبی که در نظر کفار وی را
در برابر آن مستحق عقوبت می ساخت. این معنای گناهان گذشته رسول خدا (ص) است. اما
گناهان آینده اش عبارت است از خونهایی که بعد از هجرت از صنادید قریش ریخت و مغفرت
خداوند نسبت به آن گناهان عبارت است از پوشاندن آنها به این صورت که شوکت و بنیه
قریش را با این فتح (صلح حدیبیه که منجر به فتح مکه شد) از آنها گرفت و نتیجتاً
عقوبتهایی که به دنبال داشت، آنها را ابطال نمود.[۶]
از معصومان نیز روایاتی در این زمینه وارد شده است. مأمون از امام رض(ع) پرسید: یابن
رسول الله، آیا سخن شما نیست که پیامبران معصوم اند؟ حضرت رضا فرمود: آری! سپس
پرسید: پس این آیه را بیان بفرما: «لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر». امام
رض(ع) فرمود: این عقیده مشرکان مکه بود که پیامبر، آنان را به توحید فراخواند و با
بتهای آنان به مبارزه برخاست و آنان او را از گنه کاران برشمردند.[۷]
آیه دوم
عفا الله عنک لم أذنت لهم حتی یتبین لک الذین صدقوا وتعلم الکاذبین[۸]
خدایت عفو کند، چرا پیش از آنکه حال راستگویان بر تو روشن شود و دروغگویان را باز
شناسی، به آنان اذن قعود و نرفتن به میدان جهاد دادی؟[۹]
شبهه ای که در این آیه کریمه کرده اند، ابتدا جمله «عفی الله عنک» است. ممکن است
کسی از این حمله توهم کند که پیغمبر اکرم (ص) مرتکب گناهی شده بودند و مورد عفو
پروردگار قرار گرفتند. جمله «لم اذنت لهم» هم لسان توبیخ و عقاب است و خودش منشأ
توهم عدم عصمت می شود؛ یعنی عقابی که در این آیه به چشم می خورد، برای آن است که
پیامبر اکرم (ص) خلافی انجام داده است. سیدمرتضی گفته است:
اولیس العفو لا یکون ألا من الذنب و قوله، لم أذنت ظاهر فی العتاب لأنه من
أخص العتاب؟
یا بنابر قول فخر رازی: «والعفو لا یکون ألا بعد الذنب، فدل علی انه کان
مذنباً.»[۱۰]
مقصود هر دو از نقل شبهه این است که ظاهر آیه دال بر عفو است که عفو بعد از ارتکاب
معصیت صدق می کند و جمله بعدی «لم أذنت» ظهور در عقاب دارد.
زمخشری در الکشاف می گوید:
جمله «عفی الله عنک»، کنایه و استعاره از جنایت و جرم است، چون عفو مرادف آن است
(یعنی عفو دنبال جرم و جنایتی می آید) و معنایش این می شود که تو خطا کردی و چه فعل
بدی انجام دادی!
ذیل همین آیه احمدبن منیر اسکندری[۱۱] می گوید: سزاوار نیست زمخشری این آیه را به
نحو فوق تفسیر کند. حال آنکه دو راه برای او وجود دارد. ۱. مقصود از آیه مطلب فوق
نیست. ۲. اینکه ظاهراً همان باشد، اما (بنابر ادله دیگر) پروردگار پیغمبر خود را
بالاتر از این حرفها قرار داده که صراحتاً چنین عتابش نماید.[۱۲]
از سخنان فخر رازی معلوم می شود که اینجا پیغمبر اکرم (ص) مرتکب ترک اولی شده است. وی
می گوید:
«عفو» ترک مؤاخذه را اقتضا دارد و قول پروردگار «لم أذنت لهم» حاکی از مؤاخذه است.
پس اگر جمله «عفی الله عنک» را در ظاهر خود که ترک مواخذه باشد بگیریم، تناقض لازم
می آید که از یک طرف ترک مؤاخذه است و در جمله بعدی مؤاخذه دارد.
پس معلوم می شود که مقصود از «عفی الله عنک» تلطف و لطفی است در کلام پروردگار،
مانند «رحمک الله»، (یعنی جمله دعاییه است) در مورد «لم أذنت لهم» هم می گوید: «و
قد بینا ان تارک الأفضل فیه قد یولج و یقرع.»[۱۳]
سیدمرتضی نیز در مورد «عفی الله عنک» می فرماید:
این جمله وقوع معصیت و غفران عقاب را اقتضا ندارد، بلکه برای تعظیم و ملاطفت در
خطاب هم می آید مانند (أرأیت رحمک الله و غفرالله لک). و اصلاً مقصود متکلم
هیچ گونه عقاب از ذنوب و عافیت از آن نیست. اما جمله «لم أذنت لهم» ظاهر در استفهام
است و مراد از آن استخراج ذکر علت اذن دادن از جانب پیغمبر۶ است و ضروری نیست که
وجوباً و حتماً حمل بر عقاب شود… پس این لفظ مخصوص در عقاب نیست. غایت کلام اگر
کسی ادعا کند، می تواند نسبت ترک اولی به آن حضرت (ص) بدهد (و قد بینا أن ترک الاؤلی
لیس بذنب).[۱۴]
اما علامه طباطبایی(ره) می فرماید:
در این آیه اصلاً دلالت بر ترک اولی هم نیست، چه برسد به گناه و ذنب و عفو آن…
مناسب مقام این است که خطاب و عتاب را متوجه مخاطب ساخته از باب (در به تو می گویم،
دیوار تو بشنو)، ولی منظورش همان افاده ظهور و وضوح دروغ منافقین است، این نوع خطاب
یکی از آداب کلام است و جمله «عفی الله عنک» خبریه نیست که عفو بر عقاب را ثابت
کند، بلکه جمله انشائیه دعائیه است از باب جمله فارسی (خدا پدرت را بیامرزد). پس
آیه کریمه در لسان عقاب، مدح لطیفی دارد. دال بر سخنان ما آیه بعدی است که واضح
می کند، اذن دادن پیغمبر مصلحت بیشتر داشته است:
لو خرجوا فیکم مازادوکم إلا خبالاً ولاوضعوا خلالکم یبغونکم الفتنه وفیکم سماعون
لهم والله علیم بالظالمین.[۱۵]
لذا آیه خطاب است در ظاهر عتاب، ولی باطناً مدح لطیفی برای پیغمبر اکرم (ص) است.[۱۶]
در روایات اهل بیت(ع) نیز به همین مطلب اشاره شده است. حضرت امام رض(ع) در جواب مأمون
عباسی فرمود:
این آیه از قبیل «أیاک أعنی و اسمعی یا جاره» است، یعنی به تو می گویم که همسایه
بشنود، پس خطاب ظاهراً به پیامبر (ص) است، ولی مقصود آن است که امت بشنوند و مضمون آن
را به کار بندند… .[۱۷]
آیه سوم
وإذ تقول للذی أنعم الله علیه وأنعمت علیه أمسک علیک زوجک واتق الله وتخفی فی نفسک
ما الله مبدیه وتخشی الناس والله أحق أن تخشاه… .[۱۸]
و تو به آن مرد (زیدبن حارثه) که خدا نعمتش داده بود و تو نیز نعمتش داده بودی
گفتی: زنت را برای خود نگه دار و از خدا بترس. در حالی که در دل خود آنچه را که
خداوند آشکار ساخت مخفی داشته بودی و از مردم ترسیدی، حال آنکه خدا از هر کس دیگر
سزاورتر بود که از او بترسی… .
سیدمرتضی شبهه مطرح شده را چنین بیان می کند:
اولیس هذا عتاباله۶ من حیث اضمر ما کان ینبغی ان یظهرهو مراقب من لا یجب ان یراقبه
فما الوجه فی ذلک[۱۹]
آیا این عتاب به پیغمبر اکرم (ص) نیست؟ چیزی را که باید اظهار می نمود مخفی نگه داشت و
موردی که مراقبت آن لازم نبود، پیغمبر۶ مراقب آن بود.
فخر رازی نیز می گوید:
روایت شده است که پیامبر (ص) زینب بنت جحش را دید. بعد از اینکه او در ازدواج زید در
آمده بود، پیغمبر ۶ (العیاذ بالله) هوای زینب را کرد و هنگام طلاق زید، پیامبر (ص)
اراده نکاح خود رابا زینب مخفی نگه داشت، لذا خداوند متعال عتابش نمود. او سزاوارتر
از همه است برای ترس.[۲۰]
زمخشری می گوید:
اگر شما بگویید: آنچه پیغمبر۶ مخفی نگه می داشت چه بود، خواهم گفت: «تعلق قلبه
بها» یعنی محبت حضرت (ص) به زینت بنت جحش. می گوید: بعد نکاح زینب با زید، پیغمبر۶
وقتی زینب را دید، محبتش در دل پیامبر نشست و گفت: «سبحان الله مقلب القلوب»، در
حالی که قبل از این پیغمبر۶ هیچ علاقه ای به زینب نداشت. زینب تسبیح حضرت را شنید و
آن را به زید گفت. زید نیز برای طلاق زینب آماده شد.[۲۱]
دو نکته در آیه مورد استدلال است:
اول: «و تخفی فی نفسک». پیغمبر۶ چه چیزی را در دل مخفی نگاه می داشت؟
دوم: «تخشی الناس». این چه ترسی بود که پیامبر می ترسید و خدا آن را نمی پسندید؟
آیا واقعاً پیغمبر۶ از خود مردم می ترسید؟ آیا پیغمبر واقعاً محبت زینب را در دل
مخفی می کرد؟
فخر رازی در پاسخ به چند نکته اشاره می کند که برخی از آنها را می آوریم.
۱. در این آیه هیچ مذمتی که متوجه پیغمبر۶ باشد نیست، عتاب، عصیان و خطا و ذکر
استغفار از جانب پیغمبر۶ نیز در کار نیست. پس آیه چیزی ندارد که دال بر عمل قبیح یا
ترک اولی باشد.
۲. خداوند فرموده: «من زینب را به عقد تو در می آورم تا مشکل و سختی در مورد ازدواج
زوجه پسر خوانده برای مؤمنان به وجود نیاید، و نفرموده است: «انی فعلت ذالک لاجل
عشقک».
اما در مورد «و تخشی الناس… .» باید گفت:
پروردگار اراده نسخ رسومات جاهلیه را دارد که این هم یکی از آنهاست. ابتدای آن حکم
نیز خود پیغمبر۶ و ترس حضرت از منافقان و طعنهای آنان بود (که نتیجتاً ضرر به دین
می رساند). پیغمبر۶ خبر عقد خود را به خاطر این ترس مخفی نگاه داشت.[۲۲]
سیدمرتضی می فرماید:
علت این نکاح، نسخ سنت جاهلی (یعنی نکاح با زنهای پسرخوانده) از طرف خداوند متعال
بود که آیه بعدی «و زوجتکها…» دلیل بر آن است.
اگر عتاب را به اجبار بپذیریم، حمل بر ترک اولی می شود و ترک اولی عصیان و گناه
نیست؛ با اینکه آیه هیچ گونه دلالت بر عتاب ندارد و ترک اولی نیز نمی فهماند. ولی
در جمله «و تخشی الناس والله احق ان تخشاه» ادنی شبهه ای به نظر می رسد ولی با
دلایل قطعیه خارجیه این هم دفع می شود.[۲۳]
علامه طباطبایی(ره) می گوید:
در جمله مزبور ترس از مردم این نبود که آن جناب بابت جان خود می ترسید، بلکه ترس او
راجع به خدا و مربوط به دین او و علت ترس نیز دو چیز بود:
اول. مردم به خاطر ازدواج پیامبر (ص) با همسر پسرخوانده اش طعن بزنند و حضرت را سرزنش
کنند، چون تا آن موقع در جزیرهالعرب چنین امری مرسوم نبود.
دوم. ایمان مردم «تازه مؤمن» سست شود و به دین بدبین شوند که چرا پیغمبر۶ این کار
را انجام داد.
ملاحظه می کنید که این ترس مذموم نیست تا مورد عقاب واقع شود. در واقع ترس برای
خدای سبحان و دین او بوده است. خداوند متعال با این عتاب پیامبر (ص) خود را امنیت داد؛
نظیر امینتی که در آیه ابلاغ «یا ایهاالرسول بلغ ما انزل ألیک… والله یعصمک
من الناس»[۲۴] وجود دارد. پس با این عتابی که از ظاهر آیه «و تخشی الناس» استفاده
می شود، می خواهد آن جناب را نصرت و تأیید کند. دال بر نصرت و تأیید آن حضرت (ص) این
است که در جمله بعدی می فرماید: «…و زوجنکها» معلوم می شود ازدواج با زینب از
اراده و اختیار رسول (ص) خارج بود و این کار را خداوند کرده است. لذا همه احادیث دال
بر عشق و نظر افتادن و غیرها مردود است. دلیل دوم هم این است که می فرماید: و کان
امرالله مفعولا؛ خداوند این امر را به خود نسبت داده و داستان ازدواج را کار خود
دانسته است.[۲۵]
پس معلوم شد آنچه مخفی بوده، حکم وجوب این ازدواج بوده و این آیات مؤید و ناصر
پیغمبر۶ هستند و خداوند آیه با «زوجنکها» بر اراده و نیت منافقان و توطئه آنان که
محتمل بود، خط بطلان کشید.
در روایات ما نیز همین مطلب وارد شده است. امام رض(ع) در جواب علی بن جحم فرمود:
خداوند متعال، نامهای زنان پیامبر را در دنیا و در آخرت به او اعلام کرد و فرمود:
این زنان، مادران مؤمنان هستند. یکی از آنان، زینب بن جحش بود، که در آن زمان همسر
زیدبن حارثه بود. پیامبر نام این زن را آشکار نکرد تا بهانه به دست منافقان نیفتد و
آنها نگویند که او به چشم زنی دوخته است که در خانه همسر خود است و او را به عنوان
مادر مؤمنان می خواند. به هر روی پیامبر (ص) از گفتار منافقان اندیشه کرد و خداوند
فرمود: «والله أحق أن تخشاه»[۲۶]
آیه چهارم
یا أیها النبی لم تحرم ما أحل الله لک تبتغی مرضات أزواجک والله غفور رحیم[۲۷]
ای پیامبر، چرا چیزی را که خداوند حلال کرده است، به خاطر خشنود ساختن زنانت بر خود
حرام می کنی و خدا آمرزنده و مهربان است.
این شبهه را آیت الله مصباح چنین بیان می کند:
این یکی از حربه های تیز دشمنان اسلام است و در کتابهایی که علیه اسلام نوشته اند
روی این آیه به خصوص تکیه کرده اند که خود قرآن می گوید که پیغمبر اکرم (ص)
ـ العیاذبالله ـ در امر تشریع دخالت کرده، حلالهایی را حرام می کرد تا اینکه آیه
نازل شد که چرا این کارها را انجام می دهی.[۲۸]
سبب نزول
روایاتی در سبب نزول این آیه داریم که اسباب مختلفی را بیان نموده اند:
۱. گفته اند که پیغمبر اکرم (ص) روزی پیش یکی از همسران خود شربت عسل نوشیدند و بعد
برای دیدار همسران دیگر (حفصه، عایشه) رفتند که آنها به حضرت گفتند: انا نشم منک
مثل ریح المغافیر. مغافیر بویی بود که حضرت (ص) از آن کراهت داشتند (و همیشه آن
حضرت (ص)
خوشبو بودند). وقتی حضرت این را شنیدند، شربت عسل را بر خود حرام نمودند که آیه
نازل شد: لم تحرم ما أحل الله لک… .[۲۹]
۲. صاحب تفسیر کشاف می نویسد:
سبب نزول این آیه این است: پیغمبر اکرم (ص) به خانه بعضی از همسران که می رفتند ماریه
قبطیه، کنیز آن حضرت (ص) با ایشان بود، یک روز حضرت (ص) در خانه حفصه بودند و حفصه برای
حاجتی از خانه بیرون رفت و حضرت (ص) ماریه را به حضور پذیرفتند. وقتی حفصه از این قضیه
اطلاع یافت عصبانی شد و به پیغمبر اکرم خطاب کرد: «یا رسول الله، هذا یومی و فی
داری و علی فراشی». پبغمبر۶ احساس خجالت کردند و گفتند: «فقد حرمت ماریه علی نفسی»
و ادامه دادند که من پیش تو (ای حفصه) راز و سرّی را می گذارم که اگر کسی را بر این
سرّ مطلع سازی، لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم بر تو خواهد بود. فقالت: نعم، ماهو؟
فرمودند: بعد از من زمام امور مسلمین را ابوبکر به دست خواهد گرفت و بعد از آن پدرت
عمر… .
حفصه نتوانست این راز را مخفی نگه دارد و به عایشه گفت. عایشه هم به پدرش ابوبکر
خبر داد و ابوبکر پیش عمر آمد و به او گفت: دخترم عایشه از حفصه خبری را برای من
آورده، اما من به قول عایشه وثوق ندارم. تو از حفصه بپرس. عمر نیز از حفصه تصدیق
گرفت… .[۳۰]
۳. در منابع دیگر نیز آمده است که پیامبر به دلیل عتاب حفصه، ماریه را بر خود تحریم
کرد.[۳۱]
فخر رازی در مورد خطاب می گوید:
«الظاهر أن هذا الخطاب لیس بطریق العتاب بل بطریق الشبیه علی أن ما صدر منه لم یکن
کما ینبغی.»[۳۲] یا در رساله خود می گوید: «فلیس هذا عتاب ذنب و أنما هو عتاب
تشریف.»[۳۳]
وی در مورد تحریم می گوید: مقصود از این تحریم ممنوعیت و امتناع است که از بعضی
چیزها بهره نبرد.
کسی که عقیده اش این باشد که این تحریم بعینه همانند حکم حلیت خداوند است، کافر
می شود، چون حلال خداوند را کسی نمی تواند حرام کند ولو پیغمبر۶ باشد. پس وقتی صاحب
این عقیده کافر می شود، چطور می شود این نسبت را به پیغمبر اکرم (ص) داد؟[۳۴] پس معلوم
می شود که نه عتاب بر ذنب و گناه است و نه حرمت جنبه تشریعی دارد.
علامه طبرسی می گوید:
تحریم بعضی از همسران یا تحریم بعضی از لذتها (غیر از عقیده تشریع)، دارای اسباب
باشد یا بدون علت، اصلاً قبح ندارد و گناه شمرده نمی شود. چه برسد به اینکه به خاطر
اذیتهایی که پیغمبر۶ از این زنان دید ( که مورد عتاب پروردگار واقع شدند)، دست از
بعضی لذتها بردارد.[۳۵]
علامه طباطبایی(ره) می فرماید:
اولاً: خطاب با «یا أیها النبی» متوجه آن جناب شده بدان جهت که نبی است، یعنی دلالت
دارد بر اینکه مسئله مورد عقاب یک مسئله شخصی است نه مسئله ای که جزو رسالتهای او
برای مردم باشد.
ثانیاً: تحریم در جمله «لم تحرم…» از جانب خداوند متعال نبوده و از طرف پیغمبر
اکرم (ص) نیز تحریم به عنوان جعل حکم شرع نیست، بلکه از آیه بعدی (قد فرض الله لکم
تحله ایمانکم) که در آن سخن از سوگند و گشودن آن است معلوم می شود که تحریم
به وسیله سوگند بوده است. خاصیت سوگند نیز همین است که وقتی به ترک عملی متعلق شود
آن را حرام می کند. پس حرمت ترک عمل به وسیله سوگند بوده نه اینکه برای خود تشریع
کرده باشد. چون حتی پیغمبر۶ نمی تواند حلال خدا را بر خود و یا مردم حرام کند. پس
نه تحریم جعل حکم شرعی بوده و نه مسئله مبتلا به متعلق به مردم بوده است. لذا
می گوییم مسئله شخصی پیغمبر۶ بوده نه جزو رسالتهای او.[۳۶]
پس پیغمبر اکرم (ص) هیچ امر تشریعی حلال را بر خود حرام نکرده و عتاب نیز در حقیقت
متوجه زنان آن حضرت (ص) است که باعث شدند حضرت به خاطر رضای آنها و اذیت هایی که بر آن
حضرت (ص) روا داشتند، از چیزی بگذرد و قسم بخورد، که عنایت الهی شامل حال آن بزرگوار
شد و آزادی اش را برگرداند و با این خطاب آن زنان را مورد عتاب قرار داد و نصرت و
تأیید خود را در مورد پیغمبرش اثبات نمود.
آیه پنجم
وما أرسلنا من قبلک من رسول ولا نبی إلا إذا تمنی ألقی الشیطان فی أمنیته فینسخ
الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته والله علیم حکیم[۳۷]
ما پیش از تو هیچ رسولی یا نبی نفرستادیم مگر آنکه چون تمنا کرد، شیطان در آرمان او
چیزی افکند و خدا آنچه را که شیطان افکنده بود، نسخ کرد، پس آیات خویش را استواری
بخشید و خدا دانا و حکیم است.
ذیل این آیه قصه ای مشهور به عنوان «داستان غرانیق» یا «افسانه غرانیق» آمده که
سراپا کذب و خیال پردازی جعالان و از وسوسه و شیطنتهای دشمنان اسلام است. متأسفانه
روایاتی نیز در همین موضوع بیان شده که برخی در کتب تفسیری خود آنها را ذکر نموده و
بدون انکار آنها و تأویل آیات رد شده اند. قصه به نفع بت پرستان این گونه آورده شده
است که پیامبر اکرم (ص) چون دید قریش از او اعراض و دوری کردند، این امر بر او سنگین
آمد و در دل آرزو می کرد که ای کاش از جانب خداوند چیزی نازل می شد که سبب نزدیکی
او با مردم می شد، زیرا او می خواست که مردم ایمان بیاورند. در پی این امر، آن حضرت
روزی در یکی از محافل پرجمعیت قریش نشسته بود که آیات «سوره نجم» نازل شد. پیامبر
شروع به خواندن کرد: «والنجم اذا هوی …افرأیتم …وعزی مناه الثالثه الأخری» که
در این هنگام، شیطان بر زبانش این کلمات را جاری ساخت: تلک الغرانیق العلی منها
الشفاعه لترجی چون قریش این کلمات را شنیدند، غرق شادی شدند و همه سجده کردند. وقتی
قریش رفتند جبرئیل نازل شد و گفت: چه کردی؟ نتیجتاً آیه فوق نازل شد تا فعل پیامبر
را تأویل کند.[۳۸]
زمخشری می گوید:
سبب نزول آیه این است: وقتی قریش و قوم و خویشاوندان از پیغمبر۶ روی برگرداندند و
مخالفتش نمودند و همکاری نکردند، آن حضرت که بر اسلام آوردن مردم حریص بود، آرزو
داشت چیزی علیه آنان نازل نشود تا بیشتر از این متنفر نشوند، شاید راهی برای میل
پیدا کردن آنها به اسلام به دست آید. در همین ایام سوره «والنجم» نازل شد و این
تمنا در نفس پیامبر اکرم (ص) بود. آن حضرت آیات را برای مردم می خواند و وقتی به
«افرأیتم اللات و العزی…» رسید، «القی الشیطان فی أمنیته، فسبق لسانه علی سبیل
السهو و الغلط…».[۳۹]
فخر رازی می گوید:
لفظ «التمنی» در لغت برای دو امر استعمال شده است:
یکی تمنی القلب و دوم التلاوه؛ چنان که پروردگار فرموده است: و منهم أمیون لا
یعلمون الکتاب ألا أمانی، أی ألا قراه.[۴۰]
زمخشری دنبال احتمال دوم رفته و گفته است: القای شیطان در «امنیه» پیغمبر یعنی در
قرائت که مدح و ثنای اله بت پرستان را انجام داد و مورد عتاب واقع شد. بنابر مختار
بعضی از مفسران معنای آیه چنین می شود: هر وقت پیغمبر اموری را تمنا می کرد، شیطان
در قلب آن حضرت وسوسه به باطل کرد و به آنچه برای آن حضرت (ص) سزاوار نبود دعوت نمود
که خداوند این وسوسه را نسخ فرمود… این احتمال ضعیف است، چون اگر چنین بود،
خداوند القای شیطان را آزمایش افراد مریض القلوب انجام نمی داد: لیجعل ما یلقی
الشیطان فتنه للذین فی قلوبهم مرض.[۴۱] پس مراد از تمنا همان قرائت است.
فخر رازی می گوید: آنچه بر تغییر و تبدیل آیات قرآن و وحی مهر انکار می زند و این
حرف را باطل می سازد، آیاتی از قرآن است:
۱. ولو تقول علینا بعض الأقاویل لأخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین[۴۲]
اگر او سخنی دروغ بر ما می بست، ما او را با قدرت می گرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع
می کردیم.
۲. قل ما یکون لی أن أبدله من تلقاء نفسی إن أتبع إلا ما یوحی إلی[۴۳]
بگو من حق ندارم که از پیش خود آن را تغییر دهم، فقط از چیزی که بر من وحی می شود،
پیروی می کنم.
۳. سنقر ئک فلا تنسی[۴۴]
در مقام ضبط و نگهداری وحی، فراموشکار نیستی. ما به زودی آیات خود را بر تو خواهیم
خواند تا فراموش نکنی.
۴. انک لتلقی القرآن من لدن حکیم علیم[۴۵]
در مقام دریافت اصلی وحی، تو آن را از نزد خدای حکیم و علیم تلقی می کنی و در نزد
خداوند متعالی جایی برای نفوذ غیرخدا نیست.
۵. وما ینطق عن الهوی ان هو ألا وحی یوحی[۴۶]
و او از سر هوس سخن نمی گوید این سخن جز وحی که به او می شود نیست.
پس معلوم می شود پیامبر اکرم (ص) در موقع بیان وحی معصوم است و شیطان نمی تواند به او
القا کند و حضرت را چه در گفتار و چه در کردار از مسیر منحرف سازد.
علامه طباطبایی(ره) می فرماید:
آیه بیش از دو امر را نمی فهماند: قرائت و تمنا. اگر مقصود قرائت و تلاوت باشد
معنای آیه این می شود:
ما قبل از تو هیچ پیامبری و رسولی را نفرستادیم مگر آنکه وقتی چیزی از آیات خدا را
می خواند، شیطان شبهه هایی گمراه کننده به دلهای مردم (نسبت به آن آیات) می افکند و
ایشان را وسوسه می کرد که با آنها مجادله کنند و ایمان مردم را فاسد سازند. ولی
خداوند متعال القائات شیطانی را نسخ می کند، به این نحو که پیغمبرش را موفق به رد
آنها می کند و یا با آیات دیگر بر شبهات شیاطین خط بطلان می کشید.
اگر مقصود از تمنا، آرزوی قلبی باشد، معنای آیه چنین می شود:
هر وقت رسول یا پیغمبری آرزویی در رسیدن به محبوب خود می کرد که یا پیشرفت دین بود،
یا فراهم شدن اسباب پیشرفت آن، یا ایمان آوردن مردم به آن، شیطان در آرزوی او القا
می نمود که مردم را به دین او بدبین کند، و ستمکاران را علیه او و دین او تحریک
می نمود تا کوشش و تلاش پیامبران را بی نتیجه سازد. ولی سرانجام خداوند آن تصرفهای
شیطانی را نسخ و زایل می کرد، آیات خودش را حاکم می نمود و کوشش و تلاش پیامبران را
به نتیجه می رساند و حق را ظهور می بخشید.[۴۷]
سیدمرتضی می گوید:
القای در قرائت یعنی اینکه هرچه انبیا برای قوم خود حکم خدا را قرائت می کردند،
وسوسه شیطان این بود که مردم، آنها را تحریف می کنند، مانند یهود و نصارا. خداوند
نسبت این فعل مردم را به شیطان داده، چون درنتیجه وسوسه های شیطانی است.[۴۸]
آیه ششم
وإذا رأیت الذین یخوضون فی آیاتنا فأعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره وإما ینسینک
الشیطان فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین[۴۹]
هرگاه کسانی را دیدی که آیات ما را استهزا می کنند، از آنها روی بگردان تا به سخن
دیگر بپردازند و اگر شیطان از یاد تو ببرد، هرگز پس از یاد آمدن با این جمعیت ستمگر
منشین.
اشکال
گفته شده که آیه صراحت دارد که پیغمبر۶ در احکام عملی مبتلا به نسیان می شود و بعضی
از احکام الهی به خاطر نسیان، از آن حضرت سرزده است. وقتی پیغمبر۶ مبتلا به نسیان
می شد، این نیسان برای انبیای دیگر به طریق اولی ثابت بوده است. بحثی در این مورد
وجود دارد و مفسران نظریه های مختلفی را ارائه داده اند:
۱. زمخشری در کشاف می گوید:
«و أن شغلک بوسوسته حتی تنسی النهی عن مجالستهم…» یعنی اگر شیطان شما را به واسطه
وسوسه از حکم منهی عنه ما مشغول کرد و شما نهی ما را (که عدم مجالست با
مسخره کنندگان آیات ما بود) فراموش کردی، بعد از یادآمدن از آنها روی برگردان.[۵۰]
۲. قرطبی می گوید:
«قیل هذا خطاب للنبی و خاص به» چون نسیان بر آن حضرت جایز بوده است. او این سخن را
از ابن عربی نقل می کند. بعد برای تأیید قول فوق حدیثی را از صحیحین نقل می کند که:
قال۶ أنا بشر مثلکم انسی کما تنسون فأذا نسییب فذکرونی من هم مانند شما یک بشر
هستم، فراموش می کنم همانند شماها، پس هر وقتی که من فراموش کردم به یادم
بیندازید.[۵۱]
بعد می گوید:
و قیل هذا خطاب للنبی (ص) والمراد أمته، ذهبوا ألی تبرئته من النسیان.[۵۲]
یعنی کسانی قائل شدند که این خطاب به پیغمبر۶ است ولی حکم برای امت و به خاطر فرار
از نسبت دادن نسیان به پیغمبر۶ است.
بعضی[۵۳] دیگر از مفسران نیز به همین تفسیر ظاهری و نسبت دادن نسیان به پیغمبر
اکرم (ص) قائل شدند. ولی فخر رازی دو قول را ذکر نموده است.
گفته شده سخن اصلاً خطاب به غیر پیغمبر۶ است؛ یعنی: «أذا رأیت أیها السامع الذین
یخصوضون فی آیاتنا…»[۵۴] که باید چیزی را در تقدیر بگیریم و این خلاف اصل است.
اما در مورد ینسینک الشیطان ذیل این می نویسد: «یفید أن التکلیف ساقط عن الناس»؛
مردم در مورد فراموشی حکم، مورد عقاب نخواهند بود. از گفتار فخر رازی معلوم می شود
که می خواهد قضیه نسیان را در هر صورت به امت نسبت دهد.
اگر خطاب را به غیر پیغمبر۶ بدانیم معلوم می شود نسیان نیز متعلق به آن است و لازم
نیست دوباره به آن تصریح کند. اگر خطاب برای پیغمبر۶ ولی مقصود امت باشد بازهم
نسیان مربوط به آنها می شود که حکم اعراض به آنها تعلق گرفته است. در هر دو صورت
معلوم می شود، که فخر رازی کنایه حکم را به امت رجوع می دهد. کما اینکه نظر امامیه
نیز همین است که این آیات در حکم تعلیم و در صورت خطاب به پیامبر (ص) است؛ گرچه ممکن
است مخاطب شخص پیامبر (ص) باشد، اما لحن آن خطاب عام است و دستور برای تمام مسلمانان،
چون پیغمبر اکرم (ص) اصلاً با آنها نمی نشست و آنان را کاملاً می شناخت.[۵۵] جمله
«لتعرفنهم لحن القول» و روایتی که ذکر می کنیم، دال بر عدم مجالست پیغمبر اکرم (ص) با
آنهاست. پیامبر (ص) می فرماید: «من کان یؤمن بالله والیوم الآخر فلا یجلس فی مجلس یسب
فیه أمام أو یغتاب فیه مسلم.»[۵۶] معلوم می شود که این نوع مجالس یکی از موارد و
مصادیق آیه مذکور است.
اما اینکه مرحوم طبرسی گفته نوم و اغما از قبیل سهو و نسیان است و این نوع نسیان و
سهو را جایز دانسته: مالم یؤد ذالک ألی أخلال بالعقل،[۵۷] سخنی قابل تأمل است، چون
نوم و خوابیدن هیچ وقت برای انبی(ع) نقص به شمار نمی رود و از کمالات آنها کاسته
نمی شود، اما سهو و نسیان نوعی عیب محسوب می شود.
علامه طباطبایی می گوید:
این آیه از باب (در به تو می گویم، دیوار تو بشنو) می باشد که خطاب به پیغمبر۶ است
ولی حکم و مقصود از آن امت اسلام است بنابر دو دلیل:
۱. در بحث عصمت گفته ایم که فراموش کردن احکام الهی از آن حضرت (ص) ممکن نیست (چون
فراموشی آن حضرت (ص) عیناً مانند مخالفت عملی باعث گمراهی سایرین می شود و دیگران به
عمل آنان احتجاج می نمایند و از آن اتخاذ سند می کنند).
۲. علاوه بر این، شواهد دیگری نیز از قرآن داریم که روشن می کند، مقصود همانا امت
اسلام است. می گوییم این آیه در مکه نازل شد و عدم همنشینی و روگردانی (از مسخره
کنندگان به آیات الهی) را حکم می کند. به همین مضمون در مدینه نیز آیه ای نازل شده
که همین حکم را یادآوری می کند: «اذا سمعتم… فلا تقعدوا…».[۵۸] این آیه همان
حکم را می گوید که گوشزد مردم بکن تا در مجالس آنان شرکت نکنند (اینجا که امکان
ندارد یک حکم قطعی قبلی را که در مکه شنیده بود، مخالفت کرده باشد و خدا دوباره
حکمی فرماید). پس معلوم می شود خطاب اینجا نیز پیامبر (ص) را شامل می شود، اما از باب
(اسمعی یا جاره) مقصود همان تعلیم مسلمانان است.[۵۹]
آیه هفتم
ما کان لنبی أن یکون له أسری حتی یثخن فی الأرض تریدون عرض الدنیا والله یرید
الآخره والله عزیز حکیم لولا کتاب من الله سبق لمسکم فیما أخذتم عذاب عظیم[۶۰]
هیچ پیامبری حق ندارد اسیرانی (از دشمن) بگیرد تا کاملاً بر آنها پیروز گردد (و جای
پای خود را در زمین محکم کند). شما متاع ناپایدار دنیا را می خواهید، (و مایلید
اسیران بیشتری بگیرید و در برابر گرفتن فدیه آزاد کنید) ولی خداوند سرای دیگر را
(برای شما) می خواهد و خداوند قادر و حکیم است.
اشکال
فخر رازی اشکال را در چند وجوه نقل می کند:
۱. «ما کان لنبی» صراحت دارد بر عدم گرفتن اسیر از طرف خداوند متعال. اما این نهی
مورد نقض واقع شد و گرفتن اسرا ثابت است.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 