پاورپوینت کامل بوی گلاب ۱۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بوی گلاب ۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بوی گلاب ۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بوی گلاب ۱۳ اسلاید در PowerPoint :

۶۰

به مناسبت هفته دفاع مقدس

قال الصادق(ع(

اَلْکادُّ عَلی عَیالِه کالْمُجاهِدِ فِی سَبیل الله۱

کسی که در طلب روزی و تأمین مخارج خانواده خود کار و تلاش می کند، مانند مجاهدی است که در میدان کارزار برای خدا جهاد می کند.

پیرمرد خم شد و قفل های پایین کرکره مغازه را باز کرد و همان طور که زیر لب نام خدا را می برد، با زحمت، کرکره را به بالا هُل داد. در هم با سر و صدا باز شد و بوی سبزی های خشک، راهرو کوچک منتهی به امامزاده را پر کرد.

پیرمرد که موهای سفیدش نشان از سختی روزگارش داشت، چهارپایه را جلو درِ مغازه گذاشت و تسبیح به دست، روی آن نشست. از دور به ایوان کوچک امامزاده خیره شد و حرف هایی را زمزمه کرد. هر روز به امید فروش چند گرم گیاه خشک و بذر درخت و گل به خیابان نگاه می کرد. شاید خریداری پیدا می شد و چند سکه ای نصیب پیرمرد و خانواده اش می کرد.

چند لحظه ای که گذشت، صدایی توجه عطار پیر را به خود جلب کرد؛ صدا از سمت خیابانِ پشت امام زاده بود. چقدر دلش می خواست آنجا باشد و از نزدیک، همه را ببیند. هرچه صدا نزدیک تر می شد، غصه های مردِ پیر هم بیشتر می شد. دلش می خواست او هم لباس رزم بپوشد و همراه بقیه رزمند ه ها برای دفاع از کشورش پیش قدم شود، ولی نمی توانست.

صدای مارش نظامی بیشتر می شد و پیرمرد را بی تاب می کرد. با خود فکر کرد، می شود چند لحظه ای درِ مغازه را ببندد و برای بدرقه رزمند ها برود؛ تنها کاری که از دستش برمی آمد. بلند شد، چهارپایه اش را داخل مغازه جا داد. همین که خواست درها را چفت کند، صدایی شنید:

ـ عمو نبند، خدا خیرت بده. یه لحظه صبر کن!

پسر جوانی از ته کوچه می دوید و نفس زنان پیش می آمد، لباس نظامی به تن داشت و پیدا بود که می خواهد عازم میدان جنگ شود. پیرمرد لبخندی زد و چهارپایه را بیرون کشید. او که دوست داشت رزمنده ها را ببیند، حالا راهش نزدیک شده بود و رزمنده ای به سمتش می آمد.

ـ سلام حاجی چطوری؟ ببخشید اومدم….

پیرمرد با خوش رویی سلام کرد و لیوان آبی به دست جوان داد.

ـ بخور نفست جا بیاد دلاور! چی شده از این طرفا؟

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.