پاورپوینت کامل سیره عملی امام چهارم ـ علیه السلام ـ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سیره عملی امام چهارم ـ علیه السلام ـ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سیره عملی امام چهارم ـ علیه السلام ـ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سیره عملی امام چهارم ـ علیه السلام ـ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۴۸

«قسمت دوم»

ب) پیام امام ـ علیه السلام ـ در شام

شام، وضعیتی دیگر گونه داشت. شرایط حاکم بر شام، بسیار با شرایط حاکم بر کوفه متفاوت بود؛
چه اینکه شام سالهای متمادی مرکز حکومت و جولانگاه بنی امیه بود. بر شام فرهنگی حاکم بود
که بنی امیه آن را رواج داده بود. «شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، فرمانروایانی چون
خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان را به خود دید.»(۱) شام معاویه و یزید را می شناخت. شام با
اسلام آشنا شده بود؛ البته اسلامی که معاویه و یزید، «امیرالمؤمنین!» آن باشند.

شام آنقدر با اهل بیت رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ ناآشنا بود که وقتی کاروان
اسیران کربلا بدان وارد شدند، پیرمردی آمد و به زنان و خاندان حسین ـ علیه السلام ـ که بر در
مسجد ایستاده بودند نزدیک شد و گفت: سپاس خدایی را که شما را کشت و نابود کرد و شهرها را
از مردان شما آسوده نمود و امیرالمؤمنین را بر شما مسلط کرد.

حضرت به او فرمود: ای پیرمرد آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری. سپس فرمود: آیا معنی آیه
«قل لا أسئلکم علیه أجراً الاّ الموده فی القُربی»(۲) را فهمیده ای؟ گفت: آری. آنگاه فرمود:
خویشاوندان پیغمبر ماییم. سپس فرمود: آیا در سوره بنی اسرائیل خوانده ای «و آتِ ذا القُربی
حقّه»»(۳) که حق خویشاوندان را ادا کن؟ گفت: آری خوانده ام. حضرت فرمود: ای پیرمرد،
خویشاوندان ماییم. سپس فرمود: آیا این آیه «واعلموا أنما غنمتم من شی ء فأنّ للّه خُمُسه و
للرسول و لذی القُربی»؛(۴) «بدانید، هر چه سود برید، یک پنجم آن، از آن خدا و رسول خدا و
خویشاوندان اوست.» را خوانده ای؟ گفت: آری خوانده ام.

حضرت فرمود: پیرمرد! خویشاوندان پیغمبر ما هستیم. سپس فرمود آیا این آیه «انّما یرید
الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یُطهرکم تطهیراً»؛(۵) «خداوند خواسته است که پلیدی را از شما
اهل بیت بردارد و شما را پاک و پاکیزه فرماید.» را خوانده ای؟ گفت: آری. این آیه را خوانده ام.
حضرت فرمود: ای پیرمرد! ما آن خاندانی هستیم که خداوند، آیه تطهیر را مخصوص ما فرو
فرستاده است.

پیرمرد ساکت شد و پشیمان از آنچه که گفته بود. او گفت: تو را به خدا، شما همان هستید که
گفتی؟ حضرت فرمود: به خدا قسم، بدون شک ما همانهایی هستیم که گفتم، به حق جدم رسول
الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ که ما همان خاندانیم.

پیرمرد به گریه افتاد، عمامه اش را بر زمین زد، سر به آسمان برداشت و گفت: خدایا! ما از
دشمنان جنی و انسی آل محمد بیزاریم. سپس به حضرت عرض کرد: آیا راه توبه ای برای من
هست؟ حضرت فرمود: آری، اگر بازگردی و توبه کنی، خداوند توبه ات را می پذیرد و تو با ما خواهی
بود. پیرمرد توبه کرد و به دستور یزید کشته شد.

این صحنه ای بود از آنچه در بدو ورود پیش آمد. اینها مسلمانان شام بودند، اهل طاعت و
عبادت بودند. اینها افرادی نبودند که با اسلام، سر و کاری نداشته باشند. آری اسلام منطقه شام
چنین بود که اهل بیت را نمی شناخت.

این، نتیجه سالها کار فرهنگی بنی امیه بر افکار عمومی این منطقه بود. و آن هم اثر ورود آن
کاروان که یک پیرمرد که سالها تحت تأثیر تبلیغات بنی امیه قرار گرفته است، وقتی کلام وحی را
از خاندان وحی می شنود، به حقیقت پی می برد. دقیقاً آنچه که بنی امیه نمی خواست.

اما در کاخ یزید، حضرت ـ علیه السلام ـ سپاس و ثنای الهی را به جا آورد و خطبه ای خواند
که دیدگان را اشکبار و دلها را آتش زد … آنگاه خود را معرفی نمود:

«ای مردم! من پسر مکه و منا هستم. من پسر زمزم و صفا هستم. من پسر کسی
هستم که حجر الاسود را با گوشه و اطراف عبا برداشت … من پسر محمد مصطفی ـ
صلی الله علیه وآله وسلم ـ هستم … من پسر علی مرتضی ـ علیه السلام ـ هستم. من
فرزند کسی هستم که آنقدر با مشرکان جنگید تا اینکه گفتند: لا اله الا الله. من پسر
کسی هستم که در رکاب رسول خدا با دو شمشیر جنگید و با دو نیزه جهاد نمود و دو
بار هجرت نمود و دو مرتبه با حضرت ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ بیعت کرد و در بدر
و حنین با دشمنان اسلام و رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ جنگید و
لحظه ای به خدا کفر نورزید. من، فرزند صالح ترین مؤمنان و وارث پیامبران و نابود
کننده ملحدین و پیشوای مسلمانان و نور مجاهدان و زینت عبادت کنندگان و فخر
گریه کنندگان و شکیباترین صبرکنندگان و برترین قیام کنندگان از خاندان فرستاده
خداوند هستم. من فرزند کسی هستم که جبرئیل او را تأیید کرد و میکائیل او را یاری
نمود. من فرزند کسی هستم که از حَرَم مسلمانان حمایت نمود و با مارقین (کسانی که
از دین خارج شدند) و ناکثین (کسانی که پیمان شکستند) و قاسطین (ستمگران)
جنگید … من فرزند فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ هستم. من فرزند سرور زنان
هستم.»(۶)

راوی می گوید آنقدر حضرت، خود را معرفی نمود که جمعیت به گریه و ناله افتاد و یزید
ترسید که شورش و فتنه ایجاد شود، به مؤذّن گفت، بیاید و اذان بگوید.

در نحوه معرفی حضرت ـ علیه السلام ـ باید دقت کرد. آن حضرت از اول که خود را معرفی
می کند، نسبت خود را به حضرت رسول ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ می رساند. یعنی همان کسی
که شما او را به عنوان فرستاده خدا قبول دارید و دین خود را به او منتسب می کنید و یزید را
خلیفه او می دانید، من فرزند او هستم، و عباراتی بسیار زیبا و گویا در وصف آن حضرت
می فرماید.

سپس خود را فرزند علی مرتضی ـ علیه السلام ـ می نامد. این بخش از معرفی حضرت بسیار
مهم است. شام، منطقه ای نبود که علی ـ علیه السلام ـ را بشناسد. آنها سالها علی ـ علیه السلام ـ را
در خطبه ها به امر معاویه لعن می کردند. یعنی همان کسانی که معتقد به رسالت نبی اکرم و
متدین به دین او بودند، آنها از علی ـ علیه السلام ـ که در غدیر خم به وصایت حضرت ـ صلی الله
علیه وآله وسلم ـ نصب شد و همه شاهد آن بودند و با او بیعت شد، سالها تبری می جستند.

حال در چنین شرایطی حضرت ـ علیه السلام ـ خود را فرزند او می داند و سپس شروع به
معرفی آن امام همام می نماید که علی ـ علیه السلام ـ کسی است که مردم را مسلمان نمود، آنان
مشرکانی بودند که با جهاد و حماسه علی ـ علیه السلام ـ تسلیم شدند.

علی ـ علیه السلام ـ کسی بود که در جهاد با مشرکان در رکاب پیامبر بود و مجاهدی بود که با
دو شمشیر و دو نیزه جنگید و دو بار هجرت نمود وبا آن حضرت، دو بار بیعت نمود و در بدر و
حنین مجاهده نمود و به قدر چشم به هم زدنی به خدای متعال کفر نورزید.

تمام این تعبیرها در واقع چون پُتکی بر سر بنی امیه وارد می شود؛ چون معاویه و پدرش
ابوسفیان تا آخرین لحظه تسلیم سخن حق رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نشدند و تا آخر
در مقابل آن حضرت ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ مقاومت نمودند و در آخر از روی اجبار و اکراه، تن
به اسلام دادند و در تمامی آن مدتی که پدر یزید و جد یزید در حال کفر بودند، علی مرتضی ـ
علیه السلام ـ در کنار حضرت رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ بود.

اگر آن دو یک عمر کافر بودند، علی ـ علیه السلام ـ لحظه ای به خداوند، کفر نورزید. آری من
فرزند اویم و شما فرزندان چنین شخصی را کشتید و خاندان او را اسیر نمودید و سرهای
کشته های آنان را بر سر نیزه نمودید. آنگاه خود را خلیفه رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و
مسلمان می نامید!

به هیچ شیوه ای بهتر از این، نمی توان آل محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ را معرفی کرد و
پیام کربلا را به مردم رساند و بنی امیه را مفتضح نمود. آنگاه به اوصاف و مناقب حضرت پرداخته،
عظمت معنوی او را به رُخ آن جماعت خفته می کشد و بعد اشاره به جنگ آن حضرت با سه گروه
اصلی در زمان حکومت چند ساله خود می کند. ستیز در راه خدا با گروههای خارج شدگان از
دین، پیمان شکنان و ستمگران. پیداست که تقابل آن حضرت با گروه سوم یعنی قاسطین، همان
جنگ صفین و نبرد آن حضرت با معاویه، پدر یزید می باشد.

سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت» و «حرمت نقض بیعت» از

رایج ترین اصطلاحات سیاسی بود که خلفا به کار می بردند.

امام سجاد ـ علیه السلام ـ در آن شرایط حاکم بر شام و در حال اسارت در کاخ یزید، جنگ
حضرت امیر ـ علیه السلام ـ با معاویه را، جنگ با قاسطین شمرده، به این عملکرد افتخار می کند.
این ستیزی است همه جانبه و با تمام قوا با بنی امیه و طرز اندیشه آنان و کوبیدن و خرد کردن
پایه های حکومت آنان که اکنون به یزید رسیده است.

سپس خود را فرزند فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ می داند؛ سرور زنان عالم و همان
شخصیتی که رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ رضایت او را رضایت خدا و خشم و غضب او را
موجب غضب الهی می دانست. آری حضرت ـ علیه السلام ـ خود را به خوبی معرفی کرد و وجدان
خفته حاضران را بیدار نمود و آنان پی به حقیقت بردند و صدای ضجه و ناله و گریه بلند شد.
حکومت بنی امیه به لرزه افتاد و موجب ترس و وحشت بنی امیه و یزید شد. از این رو یزید بیش از
این اجازه سخن گفتن به آن حضرت نداد و به بهانه نماز، سخن آن حضرت را قطع نمود و دستور
داد که اذان گفته شود، اما حضرت از اذانی که دستاویز حکومت ظلم و جور است نیز
بهره کامل برد.

«وقتی مؤذن در اذان الله اکبر گفت، حضرت فرمود: چیزی بزرگ تر از خدا نیست. وقتی
گفت: اشهد ان لا اله الا الله، حضرت فرمود: مو و پوست و گوشت و خونم به این امر، شهادت
می دهد. وقتی مؤذن گفت: اشهد ان محمداً رسول الله، حضرت از بالای منبر رو به یزید گفت: آیا
محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست که دروغگویی و
کافر و اگر بگویی جد من است، چرا عترت او را کُشتی؟»(۷)

حضرت ـ علیه السلام ـ با جملاتی ساده ولی بی پیرایه، بنی امیه و یزید را به محاکمه کشید و
او را محکوم نمود و تمامی نقشه های آن گروه و فرقه گمراه را نقش بر آب نمود. تبلیغات آنها را
خنثی کرد و پیام اصیل اسلام را در آن جمع، به گوش همه رسانید.

ج) امام ـ علیه السلام ـ در مدینه

مدینه با کوفه و شام، تفاوت اساسی داشت. مدینه شهر رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ
است. مدینه شهری است که کاملاً با اهل بیت آشناست. مدینه شهر علی بن الحسین ـ
علیه السلام ـ است و واو در مدینه به دنیا آمده است.

مدینه شهر حسین بن علی ـ علیه السلام ـ است و آن حضرت از مدینه به سوی مکه حرکت
کرد و به دعوت اهل کوفه به سوی کوفه! حال این کاروان، یادگار کاروان امام حسین ـ علیه السلام ـ
است که پس از چند ماه که از آنجا حرکت کرده بود، دوباره بر می گردد. عزیزانی که رفته اند و حال
بر می گردند، طبعاً باید مورد استقبال واقع شوند.

«از بشیر بن جذلم نقل شده است که وقتی کاروان کربلا به نزدیکی مدینه رسید، علی بن
الحسین ـ علیه السلام ـ فرود آمد و بارها را باز کرد و خیمه اش را برپا نمود و زنان را پیاده کرد و به
بشیر بن جذلم که پدرش شاعر بود فرمود: ای بشیر خدا پدرت را رحمت کند، او شاعر بود، تو هم
می توانی شعر بگویی؟ عرض کرد: آری، ای فرزند رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ من
شاعرم.

فرمود: وارد مدینه شو و مرگ ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ را اعلام کن. بشیر چنین کرد.
مدینه سراسر، حزن و اندوه و ماتم شد، زنان صدا به واویلا بلند نمودند. او می گوید: من نه از آن روز
بیشتر گریان دیده ام و نه از آن روز بر مسلمانان تلخ تر. مردم به استقبال این کاروان دل شکسته
رفتند. حضرت بر چهارپایه ای نشسته و بی اختیار گریه می کرد و صدای مردم به گریه بلند شد، با
اشاره حضرت، مردم از جوش و خروش افتادند.»(۸)

شیوه سخن گفتن امام با مردم مدینه، غیر از گونه ای است که با مردم کوفه و
در شام سخن گفت.

«او سپاس خدای را به جا آورد و بعد از آن فرمود: خدای را سپاس گزاریم بر کارهای
بزرگ و پیشامدهای ناگوار روزگار و درد این ناگواریها و سوزش زخم زبانها و
مصیبتهای بزرگ و دلسوز و اندوه آور و دشوار و ریشه کن. ای مردم! همانا خداوند که
حمد و سپاس بر او باد، ما را به مصیبتهای بزرگی مبتلا فرمود و شکست بزرگی در
اسلام پدید آمد. ابا عبدالله الحسین و خانواده اش را کشتند و کودکانش را اسیر
کردند و سر بریده اش را بر نوک نیزه زدند و در شهرها گرداندند و این مصیبتی بود که
مانند ندارد. ای مردم! کدام یک از مردان شما می تواند پس از کشته شدن حسین،
شاد و خرم باشد؟ یا کدام قلبی است که برای او اندوهگین نشود؟ یا کدام یک از شما،
اشک دیدگانش را حبس و از ریزش آن جلوگیری تواند کرد؟ با اینکه هفت آسمان،
برای کشته شدنش گریه کرد و دریاها با آن همه موج و آسمانها با ارکانشان و زمین با
اعماقش و درختها با شاخه هایشان و ماهیها و امواج دریاها و فرشتگان مقرب الهی و
اهل آسمانها، همه و همه گریه کردند. ای مردم! آن کدام دل است که برای کشته
شدنش شکافته نگردد؟ یا کدام قلبی است که ناله نکند؟ یا کدام گوشی است که این
شکست اسلامی را بشنود و کر نشود؟

ای مردم! ما صبح کردیم در حالی که از شهر خود رانده شده و در به در بیابانها و دور از
وطن بودیم، گویی که اهل ترکستان و کابلیم، بدون هیچ گناهی که از ما سر زده باشد و
کار زشتی که مرتکب شده باشیم و شکستی در اسلام وارد کرده باشیم. چنین
رسمی در نسلهای پیشین نشنیده ایم، این یک کار نوظهوری بود؛ به خدا قسم اگر
پیغمبر به اینان پیشنهاد جنگ با ما را می فرمود، آنچنان که سفارش ما را کرد، از
آنچه با ما رفتار کردند؛ بیشتر نمی توانستند بکنند، إنا للّه و انّا الیه راجعون، چه
مصیبت بزرگ و دلسوز و دردناک و رنج دهنده و ناگوار و تلخ و جانسوزی بود. ما آنچه
را که روی داد و به ما رسید، به حساب خدا منظور می داریم که او عزیز است و انتقام
گیرنده.»

این شیوه برخورد و سخن حضرت ـ علیه السلام ـ در بدو ورود به مدینه است. حضرت خود
شاهد عینی ماجرای کربلاست و باید واقعیات این موضوع و آنچه را بر سر این کاروان آمده به
مردم برساند. شروع سخنان حضرت با حمد و سپاس خداوند است و تذکر به وارد شدن
مصیبتهای بزرگ بر آنان و اینکه بنی امیه شکست بزرگی بر اسلام وارد کردند و سپس شهادت
حسین بن علی ـ علیه السلام ـ و اسیری کودکانش و بر سر نیزه کردن سر مبارک او و در شهرها
گردانیدن آن را یادآوری می کند و این همان پیام رسانی واقعه کربلاست.

امام ـ علیه السلام ـ و زنده نگاه داشتن نام و یاد کربلا

یکی دیگر از محورهایی که امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ برای زنده نگه داشتن پیام کربلا به
کار برد، گریه بر شهدای کربلا و پدرش امام حسین ـ علیه السلام ـ بود.

«قیل: إنّه بکی حتّی خیف علی عینیه و کان اذا أَخَذَ اناءً بکی حتی یملأها دمعاً. فقیل
له فی ذلک. فقال: و کیف لا أبکی و قد منع ابی من الماء الذی کان مطلقاً للسباع و
الوحوش.»(۹)

«گفته شده که آن حضرت آنقدر گریه کردند که بر چشمان وی ترسیدند. وقتی ظرف
آبی را می گرفت تا از آن بیاشامد، آنقدر گریه می کرد که ظرف از اشکش پُر می شد.
وقتی علت این کار را می پرسیدند، می فرمود: چگونه گریه نکنم در حالی که آبی که
برای حیوانات وحشی و درندگان آزاد بود و می توانستند از آن بیاشامند، پدرم را از
آن آب منع کردند.»

در روایتی از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده است که:

«بسیار گریه کنندگان پنج نفرند: حضرت آدم و یعقوب و یوسف و فاطمه دختر رسول
الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و امام زین العابدین.»(۱۰)

سپس حضرت هر یک را توضیح می دهد تا می رسد به امام سجاد ـ علیه السلام ـ و
می فرماید:

«اما علی بن الحسین: بیست سال یا چهل سال بر حسین ـ علیه السلام ـ گریه کرد
(تردید از راوی است) هرگاه پیش او غذایی می گذاشتند گریه می کرد تا اینکه یکی از
غلامان ایشان به حضرت گفت: ای فرزند رسول خدا می ترسم از بین بروی! حضرت
در جواب آیه ای را خواند که حضرت یعقوب ـ علیه السلام ـ برای فرزندانش خوانده
بود. حضرت بعد از خواندن این آیه می فرماید من هیچ وقت کشته شدن فرزندان
فاطمه ـ سلام الله علیها ـ را به خاطر نمی آورم، مگر اینکه بغض در گلویم
می شکند.»(۱۱)

وقتی کسی به حضرت می گوید: آیا وقت آن نرسیده که حزن و اندوهت به پایان رسد؟
حضرت می فرماید:

«وای بر تو! حضرت یعقوب، دوازده پسر داشت که یکی از آنها ناپدید شد، او از بس
گریه کرد چشمانش سفید شد و از بس غم و غصه خورد، پشت او خم گشت در حالی
که پسر او زنده بود، اما من دیدم که پدرم و برادر و عمویم و هفده تن از اهل بیتم در
اطراف من کشته شدند، چگونه حزن و اندوه من به پایان رسد؟»(۱۲)

آری، آن حضرت، همیشه در غم و اندوه آن ماجرای اندوهبار بود و مدام گریه می کرد. گریه
حضرت علاوه بر اینکه می توانست ابراز احساساتی پاک در قبال شهدای اهل بیت و کربلا باشد،
در عین حال، ابزاری بود برای زنده نگه داشتن حادثه کربلا؛ زیرا نفس گریه بر سیدالشهداء و
شهدای کربلا، موضوعیت دارد و این علاوه بر آثار و برکات خود، شعار و پیام کربلا را به تمامی
نسلهای آینده می رساند.

امام ـ علیه السلام ـ و عبادت

سخن گفتن درباره مقام معنوی امامان، امری فوق طاقت انسانهاست و این چیزی نیست که از
عهده چون ما برآید. از این رو این مسئله را با توجه به بعضی روایات که به ما رسیده است مطرح
می کنیم.

حضرت امام باقر ـ علیه السلام ـ می فرماید:

«پدرم علی بن الحسین هیچ نعمتی را که خداوند به او عطا نموده بود، به یاد نمی آورد
مگر اینکه سجده می کرد و آیه ای از قرآن که در آن سجده باشد نمی خواند، مگر
اینکه به سجده می افتاد، و خداوند هر بدی را از او دفع می کرد یا کید کیدکننده ای را
از او دفع می کرد، سجده می کرد و از هر نماز واجبی فارغ می گشت، سجده می گزارد و
هرگاه موفق به ایجاد صلح بین دو نفر می گشت، سجده می کرد و اثر سجود در جمیع
مواضع سجود او نمایان بود و به سبب همین امر “سجاد” نامیده شده است.»(۱۳)

نیز امام باقر ـ علیه السلام ـ می فرماید:

«علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ در شبانه روز، هزار رکعت نماز می گزارد … و وقتی
برای نماز، به پا می خاست، رنگ رخسارش تغییر می کرد و در قیام نمازش، مانند
بنده ای ذلیل که در مقابل پادشاهی بزرگ و با جلالت ایستاده است، اعضای بدنش از
خشیت الهی می لرزید، و نماز که می گزارد مانند نماز کسی بود که وداع می کند (دیگر
زنده نخواهد بود تا نماز گزارد) … .»(۱۴)

عبدالله بن محمد قرشی می گوید:

«کان علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ إذا توضّأ اصفرَّ لونه فیقول له اهله: ما الذی
یغشاک؟ فیقول: أتدرون لمن أَتأَهبّ للقیام بین یدیه؟»(۱۵)

«علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ وقتی وضو می کرد، رنگش زرد می گشت، اهل
حضرت به وی می گفتند: چه چیزی باعث این تغییر رنگ می شود؟ ایشان می فرمود:
آیا می دانید که آماده می شوم تا در مقابل چه کسی بایستم؟»

وقتی آن حضرت از وضو فارغ می شد، در آن موقعیت زمانی بین وضو و نمازش، لرزشی بر
آن حضرت عارض می شد، در این مورد از حضرت سئوال می شد، حضرت می فرمود:

«و یحکم اتدرون إلی من أقوم؟ و من أرید أناجی؟»(۱۶)

«وای بر شما! آیا می دانید به سوی چه کسی می خواهم بروم (و قیام کنم) و با چه کسی
می خواهم مناجات کنم؟»

اینها نبوده است مگر به سبب معرفتی که آن حضرت نسبت به خالق هستی داشته است. او
همچون پدر و جد بزرگوار خود به سیره حضرت رسول ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ تأسی می کرد.
البته آنچه ما در این روایات و عبارات ملاحظه می کنیم با آنچه که واقع مسأله بوده است بسیار
فاصله دارد و گذشت که درک مقام معنوی این حضرات، برای عقول بشری، ممکن نیست.

امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرماید:

«کان علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ اذا کان شهر رمضان لم یتکلّم الاّ بالدعاء و
التسبیح و الاستغفار و التکبیر … .»(۱۷)

«علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ آنگاه که ماه رمضان فرا می رسید جز به دعا و
تسبیح الهی و استغفار و تکبیر صحبت نمی کرد … .»

همان طور که گذشت، یکی از القاب آن حضرت «ذوالثفتات» است. علت ملقب شدن
حضرت به این لقب را امام باقر ـ علیه السلام ـ چنین بیان می دارد:

«کان لابی ـ علیه السلام ـ فی موضع سجوده آثار ناتئه و کان یقطعها فی السنه
مرتین، فی کلّ مره خمس ثفنات، فَسُمِّیَ ذالثفنات لذلک.»(۱۸)

«در اعضای سجود پدرم آثار برآمدگیهایی بود و ایشان در سال، دو مرتبه این
برآمدگیها را قطع می کرد و در هر بار پنج پینه را و به خاطر همین، ایشان را
“ذوالثفنات” می گفتند.»

بنا بر تقدیر الهی امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ به علت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.