پاورپوینت کامل نور در سایه ظلمت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نور در سایه ظلمت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نور در سایه ظلمت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نور در سایه ظلمت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۰۵

تفسیر غیر اسلامی از اسلام

آیا می توان اسلام را بر اساس مارکسیسم تفسیر کرد؟ آیا چنین تفسیری از اسلام
صحیح است؟

آیا می توان اسلام را بر اساس لیبرال دموکراسی تفسیر کرد؟ آیا این تفسیر از
اسلام صحیح است؟ این دو پرسش خصوصیتی ندارند و تنها دو مصداق اند برای
یک پرسش کلی. از این رو، می توان پرسش را تعمیم داد و پرسید آیا می توان
اسلام را بر اساس هر گونه مکتب یا نگرش قبلی که قهرا مشتمل بر یک
جهان شناسی یا خداشناسی یا هستی شناسی یا انسان شناسی… غیر اسلامی
است تفسیر کرد؟

باز می توان فضای بحث را از مکتب ها و ایسم ها فراتر برد و علوم یا دانشها را
نیز وارد عرصه کرد و پرسید: آیا می توان اسلام را بر اساس علوم تجربی یا انسانی
به معنای امروزی کلمه تفسیر کرد؟ حتی می توان سفری به گذشته کرد و پرسید:
آیا گذشتگان می توانستند اسلام را بر اساس دانش و بینش زمانه خود که مثلاً آن
را هیئت، نجوم، طب، فلسفه، و غیره می نامیدند تفسیر کنند؟

باز می توان سفری به آینده کرد و پرسید: آیا آیندگان می توانند اسلام را بر
اساس دانش و بینش زمانه خود که نمی دانیم محتوا و نام آن چه خواهد بود،
تفسیر کنند؟

همه این پرسش ها یک نقطه اشتراک دارند و آن عبارت است از « تفسیر
اسلام بر اساس اندیشه قبلی خارج از اسلام».

لوازم تجویز تفسیر غیر اسلامی از اسلام

روشن است که همه این پرسش ها از حیث پرسش ما در یک سطح قرار دارند و اگر
کسی به یکی از سؤالات فوق پاسخ مثبت دهد در واقع به تمام آنها پاسخ مثبت
داده است و باید به تمام لوازم آن ملتزم باشد. در این صورت او پذیرفته است که
می توان اسلام را بر اساس هر گونه اندیشه از پیش پذیرفته شده خارج از اسلام –
خواه آن اندیشه اصطلاحا علم باشد یا مکتب یا دین و آیین یا هر چه که نامش
نهند – تفسیر کرد، زیرا هر اندیشه از پیش پذیرفته مادام که از پیش پذیرفته است
هیچ ارجحیتی برای تفسیر اسلام ندارد و اگر می توان اسلام را تفسیر مارکسیستی
یا لیبرالیستی یا اگزیستیانسیالیستی کرد – که کرده اند – چرا نتوان اسلام را
تفسیر بودایی یا کنفوسیوسی کرد.

به عبارت دیگر، در این صورت یعنی در صورت تجویز تفسیر اسلام بر اساس
اندیشه های غیر اسلامی با توجه به اختلاف و تناقض این اندیشه ها که در طول
زمان ظهور کرده و می کنند و در گستره مکان یافت شده و می شوند باید بتوان در
آن واحد از اسلام تفسیرهای متفاوت و متناقضی ارایه کرد و ارایه آنها را هم مجاز
شمرد.

روشن است که هیچ عاقلی التزام به چنین لوازمی را بر نمی تابد، مشروط به
این که دمخوری طولانی با برخی از نظریه های هرمنوتیکی جدید عقل سلیم او را
مختل نکرده باشد. حتی چنین فردی که ارایه تفسیرهای متضاد از متون اسلامی
را مجاز می شمارد تحمل آن را ندارد که سخنان خودش را بر خلاف مرادش به
انحاء متضاد با هم تفسیر کنند. باری، اگر می توان اسلام را بر اساس اندیشه های
غیر یهودی و غیر مسیحی و غیر دینی که البته این اندیشه ها نیز با هم متفاوت یا
متناقض اند، تفسیر کرد؟ چرا فقط ادیان؟ اگر می توان متون دینی را این گونه
تفسیر کرد چرا نتوان متون دیگر را اعم از علمی، ادبی، عرفانی یا هر نوع متن
دیگری را بر اساس اندیشه های دلخواه تفسیر کرد و ارایه تفسیرهای متناقض یا
متفاوت از هر متنی را مجاز شمرد؟ و باز خود این تفسیرها را هم می توان بر
اساس مبانی بیرون از خودشان به هزاران شیوه متضاد و متناقض تفسیر کرد و
تفسیر تفسیرها را نیز و تفسیر تفسیر تفسیرها را نیز و همین طور تا ابدالدهر.

می دانیم که هیچ عاقلی چنین لوازمی را گردن نمی نهد، چون پذیرش این
مبنا و لوازمش به معنای این است که هر سخنی را می توان به هر نحو دلخواه
فهمید و تفسیر کرد. روشن است که اگر چنین شیوه ای به یک رویه و سنت رایج
تبدیل شود علم و جهل و حقیقت و دروغ معنای خود را از دست خواهد داد و در
اینجاست که باید بساط انسانیت را جمع کرد و از این هرج و مرج به جنگل که در
آن حداقل قانون وحش معیار تفسیر حیوانات از رفتارهای یکدیگر است، پناه برد.

دو موج فرهنگی در جهان اسلام

اگر تاریخ ورود اندیشه های غیر اسلامی به جهان اسلام و نحوه تعامل مسلمانان با
این اندیشه ها را از آغاز تاکنون مرور کنیم، متوجه خواهیم شد که این خواب
آشفته در مواردی نه چندان اندک تغییر شده و به واقعیت پیوسته است. در تاریخ
تعامل مسلمانان با اندیشه های غیر اسلامی دو دوره پیاپی وجود داشته که در آنها
امواج طوفانی اندیشه از سمت غرب و گاه شرق به جهان اسلام سرازیر شده است.

اوّل: در قرن دوم تا چهارم هجری با ترجمه آثار یونانی و غیر آن به عربی در
زمان خلفای عباسی و به خصوص در زمان هارون الرشید و معتصم توجه به علوم
پیش از اسلام آغاز شد و کوشش زیادی برای ترجمه کردن منابع آن علوم به زبان
عربی صورت گرفت. در فاصله دو قرن و نیم از حدود ۱۲۵ تا ۳۷۵ هجری مجموعه
عظیمی از آثار علمی و فلسفی از زبان یونانی و غیره به زبان عربی ترجمه شد. با
سرازیر شدن این سیل عظیم از دانش یونانی و غیره به جهان اسلام تحولات
عظیمی در اندیشه مسلمانان پدید آمد و در نتیجه عده ای درصدد بر آمدند که
اصول اسلامی را بر انواع گوناگون معارفی که از راه ترجمه به ارث برده بودند،
تطبیق کنند و عده ای نیز به شدت با این کار مخالفت کردند.

دوّم: در صد سال اخیر که شاید بتوان اوان مشروطیت را صرف نظر از
محتوای سیاسی آن به لحاظ تاریخی مبدا این دوره دانست. در طی این صد سال
حجم عظیمی از آثار غربی به زبانهای عربی و فارسی ترجمه شده است که این
نهضت از سوی عالمان دانشگاهی و حوزوی همچنان در حال تداوم است. علاوه
بر آن نویسندگان مسلمان کتاب ها و مقاله های فراوانی را برای معرفی شاخه های
مختلف اندیشه غربی یا به تقلید از دانشمندان غربی به رشته تحریر در آورده اند.

صدها هزار دانشجوی رشته های علوم انسانی در دانشگاه های داخل و خارج
به فراگیری زبان و اندیشه غربی پرداخته اند و به نوبه خود به مبلغان و حامیان
اندیشه غربی مبدل شده اند. فناوری و ابزارهای جدید و هر چه پیشرفته تر انتقال
فرهنگ و اندیشه نیز موجب شده اند که سیلاب اندیشه غربی با سهولت بیشتری
به سرزمینهای اسلامی سرازیر شود. در این میان نقش عوامل و عمال سیاسی
طرفدار غرب را نباید فراموش کرد که گاه توانسته اند طی مدت کوتاهی با استفاده
از ابزار زر و زور جامعه را در یک مسیر غیر قابل برگشت به سوی فرهنگ و تمدن
غربی بدوانند. اگر کسی مدعی شود که در نتیجه تاثیر این علل و عوامل دیگر
امروزه فرهنگ غربی به جزء لاینفک فرهنگ مسلمانان تبدیل شده است، سخن
گزافی نگفته است.

بدین ترتیب با این که از عمر موج دوم تنها صد سال می گذرد می توان
مشاهده کرد که امواج آن تمام کوچه پس کوچه های شهرهای اندیشه اسلامی را
در نوردیده اند و به هر خانه ای سهمی از عطای خود بخشیده اند و در هر سری
سودایی از خود به ودیعت نهاده اند؛ در حالی که موج اول با جلوه های خود از هزار
دل شاید تنها یکی را مفتون خود ساخته بودند و از هزار چشم شاید تنها در یک
چشم زیبا جلوه نموده بودند.

خلاصه آن که امروزه در وضعیتی هستیم که قرار گرفتن در معرض این امواج
اجتناب ناپذیر شده است و فی المثل اگر کسی بخواهد دامانش به گل و لای این
سیلاب آلوده نگردد ـ مگر آن که فیض روح القدس مدد فرماید ـ همانند کسی
خواهد بود که بر خلاف جریان آب شنا می کند.

موضع مسلمانان در قبال موج اول

پس از وقوع موج اول که امواج آن تا شروع موج دوم و حتی پس از آن گه گاه کشتی
اندیشه اسلامی را به این سو و آن سو می بُرد و می بَرد همان طور که اشاره شد در
جهان اسلام در مجموع دو واکنش نظری در قبال آن پدید آمد:

نخست: پذیرش توأم با تحسین اندیشه وارداتی و گاهی تطبیق مفاد آن بر
تعالیم دین؛

دوم: موضع گیری فکری در قبال اندیشه وارداتی با استنطاق از قرآن و سنت.

در نگاه بدوی می توان موضع اول را عمدتا به فیلسوفان و موضع دوم را
عمدتا به متکلمان نسبت داد. البته می توان در کلیت این مدعا تردید کرد. در عین
حال، اصل وجود این دو نوع واکنش در تاریخ رویارویی اندیشه اسلامی با اندیشه
غربی غیر قابل انکار است و مصادیق آنها بی شمار.

در مورد واکنش اول آنچه حداقل به اندازه خود آن اهمیت دارد مسیر فکری
قبلی است که اصحاب آن برای رسیدن به موضع خود طی کرده اند و یا توجیه
بعدی ای است که برای صحت موضع خود آورده اند. در این خصوص به نظر
می رسد که تمام مباحثی که فیلسوفان درباره نبوت یا نسبت بین عقل و شرع و
امثال آن انجام داده اند در واقع تلاشی بوده برای توجیه پذیرش نظریه های
فیلسوفان و عالمان یونانی و غیره و تفسیر اسلام بر اساس فلسفه غربی مورد
نظرشان که آن را عقل می نامیدند.

در اینجا به طور خلاصه به تلاش چند تن از فیلسوفان برای ایجاد سازگاری
بین تعالیم اسلام و فلسفه یونان و گاهی تفسیر یونانی از اسلام اشاره می کنیم:

«کندی»، نخستین فیلسوف اسلامی بود که میان دین و فلسفه آشتی به
وجود آورد و راه را برای فارابی، ابن سینا و ابن رشد هموار کرد. او در این باب دو
نظریه متفاوت عرضه کرد و در نظریه نخستین خود دین را تا مرتبه فلسفه پایین
آورد، و در نظریه دوم دین را علمی الهی دانست و آن را بالاتر از فلسفه قرار داد و
این علم الهی به وسیله قوه نبوت شناخته می شود. کندی علاوه بر این جمع
نظری بین دین و فلسفه باب تفسیر فلسفی قرآن را گشود. او در یکی از رسایل
خود به نام “سجود الجسم الاقصی لباریه” آیه «النجم و الشجر یسجدان» را
تفسیری فلسفی کرد. به نظر وی کلمه « النجم» اشاره به اجرام سماوی دارد. اجرام
سماوی جان دارند و سبب حیات در عالم کون و فساد اند. معنای سجود در اینجا
عبارت است از پیروی ارادی از فرمان کسی. بر این اساس، حرکت جسم اقصی از
آن جهت که از خداوند فرمانبرداری می کند سجود نامیده می شود.

بعد از کندی نوبت به فارابی رسید. نظریه نبوت وی یکی از پرمعنی ترین
تلاش ها در راه تلفیق و تألیف فلسفه و دین است. دیدگاه وی درباره نبوت بر
نظریه وی در باب عقل مبتنی است. وی عقل را به عقل عملی و نظری تقسیم
می کند. عقل نظری در سه نوع یعنی عقل هیولانی (عقل بالقوه) و عقل بالملکه
(عقل بالفعل) و عقل مستفاد طبقه بندی می شود. عقل انسان به اعتبار معقولاتی
که درک نکرده، عقل بالقوه است و به اعتبار آنچه درک می کند، عقل بالفعل است.
عقل تا این مرحله به ادراک محسوسات یعنی جنبه معقول آنها نایل می شود اما
به محض این که به درک مجردات قادر شود به مرتبه بالاتر یعنی عقل مستفاد
تعالی می یابد.انتقال عقل از مرحله پایین تر به مرحله بالاتر خود به خودی نیست
بلکه به مدد پرتوهایی که از عقل فعال ساطع می شود. رابطه عقل فعال و عقل
بشری همانند رابطه خورشید و دیدگان ما است؛ همان طور که چشم ما برای
دیدن، وابسته به نور خورشید است، عقل ما نیز برای تعقل نیازمند اشراق عقل
فعال است.

ارتباط و اتصال با عقل فعال به دو نحو میسر است: حکیم به مدد مطالعات
نظری مستمر با عقل فعال متحد می شود و پیامبر از راه خیال با عقل فعال متصل
می شود؛ زیرا به نظر فارابی وحیی که به پیامبران می رسد معلول قوه خیال است؛
یعنی خیال انسان می تواند به عالم سماوی عروج کند و به عقل فعال بپیوندد و از
این راه به دریافت احکام آسمانی درباره موارد جزیی و اتفاقات فردی نایل گردد.
همین پیوند و اتصال در مرتبه عالی خود همان وحی نبوی است.

خلاصه آن که اتصال با عقل فعال درجه فیلسوفان و انبیا است. با این تفاوت
که فیلسوفان از طریق قوه عقل با عقل فعال مرتبط می شوند و پیامبران از طریق
قوه خیال. بنا بر این، هر دو از یک سرچشمه سیراب می شوند. پس اختلافی بین
فلسفه فیلسوف و وحی نبی وجود ندارد. بر این اساس، ممکن است به نظر رسد که
فارابی مرتبه نبی را از فیلسوف پایین تر می داند؛ چه این که فیلسوف حقایق کلی
عقلی را به واسطه عقل از عقل فعال دریافت می کند، در حالی که نبی حقایق
جزیی را به واسطه قوه خیال از عقل فعال کسب می کند و شکی نیست که معلوم
عقلی از معلوم خیالی برتر است. شاید اسناد قول به برتری فیلسوف از نبی به
فارابی چندان صحیح نباشد؛ چه این که به نظر وی هر نبی فیلسوف نیز هست و از
این رو، همه معلومات عقلی را نیز دارد.

در عین حال می توان گفت که به نظر وی فلسفه یا حکمت نبی از نبوت وی
برتر است. فارابی علاوه بر نظریه خود درباره سازگاری وحی و فلسفه به تفسیر
فلسفی برخی از مفاهیم و آیات قرآنی می پردازد. قرآن مشحون است از آیات
راجع به ثواب و عقاب اخروی. فارابی سعادت و شقاوت اخروی را انکار نمی کند،
لیکن این امور را به امور روحانی که با بدن و خواص مادی ارتباطی ندارند تاویل
می کند؛ زیرا آنچه سعادت یا شقاوت را احساس می کند روح است نه جسم. ابن
سینا را می توان وارث فلسفی فارابی شمرد. در نظریه نبوت او نبی سه خصلت
ویژه دارد که مجموع آنها نبی را از سایر انسانها متمایز می کند:

خصلت اول، شدت و حدّت قوه حدس است؛

خصلت دوم، همان طور که فارابی می گفت قدرت نیروی تخیل است؛

خصلت سوم، شدت قوه متصرفه است.

نبی به واسطه خصلت اول همه معارف را بدون فکر از عقل فعال اخذ
می کند. به واسطه خصلت دوم آن علوم بر او تمثل و تجسم می یابند و تا حد امور
دیدنی و شنیدنی تنزل می یابند. نبی به مدد خصلت سوم برای اثبات دعوی خود
در عالم ماده تصرف می کند.

بدین ترتیب ابن سینا نیز منشأ معارف وحیانی را همانند معارف فلسفی
عقل فعال می داند. از این رو، بین این دو سنخ از معارف توافقی بنیادین بر قرار
است. ابن سینا علاوه به تبع اسلاف خود علاوه بر تلاش برای تعیین جایگاه نبی
به تفسیر فلسفی برخی از آیات نیز اقدام کرده است. تفسیر او را آیه ۳۵ سوره نور از
همین قبیل است. به موجب تفسیر او کلمه مشکوه در این آیه مشیر به عقل
هیولانی و زجاجه مشعر به عقل بالملکه و نار دال بر عقل فعال است.

پس از ابن سینا فیلسوفان دیگر نیز تلاش هایی برای جمع بین فلسفه
یونان و وحی از قرآن صورت دادند. در این بین شاید نظریه ابن رشد ابتکاری تر و
مهم تر باشد. فارابی و ابن سینا مسئله رابطه وحی و فلسفه را با یک رویکرد اصالت
فلسفی بررسی می کردند و لذا پرسش ایشان این بود که آیا می توان از وحی تبیین
فلسفی ارایه داد؟ اما ابن رشد بر اساس اصالت شریعت این پرسش را مطرح
می کند که آیا شریعت تفکر فلسفی را مجاز می شمارد؟ وی دیدگاه خود را در این
خصوص در کتاب مقال المقال و تقریر ما بین الحکمه و الشریعه من الاتصال بیان
کرده است. خلاصه نظریه او چنین است:

الف ـ شریعت حق است؛

ب ـ شریعت ما را به تفکر و استدلال عقلی دعوت می کند؛

ج ـ این دعوت بدین معنا است که شریعت علمی را که استدلال و برهان را
می آموزد (منطق) و یا در نتیجه استدلال و برهان به دست می آید (فلسفه) را
تایید می کند؛

د ـ شریعت مقاصد خود را برای اهل برهان و استدلال با زبان دقیق برهانی
می کند و برای عوام با زبان مجاز و تمثیل بیان می دارد؛

هـ ـ در مواردی که زبان شرع برهانی است با عقل و فلسفه تعارض ندارد. از
این رو، اگر در مواردی تعارضی مشاهده شود بیان شرع در آنها مجازی و تمثیلی
است و در این موارد اهل برهان باید ظاهر شرع را بر وفق برهان تاویل کنند.

با توجه به آنچه گفته شد می توان نتیجه گرفت که فیلسوفان مسلمان از دو
مسیر تفسیر یونانی از معارف اسلام را پی ریزی و استمرار بخشیدند: نخست از
مسیر جمع نظری بین وحی و فلسفه و دوم از مسیر ارایه تفسیرهای فلسفی
یونانی از آیات قرآنی.

درباره موضع دوم یعنی موضع متکلمان چند نکته حداقل به عنوان آرا
بدوی قابل طرح است: نخست این که موضع مخالفت آمیز ایشان در قبال فلسفه
یونان عکس العملی بود در مقابل پذیرش این فلسفه و تطبیق مفاد آن بر عقاید
اسلامی توسط فیلسوفان، یعنی اگر نهضت ترجمه آثار یونانی [و غیره] به عربی به
نهضت پذیرش آرای فیلسوفان یونانی [و غیره] و تفسیر یونانی از اسلام تبدیل
نمی شد موضع مخالفت آمیز متکلمان تا این حد سخت و تند نمی بود. دوم آن که
متکلمان تلاش گسترده ای کردند تا نشان دهند که دیدگاه های یونانی مآب
فیلسوفان مسلمان با عقاید اسلامی که در قرآن و سنت آمده سازگاری ندارد. سوم
آن که ایشان به نشان دادن مخالفت آرای فیلسوفان و تفسیرهای ایشان از اسلام
با ظاهر متون اسلامی بسنده نکردند بلکه از آنجا که از مکتب خاصی از فلسفه
یونان پیروی نمی کردند فرصت آن را داشتند که در سطح بحث فلسفی یا علمی
نظریات کاملا ابتکاری ابراز کنند و از این رو، فلسفه طبیعت ایشان – بحث در
ماهیت نور و حرارت مفهوم علیت و توضیح حوادث طبیعی – کاملاً با مشاییان که
پیرو فلسفه یونان اند فرق دارد.

موضع مسلمانان در قبال موج دوم

همان طور که گفتیم تاریخ مصادیق این دو واکنش را در قبال موج اول می توان
حتی تا عصر حاضر که بیش از یک قرن از آغاز موج دوم می گذرد، پی گرفت. شاید
بتوان برخی از پیروان کنونی مکتب حکمت متعالیه را فیلسوفان طرفدار موضع
اول و اصحاب مکتب تفکیک را متکلمان طرفدار موضع دوم دانست. در هر حال،
موج دوم دامنه رویارویی اندیشه اسلامی با اندیشه غربی را بسیار دورتر از مرزهای
قبلی برده است؛ چه این که این بار مرزهای دانش غربی به طور بی سابقه ای رشد
کرده و در حال رشد کردن است و از دل فلسفه یونان و قرون وسطی ده ها رشته
علمی نوظهور تکوین یافته و در حال تکوین است.

گذشته از آن همان طور که اشاره شد مهاجرت ها از جهان اسلام به غرب
گسترش یافته است و صنعت و فناوری ها و ابزارهای تسهیل کننده ارتباطات بین
فردی و بین فرهنگی به طرز بی سابقه ای توسعه یافته است. همه این ها به اضافه
عوامل ناگفته دیگر تمهیدی شده است برای این که مسلمانانی که با شاخه ای از
علوم تجربی یا انسانی غربی آشنایی دارند یا به مکتبی از مکتب های جدید
فلسفی یا سیاسی یا اقتصادی یا اجتماعی و غیره علاقه مندند و یا شیفته یکی از
روش شناسی ها یا شیوه های تحقیق و پژوهش غربی شده اند، از دیدگاه علمی ـ
مکتبی یا روش شناختی خود به اسلام بنگرند و به تفسیر آن بپردازند.

البته ممکن است تعدادی از ایشان و مخاطبانشان از فرط انس و الفت با
دیدگاه مورد نظرشان ناخود آگاه چنین کاری بکنند و توجه نداشته باشند که
اسلام را بر اساس نگرش های قبلی خود که از جای دیگر برگرفته اند تفسیر
کرده اند. اما چه آگاهانه و چه ناخودآگاه نتیجه عبارت است از همین آشفته بازار
ده ها تفسیر ناهمگن و ناسازگار از اسلام بر اساس اندیشه غربی به طوری که اگر
شما آشنایی قبلی با اندیشه غربی داشته باشید به آسانی می توانید تشخیص
دهید که فلان دانشمند مسلمان افکار خود را بر اساس اندیشه های کدام دانشمند
غربی بسط داده است و حتی فراتر از این اگر شما بدانید که مسلمان ما به آثار کدام
دانشمند غربی تعلق خاطر دارد، بدون آن که آثارش را خوانده باشید می توانید
حدس بزنید که تفسیرش از باورهای اسلامی چه صبغه ای دارد.

البته این رشته سر دراز دارد؛ چه این که با توجه به فتح باب صغیر برای
تفسیر اسلام بر اساس غیر اسلام پس از موج اول و فتح باب کبیر پس از موج دوم
احتمالاً شاهد فتح باب دیگری پس از موج سوم خواهیم بود و این طوفانی است
که از شرق به جهان اسلام وزیدن خواهد گرفت و این بار مسلمانان علاقه مند به
اندیشه های شرقی به مدد مسلمانان علاقه مند به اندیشه های غربی خواهند
شتافت و تفسیرهای فراوانی از اسلام بر اساس اندیشه های شرقی را به
تفسیرهای اسلام بر اساس اندیشه های غربی خواهند افزود.

این پیش بینی یک خیالبافی بدبینانه نیست، بلکه متکی بر دو تجربه
تاریخی از دو موج قبلی است. علاوه بر آن، می توان دید که امواج ملایم این موج
سوم به ما و بعد از ما رسیده است. اما کی سیل بنیان کن فرهنگ شرقی به سوی
ما سرازیر خواهد شد، خدا می داند و شاید هم خدا می داند که در حال سرازیر
شدن است.

باری، همان طور که گفتیم پس از موج اول برخی از فیلسوفان در صدد بر
آمدند تا با بحث در نسبت عقل و شرع تمسک خودشان به اندیشه غربی و تفسیر
اسلام بر اساس آن را توجیه کنند. همچنین پس از موج دوم، که دیگر بحث نسبت
عقل و شرع توجیه کننده هزاران تفسیر موجود و محتمل از اسلام نبود، برخی از
دانشمندان مسلمان به فکر چاره افتادند و نظریه های عصری بودن و لزوم هر چه
بیشتر عصری کردن تفسیر اسلام را مطرح کردند تا هر کسی که آموزه های اسلام
را تفسیر می کند ابتدا در حوزه های مختلف دانش بشری به جدیدترین نظریه ها
مجهز شود و بعد به تفسیر اسلام بپردازد.

به نظر ایشان، یا بنا به لوازم نظر ایشان، تفسیر چنین کسی به درد خودش
می خورد نه دیگرانی که در زمینه های مشابه نظریه های رقیب را پذیرفته اند و به
درد امروزش می خورد و نه فردا که نظریه جدیدی مطرح می شود یا از قضا به ذهن
خودش می رسد. زبان حال این توجیه گران عصریت تفسیر دین چنین است:

«برای یک گزاره یا یک متن هم همواره می توان علاوه بر معانی طولیه که
مقتضای رشد معارف بشری اند معانی عدیده در عرض یکدیگر گمان زد و
از تعدد بلاتوحد آنها واهمه نداشت. و این معانی عرضی هم به فهم بهتر
یکدیگر کمک می کنند و هم معرفت دینی را پر تنوع تر و دولت مندتر
می سازند. چون دعوت به تجرید و تخلیه ذهن دعوتی عبث و بل زیانمند
است محققان را به جای دعوت به بی عصری و بی نظری باید به عصری
شدن و نظرورز شدن ترغیب و توصیه کرد… دین باید عصری شود؛ یعنی
معارف عصر در حفاری معانی شریعت به کار گرفته شود.»

با تمام این احوال و به رغم سایه سنگینی که انواع و اقسام تفسیرهای جور
واجور از اسلام و توجیه های این تفسیرها بر حقیقت اسلام افکنده است همواره
افراد فراوانی سعی می کردند در عین وقوف به این تفسیرها و توجیه های نظری
آنها و حتی با آگاهی از منابع ما قبل دینی آنها اسلام را رها از این پیرایه های من
عندی به طور ناب و خالص تفسیر کنند؛ این که تا چه حد در این کار موفق بوده اند
در اینجا مسئله ای است دیگر. مسئله مهم این است که ایشان آگاهانه اذعان
داشتند به این که حتی با وقوف به جدیدترین معارف بشری باید از تحمیل آنها بر
متون دینی پرهیز کنیم و به آن متون این امکان را بدهیم که آن معارف را رد یا
قبول کنند.

زبان حال این دسته این است که «بسیار احتیاط کنیم که در تفسیر آیات (و
روایات) به پیشداوری نپردازیم. برای این منظور رعایت این نکته بسیار مهم است
که واقعا در صدد فهم آیه باشیم نه این

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.