پاورپوینت کامل تأملی در فسلفه ختم نبوت از دیدگاه شهید مطهری(ره) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تأملی در فسلفه ختم نبوت از دیدگاه شهید مطهری(ره) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تأملی در فسلفه ختم نبوت از دیدگاه شهید مطهری(ره) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تأملی در فسلفه ختم نبوت از دیدگاه شهید مطهری(ره) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۳
فلسفه ختم نبوت، از زمره مباحث کلامی با سابقه نه چندان طولانی در نزد متکلمان و
اندیشمندان مسلمان است. هر چند اشاراتی پیرامون آن را در آثار متکلمان و عرفا بلکه
روایات معصومان (ع) می توان یافتف ولی این مسئله به طور مستقل و صریح تنها در
دهه های اخیر و بیشتر توسط روشنفکران مذهبی طرح شده است. از این میان شاید بیش از
همه استاد شهید مطهری پیرامون این موضوع سخن گفته و قلم زده است.
استاد در سه اثر خود به بررسی تفصیلی مسئله فلسفه ختم نبوت پرداخته است. اولین و
مفصل ترین اثر ایشان در این زمینه، سلسله سخنرانی های ایشان در حسینیه ارشاد در سال
۱۳۴۷ می باشد که مجموعه ده جلسه سخنرانی وی در موضوع ختم نبوت است که بدون هیچ گونه
تصرفی تحت عنوان «خاتمیت» به چاپ رسیده است. دومین اثر ایشان مقاله ای تحت عنوان
«ختم نبوت» است که سالها پیش در مجموعه ای به نام «محمد خاتم پیامبران» به چاپ
رسیده است. سومین اثر استاد جزء سوم از مجموعه «مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی» با
نام «وحی و نبوت» می باشد که در بخشی از آن به مسئله فلسفه خاتمیت پرداخته شده است.
در دیگر آثار ایشان نیز همچون «اسلام و مقتضیات زمان»، «آشنایی با قرآن» و «نقدی بر
مارکسیسم» اشاراتی به این مسئله دیده می شود. مقاله حاضر با توجه به این منابع و
سایر آثار مرحوم مطهری به بررسی و نقد «فلسفه خاتمیت» از دیدگاه ایشان می پردازد.
استاد مطهری در مرحله اول دو سئوال را در ذهن مخاطب خویش طرح می نماید. ابتدا پرسش
از اینکه چرا با آمدن شریعت اسلام سیر تحول و تولد شرایع نوین توسط رسولان صاحب
شریعت پایان می یابد و اسلام به عنوان و اسلام به عنوان آیینی ماندگار و همیشگی به
بشریت عرضه می گردد؟ پرسش دوم از شریعت باشد، بلکه بیشتر پیامبران مبلغان شریعت
انبیاء گذشته بودند، پس با فرض خاتمیت آیین اسلام، سئوال از خاتمیت پیامبر اسلام
همچنان باقی است.
به عبارت دیگر شهید مطهری در آثار خود میان نبوت تبلیغی و نبوت تشریعی تفکیک نموده
و پیامبران را به پیامبران صاحب شریعت و پیامبران مبلغ شرایع انبیاء گذشته تقسیم
می کند و فلسفه و حکمت ختم نبوت را در هر یک از این دو قسم نبوت متفاوت از دیگری
دانسته است ولی پایه و اساس فلسفه ختم نبوت در هر دو قسم یکی می باشد و آن رشد عقلی
و علمی بشر است. ایشان به تبعیت از علامه محمد اقبال لاهوری دوره های تاریخی حیات
بشر را به دو دوره کودکی و دوران بلوغ و رشد عقلانی تقسیم می کند، و ظهور اسلام را
در میان این دو دوره می داند.
وی فلسفه ختم نبوت تشریعی، و یا فلسفه ختم شرایع را در دو بعد طرح می نماید، اول
صلاحیت و لیاقت بشر برای دریافت آخرین شرایع و دوم توانایی حفظ شریعت خاتم. ایشان
می گوید:
در دوره های پیش بشریت به واسطه عدم بلوغ و رشد قادر نبود که یک نقشه کلی برای مسیر
خود دریافت کند و با راهنمایی آن نقشه راه خویش را ادامه دهد. لازم بود مرحله به
مرحله ومنزل به منزل راهنمایی شود و راهنمایانی همیشه او را همراهی کنند ولی مقارن
با دوره رسالت ختمیه و از آن به بعد این توانایی که نقشه کلی دریافت کند، برای بشر
پیدا شده است و برنامه دریافت راهنمایی های منزل به منزل و مرحله به مرحله متوقف
گشت. علت تجدید شریعت ها … این بود که بشر قادر نبود برنامه کلی و طرح جامع خود
را دریافت کند. با پیدایش این امکان و این استعداد طرح کلی و جامع در اختیار بشر
قرار گرفت و این علت تجدید نبوت ها و شرایع نیز کتفی گشت».[۱]
استاد شهید در آثار خویش اشاره ای گذرا نیز به بیان عرفا پیرامون ختم نبوت
می نماید. تأکید عارفان اسلامی بر لیاقت و علو مرتبه شخص پیامبر(ص) برای طی آخرین
مراحل کمال انسانی و کامل ترین مکاشفه برای دریافت شریعت و معارف الهی است. وی
می فرماید:
عرفا به این نکته دست یافته اند که نوبت از آن جهت پایان یافت که تمام مراحل و
منازل فردی و اجتماعی انسان و راهی که انسان باید بپیماید یک جا کشف گشت، پس از آن
هر بشری که هر دریافت کند بیشتر از آن نخواهد بود ناچار محکوم به پیروی است،
«الخاتم من ختم المراتب باسرها» خاتم کسی است که همه مراتب را طی کرده و مرتبه طی
نشده باقی نگذاشته است.[۲]
ایشان این کلام عرفا را با ختم نبوت تشریعی مرتبط می سازد و می فرماید:
… در این تعریف که از خاتمیت شده است صرفاً به این جهت توجه نیست که دیگر پیغمبری
بعد از او نخواهد آمد، بلکه علت این مطلب که چرا دیگر پیغمبر صاحب شریعتی نخواهد
آمد نیز ذکر شده است که دیگر گفتنی از نظر نبوت یعنی از نظر آنچه که بشر از طریق
وحی و الهام باید درک کند نه آنچه که وظیفه دارد و از راه علم عقل- آن راه دیگری و
در امکان خود بشر هست- دریابد، وجود ندارد. از نظر آن چیزهایی که از طریق وحی و
الهام باید به بشر القاء بشود و گفتنی دیگرباقی نمانده است، ران نرفته دیگر باقی
نمانده است، سخن نگفته دیگر باقی نمانده است.[۳]
البته این ادعای عرفا مبتنی بر اصل است که کمال انسانی متناهی است و آخرین حد کمال
ممکن برای او وجود دارد. استاد در کتاب «نقدی بر مارکسیسم» بعد از نقل محیی الدین
عربی پیرامون خاتمیت که می گوید: « الخاتم من ختم المراتب باسرها» این چنین توضیح
می دهد:
… به هر حال مسئله باید به شکل طرح شود که آیا انسان آخرین حد کمال ممکن را دارد
که وقتی به آن حد برسد دیگر برای انسان کمال بالاتر از آن فرض نمی شودو بالاتر از
آن وجوب وجود است یا نه، انسان هر چه که برود باز هم راه برای او باز است؟ در شرح
صحیفه سجادیه، سید علیخان برای این مسئله را طرح کرده است که آیا صلوات بر
پیامبر(ص) برای ایشان اثاری دارد یا نه؟ فقط برای ما مفید است و برای ایشان که فوق
حد نصاب است اثری ندارد؟ عده ای آیه «یا اهل یثرب لامقام لکم»[۴]را به یثرب انسانیت
تأویل کرده اند و انسان حد نهایی ندارد، آخرین حد کمال ممکن را ندارد و رسول اکرم
(ص) هم همیشه در تکامل هستند.[۵]
مرحوم مطهری در توضیح بعد دوم فلسفه ختم نبوت تشریعی که لیاقت بشر در حفظ شریعت و
کتاب آسمانی خود است می فرماید:
«بشر قدیم به علت عدم رشد و عدم بلوغ فکری قادر به حفظ کتاب آسمانی خود نبود،
معمولاً کتب آسمانی مورد تحریف و تبدیل قرار می گرفت و یا به طور کلی از بین
می رفت. از این رو لازم می شد که این پیام تجدید شود. زمان نزول قرآن یعنی چهارده
قرن پیش که مقارن است با دوره ای که بشر کودکی خود را پشت سر شده و مواریث علمی و
دینی خود را می تواند حفظ کند و لهذا در آخرین کتاب مقدس آسمانی یعنی قرآن تحریف رخ
نداده است. مسلمین از ساعت نزول هر آیه عموماً آن را در دل ها و در نوشته ا حفظ
می کردند به گونه ای که امکان هر گونه تغییر و تبدیل و تحریف و حذف و اضافه از بین
می رفت. لهذا دیگر تحریف و نابودی در کتاب آسمانی رخ نداد و این علت که یکی از علل
تجدید نبوت بود منتفی گشت.»[۶]
«تدوین علوم مختلف زبان عربی هم چون علم لغت، صرف و نحو، علم معانی، بیان و بدیع
همه برای این بود که بشر می خواست کتاب آسمانی خود را نگهداری کند خصوصاً این نکته
جالب است که اکثریت پدید آورندگان این علوم از مردم غیر عرب بودند. شکل گیری علم
تفسیر و علم حدیث در همان قرن اول هجری همه نشانه رشد و بلوغ بشریت در دوره ظهور
اسلام است و نشانه ختم نبوت می باشد.»[۷]
«…. حتی می توان گفت به یک معنا تاریخ بشریت از زمان ظهور اسلام شکل گرفته است
اگر مقصودمان از دوران تاریخ در مقابل دوران ماقبل تاریخ دوره ای باشد که بشر تاریخ
خودش را مسلسل حفظ کرده است. این از زمان ظهور اسلام است. آثار یونانیان، هندیان و
ایرانیان توسط مسلمانان حفظ شد و بشر قبل از اسلام سعی در حفظ مواریث گذشته خویش
نداشت. فاتحان به محو و نابودی آثار ملت های مغلوب می پرداختند و این خود نشانه عدم
رشد و بلوغ فکری بشریت قبل از اسلام بوده است، دوره ای که اسلام از آن به «جاهلیت»
یاد می کند و این تقسیم بندی نیز اشاره به این دارد که دوران بعد از ظهور اسلام
دوره مقابل جاهلیت، که دوره علم و عقلانیت می باشد است.»[۸]
این واقعیت را نمی توان از نظر دور داشت که بیشتر پیامبران الهی صاحب شریعت
نبوده اند، بلکه مبلغ و مروج شریعت پیامبر پیش از خود بوده اند و با پذیرش اینکه
اسلام آخرین شریعت الهی و پیامبر اسلام آخرین پیامبر صاحب شریعت می باشد، همچنان
این سئوال پابرجاست که چرا پیامبران تبلیغی بعد از پیامبر اسلام ظهور ننمودند تا
مبلغ و مروج شریعت او باشند؟ همین نکته سبب شده است که استاد شهید در بیان فلسفه
ختم نبوت تبلیغی و نبوت تشریعی فرق گذارد و به تبیین و تحلیل جداگانه هر یک
بپردازد. ایشان دو وظیفه انبیاء تبلیغی را تبیین و ترویج شریعت و نیز تطبیق اصول
کلی شریعت بر مصادیق آن در گذر زمان می داند که این هر دو در دوران رسالت ختمیه بر
عهده مردمانی می باشد که با بلوغ و رشد فکری خود صلاحیت پذیرش این دو مسئولیت خطیر
را یافته اند، وی می فرماید:
«… بلوغ فکری و رشد اجتماعیش به او اجازه می دهد که ترویج و تبلیغ و اقامه دین و
امر به معروف و نهی از منکر را خود بر عهده بگیرد. نیاز به پیامبران تبلیغی که مروج
و مبلغ شریعت پیامبران صاحب شریعت بوده اند به این وسیله رفع شده است. این نیاز را
علما وصلحای امت رفع می کنند… از نظر رشد فکری به جایی رسیده که می تواند در پرتو
«اجتهاد» کلیات وحی را تفسیر و توجیه نماید و در شرایط مختلف مکانی و متغییر زمانی
هر موردی را به اصل مربوط ارجاع دهد. این مهم را نیز علمای امت انجام می دهند.»[۹]
وحی عالی ترین و وافی ترین مظاهر و مراتب هدایت است. وحی رهنمون هایی دارد که از
دسترس حس و خیال و عقل و علم و فلسفه بیرون است و چیزی از اینها جانشین آن نمی شود.
ولی وحیی که چنین خاصیتی دارد وحی تشریعی است نه تبلیغی، وحی تبلیغی برعکس است.
تازمانی بشر نیازمند به وحی تبلیغی است که که درجه عقل و علم و تمدن، به پایه ای
نرسیده است که خود بتواند عهده دار دعوت و تعلیم و تبلیغ و تفسیرو اجتهاد در امر
دین خود بشود. ظهور علم و عقل به عبارت دیگر رشد و بلوغ انسانیت خود به خود به وحی
تبلیغی خاتمه می دهد و علما جانشین چنان انبیاء می گردند.»[۱۰]
همچنان که در این فراز از گفتار استاد شهید و دیگر آثار ایشان آشکار است او
«اجتهاد» را به عنوان نیروی محرکه اسلام در دوران ختم رسالت و جانشین نبوت تبلیغی
دانسته است. و به باور ایشان اگر اجتهاد مقرون به حسن تشخیص و حسن استنباط باشد
قادر است بشر را در طول تحولات اجتماعی راهنمایی نماید.[۱۱]
مرحوم مطهری اگر چه در اصل نظریه خویش متأثر از علامه اقبال لاهوری می باشد ولی در
کنار «وحی و نبوت» به تفصیل به نقادی نظریه اقبال می پردازد و نکات گوناگونی را به
عنوان ایراد و انتقاد بر وی بیان می نماید. از این روی ضرورت دارد برای روشن تر شدن
اندیشه استاد شهید در این موضوع دیدگاه اقبال نیز مورد بررسی قرار گیرد. اقبال
نظریه خود را در کتاب «احیای فکر دینی در اسلام» این گونه طرح می نماید:
«وحی اتصال با ریشه وجود است و مخصوص انسان نمی باشد و شامل هر گونه هدایت غریزی
موجودات زنده در راه تکامل زندگی آنان می باشد.»
وی سپس مثال هایی از هدایت غریزی گیاهان و جانوران می زند و نیز تجربه های دینی و
معنوی انسانها را نمونه هایی از وحی معرفی می نماید و آنگاه می گوید:
«در دوران کودکی بشر راهنمایی سعادت بشر حاضر و آماده به وسیله وحی عرضه می گردد و
بدین طریق در تکامل بشر صرفه جویی می شود. ولی با رشد عقلانیت و ملکه نقادی، زندگی
به خاطر نفع خود آن شکل از خود آگاهی پیامبرانه را متوقف می سازد تا با جلوگیری از
اشکال دیگر معرفت، عقل رشد و تقویت یابد. پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید
است، تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط است به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای
روح الهام وی در کار می آید متعلق به جهان جدید است.»[۱۲]
مرحوم مطهری در کتاب«وحی و نبوت» بخش های دیگری از سخنان اقبال را از کتاب «احیای
فکر دینی در اسلام» نقل و نقادی می نماید که به جهت اطناب از نقل آن فرازها خودداری
می کنیم. اما ایشان چند انتقاد مهم بر همین بخش از سخنان اقبال وارد نموده است که
یک یک آنها را نقل می کنیم:
«اولین ایرادی که وارد است این است که اگر این فلسفه درست باشد نه تنها به وحی جدید
و پیامبر جدید نیاز نیست به راهنمایی وحی مطلقاً نیازی نیست زیرا هدایت عقل تجربی
جانشین هدایت وحی است. این فلسفه اگر درست باشد فلسفه ختم دیانت است نه ختم
نبوت».[۱۳]
اشکالات دیگر مرحوم مطهری بر اقبال چنین است:
«ثالثاً اینکه اقبال وحی را از نوع غریزه دانسته است خطا است. همین جهت موجب
اشتباهات دیگر او شده است،غریزه همانطور که اقبال خود متوجه دارد یک خاصیت صد در صد
طبیعی (غیر اکتسابی) و نا آگاهانه و نازلرتر از حس و عقل است که قانون خلقت در
مراحل اول حیاتی حیوان (حشرات و پایین تر از حشرات) در حیوانات قرار داده است. با
رشد هدایت ها درجه بالاتر (حس و عقل) غریزه ضعیف می شود و فروکش می کند. لهذا انسان
که قوی ترین حیوان ها را از نظر دستگاه اندیشه است، ضعیف ترین آنها از نظر غریزه
است. اما وحی، برعکس، هدایت مافوق حس و عقل و بعلاوه تا حدود زیادی اکتسابی است.
بالاتر اینکه در اعلا درجه «آگاهانه» است. جنبه آگاهانه بودن وحی به درجات غیر
قابل توصیفی بالاتر از حس و عقل است.»[۱۴]
«رابعاًً… اقبال وحی را نوعی غریزه معرفی می کند و مدعی می شود که با به کار
گرفتن دستگاه عقل و اندیشه وظیفه غریزه پایان می یابد و خود غریزه خاموش می شود.
این سخنان درست است اما در موردی که دستگاه اندیشه همان راهی را دنبال کند که غریزه
می کرد. اما اگر فرض کنیم، غریزه وظیفه ای دارد و دستگاه اندیشه وظیفه دیگر، دلیلی
ندارد که با به کار افتادن دستگاه اندیشه، غریزه از کار بیفتد. پس فرضاً وحی را از
نوع غریزه بدانیم و کار این غریزه را عرضه نوعی جهان بینی و ایدئولوژی که از عقل و
اندیشه ساخته نیست بدانیم، دلیلی ندارد که با رشد عقل برهانی استقرایی ( به قول خود
علامه اقبال) کار غریزه پایان یابد.»[۱۵]
آنچه گذشت چکیده ای از اندیشه شهید مطهری در آثار متعدد خود پیرامون مسئله فلسفه
ختم نبوت می باشد که همچون دیگر اندیشه های ارزشمند ایشان تأثیر بسزایی در
اندیشمندان معاصر داشته است.[۱۶]
نقد و بررسی
۱. بی تردید نظریه مرحوم مطهری متأثر از دیدگاه علامه اقبال لاهوری، بلکه چهره
اصلاح شده همان نظریه علامه فقید است. مشترکات این دو نظریه آنقدر فراوان است که
نمی توان دیدگاه استاد شهید را نظریه ای کاملاٌ نوین و بدیع دانست؛ تقسیم تاریخ
حیات بشر به دوران کودکی و به دوران رشد و بلوغ عقلانی و ظهور اسلام در میان این دو
دوره و عقل و علم را سر بی نیازی بشر از نبوت جدید دانستن مهمترین اصول نظریه اقبال
می باشند که به همان شکل در نظریه شهید مطهری نیز یافت می شوند. به نظر می رسد تنها
تفاوت عمده میان این دو نظریه تنها کاستی ویا بهتر بگویم اجمالی است که در نظریه
اقبال می باشدو شاید چنین القاء کند که وی علم و عقل را جانشین وحی و دین نموده است
و چنانکه گذشت به نظریه شهید مطهری نظریه او را از تفسیر ختم نبوت به تفسیر ختم
دیانت می کشاند. ولی باید توجه داشت اندیشمندی که نام کتاب خویش را «احیای فکر دینی
در اسلام » نهاده است و در سراسر کتاب از آموزه های دینی و قرآنی سخن رانده است و
بلکه رسالت خویش را در جامعه امروز تبیین نیاز جامعه به علم و دین می داند چگونه
می توان از نظریه او ختم دیانت را تجربه گرفت.
مرحوم مطهری بعد از نقد نظریه اقبال می گوید:
«… این مطلب نه تنها خلاف ضرورت اسلام است، مخالف نظریه خود اقبال است. تمام
کوشش ها و مساعی اقبال در این است که علم و عقل برای جامعه بشر لازم است اما کافی
نیست. بشر به دین و ایمان مذهبی همان اندازه نیازمند است که به علم. اقبال خود
تصریح می کند که زندگی نیازمند به اصول ثابت و فروع متغیر است و کار «اجتهاد
اسلامی» کشف انطباق فروع بر اصول است.»[۱۷]
جمع بندی میان اندیشه های اقبال و تبیین نکات مبهم و مجمل دیدگاه وی پیرامون ختم
نبوت با توجه به سایر آراء و اندیشه های او، بینشی کاملاً مشابه آنچه مرحوم مطهری
در نظریه خویش ارائه کرده است عرضه می نماید.[۱۸]
۲. اگرچه مرحوم مطهری در کتاب «وحی و نبوت» به نقد جدی مقایسه اقبال
میان غریزه و وحی پرداخته است ولی خود ایشان در اثر دیگرش یکی از اولین مقدماتی را
که برای بحث فلسفه خاتمیت طرح می نماید مقایسه رابطه میان هدایت غریزی و هدایت عقلی
است. او این رابطه را به گونه معکوس می داند. یعنی موجودات زنده به هر میزان از رشد
و بلوغ علمی و عقلانی کمتری برخوردار باشند هدایت خداوند از طریق الهامات فطری و
غریزی بیشتر آنان را فرا می گیرد و به عکس، هر چه موجودات زنده حتی حیوانات از نظر
آگاهی و شعور کامل تر شوند از هدایت الهامی و غریزی بی نیاز می گردند. تا انسان که
کاملترین موجود در هدایت عقلانی و ضعیف ترین آنان در هدایت غریزی است.[۱۹]ایشان در
اثر بعدی خود نیز که مقاله «ختم نبوت» می باشد این مقدمه را به طور کامل طرح
می نماید.[۲۰]
اگرچه استاد شهید در این دو اثر خویش صریحاً وحی را از نوع غریزه ندانسته است ولی
مقایسه رابطه معکوس میان غریزه و عقل رامقدمه بحث ختم نبوت قرار داده و هدایت غریزی
را با هدایت الهامی مقرون نموده است و این گویای اثرپذیری ایشان در این موضوع از
اقبال در آثار اولیه خویش است.
اما قضاوت مرحوم مطهری پیرامون مقایسه اقبال میان غریزه و وحی در آخرین اثر ایشان
پیرامون فلسفه خاتمیت، خالی از اشکال نیست. برای روشن شدن این مسئله سزاوار است به
سخنان اقبال مراجعه کنیم:
«این اتصال با ریشه وجود به هیچ وجه تنها مخصوص آدمی نیست. شکل استعمال کلمه «وحی»
در قرآن نشان می دهد که این کتاب آن را خاصیتی از زندگی می داند و البته این است که
خصوصیت و شکل آن بر حسب مراحل مختلف تکامل زندگی متفاوت است. گیاهی که به آزادی در
مکانی رشد می کند، جانوری که برای سازگار شدن با محیط تازه زندگی دارای عضو تازه ای
می شود و انسانی که از اعماق درونی زندگی روشن تازه ای دریافت می کند همه نماینده
حالات مختلف وحی هستند هکه بنابر ضرورت های ظرف پذیرای وحی یا بنابر ضرورت های نوعی
که این ظرف به آن تعلق دارد اشکال گوناگون دارند.»[۲۱]
اقبال در بحث خاتمیت بیش از این پیرامون مقایسه غریزه و وحی سخن نگفته است. و همین
بخش از سخنان وی را مرحوم مطهری بعینه در کتاب «وحی و نبوت» نقل کرده است و مبنای
نقادی خویش را که پیشتر به آن اشاره شده قرار داده است.
ولی از این گفتار اقبال به هیچ وجه به دست نمی آید که وحی از نوع غریزه است بلکه او
تنها معنای اعمی برای وحی در نظر گرفته است که شامل غریزه نیز می شود. و این
دقیقاًًً همان روشی است که مفسرانی مانند علامه طباطبایی در ذیل آماتی چون «و اوحی
ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا»[۲۲]برگزیده اند. ایشان در ذیل این آیه
معنای اعم وحی را القاء وحی به گونه ای که مخفی بر غیر مخاطب باشد دانسته است و آن
را شامل غریزه الهام و وحی پیامبران گرفته است.[۲۳]
جالب اینجاست که خود مرحوم مطهری در کتاب دیگر خویش به نام «نبوت» که تحلیل سلسله
درس های ایشان در سال ۱۳۴۸ می باشد در بیان موارد استعمال وحی در قرآن چنین
می فرماید:
«قرآن وحی را اختصاص نداده به آنچه که انبیاء به اصطلاح گفته می شود که ما اصطلاحاً
«نبوت» می گوییم، وحی را تعمیم داده به یک معنا در همه اشیاء اقبال لاهوری در کتاب
«احیاء فکر دینی در اسلام» عبارت خوبی دارد…».
سپس ایشان بعد از نقل عبارات قریب الذکر اقبال می گوید:
«این حرف به نظر من بسیار حرف متین و حرف صحیح و درستی است و موارد استعمال کلمه
«وحی» در قرآن همین مطلب را تأیید می کند.»[۲۴]
مرحوم مطهری حتی پا را از این هم فراتر می نهد و بر خلاف اقبال که وحی را خاصیتی از
زندگی و حیات دانسته است آنرا به موجودت غیرزنده نیز توسعه می دهد و در توضیح
عبارات اقبال که وحی را خاصیتی از زندگی می داند می فرماید:
چون می بینم که وحی را تنها در مورد انسان نمی گوید، در مورد زنبور عسل می گوید در
مورد مورچه می گوید،در مورد درخت می گوید، در مورد اشیاء که من در حاشیه نوشته ام.
«بلکه خاصیتی از وجود و اختصاص به جاندارها ندارد» برای اینکه می گوید: «و اوحی فی
کل سماء امرها»[۲۵] در هر چیز، کاری که باید انجام بدهد به او وحی
کرده ایم…».[۲۶]
سپس آیات دیگری را نیز به عنوان استشهاد ذکر می نماید. همین مطلب بدون اشاره به
کلام اقبال در آغاز کتاب «وحی و نبوت» نیز مورد تأکید قرار گرفته است.[۲۷]
پس ضرورتی ندارد ما کلام اقبال را بر خلاف ظاهر آن به گونه ای معنا کنیم که اشکالات
عدیده ای بر آن وارد باشد. اقبال تنها در صدد این است که معنای اعم وحی را که شامل
غریزه نز می گردد بیان کند نه اینکه وحی را نوعی غریزه معرفی نماید.
۳. مهم ترین رکن نظریه مرحوم مطهری که بر گرفته از اندیشه اقبال می باشد تقسیم
تاریخ حیات بشر به دوران کورکی و ضعف عقلانی و دوران بلوغ فکری و علمی است. این
کلام مقدمه ای است برای ظهور اسلام در حد فاصل میان این دو دوره و ابلاغ آخرین
شریعت الهی برای بشر خردمندی که هم صلاحیت پذیرش این شریعت نهایی را دارد و هم از
عهده حفظ و تبلیغ آن برمی آید.
مرحوم مطهری بیش از دیگران برای اثبات این مقدمه تلاش نموده است، مجموعه ای از
قرائن و همچون مصونیت قرآن از تحریف و تأسیس علوم مختلف زبان عربی توسط مسلمانان
برای این هدف مقدس و نیز سعی مسلمین در حفظ مواریث علمی و فرهنگی ملت های مغلوب را
شاهد بر بلوغ فکری مردمان صدر اسلام می داند.
بررسی علمی این مقذمه نیاز به تحقیقی ژرف و مستند در منابع تاریخی صدر اسلام و
ملت های دیگر، و غور و تفحص و ادله نقلی درون دینی (قرآن و سنت) مرتبط با این موضوع
دارد. ولی در این میان نمی توان از یک اشکال واضح و اساسی در این مورد چشم پوشی
نمود و آن این است که در این نظریه گویا یک پیش فرض وجود دارد و آن یکسان انگاری
تحول و دگرگونی حیات علمی عقلی ملت ها و جوامع گوناگون و پراکنده در کره خاک است. و
این ادعا با شواهد و واقعیت های مسلم و ملموس تاریخی سازگار نیست.
در جوامع متفرق و از هم گسیخته صدر اسلام که در بسیاری موارد هیچگونه ارتباط تبادل
فرهنگی میان آنها وجود نداشت، و گاه از وجود یکدیگر نیز آگاه بودند همچون
سرزمین های پهناور که قرن ها بعد توسط آدمیان این سوی کره خاک کشف شد، چگونه
می توان ادعا نمود که در ۱۴۰۰ سال پیش جملگی دوران طفولیت خود را سپری نمود و پا به
عصر بلوغ فکری و علمی نهادند؟! به راستی می توان گفت بومیان استرالیایی و مناطق
استوایی آفریقا و آمریکای جنوبی که تا همین چند دهه اخیر در اوج توحش و بی بهره از
کمترین آثار تمدن بودند، بامردمان با فرهنگ و متمدن یونان و ایران و چین باستان هم
زمان وارد دوره بلوغ فکری شده اند؟! به نظر می رسد هم اکنون نیز بعضی از جوامع بدوی
هنوز به تمدن و رشد عقلانی آتن و اسکندریه در ۲۵۰۰ سال پیش نرسیده اند.
پس حکم یک
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 