پاورپوینت کامل عرفان و تصوف اسلامی در گفتگو با دکتر سید یحیی یثربیکاری از گروه اخلاق اسلامی مرکز تحقیق و تدوین متونگروه اخلاق اسلامی ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل عرفان و تصوف اسلامی در گفتگو با دکتر سید یحیی یثربیکاری از گروه اخلاق اسلامی مرکز تحقیق و تدوین متونگروه اخلاق اسلامی ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عرفان و تصوف اسلامی در گفتگو با دکتر سید یحیی یثربیکاری از گروه اخلاق اسلامی مرکز تحقیق و تدوین متونگروه اخلاق اسلامی ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل عرفان و تصوف اسلامی در گفتگو با دکتر سید یحیی یثربیکاری از گروه اخلاق اسلامی مرکز تحقیق و تدوین متونگروه اخلاق اسلامی ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint :
۱۰
آنچه که باعث شد این مزاحمت را برای حضرت عالی ایجاد کنیم، یکی گرایش شدیدی است که
امروزه در میان قشر عظیمی از دانشجویان ما به ویژه دانشجویان متدین، به مسائل
عرفانی ایجاد شده است، به طوری که در برخورد با دانشجویان می بینیم که یکی از
پرسش های اصلی آنان مربوط به همین مسائل عرفانی و شیوه های مختلف سیر و سلوک است و
همچنین تبلیغات عظیم و گسترده ای که الان در جامعه ما، هم از طرف برخی از فرقه ها و
اقشار متصوفه و اصحاب خانقاه صورت می گیرد و هم با ترجمه کتاب های عرفانی از عارفان
سایر مکاتب و ادیان، ایجاد شده است و بر رونق بازار این مسائل و پرسش ها و مسائل
پیرامون آن افزوده است. امیدواریم که در این گفتگوی کوتاه بتوانیم به برخی از
مهم ترین مسائل مربوط به این حوزه پاسخ دهیم.
به عنوان نخستین سؤال، بهتر است از اینجا شروع کنیم که اصولاً حضرتعالی از عرفان
چیست و به نظر شما عرفان چه تفاوتی با تصوف دارد؟
به نظر بنده عرفان و تصوف هیچ تفاوتی با هم ندارند، یک مکتب است با دو نام. این
نکته را آیت الله جوادی هم، در یک مصاحبه ای که با هم حضور داشتیم، تأیید کردند.
حتی آن تفاوتی که مرحوم مطهری ذکر کرده اند که عرفان،عنوان فرهنگی است و تصوف،
عنوان اجتماعی، این هم یک جعل اصطلاح است و باید ببینیم آیا در جامعه این چنین
استعمال می شود یا نه؟ وگرنه دلیلی بر درستی آن در دست نیست. در کتب و منابع قوم
اگر شما مراجعه کنید، «صوفیه» گفته اند، «عُرفا» هم گفته اند. گرچه اکثراً «صوفیه»
اطلاق شده است. منتهی چون این یک مکتب در هم و برهم و بی حساب و کتابی بوده و مدعی
زیاد داشته، همیشه اینها گروهی را حق و گروهی را باطل می دانسته اند. به گروهی که
باطل می دانسته اند «عارف نما» یا «صوفی نما» یا به تعبیر ملاصدرا و دیگران «جهله
صوفیه» می گفته اند. امروز هم ما در جامعه با همین تضاد روبرو هستیم: از یک طرف
می ÷واهیم بعضی خانقاه ها را نپسندیم، و از آن طرف می خواهیم عرفان را داشته باشیم
و این یک دوگانگی ایجاد کرده است. من احتمال می دهم که جامعه ما روی این تضاد روحی
که خودش پیدا کرده: از یک طرف می بیند که امام(ره) و علاقمه طباطبایی(ره) را
نمی تواند رها کند و از طرف دیگر هم می بیند که یک عمر گفته اند عرفان دکان است، بد
است و فلان است؛ برای خلاصی از این تضاد میان عرفان نیک و بد تمایز می گذارد و یکی
را «عارف» و دیگری را «صوفی» می ÷واند والاّ اصل ماهیت تصوف، یک مکتب شناخته شده
روشنی است با مبانی روشن و اهدافِ روشن. بنابر این اینها دو مکتب نیستند و این که
بعضی از نویسندگان و محققین و یا بعضی از مستشرقان سطحی نگر گفته اند: عرفان ابن
عربی و عرفانِ مولوی، این حرف ها صحت ندارد؛ این عرفان ها از هم جدا نیستند؛ این
مانند آن است که کسی بگوید تشیع آیت الله بروجردی و تشیع آیت الله گلپایگانی! اینها
از نظر مرجعیت و مریدها شاید تفاوت هایی داشته باشند ولی مکتبشان دوتا نیست. ابن
عربی و مولوی هر دو پیرو یک مکتب هستند؛ منتهی از نظر سلسله خانقاهی ممکن است طوری
بوده که اصلاً روی دیدن هم دیگر را نداشته اند. چنانچه می بینید مولوی از خیلی از
آدم های ضعیف نام می برد که اصلاً در عرفان صاحب قدم نیستند؛ ولی در کل آثارش از
ابن عربی هیچ اثری نیست. این به خاطر اختلافاتی از قبیل سلسله خانقاهی و مرجعیت و
این طور مسایل بوده است که حتی شمس به ابن عربی فحش هم می دهد.
شما که عرفان و تصوف را یکی می دانید، پس این همه روایاتی ـ که کم هم نیستند ـ که
در مذمت صوفی گری وارد شده ـ سفینه البحار روایات زیادی را در مذمت این گروه جمع
کرده ـ چگونه توجیه می کنید؛ آیا این روایات دلیل بر این نیست که در واقع، صوفیه یک
قشر دیگری بوده است؟ با توجه به این که از آن طرف مصباح الشریعه و ادعیه فراوانی از
قبیل دعای عرفه را داریم که عرفان را تأیید می کند؟
نه، از این روایات چنین مطلبی را من استفاده نمی کنم و نسبت به مصباح الشریعه هم
اولاً این روایات نیامده که آن مکتب را برای ما تأیید کند و ثانیاً اساساً باید
ببینیم که آیا دعاهای مصباح الشریعه، اصل و نسب درستی دارند یا نه. مثلاً ما
شیرین تر از دعای عرفه نداریم ولی شما می بینید قسمت هایی از آن از سهل تستری و از
فلان منابع نقل شده است. اینجا باید تحقیق کنیم که آیا اصالت با کدام است؛ آیا
واقعاً این دعا مالِ این شخص بوده و ما گرفته ایم و آن را به نام امام حسین(ع) مطرح
کرده ایم و یا این که اصلش مالِ امام حسین(ع) بوده و یک قسمتی از آن را سهل تستری
مثلاً حفظ کرده و گفته و مردم خیال کرده اند این بیانات از او است. و اما آن جریان
مذمت تصوف از سوی ائمه(ع) این مربوط به یک عصری بوده که اینها را دکانی در مقابل
مرجعیت ائمه(ع) می دانستند. چون یگانه تکیه گاه امامت این بودکه ائمه(ع) معصوم
هستند و مؤیّد من عندالله اند؛ وقتی که گروه دیگری در مقابل اینها دری باز کردند که
ما هم مؤیّد من عندالله هستیم و بلکه ما اصلاً خود خداییم، ائمه(ع) در مقابل اینها
جبهه گیری کردند. یک قطب نمی ؛وید که مؤیّد از طرف خدا هستم؛ بلکه می ؛وید من خودِ
خدا هستم. در سلوک عرفانی، حالت وجودیِ آدمی یک حالت گسترشی دارد: از صفر شروع
می شود تا بی نهایت که دیگر می شود «همه چیز»؛ نه این که همه چیز را می داند. و فرق
فلسفه با عرفان همین جا است؛ یعنی دو برداشت از مضاهی شدن با عالم داریم: یکی
برداشت مشائی است که بر طبق ا“ معرفتی برابر با جهان پیدا می کنیم و دیگری برداشت
عرفانی است که بر طبق آن اصلاً وجودِ ما یک وجودِ هم حجم با جهان و عین جهان
می شود. چنین مبنایی را ائمه(ع) نمی پسندیدند؛ در میان علمای شیعه هم بگردید، در
آثار علمای سلف هیچ اثری از این مفاهیم نیست؛ مثلاً در تمام آثار شیخ مفید ابداً
اثری از وحدت وجود یا فنای عرفانی پیدا نمی کنید. در شیعه، قبل از صفویه، تنها سید
حیدر آملی است؛ بعد از صفویه هم که یک مقدار فرهنگ اهل تسنن به شیعه سرایت کرد و
کسانی که قبلاً سنی بودند و بعداً شیعه شدند و فرهنگ تصوف سنی را به شیعه منتقل
کردند، افرادی مثل ملاصدرا و شیخ بهایی پیدا شدند (البته این ها را نمی شود مانند
سید حیدر به حساب آورد). نسبت به اوضاع اخیر جامعه شیعه هم اگر مرحوم آقای بروجردی
به جای امام خمینی (ره) ولی فقیه می بود، هرگز به این جوّ اجازه نمی داد. مرحوم
امام یک استثنا بود واین گرایش را داشت و این گرایش را هم از جوانی داشت و در پیری
هم پنهان نکرد، نان مصلحتی نخورد و ابراز کرد؛ حالا حق و باطلش را هم خودش مسئول
است؛ ما در فروع مقلد هستیم نه در اصول. به هر حال ایشان چنین روحیه ای داشت و چون
موقعیت سیاسی و اجتماعی هم داشت، این روحیه اش در جامعه اثر گذاشت. بعد از مرگش هم
آن اشعار و دیوان شعرش را منتشر کردند و حال و هوای جبهه ها از یک طرف و حال و هوای
مرگ امام از طرف دیگر و همچنین حمایت یک عده از شاگردان موجه و محترمش از طرف سوم،
جوّ جامعه ما را به طرف کفه عرفان سوق داد.
آیا می توان از فرمایشات شما این نتیجه را گرفت که در مکتب اهل بیت(ع) اصلاً چیزی
به نام «عرفان» نداریم؟
چنان که در نوشته هایم آورده ام در صدر اسلام ودر دعوت اولیه اسلام این مفاهیم مطرح
نیستند. این مفاهیم از قرن دوم به بعد، به سبب مسلمان شدن پیروان ادیان هندی و بعضی
از نو افلاطونیان و مسیحان و غیره، در جهان اسلام پیدا شد و چون در دل انسان یک
گرایش خاصی نسبت به این امور وجود دارد، گسترش پیدا کرد؛ مثلاً اگر شما ده تا جوان
را پیدا کنید و به آن ها بگویید من کاری می کنم که شما از وقایع فردا مطلع شوید،
خوششان می آید؛ تا چه رسد به اینکه بگویید کاری می :نم که شما به خدا برسید و وعده
دیدار با خدا را بدهید و غیره. ولی در اصل اسلام ما این تعبیرها را نداریم. شما چند
مسأله از مسایل بنیادی عرفانی را در نظر بگیرید و ببینید در روایات پیامبر(ص) و
معصومین اثری از اینها پیدا می کنید؟ مثلاً مسئله سلوک، عشق، ریاضت، فنا و یا همین
مسأله حقیقت محمدیه را ببینید اصلاً در یک جا در اظهارات نبی اکرم(ص۹، مثلاً هست که
من یک جنبه خدایی دارم؟! ابداً نیست «انما انا بشرٌ مثلکم» همواره ورد زبان انبیا و
اولیا بوده و تکرار می کرده اند. ائمه ما هم همین طور برخورد می کرده اند. منتهی ما
باید مواظب باشیم بعضی گزارش های غلات و باطنیان ما را به گمراهی نکشاند و سعی کنیم
روایات آنها را در معارف مان تشخیص بدهیم. ما گزارش ناصبیان را راحت تشخیص می دهیم؛
مثلاً اگر یک روایت داشته باشیم که حضرت علی(ع) نماز می خواند. این را می فهمیم که
جعل کرده اند؛ ولی اگر روایتی داشته باشیم که حضرت علی(ع) نگهبان خداست، به این
راحتی تشخیص داده نمی شود چون نمی خواهید آن احساسات خودتان نسبت به حضرت علی(ع) را
از دست بدهید. یا مثلاً همین اشهد ان علیاً ولی الله که در اذان گفته می شود، فتوای
علمای ما این بود که این فقره جزء اذان و اقامه نیست. البته الان هم فتوای همه علما
و فقها همین است. ولی در میان مردم گفتن این عبارت در اذان و اقامه چنان جا افتاده
که شاید بتوان به ترک نماز فتوا داد ولی به ترک این عبارت نمی توان در نزد افکار
عمومی فتوا داد.
در کلام هم همین مسأله هست؛ مفاهیم کلامی هم در آیات و روایات نیامده و در صدر
اسلام نبوده؛ ولی هیچ کس نگفته که ما کلام اسلامی نداریم. لااقل درباره وجود علمی
به نام «کلام نقلی» هیچ یک از اندیشمندان اسلامی تشکیک نکرده اند، حتی کسانی مانند
ابن حنبل.
این سؤال خیلی خوبی است. شاید برای اولین بار در عمرم باشد که با این سؤال
مقایسه ای مواجه می شوم. در علم کلام هم ما چیزی به عنوان این که معصوم گفته باشد
این «واجب» است و آن «ممکن» است و اگر چنین شود «تسلسل» لازم می آید و اگر چنان
شود، فلان پیش می آید و… ما اینها را نداریم، و هیچ کس هم مدعی نیست که پیغمبر(ص)
ما را به این مطالب دعوت کرده است. علم کلام تنها به عنوان ابزاری و تلاشی برای
دفاع از دعوت نبی اکرم به کار گرفته می شود؛ خودش مکتب جدیدی ایجاد نمی کند؛ یعنی
فرض می کند در دین «توحید» هست و تمام همّ و غمش را روی اینکه از توحید دفاع کند
متمرکز می کند. این با عرفان فرق می کند. کلام یک متد است و یک روش است ادعای ما
این نیست که هر چیزی در اسلام نبود، ممنوع است حتی عرفان هم ممنوع و حرام نیست.
به هر حال، نمی توانیم بگوییم عرفان در اسلام نیست؛ چرا که مبانی و اصول عرفان در
روایات و آیات هست و در سیره ائمه اطهار(ع) هم می توانیم اینها را پیدا کنیم. آیا
همین دعای کمیل، مناجات شعبانیه و امثال آن را واقعاً نمی توانیم منبعی برای عرفان
اسلامی بدانیم؟
بله، منتهی به شرط دلالت. دلالت متون معتبر بر مطالب عرفانی مسلم نیست. در مجعولات
هم که تکلیف روشن است مثلاً اینکه من اهان لی ولیاً… هر کس ولی من را هانت کند…
این معلوم است که جعلی است چون اصلاً اصطلاح «ولی» اصطلاح صوفیه است و یا مفهوم
شریعت و طریقت و این حرف ها همه از جعلیات است که البته این جعلیات از روی غرض و
مرض هم نبوده؛ چون اینها خواسته اند به عقاید خودشان بالاخره یک رنگ و لعاب اسلامی
بدهند، چون شخص خیلی معتقد بوده، گفته بگذار کمی رنگ و لعاب اسلامی هم به این
اعتقاد بدهیم بلکه نتوانند اینها را مورد حمله قرار دهند. بنابر این اگر شما
بخواهید دست به تطبیق بزنید، خوب هر چیزی را می توان با چیز دیگری تطبیق کرد. یعنی
الان من می توانم یک متن عرفانی بر اساس تفسیر موش و گربه عبید زاکانی بنویسم: این
تطبیق است؛ نه این که عبید زاکانی اینها را به ما تعلیم داده باشد. یک نفر می تواند
تمام فرمول های فیزیک را بیاورد و در موش و گربه زاکانی پیاده کند. در مورد عرفان
هم این تطبیق ها صورت گرفته است؛ حدود چهارصد، پانصد آیه را با مبانی عرفانی تطبیق
داده اند. مثلاً: الا له الخلق والامر که فلاسفه هم از این چنین استفاده کرده اند
که منظور از خلق، عالم ماده و منظور از امر عالم مجرد است. در صورتی که اصلاً معنای
آیه این نیست. چه عالم خلقی؟! تا قرن هفتم و هشتم اصلاً روح مجرد از ماده حتی مورد
اعتقاد متکلمین هم نبوده است. معنای آیه این است که آن کسی که از اول، خلق کرده،
اختیار امر و فرمان نیز به دست اوست. این است که عرض می کنم شما اگر بخواهید با
عینک تطبیق وارد شوید، می توانید تمام مسایل صوفیه را در قرآن پیدا کنید.
این تطبیق ها می تواند به عنوان بطن قرآن مطرح باشد؟
نه خیر، خود مفهوم «بطن» را در نظر بگیرید، آیا در مجمع الباین مطرح است؟ در تفسیر
تبیان مطرح است؟ یا خود همین حدیث بطن را در منابع معتبر اهل سنت مثل معجم المفهرس
احادیث نبوی که هفت جلد است و یا در صحاح سته و یا در آن مجموعه سنن که جمع آوری
شده، آیا در اینها یک مورد اشاره به مفهوم بطن شده و اصلاً چنین حدیثی وجود دارد؟!
تمام احادیثی که در آنها کلمه بطن وجود دارد مربوط است به احکام بطن و درد شکم و
باد شکم واین جور چیزها. و یا بیایید احادیث خودمان را بررسی کنیم البته باید مواظب
باشیم که این احادیث از احادیث باطنیه و غلات نباشد، ما در خطر باطنیان و غلات
هستیم و داستان هایی را در منبرها می ؛وییم و ورد زبان ها شده و در کتاب ها هم
نوشته اند. ما قرار نیست که از خودمان مکتب بسازیم باید بررسی کنیم، ببینیم کدام
درست است. من به این نکته رسیده ام که در متون اولیه در ذهن علمای اولیه ما این
مفاهیم نبوده است. شما اثار علمای اولیه را بخوانید خواهید دید که اصلاً از این
مفاهیم خبر ندارند حتی جالب است، غزالی که این قدر در رشد تصوف کمک کرده، وحدت وجود
را به معنای درست کلمه نمی داند، مفهوم فنا را اصلاً متوجه نیست. شما ببینید کلینی،
چقدر از این مفاهیم اطلاع داشته؛ مفید، چقدر اطلاع داشته شما ذهن سید حیدر و ذهن
مرحوم امام خمینی(ره) و امثال اینها را که تعداد پنج، شش نفر هستند ملاک قرار
ندهید. نمی دانم به هر حال این نظر من است.
اما از طرف دیگر هم معتقد نیستم که باید جلوی عرفان را گرفت و آن را ممنوع دانست.
در عین اینکه معتقدم تصوف در ذات دعوت اسلام نبوده و اصلاً نمی توانسته باشد. زیرا
مسایل تصوف قابل تکلیف نیست؛ در تکلیف، تخاطب لازم است؛ یعنی من بگویم تو بشنوی یا
تو بگویی من بشنوم. اما در عرفان اصلاً مسایل قابل انتقال نیست و قابل تخاطب نیست.
خودشان می گویند که این حرف هایی که می گویند حرف نیست:
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
نمی توان کسی را تکلیف کرد به این که عاشق شود:
عاشق بشو وگرنه کار جهان سرآید ناخوانده نقش مقصود زین کارگاه هستی
نمی توان به هر کسی گفت عاشق شو یا ریاضت بکش؛ ریاضت، اعمال شاقی است که همه تحملش
را ندارند. بنابر این به عقیده من باید به همین حد بسنده کنیم که بگوییم اینها
تکلیف نیست؛ نه این که بگوییم حرام است، راه را نباید ببندیم، بگذاریم اگر عده ای
واقعاً می خواهند از این راه نفوذی به باطن عالم بکنند، راهشان باز باشد.
اگر بپذیریم که در میان علمای شیعه، بسیاری بوده اند که طریق عرفان را پسندیده اند
آیا اساساً می توان میان سلوک عارفان شیعه و سلوک عارفان اهل سنت، تفاوت و
تمایزهایی در اصول قایل شد؟
ما گاهی بعضی مسایل را مغلطه می کنیم. تصوف در متن اسلام نیست ولی آن را با اسلام
تطبیق داده اند و واقعاً هم این تصوف با تصوف هندی و امثال آن تفاوت دارد و در مقام
مقایسه، متکامل تر از آن است. این قبول است ولی این در دلالت اولیه اسلام وجود
نداشته است. و از آن طرف راهش هم باز است که هر کس مردش بود، آن راه را برود؛ اما
این اشتباه را نکنید علمای ما نوعاً عارف نیستند، خداترس هستند، زاهد هستند. و چون
زهد اینها با عرفان شباهت داشته، بعضاً اینها را عارف و صوفی تلقی کرده اند در حالی
که اینها زاهدان متشرع بوده اند. عرفان دارای مشخصه و هدف است؛ هدف در عرفان این
است که شخص، پیش از مرگ از ظاهر عالم عبور کند و به باطنش برسد. ما در اسلام
می گوییم شخص تا زنده است در این دنیا است و وقتی مرد به دنیای دیگری خواهد رفت و
تازه در آن دنیا هم شخصیت همین شخص سر جای خودش باقی است. ولی در تعلیما عرفانی،
اولین تعلیم این است که این جهان، یک ظاهر و هم آلودی دارد ـ که در آیین هندو به
این ظاهر، مایا می گویند ـ و یک باطن و حقیقتی دارد که آن حقیقت، کثرت ندارد؛ یکی
است و بیش از یکی نیست. انسان می تواند از این ظاهر عبور کند و به آن باطن برسد؛
سلوک، یعنی تلاش برای شکستن این دیواره ظاهر و رسیدن به آن حقیقت؛ این هدف عرفان و
تصوف است.
یعنی می فرمایید این هدف در اسلام نیست؟! پس به عنوان مثال، این آیه «کلا لو تعلمون
علم الیقین ل
راهنمای خرید:
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 