پاورپوینت کامل مثنوی و مسئله رنج انسانی ۸۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مثنوی و مسئله رنج انسانی ۸۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مثنوی و مسئله رنج انسانی ۸۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مثنوی و مسئله رنج انسانی ۸۵ اسلاید در PowerPoint :

۴

چکیده

مسئله شرور در طول تاریخ همواره معضلی در برابر اعتقاد به خدایی قادر، دانا و توانا
بوده است. خداباوران در برابر این معضل، راه های مختلفی در پیش گرفتند. غالب ادیان
ثنوی شرور را به خدایی جز خدای خالق خیر منتسب کرده اند اما ادیان توحیدی این مسئله
را به گونه دیگری حل کردند. فلاسفه راهی دنبال کردند و عارفان راه دیگری. کامل ترین
تقریر فلسفی برای حل مسئله شر به دست بوعلی سینا در اشارات صورت گرفت.

راه عارفانه در زبان مولانا به شکل زیباتری عرضه شده است. از منظر مولوی، هستی،
بستری برای رشد و شکوفایی توانایی های انسانی است و مهمترین وسیله تحقق این هدف
مصائبی است که بر سر انسان فرود می آید و او را می پرورد. از این رو، آنچه در نگاه
نخست شر قلمداد می شود، خیر است که لازمه کمال انسانی می باشد.

مقدمه

یکی از تلخ ترین پرسش های انسان معاصر، مسئله شرور اخلاقی است، که در قرن بیستم و
با رخ دادن جنگ های جهانی عمیق تر شده است. آیا این همه رنج و مصیبت معنایی دارد؟
آیا خداوند از آنچه به سر بشر امروز می آید با خبر است؟

آیا وجود این همه رنج های مختلف و شرور با وجود خدایی عادل و قادر و حکیم و
خیرخواه سازگار است؟ این تنها پرسشی فیلسوفانه یا کلامی نیست بلکه پرسشی است که همه
انسان ها را به نوعی به تأمل وا می دارد و آنان را به یافتن پاسخی قانع کننده بر
می انگیزد. ظاهراً این مسئله همزاد انسان است و انسان ها در طول تاریخ کوشیده اند
به این مسئله پاسخی در خور دهند و هنوز این تکاپو ادامه دارد.

حال جای این پرسش است که آیا مولانا جلال الدین محمد بلخی، عارف نامور، که گویی
همه زندگی ها را زیسته و در همه عصرها حضور داشته است و برای هر مسئله اساسی بشری
پاسخی دارد، به این مسئله پاسخی داده است؟ و اگر پاسخی به این مسئله داده، آیا
پاسخش برای انسان معاصر پذیرفتنی است؟ این نوشته در پی پاسخ به این پرسش هاست

طرح مولانا برای معضل شر

رهیافت مولانا به مسئله شر، رهیافتی عینی و ملموس است. وی به جای بحث های انتزاعی و
نظری صرف به سبک خاص خود از محسوس ترین پدیده ها آغاز می کند و با آوردن
داستان هایی ساده و تمثیلاتی همه فهم می کوشد به این پرسش، پاسخ دهد. نقطه عزیمت
مولانا در مسئله شر و رنج آن است که رنج، مایه کمال انسان است و علت نگرانی ما از
آن جهل ماست. در حقیقت همان طور که سنگ طلا با گداختن در کوره به تدریج از زنگارها
پاک می شود و خالص می گردد، رنج نیز مایه خلوص وجود انسانی از آلودگی ها می گردد و
جوهر و گوهر واقعی او را عیان می سازد. از نظر مولانا اگر ما واقعاً به نقش رنج در
تکامل وجود انسانی خود پی می بردیم، نه تنها از آن نمی گریختیم، بلکه به استقبال آن
نیز می رفتیم. از نظر این عارف جاودانه، رنج باعث پروردن جان انسان می شود. همانطور
که پیداست هر چند نظرگاه مولوی با نظرگاه جان هیک درباره نقش رنج همانند است، لیکن
نحوه طرح این مسئله نزد وی بسیار متفاوت است و پذیرفتنی تر می نماید. وی در جاهای
مختلفی از مثنوی این نظریه را بسط می دهد. رهیافت مولانا در این مسئله را بر چند
اصل می توان استوار دانست:

۱. خداوند سرچشمه خیر و شر است.

مولانا، مانند هر مسلمان دیگری، بر آن است که ذات باری تعالی سرچشمه خیرات و شرور
است و برای شر هیچ منشأ دیگری در هستی وجود ندارد. با این اصل وی هر گونه نگرش ثنوی
به مسئله شر را قاطعانه رد می کند. اینجاست که ناگزیر می شود تا به اشکال معروفی که
همه موحدان ناگزیر از پاسخ به آنند که آیا وجود این همه شر نقصی بر قدرت و حکمت
خداوند وارد نمی سازد پاسخ دهد. پاسخ مولانا به این مسئله یادآور نگرش لایبنیتس
است. وی پیشتر از این فیلسوف اروپایی به نگرشی برای تبیین این مسئله می رسد و با
پیش کشیدن مثالی از نظرگاه خود دفاع می کند. نقاشی را در نظر بگیرید که می تواند
همه نقشی بیافریند، هم نقش آبشارهای زیبا و جنگل های استوایی و هم نقش سیل های
بنیان کن و زمین های سوخته از عطش و حرارت خورشید. حال اگر این نقاش تصویری کشید که
در آن نشان می داد که سیل چگونه خانه ها را ویران می سازد و مزارع را به مرداب بدل
می کند، آیا باید بر او ایراد بگیریم یا به او دست مریزاد بگوییم. واقع امر این است
که اگر نقاشی نتواند چنین نقاشی هایی بکشد، کارش را ناقص و هنرش را خام ارزیابی
خواهیم کرد. خداوند نیز نقاشی است که همه هستی نقشی از او است و زشت و زیبا در
مجموع تابلویی را پدید می آورند که آفریده دست هنرمند او به شمار می رود و همان طور
که زیباها نشانه قدرت و حکمت اوست، زشتی ها نیز نشان قدرت و چیره دستی او قلمداد
می گردد، نه ضعف او. در این جهان هر آنچه ممکن باشد، به وسیله این نقاش پدید آمده
است:

ور تو گویی هم بدی ها از وی اسـت لیک آن نقصان فضل او کـی اسـت؟

آن بـدی دادن، کمــال اوسـت هــم من مثــالـی گـویمـت ای محتشــم

کــرد نقـاشـی دو گـونـه نقـش ه نقـش هـای صـاف و نقشـی بـی صفـا

نقش یوسف کرد وحور خوش سرشت نقـش عفـریتـان و ابلیســان زشــت

هـر دو گونـه نقـش استـادی اوسـت زشتــی او نیسـت آن رادی اوسـت[۱]

مولانا به استناد به آمیختگی خیر و شر در هستی، از دوگانه پرستان و ثنویان
می خواهد تا به او نمونه ای از خیر یا شر محض نشان دهند تا او نیز به عقیده آنان
ایمان آورد: «ما را با مجوسیان بحث است- ایشان می گویند خدا دو تا است یکی خالق خیر
و یکی خالق شر. اکنون، تو بنما خیر بی شر، تا ما مقر شویم که خدای شر هست و خدای
خیر. و این محال است، زیرا خیر از شر جدا نیست-چون خیر و شر، دو نیستند و میان
ایشان جدایی نیست، پس دو خالق محال است.»[۲]

۲. شر، نسبی است.

از نظر مولانا دومین اصل آن است که رنج، هر چند امری وجودی و واقعیتی ملموس است و
نمی توان آن را ندیده گرفت اما امری نسبی است. به این معنا که به سادگی نمی توان
دست به یک تقسیم دوگانه زد و پاره ای مسائل را خیر و پاره ای را شر دانست. منطق
سیاه و سفید، در اینجا به کار نمی آید. هر شری را که در نظر بگیریم باز از جهاتی
خیر به شمار می رود. برای سفالگری که کوزه های خود را بر بام خانه اش چیده و
خواستار حرارت خورشید و خشکی است، باران، شری دردناک است اما همین باران برای
کشاورزی که در زمین خود گندم کاشته، رحمت و مایه برکت است. بی گمان زهر مار برای
بسیاری از ما شر است، لیکن همین سم حداقل حافظ جان مار است از این رو خیر به شمار
می رود. اگر نیک بنگریم نمی توانیم در هستی پدیده ای بیابیم که یکسره شر و زیانبار
باشد. از سوی دیگر، بسیاری از خیرات، نیز از نظرگاهی و برای کسانی شر است. رود نیل
مظهر برکت و حیات بنی اسرائیل بود، اما همین آب بر اثر نفرین حضرت موسی، برای
قبطیان مایه رنج و مرگ گشت. این جاست که مولانا از ما می پرسد که آیا می توانیم
خیری را نشان دهیم که از جهتی شر نباشد؟ همین آب که مایه حیات است، می تواند عامل
مرگ باشد:

پـس بـد مطلـق نبـاشـد در جهــان بد به نسبت بـاشد، این را هـم بـدان

در زمانه هیـچ زهـر و قنـد نیسـت که یکی را پـا، دگر را بنـد نیسـت

زهر مار، آن مـار را باشـد حیـات نسبتـش بـا آدمـی باشـد ممــات

خلـق آبی را بـود دریـا چـو بــاغ خلق خاکـی را بود آن، مرگ و داغ

همچنیـن بر می شمـر ای مـرد کـار! نسبت ایـن، از یکی کـس تا هـزار[۳]

مولانا در فیه ما فیه نیز این پرسش جدی را پیش می کشد که در عالم، بنما کدام بد
است که در ضمن آن نیکی نیست و کدام نیکی است که ضمن آن بدی نیست؟[۴]

این نسبی دیدن شر به معنای انکار شرور یا پرهیز از مواجهه با واقعیت نیست، بلکه
کوششی است برای دیدن هستی از منظری فراتر از نیازها و علایق شخصی و فردی. برای کسی
که خودش را محور هستی می شمارد و هیچ توجهی به دیگران ندارد، هر اتفاقی که نپسندد
شر مطلق خواهد بود، اما برای انسانی که از بند خودپرستی بدر آمده باشد، نسبیت شرور
امری واقعی و آشکار است.

۳. رنج، موجب کمال است.

از نظر مولانا بی هیچ تردیدی شرور و رنج ها موجب تکامل انسانی است. البته پاره ای
از رنج ها و شرور محصول و نتیجه عملکرد خود انسان و پیامد طبیعی رفتار نادرست اوست.
مقصود چنین رنجی نیست. این نظام خلقت و قانون خداوند و سنت اوست که هر رفتار نادرست
انسانی پیامدی رنجبار دارد:

پس قلم بنوشت که هر کار ر لایق آن هست، تأثیر و جزا

کژ روی، جف القلم کج آیـدت راستی آری، سعادت زایدت[۵]

بنابراین پاره ای رنج ها و شرور نتیجه طبیعی رفتار شرارت بار افراد است. لیکن
پاره ای دیگر چنین نیست. در اینجا مراد رنج ها و شروری است که دامنگیر ما می شود و
ظاهراً استحقاق آنها را نیز نداشته ایم. از نظر مولانا چنین رنج هایی انسان را پخته
می کند. و گوهر انسانی او را صیقل می دهد. وی با تمثیلی این مسئله را نیک روشن
می سازد. نوعی خارپشت به نام اشغر وجود دارد که هر چه ضربه بخورد نیرومند تر
می شود، روح مؤمن نیز بر اثر ضربات و لطمات روزگار و رنج های گوناگون نیرومند
می شود:

هست حیوانی که نامش اشغر اسـت او به زخم چوب زفت و لمتر اسـت

تا که چوبـش مـی زنی، به می شود او ز زخم چـوب، فربـه مـی شـود

نفـس مؤمـن اشغـری آمـد یقیـن کو به زخم رنج زفت است و سمین

زین سبب بر انبیا رنـج و شکسـت از همه خلق جهـان افزون تر اسـت

تـا زجـان ها جـانشان شد زفـت تر کـه نـدیدنـد آن بـلا قـوم دگـر[۶]

این نگرش یادآور سخن معروف فردریک نیچه فیلسوف پرشور آلمانی است که می گفت: هر
آنچه مرا نکشد، قوی ترم می سازد.[۷] مولانا حقیقت سازندگی رنج را با تمثیل دیگری
استوارتر می سازد، پوست از طریق دباغی و عملیات دردآور دیگری تبدیل به لباسی
گرانبها و پوشش ارزشمندی می شود، در صورتی که اگر به حال خود گذاشته شود می گندد.
انسان نیز چنین است و باید از طریق رنج های گوناگون از خود گندزدایی کند و به
موجودی ملکوتی بدل گردد.

مولانا در این مسیر تا جایی پیش می رود که انسان ها را به استقبال رنج تشویق
می کند تا از این طریق خود را از پلشتی ها بپیرایند و از کسانی تعجب می کند که
جویای کمال هستند و در عین حال از رنج گریزانند:

من عجب دارم زجویای صف کو رمد در وقت صیقل از جفا[۸]

وی به کسانی که توانایی و شجاعت به استقبال رنج رفتن را ندارند، توصیه می کند
که در این صورت لااقل اجازه دهند که این کار را دیگری انجام دهد و آنان خود را
تسلیم خدایی کنند که علم و حکمت او فراتر از مصلحت سنجی های حقیرانه بشری است:

ور نمی تانی رضـا ده ای عیـار گر خـدا رنجـت دهد، بی اختیار

که بلای دوست تطهیر شماست علـم او بـالای تدبیـر شماست[۹]

۴. ما غالباً از نقش سازنده رنج بی خبریم.

شتابزدگی و آگاهی محدود ما غالباً پرده ای بر فواید رنج های پیرامون ما می کشند و
مانع از آن می گردند تا ارزیابی روشنی از خیر و شر داشته باشیم. ما در برابر رنج،
ناشکیبا هستیم، زیرا از علت آن بی خبریم. اساساً به گفته خداوند متعال صبوری در گرو
دانایی است[۱۰] همه ما تجربه های گوناگونی در این زمینه داشته ایم. چه بسیار
اتفاقاتی را برای خود شر می پنداشتیم، اما پس از آگاهی و تأمل به خیر بودن آن پی
بردیم و گذر زمان این مسئله را آشکار ساخت. داروی تلخی که فرزند بیمارمان آن را شر
می پندارد، به دلیل نقص آگاهی او درباره نقش درمان گر آن است. مولانا این واقعیت را
با داستانی دیگر باز می نماید. مردی خفته بود، که ماری وارد دهان و معده اش شد.
سواری که از آنجا می گذشت، این صحنه را دید، اما فرصت تاراندن مار را نیافت. پس بر
سر مرد خفته آمد و بدون هیچ توضیحی با گرزی که در دست داشت چند ضربه محکم به او زد
و او را از خواب پراند و ناگزیرش ساخت پای درختی رفته و سیب های گندیده درخت را
بخورد. به این ترتیب، آن مارخورده را می دواند و زجر می داد و به ناله ها و
نفرین های او توجهی نداشت:

بانگ مـی زد کـای امـیر آخر چر قصد من کـردی تـو نادیـده جفـا

گر ترا زاصل است با جانـم ستیـز تیغ زن یک بارگـی خونـم بـریـز

شوم ساعت که شدم بر تـو پدیـد ای خنک آن را که روی تـو ندید

بـی جنایت بی گنه بـی بیش و کـم ملحدان جایـز نـدارند ایـن ستـم

می جهد خون از دهـانم بـا سخـن ای خدا آخـر مـکافاتـش تو کـن

اما سوار بی اعتنا به نفرین های او کار خود را می کرد و همچنان او را می دواند
و رنج می داد تا آنکه شب شد و آن مرد بر اثر خوردن سیب های گندیده و ضربات دبوس و
ساعت ها دویدن دچار تهوع شد و همه آنچه را که در معده داشت از جمله آن مار را بالا
آورد:

زو برآمد خـورده ها زشـت و نکـو مار با آن خورده بیرون جست از او

چون بدید از خود برون آن مـار ر سجــده آورد آن نکـو کـردار را

سهم آن مـار سیـاه زشـت زفــت چون بدید آن دردها از وی برفـت

گفـت: خـود تو جبـرئیل رحمتـی؟ یـا خـدایـی، کـه ولـی نعمتـی؟

ای مبـارک ساعتـی کــه دیـدی ام مرده بودم، جان نو بخشیـدی ام[۱۱]

از یک نظر، همگی مانند همان مرد هستیم که چون از حکمت رنج های خویش بی خبریم
زبان به دشنام و نفرین به ولی نعمت خود می گشاییم و تنها هنگامی دست از این کار
می کشیم که متوجه نقش مثبت آن رنج ها شویم. حال جا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.