پاورپوینت کامل تنزیه و تشابه حرکت دوسویه آکوئیناس برای شناخت نحوه وجود خدا ۱۱۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تنزیه و تشابه حرکت دوسویه آکوئیناس برای شناخت نحوه وجود خدا ۱۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تنزیه و تشابه حرکت دوسویه آکوئیناس برای شناخت نحوه وجود خدا ۱۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تنزیه و تشابه حرکت دوسویه آکوئیناس برای شناخت نحوه وجود خدا ۱۱۵ اسلاید در PowerPoint :
۳
چکیده
نگارنده در این مقاله سعی کرده است به بررسی شناخت نحوه وجود خدا از دیدگاه
توماس آکوئینی بپردازد. نظر نگارنده این است که توماس برای انجام چنین کاری، حرکت
دوسویه ای را انجام داده است. به عبارت دیگر، او در خداشناسی اش، با بهره گیری از
بحث «بساطت الهی»، از دو طریق سلبی و تشبیهی نهایت استفاده را به عمل می آورد.
بنابراین، اولین مطلبی که مورد بررسی قرار گرفته است این است که آیا ما می توانیم
به ذات خدا علم داشته باشیم یا نه؟ پاسخی که توماس می دهد این است که ما وقتی که
درباره خدا سخن می گوییم واقعاً نمی دانیم چه می گوئیم. ما درباره خدا از بسیاری از
حقایق سخن می گوئیم، هرچند که نمی دانیم خدا چیست. در نتیجه، نمی توان با روش
ایجابی او را از دیگر مخلوقات جدا کرد و به این طریق او را شناخت. پس باید از طریق
سلبی به شناخت او پرداخت.
دومین مطلبی که مورد بررسی قرار گرفته است این است که چرا خدا نمی تواند متعلق
شناخت علمی و ایجابی ما قرار بگیرد؟ پاسخ توماس به این پرسش در این امر نهفته است
که «چون خدا کاملاً بسیط است» لذا نمی تواند متعلق شناخت علمی ما قرار بگیرد. او
باتوضیحی که درباره ملاک بساطت الهی می دهد این مسأله را توجیه می کند.
بلافاصله پس از این بحث، مطلب سوم مطرح می شود: آیا ما واقعاً نمی توانیم
درباره خدا به نحو ایجابی سخن بگوییم؟ در اینجاست که توماس نظریه تشابه خود را مطرح
کرده و می گوید شناخت انسان برحسب تشابه، شناختی صادق ولی ناقص است. خدا تمامی
کمالات مخلوقات را – با حفظ صرافت و بساطتش – به وجهی متعالی در خودش دارد. پس اگر
همیشه تعالی خدا و بساطت وجود او در نظر گرفته شود. از طریق تشابه می توان در باب
او سخن گفت. از این رو، نتیجه می شود که هرچند توماس در ابتدا طریق سلبی (تنزیه) را
اختیار می کند، ولی نسبت به توانایی انسان در سخن گفتن به طور حقیقی و صادق درباره
خدا «خوش بین» است. این نوع شناخت هرچند صادق ولی ناقص است و این مسأله به ضعف قوای
شناخت انسان که از حس سرچشمه می گیرد، قابل ارجاع است.
کلید واژگان:
وجود خدا، بساطت خدا، سلبی، ایجابی، استعاری، اشتراک معنوی، اشتراک لفظی، تشابه.
مقدمه
مردم در زندگی روزمره شان، وقتی که درباره خدا سخن می گویند، گروهی طریق سلبی و
برخی دیگر نیز طریق ایجابی را اختیار می کنند. عده ای از آنها چنان درباره خدا سخن
می گویند که گویی او را کاملاً می شناسند! آنها با این نحو سخن گفتن، حس تردید را
در انسان برانگیخته و او را به این فکر وا می دارند که: آیا نحوه سخن گفتن آنها یا
زبانی که به کار می برند، واقعاً صادق است؟ معتقدین به خدا معمولاً چنین وانمود
می کنند که دارای زبان دینی مختص به خودشان هستند؛ زبانی که در کلام و الهیات شکل
گرفته و قبل از آن وجود نداشته است.
عده ای دیگر، حتی پافراتر گذاشته و با استفاده از انواع استعارات و تشبیه ها
درباره خدا و مخلوقات سخن می گویند. آنها به راحتی از کلماتی استفاده می کنند که هم
بر خدا و هم بر مخلوقات قابل اطلاق است. اما این مسأله باعث می گردد که فرد این
سؤال را از خودش بپرسد: آیا ما حق چنین کاری را داریم یا نه؟ ما چگونه می توانیم
چنین کاری را انجام دهیم؟ آیا زبان استعاری یا تشبیهی می تواند ماهیت واقعی خدا را
بر ما نشان دهد؟ آیا ما واقعاً می توانیم خدا را به نحو ایجابی بشناسیم؟ یا اینکه
ما فقط می توانیم به نحو سلبی او را بشناسیم؟ تمام این سؤالاتی که مطرح شد، محصول
تلاش دیرینه انسان در شکل دادن به تاریخ زبان دینی، یا به عبارت دیگر، نتیجه تلاش
او در شناخت نحوه وجود خدا بوده است. انسان برای یافتن پاسخی مناسب به این سؤالات،
همواره به طرق مختلفی متوسل شده است که از جمله می توان به: طریق سلبی، اشتراک
لفظی، اشتراک معنوی و تشابه اشاره نمود. مسلماً توماس آکوئینی۱ نیز بنابر سنتی که
در آن بزرگ شده است. یکی از مهمترین دغدغه هایش این مسأله بوده است. بنابراین، محور
اصلی بحث ما در این مقاله به این امر اختصاص یافته است که ببینیم راه حل توماس در
حل این مشکل چه بوده است. ظاهراً توماس حرکت دوسویه ای را برای خداشناسی اش در پیش
گرفته است. به طوری که در نظام فکری او راهکار جدیدی در شناخت نحوه وجود خدا و نحوه
سخن گفتن درباره او مطرح شده است. حال باید دید که راهکار توماس در این مورد چیست و
چگونه آن را توجیه می کند.
۱- چگونگی امکان علم به ذات خداوند
توماس آکوئینی در جامع علم کلام۲ پس از ذکر پنج طریق برای اثبات وجود خداوند،
سخن خود را چنین ادامه می دهد: «پس از اینکه یقین حاصل شد که موجودی وجود دارد،
برای درک اینکه این موجود چیست، تحقیق بعدی ما درباره نحوه و چگونگی وجودش است«(ST
Ia.3). اما اوبلافاصله می گوید: «حال چون ما نمی توانیم بدانیم که خدا چیست،بلکه
می دانیم که چه چیزی نیست؛هیچ وسیله ای برای بررسی اینکه خدا چگونه هست، در دست
نداریم»(ST Ia.3). سؤالی که مطرح می شود این است که در اینجا منظور توماس از این
سخن چیست؟ آیا او واقعاً معتقد است که ما نمی توانیم بدانیم که خدا چیست و فقط
می دانیم که او چه چیزی نیست؟ به نظر می رسد این سخن او با الهیات مسیحی مطابقت
ندارد، برای اینکه متکلمان مسیحی بر این عقیده اند که به وجود ذات خدا می توان علم
داشت، در حالی که اگر سخن توماس را بپذیریم در این صورت هیچ تصوری از ذات خدا
نخواهیم داشت. ظاهراً او در اینجا، تحت تأثیر نو افلاطونیان، معرفت به خدا را از
طریق سلبی (تنزیه) مجاز می شمارد.
توماس همین مسأله را در «جامع در رد کافران»۳ نیز آورده و می گوید: «جوهر الهی
فراتر از هر صورتی است که عقل ما به دست می آورد. بنابراین، ما نمی توانیم با
شناختن آنچه او هست، او را درک کنیم» (SGI.14). دلیل این امر آن است که از نظر
توماس «عظمت خداوند، فراتر از تمام گفته ها و شناخت ما است. او نه تنها فراتر از
زبان و دانش ما است، بلکه هیچ ذهنی، حتی فرشتگان۴ نیز نمی توانند او را بشناسند»
(DN I, iii, 77).
چنانکه ملاحظه نمودیم توماس در اینجا نیز از الهیات (کلام) تنزیهی استفاده
می کند و شناخت خدا را از طریق سلبی۵ میسر می داند. او در تفسیر درباره «اسماء
الهی» دیونسیوس۶ می گوید: «در این دنیا، کاملترین شناختی که می توانیم از خدا بدست
آوریم این است که او فراتر از آن چیزهایی است که ما می توانیم بنشاسیم بنابراین،
تنزیه بهترین روشی است که می توانیم خدا را خطاب کنیم… از آن جایی که خدا فراتر
از همه چیز است و چون هر نامی که بر او خطاب کنیم کمتر از آن چیزی است که خدا
است،پس اولین وبهترین حالتی که می توانیم خدا را خطاب کنیم روش تنزیه می باشد: سلب
تمام چیزها از او
(DN I. iii, 83-4).
از این رو، توماس معتقد است که وقتی ما درباره خدا سخن می گوییم واقعاً
نمی دانیم که چه می گوییم. به نظر نمی رسدکه معنای سخن توماس این باشدکه ما وقتی
درباره خدا سخن می گویی: نمی توانیم هیچ حکم صادقی را درباره خدا درست کنیم. در
واقع، توماس این مسأله را قبول دارد که ما درباره خداوند چیزهایی را می گوییم که هم
صادق هستند و هم اینکه می دانیم که آنها صادق اند. اگر بخواهیم نمونه ای از این
موارد را مثال بزنیم، باید بگوییم که وقتی می گوییم «خدا حی است»، «خدا خوب است»،
«خدا کامل است» یا «خدا سرمدی است»، این جمله ها هم صادق هستند و هم اینکه ما
می دانیم که آنها صادق هستند. اما مسأله ای که توماس می خواهد بگوید این است که ما
همچنین به خدا چیزهایی را خطاب می کنیم که هرچند صادق هستند، اما ما به صادق بودن
آنها علم نداریم؛ مثلاً می گوییم «خداوند سه شخص در یک ذات است».
بنابراین، چنین به نظر می رسد که توماس می خواهد بگوید که ما در زندگی
روزمره مان، درباره خیلی چیزهای صادقی که نمی دانیم که چه هستند سخن می گوییم.
همین طور وقتی که درباره خدا سخن می گوییم، واقعاً نمی فهمیم که چه می گوییم.
ما درباره خدا از بسیاری حقایق سخن می گوییم، هرچند که نمی دانیم خدا چیست. به
عبارت دیگر، اگر ما درباره یک چیز علم و آگاهی نداشته باشیم نمی توانیم آن را
بشناسیم و همچنین اگر به ذات چیزی علم نداشته باشیم، نمی توانیم آن را تحت جنس و
نوع درآورده و تعریف نماییم. این مسأله در مخلوقات جهان مسلم است، برای اینکه آنها
دارای جنس و نوع هستند، ولی درباره خداوند صادق نیست، چون که خداوند جنس و نوع
ندارد؛ او جزئی از این جهان نیست، بلکه دلیل هر جهان ممکنی است. او فراتر از
مفاهیمی چون جنس و نوع است و در نتیجه نمی توان با روش ایجابی۷ او را از دیگر
مخلوقات متمایز کرد، لذا باید از طریق سلبی به شناخت او پرداخت.
اما چرا خداوند نمی تواند متعلق شناخت علمی ما قرار بگیرد؟ چرا شناخت او به روش
ایجابی ممکن نیست؟ و چرا ما محکوم به عدم شناخت خداوند هستیم؟ پاسخ مناسب توماس به
این پرسش ها در این امر نهفته است که «چون خداوند کاملاً بسیط۸ است، لذا او
نمی تواند متعلق شناخت علمی ما قرار بگیرد. بنابراین او بساط الهی را دلیل اصلی در
اختیار طریق سلبی (تنزیه) و طرد طریق ایجابی در شناخت خدا می داند» (Aquinas, 69).
۲- بساطت خداوند و ارتباط آن با «تنزیه» در خداشناسی توماس
اعتقاد به بساطت الهی یکی از ارکان اصلی مباحث دینی مختلف و ازجمله کهن ترین
مباحث دینی و فلسفی می باشد، به طوری که این مسأله از جانب بسیاری از متفکران قدیمی
و معاصر مسیحیت، یهودیت و اسلام مورد دفاع قرار گرفته است. برای مثال اگوستینوس۹
دلیل بسیط بودن یک ذات را «عدم انفکاک پذیری صفات از ذات» می داند. به نظر او، یک
ذات را بسیط می نامیم صرفاً به این دلیل که نمی توان آن را از صفاتی که دارد جدا
کرد. بنابراین، یک ذات بسیط ذاتی است که میان آنچه هست و آنچه دارد تفاوتی نباشد.
از نظر آگوستینوس، چون در ذات خداوند هیچ تغییری وجود ندارد، پس بسیط است. بسیط
بودن خداوند به این معنا نیست که او دارای صفات و ویژگی های متمایز است. «علم خدا»
و «خوب بودن خدا» چیزی غیر از خدا نیست؛ برای اینکه هر آنچه در خدا هست خداست. از
نظر آنسلم۱۰ نیز، وقتی که می گوییم «خدا خوب است» ، «خدا عدل است » و «خدا حکیم
است» در تمام این احکام، صفاتی که بر خدا حمل می شود چیزی غیر از ذات خدا نیست. پس
هردو معتقدند صفاتی که بر خدا حمل می شوند، واقعیاتی متمایز از خدا نیستند و به
عبارت دیگر آنها خدا هستند
(Aqunias, 2003, 69-70).
توماس آکوئینی نیز همانند آنها فکر می کند، ولی برخلاف آنها، دفاع مفصلی از این
موضوع به عمل آورده است. او معتقد است که به سه دلیل می توان از بسیط بودن خدا دفاع
کرد:
الف- عدم تغییر در ذات خدا
ب – عدم فرد ۱۱ بودن خدا
ج – قائم به ذات۱۲ بودن خد
الف) عدم تغییر در ذات خدا: یکی از دلایلی که توماس در جهت صادق بودن «خدا وجود
دارد» اقامه کرد این بود که خدا علت تغییر است، بدون اینکه خودش در معرض تغییر
باشد. به تبع آن، این مسأله را بدیهی در نظر گرفت که خداوند نمی تواند دارای ترکیبی
باشدکه وجود یک فرد جسمانی دارا است؛ یعنی خدا متشکل از اجزاء فیزیکی متفاوت نیست.
پس او همانند اجسام نیست. علت این امر آن است که او فکر می کند که اجسام همیشه به
طور بالقوه تقسیم پذیر هستند؛ در حالی که این خداوند است که اجسام را به جای اینکه
عدم باشند وجود بخشیده است. بنابراین، او مبدأ و منشاء تمام محدثات است. «زیرا
هرچیزی که امکان وجود دارد، صرفاً بوسیله چیزی که پیش از آن موجود است به وجود
می آید … اولین موجود نیز خدا است. در نتیجه ، هیچ استعداد و امکان بالقوه ای در
خدا وجود ندارد (). از این مطلب می توان استنباط نمود که هیچ نوع تغییری برای خدا
ممکن نیست. دلیل توماس این است که افرادمادی مشمول هردو نوع تغییر جوهری و عرضی
می شوند، یعنی آنها همیشه مرکب از ماده و صورت هستند. بنابراین، خداوند نمی تواند
مرکب از ماده و صورت باشد ، بلکه خدا ذاتاً صورت است(ST Ia, 3, 1-2).
ب) عدم فرد بودن خدا: اینکه چیزی وجود دارد که مرکب از ماده و صورت نیست، بلکه فقط
صورت است، یعنی چه؟ معنایی که ما معمولاً برای فرد به کار می بریم در رابطه با نوع
است: فرد را به چیزی می گوییم که یکی از مصادیق یک نوع است، به طوری که آن نوع
دارای افراد و مصادیق زیادی است که این فرد جزء یکی از آن افراد و مصادیق می باشد.
اما به نظر توماس، عاملی که باعث می شود ما هریک از افراد یک نوع را از هم جدا و
متمایز کنیم، ماده است. پس اگر چیزی باشد که مرکب ازماده وصورت نیست، بلکه فقط صورت
محض است، مشمول این معنای مصطلح «فرد» نمی گردد. علت این امر مشخص است. برای اینکه
چیزی را نمی توان از ماهیت اش جدا کرد. بنابراین، خدا که جوهری غیرمادی است،
نمی تواند به عنوان یکی از افراد مختلف یک نوع محاسبه گردد. فردیت۱۳ آن چیزهایی که
مرکب از ماده و صورت نیست، از این یا آن ماده فردی بدست نمی آید، یعنی فردیت آنها
به ماده نیست، بلکه صورت آنها فی حد ذاته فردی است. چنین چیزهایی عین ماهیت خودشان
هستند (ST Ia, 3.3).
از نظرتوماس، چیزهای زیادی وجود دارند که فردیت آنها را صرفاً صورت جوهری شان
تشکیل می دهد.برای مثال،می توان ازفرشتگان نام بردکه صورت بدون ماده هستند. همچنین
ما نمی توانیم میان شخص یا فرد خدا و ماهیت الهی تمایز قایل شویم.به عبارت دیگر،
ربوبیت۱۴، حیات۱۵ و صفاتی از این قبیل که بر خدا حمل می شوند، چیزی جز خدا نیستند
(ST Ia, 3. 3). بنابراین خداوند ترکیبی از فرد و ماهیت نیست.
ج) قائم به ذات بودن خدا: آیا خداوند هیچ گونه ترکیبی ندارد؟ آیا او ترکیبی از
ماهیت و وجود نیست؟ به نظر توماس – چیزهای دیگر – به جز خدا – همگی مرکب از وجود و
ماهیت اند. به عنوان مثال، فرشتگان نیز مرکب از وجود وماهیت اند، برای اینکه اگرچه
آنها دارای ماده نیستند، اما وجود آنها از خودشان نیست، بلکه از چیزی غیر از خودشان
است. این مسأله در مورد همه چیز – غیر از خدا – صادق است. یعنی هرچیزی – به جز خدا
– وجود نیست، بلکه دارای وجود است. اما خداوند دارای وجود نیست، بلکه خود وجود است
(BE, 44).
در موجودات دیگر، وجود چیزی است که از غیر به آنها رسیده است و جزء ذات آنها
نیست. اما درباره خداوند مسأله این طور نیست: وجود جزء ذات خداست و آن را از چیز
دیگری اخذ نکرده است. بنابراین، خدا مرکب از وجود و ماهیت نیست و وجودش از خودش
است، در حالی که موجودات دیگر مرکب از وجود و ماهیت اند. توماس این مسأله را دلیلی
بر ناشی شدن وجود هر چیزی از خدا می داند. چیزی که دلیل وجود چیزهای دیگر است، وجود
آن نمی تواند از چیزی خارج از خودش یا از منشأیی دیگر باشد. در نتیجه، وجود خدا
نمی تواند قائم به چیزی باشد که خدا نیست. پس «خدا وجود خودش» است و خدا بودن مساوی
است با وجود داشتن. اما از این مسأله نباید نتیجه گرفت که توماس وجود را به عنوان
یک صفت یا عرض برخدا حمل می کند. او در وجود و ماهیت۱۶، پس از بررسی رابطه میان
جوهر خدا و ماهیت او می گوید؛ «در مورد جوهر خدا باید گفت که ماهیت خدا همان وجود
اوست. برای این که ماهیت خدا چیزی غیر از وجودش نیست. به این خاطر است که برخی
فیلسوفان براین باورند که خدا هیچ ماهیت (یا چیستی ای) ندارد. در نتیجه، او یک جنس
نیست، زیرا هرچیزی که جنس است باید ماهیتی (یا چیستی ای) غیر از وجود داشته باشد
… اگرچه ما می گوییم که خدا وجود صرف است، اما نباید مثل برخی مرتکب این خطا شده
و بگوییم که خدا آن وجود کلی ای است که صورت هرچیزی از آن است. ویژگی وجود خدا این
است که هیچ چیزی را نمی توان بر آن اضافه کرد. از این رو، وجود خدا – با حفظ
صرافت۱۷ خودش – متمایز از موجودات دیگر است (BE, 44).
او در ادامه بحث اش از رابطه میان وجود صرف خدا و کمالات او سخن گفته و
می گوید: «اگر چه او وجود صرف است، اما فاقد هیچ نوع کمالی نیست. در واقع، او دارای
تمام کمالاتی است که درکل اجناس وجود دارد. به این خاطر است که هم ارسطو۱۸ و هم
ابن رشد۱۹ در کتاب پنجم متافیزیک۲۰، خدا را کامل محض نامیده اند، به طوری که کمالات
در او به طرز متعالی تری نسبت به چیزهای دیگر وجود دارد: کمالات در خداوند یک چیز
هستند، ولی در موجودات دیگر با هم فرق دارند. علت این امر آن است که تمامی این
کمالات که متعلق به او هستند، مطابق با وجود بسیط اش است. به این طریق است که
خداوند تمامی کمالات را در وجود (بسیط)اش دارد (BE. 44).
در واقع، این آموزه توماس که وجود خداوند عین ماهیت اوست، چیزی نیست جز آنچه که
در برخی مواقع «الهیات سلبی یا تنزیهی»۲۱ نامیده شده است. در الهیات سلبی هدف این
نیست که خدا توصیف بشود، بلکه هدف این است نشان داده شودکه چه چیزی درباره خدا
نمی تواند صادق باشد. به نظر توماس، اگر ما از کلمه «خدا» استفاده می کنیم و آن را
علت چیزهایی که وجود دارند در نظر می گیریم، در این صورت ما نمی توانیم خدا را طوری
در نظر بگیریم که وجودش نیازمند غیر باشد. در این صورت، خدا علت وجود تمامی موجودات
است.
در اینجا چنین به نظر می رسد که هنگامی که توماس می گوید: «هیچ تمایزی میان
وجود و ماهیت خدا وجود ندارد»، او به نحوی، ادعای شناخت ماهیت خدا را می کند، اما
چنانکه در مباحث قبلی نیز گفتیم این باور توماس که «هیچ تمایزی میان وجود و ماهیت
خدا وجود ندارد» – حتی اگر به صادق بودن آن علم داشته باشیم – هیچ شناختی از چیستی
خدا به ما نمی دهد و ما از این طریق ماهیت خداوند را درک نمی کنیم. آنچه که صرفاً
از این گزاره برمی آید این است که «چه چیزی درباره خدا نمی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 