پاورپوینت کامل فلسفه اسلامی؛ چیستی، روش ها و چالش ها (قسمت اول);در مصاحبه با آیت الله دکتر احمد بهشتی ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فلسفه اسلامی؛ چیستی، روش ها و چالش ها (قسمت اول);در مصاحبه با آیت الله دکتر احمد بهشتی ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فلسفه اسلامی؛ چیستی، روش ها و چالش ها (قسمت اول);در مصاحبه با آیت الله دکتر احمد بهشتی ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فلسفه اسلامی؛ چیستی، روش ها و چالش ها (قسمت اول);در مصاحبه با آیت الله دکتر احمد بهشتی ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint :

اشاره

آیت الله دکتر احمد بهشتی متولد ۱۳۱۴ هجری خورشیدی در خانواده ای روحانی در شهرستان فسا از استان فارس است. ایشان پس از شروع مقدمات علوم حوزوی در زادگاه خود، در سال ۱۳۲۸ به شیراز رفته و در مدارس عملیه نزد استادان آن شهر به فراگیری علوم اسلامی پرداخت و پس از گذراندن دوره سطح و همزمان دریافت دیپلم متوسطه، در سال ۱۳۳۸ شمسی در قم رخت اقامت افکند و دروس خارج را از مراجع عظام وقت بهره برد. آیت الله بهشتی همزمان با تحصیلات فقه و اصول، به درک محضر استادان علوم عقلی به ویژه مرحوم علامه طباطبایی همت گماشت و از سال های ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۵ مراتب دانشگاهی را در رشته فلسفه دانشکده الهیات دانشگاه تهران طی کرد و در سال ۱۳۵۶ از رساله دکتری خود با عنوان مقایسه آراء ارسطو و شیخ الرئیس به راهنمایی شهید آیت الله مرتضی مطهری دفاع کرد. ایشان از میان منظومه شمسی شخصیتهای برجسته فلسفی اسلامی، مجذوب دو ستاره درخشان است، آنجا که خود می گوید: «من در درجه اول مجذوب علامه طباطبائی بودم و هنوز هم هستم و به همین نسبت مجذوب استاد مطهری هستم. یعنی به نظر من استاد مطهری همان ادامه علامه طباطبائی است، دو وجودی که نمی شود اینها را از هم تفکیک کرد. خود مرحوم آقای مطهری هم اصلاً در علامه طباطبائی فانی بود.»

استاد بهشتی حدود ۵۰ جلد کتاب (منتشر شده) دارد؛ از جمله: شرح نمط چهارم الاشارات و التنبیهات، تأملات کلامی و مسائل روز، جهان بینی اسلامی، فلسفه دین و… .

آیت الله دکتر احمد بهشتی در حال حاضر استاد حوزه علمیه قم و استاد و مدیر گروه فلسفه دانشکده الهیات دانشگاه تهران است. ایشان علاوه بر اشتغالات علمی، اولین نماینده مردم شهرستان فسا در مجلس شورای اسلامی بود و اینک عضو مجلس خبرگان رهبری می باشد.

نظر به جایگاه علمی و دیدگاه های عمیق فلسفی آیت الله دکتر احمد بهشتی ، «چیستی، روش ها و چالش های فلسفه اسلامی» را با ایشان به گفتگو نشستیم که پیش روی شماست.

معارف

از حضرتعالی که وقتتان را در اختیار ما گذاشتید تقدیر و تشکر می کنیم. ان شاءالله که این مصاحبه دستاوردهای خوبی برای استادان معارف اسلامی در سراسر دانشگاه ها داشته باشد. اگر اجازه بفرمایید، با توجه به اینکه بحث ما بیشتر در فضای فلسفه اسلامی است، گفتگو را با این سؤال شروع کنیم که اساساً تعریف شما از فلسفه چیست؟

بنده هم عرض سلام و ادب دارم خدمت خوانندگان عزیز و استادان محترم معارف اسلامی و از شما هم تشکر می کنم. تعریف من از فلسفه، همان تعریف سنتی است که فلاسفه ما در کتابهایشان مطرح کرده اند. ما می خواهیم از راه فلسفه، به حقایق اشیاء آنگونه که هستند علم پیدا کنیم، منتها در حد توان و در حدی که می توان به حقایق اشیاء پی برد، نه بیشتر. گاهی هم گفته می شود که فلسفه، تشبّه به باری تعالی است. یعنی تعریف به غایت می کنند. غایت فلسفه، علم و دانشی است که انسان نسبت به جهان و عالم هستی پیدا می کند. و از این جهت تشبّهی به حضرت حق پیدا می کند. صرفنظر از اینکه در عالم غرب، فلسفه را چگونه تعریف کنند و درباره آن چه بگویند، ولی ما در فلاسفه اسلامی و در حوزه فرهنگ خودمان، فلسفه را آنگونه که بزرگان فلسفه اسلامی تعریف کرده اند تعریف می کنیم.

آیا در این تعریف، بحث روش هم مطرح است؟ آیا علم به حقایق اشیاء باید از روش خاصی به دست آید؟

بله، بحث روش در فلسفه اسلامی بسیار جدی است. در بین حکمای حوزه فلسفه مشّاء، فلسفه صرفاً فلسفه بحثی بود. یعنی روش، روشِ بحث و استدلال و تعقّل و تفکر بود و با این روش پیش می رفتند. ولی کم کم توجه کردند که این روش، لازم هست، ولی کافی نیست. اولین بار، ابن سینا به این مطلب توجه کرد. ایشان بعضی جاها با مشّائین اختلاف پیدا کرده و نظر آنها را تا حدی محترمانه مورد نقد و ایراد قرار داده است، برای مثال در فصل نهم از نَمَطِ دهمِ اشارات که ظاهراً آخرین کتاب ابن سینا است بعضی از مسائل مورد اختلافش با مشائین را مطرح می کند بعد می فرماید: این مسائل، مستور است مگر بر کسانی که راسخین در حکمت متعالیه باشند. این را سربسته می گوید. ولی خواجه طوسی که شرح می کند، می گوید: منظور از راسخین در حکمت متعالیه کسانی هستند که بین بحث و ذوق جمع کرده اند. هم به حکمت بحثی توجه دارند چنان که مشائین توجه داشتند و هم به حکمت ذوقی و بین این دو جمع کرده اند. آن طرف آن معلوم است که اگر حکمت فقط حکمت بحثی باشد، نمی تواند به همه حقایق پی ببرد. اگر ذوقی محض هم باشد قابل اطمینان نیست. یعنی اهل ذوق هم اگر اهل تعقل نباشند، ممکن است آن خطاها و تخیلات خودشان را حقیقت پندارند. بنابراین باید بین حکمت بحثی و حکمت ذوقی جمع شود. ابن سینا اسم این را حکمت متعالیه گذاشته است و شیخ اشراق که بین بحث و ذوق جمع کرده است، در حقیقت نقطه شروعش از ابن سیناست و ایشان این راه را ادامه داده است. ابن سینا عمرش کوتاه بود و در اواخر عمر متوجه چنین مطلبی شده است و خودش نتوانسته آن کاری که باید، انجام دهد؛ ولی شیخ اشراق این کار را دنبال کرد و ادامه داد. صدرالمتألهین هم اسم کتاب فلسفه عظیم خودش را «الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه» گذاشت و علی الظاهر صدرالمتألهین، در انتخاب این نام، متأثر از ابن سینا است. بعد، در کتاب دیگری که ابن سینا نوشته است و بخشی از آن که در منطق است موجود می باشد، در مقدمه آن کتاب می گوید که دوستان از من تقاضا کردند که کتابی برایشان در فلسفه بنویسم. به آنها گفتم اگر به مذاق مشائین می خواهید، حاضر نیستم. ولی اگر به مذاق خودم می خواهید حاضرم. گفتند به مذاق خودت بنویس. من هم قبول کردم کتاب «حکمه المشرقیین» را نگارش کردم. یعنی از کلمه شرق و ریشه اشراق در اینجا استفاده کرد و همان منطقش که الان موجود است نشان می دهد که از مشائین فاصله گرفته ولی الان حکمتش دیگر موجود نیست. با توجه به جرقه هایی که ابن سینا در «اشارات» و همچنین در «حکمه المشرقیین» گفته است، معلوم می شود که عنایت ایشان به این بوده که باید بین روش بحثی و روش ذوقی جمع کرد و هر دو لازم است. همین هم ادامه پیدا کرده است. حتی حضرت امام(قدس سره) در بعضی بحث ها اصرار دارد که اگر کسی می خواهد عرفان بخواند، باید اول فلسفه بخواند و عقلش را به کار بیندازد. اگر عقلش را به کار نیندازد، عرفان نخواند که باعث گمراهی او می شود و نتیجه ندارد. لذا من برای کنگره امام خمینی، مقاله مفصلی تحت عنوان «وحیانیت و عقلانیت عرفان از دیدگاه امام خمینی» نوشتم که هم در مجموعه مقالات من و هم در مجموعه مقالات خودشان چاپ شده است. پس توجه شده به اینکه روش، نباید منحصر در روش بحثی یا منحصر در روش ذوقی نباشد و باید بین این دو روش جمع کرد.

در جمع بین این دو روش، مسأله دین چگونه مطرح می شود؟ اساساً با توجه به اینکه فلسفه یک کاوش عقلی است به ویژه در فلسفه مشایی، دین از چه جایگاهی برخوردار است؟

در فلسفه اسلامی علاوه بر استدلال و شهود توجهی هم به قرآن و وحی شده است. خودِ ابن سینا، واقعا می شود گفت یک مسلمان بسیار معتقدی است. من عقیده دارم که یک شیعه بسیار معتقدی است. برای این مطلب دلیل دارم، مقاله هم نوشته ام و در بعضی از نشریات هم چاپ شده که راجع به مذهب اعتقادی ابن سینا بحث کرده ام. به هر حال، اینها هرکه هستند، مسلمانند و معتقد به وحی، و سنت هستند. لذا اگر مثلاً در مسأله ای عقلشان به جایی نمی رسید، اعتراف می کردند که ما عقلمان نرسیده، ولی تابع شرع هستیم. خودِ ابن سینا در مسأله معاد جسمانی، می گوید بعضی از مسائل معاد را عقل می فهمد و شرع هم تصدیق کرده است. بعضی از مسائل معاد را عقل نمی فهمد، اما شرع بیان کرده است. ما در مسائلی که عقلمان نمی فهمد، مثل عذاب جسمانی یا لذائذ جسمانی در آخرت یعنی پاداش و کیفری که جسمانی است، بهشت و جهنم جسمانی هستند و انسان با همین جسمش در جهنم معذب می شود، و یا با همین جسمش در بهشت متلذذ می شود، حالا که عقل ما نمی فهمد، باید انکارش کنیم؟ می گوید که نه، وظیفه ما در اینجا، تصدیق نبوت است در الهیات شفا عبارت زیبایی دارد: «و لقد اخبَرَنا بِهِ سیدنا و نبینا و مولانا محمد صلی الله علیه و آله» با یک چنین تجلیلی از پیامبر اکرم (ص) یاد می کند و اعلام می دارد که ما باید در این گونه مسائل پیرو نبوت باشیم. پس اینها مسلمانند و حاضر نیستند به بهانه این که می خواهند فیلسوف و اهل فلسفه باشند، یک کلمه خلاف شرع بگویند. اگر آنچه به دست می آورند با شرع موافق است، مشکل ندارد و اگر موافق نیست، باید جانب شرع را ترجیح بدهند. ابن سینا درباره معاد جسمانی و ردّ آن کتاب دارد. در رساله ای به نام «الاُضحویه» که تمام بحثش این است که اگر انسان با جسمش محشور شود، مستلزم تناسخ است، و چون تناسخ محال است، چنین چیزی نمی شود. یعنی این را با عقلش رد کرده است. ممکن است بگوییم شاید این کتاب ایشان نباشد، گرچه ظاهراً از ایشان است. به هر حال، در الهیات شفا هم اعتراف کرده که عقل ما نمی رسد. پس اگر عقل چیزی گفت که خلاف شرع است، حاضر است از عقلش صرفنظر کند و بیاید به طرف شرع. لذا می بینیم که در خیلی جاها، در لابلای بحثهایش آیات قرآنی مطرح می کند. اصلاً ابن سینا تفسیر هم نوشته است، منتها کم نوشته است. معوذتین، دو سوره کوچک آخر قرآن را تفسیر کرده است و بیشتر از این در تفسیر از ایشان چیزی سراغ نداریم، ولی می بینیم که در لابلای بحثها، به آیات قرآن متوسل می شود و آیه می آورد. مثلاً در بحث علم واجب که غزالی همه مشائین را به خاطر آن تکفیر است و لبه تیز حمله اش متوجه فارابی و ابن سینا است، اینها را تکفیرکرده، که اینها منکر علم خدا هستند، چون گفته اند علم نفس یا علم هر عاقلی به کلیات است، می گوید اینها عقیده شان این است که خدا علم به جزئیات ندارد. در حالی که ایشان با یک دقت فلسفی، علم به کلیات را از بالا آورده تا به علم به جزئیات رسانده است. یعنی بالاخره آن کلی، وقتی می خواهد در خارج موجود شود، می شود کلی منحصر به فرد: آن کلی که صورتش مثلاً در علم باری است، بر اثر سلسله علل و معالیل می آید تشخص پیدا می کند و آن کلی بر این فرد منطبق می شود. بنابر این علم به این جزئی دارد. بعد، جالب این است که در همین بحث، این آیه را می آورد که «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّهٍ»[۱]؛ یک ذره و مثقالی هم از علم خدا پوشیده نیست. آن وقت چطور می توانیم بگوییم که ایشان منکر علم خدا به جزئیات است؟! و بعد هم راحت تکفیرش کنیم. ایشان در «علم النفس» اشارات، بعد از اینکه قوای نفس را بیان می کند، آیه نور را می آورد و این آیه را به نحوی با قوا و مراتب نفس تطبیق می دهد. ما نمی گوییم این کار خوب بوده، یا بد؛ اما به هر حال، ببینید که چه توجهی به قرآن دارند و واقعاً می خواهند مسلمان باشند و نمی خواهند به وسیله فلسفه از اسلام فاصله بگیرند. ایشان یک اعتقادی نسبت به انبیا دارد که من فکر می کنم گاهی علمای غیرفیلسوف ما که در مسأله عصمت مقداری دغدغه دارند مثلاً در اینکه سهو النبی جایز است، یا نه؟ بعضی ها گفته اند که عیبی ندارد، اما ابن سینا در قسمتی از الهیات شفا، آنجایی که می خواهد بگوید که بالاخره علما هم اشتباه می کنند و از اشتباه مصون نیستند، حتی بزرگترین دانشمند هم در معرض خطا و اشتباه است و کسی فکر نکند که اینها اشتباه نمی کنند. می گوید همه اشتباه می کنند، مگر ملائکه و انبیا و بعد راجع به انبیا می گوید: اینها معصوم هستند و از هیچ جهتی دچار خطا و سهو نمی شوند. ولی از غیر انبیا و ملائکه، انتظار عصمت نداشته باشید. آنها می شود که اشتباه کنند و اشتباهات آنها شما را به حیرت نیاندازد. شما بروید فکر کنید که اشتباهات را برطرف کنید، ولی در حریم انبیا و ملائکه نه، آنجا احتمال خطا و اشتباه ندهید که آنها مصونیت دارند. اینها اعتقادات ابن سینا را نشان می دهد. بقیه فلاسفه مسلمان هم همینطورند این که من گفتم ابن سینا در مذهب اعتقادی واقعاً یک شیعه خالص است، برای اینکه در بحث امامت الهیات شفا، مسأله امامت را به گونه ای مطرح کرده که ما مطرح می کنیم. شیخ اشراق هم واقعاً از بحثهایی که درباره امامت کرده است، به نظر می رسد ایشان هم شیعه است، ولی، تکفیرش کردند و او را کشتند. علمای سنی متعصب که نمی توانستند آن قرب و منزلتی که ایشان نزد پسرِ صلاح الدین ایوبی که از طرف پدرش حاکم حلب بود داشت را تحمل کنند. صلاح الدین ایوبی فردی قدرتمند بود، پادشاه بود او بود که فلسطین را گرفت. از نظر قهرمانی، واقعاً قهرمان برجسته ای بود. اینقدر راجع به شهاب الدین سهروردی به ایشان نامه نوشتند که این مرتد است، ملحد است، زندیق است، خونش حلال است و… او که خودش هم متعصب بود، به پسرش زاهدشاه دستور داد که این را باید بکشی. زاهد شاه مرید شیخ اشراق بود، قدری هم مقاومت کرد، اما بعد تهدید شد که اگر نکشی، ناچاریم خودت را بکشیم. تا اینکه شیخ اشراق را کشت. از نوشته های شیخ اشراق پیداست که نسبت به اسلام و وحی، پایبندی دارد. ایشان هم در بعضی بحثها، آیات را شاهد می آورد. معاصرین ما راجع به صدرالمتألهین تعبیر خوبی دارند، می گویند ایشان بین قرآن و برهان و عرفان جمع کرد. و من باید اضافه کنم که بین قرآن و برهان و عرفان و سنت جمع کرد. وقتی ایشان شرح اصول کافی را می نویسد، معلوم است که عنایت دارد. وقتی ایشان چند جلد تفسیر قرآن می نویسد… البته کاری ندارم که نظرات تفسیری ایشان مورد اشکال باشد یا نباشد، اما به هر حال نشان می دهد که هم به قرآن و هم به سنت توجه دارد و هم به روش بحثی و ذوقی.

آیا نقشی که آموزه های اسلامی در فلسفه اسلامی دارد، صرفاً به این مقدار است که توجه کنیم در کاوشهای عقلانی مان تعارضی با مثلاً قرآن و سنت پیدا نکنیم، یا اینکه آنجا یک جرقه هایی هم برای کاوش عقلی فیلسوف زده می شود؟ آیا این آموزه ها، موضوعات و مسائل جدیدی را برای فلسفه تولید کرده و به طور کلی آیا می توان گفت قرآن و سنت پایه گذار یک نظام فلسفی جدید بوده است؟ همان سئوال همیشگی که آیا چیزی به نام «فلسفه اسلامی» وجود خارجی دارد یا خیر؟

بالاخره اسلام فلسفه دارد یا ندارد؟ همه کتاب های فلسفی و کلامی که در عالم اسلام نوشته شده است، به مشربهای مختلف، صرفنظر از همه اینها، آیا خود اسلام فلسفه دارد یا نه؟ یعنی در قرآن، در سنت نبوی و در سنت همه معصومین (سلام الله علیهم) آیا چیزی که فلسفی باشد، مطرح شده است یا مطرح نشده؟ جواب مثبت است. بله، مطرح شده است. وقتی خدای متعال می فرماید «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ»[۲]، از این خیلی حرف در می آید. اصل علّیت از این در می آید؛ این که ممکن بدون علت نمی شود از این در می آید؛ شاید بشود خیلی فروع را از همین در آورد. «الشیء ما لم یجِب لم یوجَد» یا «الشیء ما لم یوجَب لم یجب» و مانند اینها شاید بشود از همین ها کلّی مطلب در آورد. یا آیه ای که می فرماید «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَالْمَلائِکَهُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ»[۳] اصلاً خدا در این آیه، خودش را گواه بر خود و وحدانیت خود و وجود و هستی خودش قرار می دهد. اینها قابل تأمل است. همچنین در آیه «اَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ»[۴]؛ خدا بر مخلوقات و ممکنات، گواه است نه اینکه اینها گواه بر او باشند. وقتی این مسائل در قرآن کریم مطرح می شود، و یا مثلاً حضرت امیر(ع) در یک جمله مسأله «وحدت حقه» را مطرح کرده است ایشان می فرمایند: «کل مسمّی بالوحده غیره قلیل»[۵] به هر چیزی شما واحد بگویید، قلیل است، ولی به خدا که می گویید واحد، این به معنای قلّت نیست، پس وحدت او وحدتِ عددی نیست وحدتی است فوق وحدت عددی. از اینگونه مطالب در روایات خیلی زیاد داریم. مثلاً هشام بن سالم خدمت امام صادق (ع) می آید. حضرت می فرماید: «أ تنعت الله؟»؛ آیا خدا را وصف می کنی؟ می گوید بله. حضرت می فرماید: «هاتِ»؛ بگو. گفت: «و هو السمیع البصیر» فرمود «هؤلاء نعوتٌ یشترک فیه المخلوقون»؛ اینها صفاتی است که بین خدا و مخلوق مشترک است. تو باید صفات مختصّ خدا را بگویی. گفت من بلد نیستم. آن وقت حضرت در سه چهار جمله بیان کرد. ممکن است من ترتیبش را رعایت نکنم، ولی اصلش همین است. فرمود: «علمٌ لا جهل فیه»؛ یعنی ذات او خودِ علم است و صفت، عینِ ذات است. «حیاه لا موت فیه»؛ خود حیات است و موت هم در آن نیست. «نورٌ لا ظلمه فیه»؛ که فلاسفه می گویند نورِ محض. «حقٌ لا باطل فیه»[۶]؛ که حالا می گوییم حق مطلق یا حق بالذّات. که اصلا باطل در او راه ندارد. حالا از همین نمی شود قاعده «بسیط الحقیقه کل الاشیاء» را به دست آورد؟ بسیط محض است، بنابر این جامع همه کمالات است. این جرقه هایی که در قرآن مجید، روایات و نهج البلاغه هست، باعث شده که فکر شیعه در عالم فلسفه به کار بیفتد و لذا ما در عالم تشیع فیلسوف داریم و در اهل سنت فیلسوف نداریم. آیا کسی هست که معرفی کنند و بگویند این فرد فیلسوف است، ولی از اهل سنت است علتش هم محرومیت آنان از خاندان نبوت است. چون سنت نبوی محدود است، سنت معصومین است که هم سنت نبوی را احیا کرده و هم خودشان در حقیقت شارحِ سنت نبوی هستند. خیلی از مسائل عقلی و فلسفی در مناظره های ائمه(ع) و بیانات و تعلیمات ایشان مطرح شده است. اینها فکر علمای شیعه را به کار انداخته است. برای فهم اینها، انسان باید فیلسوف شود. پس محرک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.