پاورپوینت کامل بچه های خوشمزه ۳۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بچه های خوشمزه ۳۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بچه های خوشمزه ۳۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بچه های خوشمزه ۳۳ اسلاید در PowerPoint :
سریال خواهر اوشین!
آخرین روزهای عملیات مرصاد سپری شده بود، نفس منافقین کوردل داشت قطع می شد. بچه های گردان روح الله داشتند آماده می شدند بروند کمک بچه های گردان امام سجاد(ع). تازه از مانور عملیاتی برگشته بودیم و خسته و کوفته و دلخور از اینکه نتوانستیم برویم غرب، توی چادرهای پادگان اندیمشک لمیده بودیم. اخبار ساعت هشت شب را از بلندگوی گردان شنیدیم. شنبه شب بود و می شد رفت حسینیه گردان پای تلویزیون نشست و یک سریال درست و حسابی دید. شنبه ها بعد از خبر، سریال ژاپنی «سال های دور از خانه» پخش می شد. بلندگوی تبلیغات گردان روشن شد و صدای برادر کافشانی (از بچه های تبلیغات گردان) حالی حسابی به بچه های گردان داد. او با لحنی آرام و پرهیجان اعلام کرد: «برادرانی که می خواهند سریال خواهر اوشین را تماشا کنند، به حسینیه گردان بیایند.»!! صدای انفجار خنده بچه های رزمنده بود که به هوا بلند شد. منبع/مشرق
من بند کفش شما هستم!
سال ۱۳۶۱، پادگان ۲۱ حمزه، مرحوم فخرالدین حجازی آمده بود منطقه برای دیدن دوستان. طی سخنانی خطاب به بسیجیان روی ارادت و اخلاصی که داشت، گفت: «من بند کفش شما هستم.» یکی از برادران، نفهمیدم خواب بود یا عبارت درست برایش مفهوم نشد، از آن ته مجلس با صدای بلند در تأیید و پشتیبانی از حرف او تکبیر سر داد! جمعیت هم با اللّه اکبر خودشان بند کفش بودن او را قبول کردند! منبع/فرهنگ جبهه
من از تو خیلی قوی ترم!
یک بار دو نفر از بچه ها بر سر کولی گرفتن از سرباز عراقی شرط بندی کردند. در همین وقت سرباز مذکور وارد آشپزخانه شد و آن برادر از وی پرسید: تو قوی تری یا من؟ سرباز عراقی بادی به غبغب انداخت و خندید و گفت: البته من، تو با این بدن ضعیف و لاغر مُردنی و تغذیه کم، اصلاً زوری نداری و من از تو خیلی قوی ترم! برادر بسیجی به وی گفت: اگر راست می گویی که زورت زیاد است، دو دور مرا دور آشپزخانه بچرخان، بعد هم من تو را می چرخانم تا ببینم زور چه کسی بیشتر است. سرباز عراقی با نگاهی مردد، کمی درباره این پیشنهاد فکر کرد و سپس پذیرفت که او را پشت خود سوار کند و دور آشپزخانه بگرداند نوبت به برادر بسیجی که رسید، او به ظاهر قدری تلاش کرد و سپس گفت که متأسفانه نمی تواند آن هیکل گنده را بچرخاند!
خبر این موضوع به سرعت در تمام اردوگاه پیچید و تا مدت ها اسباب خنده و شادمانی ما بود. منبع/فریاد از بیداد
«لا موت لا موت»!
صبح روز عملیات والفجر۱۰ در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند. روحیه مناسبی در چهره بچه ها دیده نمی شد. از طرفی حدود ۱۰۰ اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم. برای اینکه انبساط خاطری در بچه ها پیدا شود و روحیه های گرفته آنها از آن حالت خارج شود، جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره ها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می کردند! مشتم را بالا بردم و فریاد زدم: «صدام جارو برقیه»؛ و اونا هم جواب می دادند. فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید. منم شیطونیم گُل کرد و برای نشاط رزمنده ها فریاد زدم: «الموت لِقربانی» اسیران عراقی شعارم را جواب می دادند. بچه های خط همه از خنده روده بُر شده بودند و قربانی هم دستش را تکان می داد که یعنی شعار ندهید! او می گفت: قربانی من هستم «أنا قربانی» و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می دادند و می گفتند: «لا موت لا موت»! منبع/فارس
سطل واژگون شد!
در گزارشی از وضعیت نابهنجار بهداشت در زندان ها و اسارتگاه های عراق، آمده است: توالت های غیر بهداشتی نیز مشکل عمده ای را به وجود می آورد. در ابتدای اسارت بدون هیچ پیش بینی درب آسایشگاه ها را به روی اسرا می بستند و ساعات بسیاری از روز و تمام شب کسی به توالت دسترسی نداشت! وقتی این مطلب را به عراقی ها گوشزد می کردیم، در کمال بی شرمی به پنجره ها اشاره می کردند و می گفتند: از پنجره های پشت استفاده کنید! به ناچار در چند روز اول عدّه ای از بین میله های پنجره های پشت آسایشگاه به بیرون ادرار می کردند و در نتیجه فضای پشت آسایشگاه ها متعفن شده بود. بعد از مدتی سطلی جهت این امر اختصاص دادند و اسرا با آویزان کردن پتویی در پشت درب بسته آسایشگاه، آن محل را مخصوص این (امر) قرار داده و به نوبت دو نفر هر روز صبح سطل را خالی می کردند. یک روز دو نفر از بچه ها سطل را در حالی که پر بود، در دست گرفته و از پله ها آرام آرام پایین می بردند. ناگهان یکی از سربازان عراقی، در تعقیب یکی از اسرا که در حال گریز بود، از پله ها به سرعت بالا آمد، و چون این دو را مقابل خود دید، فریاد زد کنار برو و کابل دستش را از پایین به طرف آنان پرتاب کرد. آن دو عمداً یا سهواً، ناگهان سطل را رها کرده و فرار کردند! سطل واژگون شد و تمام محتویات آن به روی سرباز بعثی پاشیده شد! بیچاره از فرط ناراحتی نزدیک بود سکته کند. در حالی که دشنام می داد و سربازان دیگر بر وی می خندیدند، از تعقیب دست برداشت و به طرف حمام دوید. منبع/مقاومت در اسارت
پستانک ژولیده
راهنمای خرید:
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 