پاورپوینت کامل کرامات جبهه ۵۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل کرامات جبهه ۵۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کرامات جبهه ۵۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل کرامات جبهه ۵۴ اسلاید در PowerPoint :

کرامت هر چیز، نفیس و عزیز شدن آن است. لغویان در معنای «کرم» آورده اند کرامت در مقابل «هوان» و حقارت است. علامه طباطبایی(ره) می فرمود: کرامت معادل دقیق فارسی ندارد و برای بیان آن باید از چند لفظ استفاده کرد؛ آن گاه می فرمودند: اگر انسان به مقامی برسد که عبودیت محض پیدا کند و حاضر نشود در مقابل غیر خدا سر بر زمین بساید، می توان گفت که به مقام کرامت رسیده است.

در زیارت جامعه، ائمه(ع) به عنوان اصول و ریشه های کرامت معرفی شده اند «و أصول الکرم» زیرا تمام خیرات و برکات موجود در نظام هستی، اعم از برکات مادی و معنوی، به وساطت آن ذوات مقدس افاضه می شود «إن ذُکر الخیرُ کنتم أَوّلَه و أصلَه و فرْعَه و معدِنه و مأواه و مُنتهاه».

ما در طول تاریخ وقایع زیادی را شنیده ایم که حکایت از نظر خاص ائمه(ع) روی محبان و شیعیانشان دارد. در روزهای هشت ساله دفاع مقدس این امر به وضوح در بین مردم چه رزمندگان و چه کسانی که عزیزی را رهسپار جبهه ها کرده بودند دیده می شد. رزمندگان ما در لحظات سخت جنگ در زیر آتش گلوله های دشمن بعثی از چهارده معصوم(ع)، با اخلاص استمداد می طلبیدند و آنان نیز از روی لطف و کرمشان دستگیری می کردند. به مناسبت این ویژه نامه به قطره ای از دریای عنایات و کرامات ائمه(ع) در جبهه ها اشاره می کنیم:

چرا از آن آب نمی خوری؟!

بعد از عملیات بیت المقدس و پاتک های عراق من (کریمی) و سردار شهید رمضان علی عامل، تصمیم گرفتیم جهت آوردن مجروحین اقدام کنیم. لذا با تعدادی از نیروهای داوطلب دو گروه تشکیل دادیم؛ یک گروه به سرپرستی شهید عامل و یک گروه به سرپرستی بنده و بعد از اذان صبح راه افتادیم. در حین جستجو یکی از برادران صدا زد: این جا یک مجروح است. خیلی از آن رزمنده خون رفته و بی حال بود. تا بلندش کردیم گفت: «یک لحظه صبر کنید؛ قمقمه من کجاست؟» گفتم: حالا قمقمه چه ارزشی دارد؟ اما ایشان اصرار کرد. من قمقمه را برداشتم، در آن هوای گرم پر از آب سرد بود با این که جلد هم نداشت! جریان را از خودش پرسیدم، گفت: «دیروز ظهر که من در اثر خون ریزی زیاد، عطش شدید داشتم به حضرت زهرا(س) متوسل شدم و از ایشان کمک خواستم و صدایشان زدم تا از حال رفتم؛ و در همان حال صدای یک نفر آمد که می گفت: «این قمقمه کنار توست، چرا از آن آب نمی خوری؟!» من از دیروز به برکت عنایت حضرت زهرا(س) از این قمقمه آب می خورم.»

به هر حال من قمقمه را با چفیه خودم، زیر شکم آن برادر مجروح بستم و او را به عقب بردیم. وقتی به سنگر کمین رسیدیم، شهید عامل آنجا بود. پرسید: چرا این قدر دیر آمدید؟ من جریان را گفتم. بعداً هر چه گشتم قمقمه را پیدا نکردم. از همه پرسیدم، اما هیچ کس خبر نداشت. شهید عامل پرسید: حالا از آن آب خوردید؟ گفتم: نه، می خواستم بیاورم پشت خط که همه با هم بخوریم. به هر حال همه متأسف شدیم. بعد شهید عامل به من گفت: آقای کریمی! من می خواهم بروم، شاید قمقمه را پیدا کنم، حالا اگر می توانید با من بیایید. من قبول کردم. هوا روشن شده بود. من و شهید عامل همان مسیر را برگشتیم تا جایی که همان برادر مجروح را پیدا کرده بودیم. جای قمقمه و خونی که از او رفته بود بر روی شن ها مانده بود. شهید عامل کمی از خاک آنجا را در دستمالش ریخت و گفت: این هم تبرک است! منبع/تبیان

به شما احتیاجی ندارم!

تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت. گردان ما زمین گیر شد و نمی دانم چرا بچه ها حرف شنوی نداشتند؛ همان بچه هایی که می گفتی برو توی آتش، با جان و دل می رفتند! هر چه برایشان صحبت کردم، فایده نداشت. اصلاً انگار چسبیده بودند به زمین و نمی خواستند جدا شوند. سرم را بلند کردم رو به آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا خودت کمک کن. از بچه ها فاصله گرفتم. را از ته دل حضرت صدیقه(س) صدا زدم و به وجود شریفش متوسل شدم. زمزمه کردم: خانم، خودتون کمک کنین؛ منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه ها رو حرکت بدم؛ وضع ما رو خودتون بهتر می دونین. یقین داشتم حضرت تنهام نمی گذارند، اصلاً منتظر عنایت بودم؛ توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یک دفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچه ها. محکم و قاطع گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمی خوام؛ فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد، دیگه هیچی نمی خوام. زل زدم بهشان. لحظه شماری می کردم یکی بلند شود. یکی از بچه های آرپی جی زن بلند گفت: من می آم. نگاهش مصمم بود و جدی. به چند لحظه نکشید، یکی دیگر، مصمم تر از او بلند شد. گفت: منم میآم… تا به خودم آمدم، همه گردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم، بقیه هم پشت سرم. پیروزی مان توی آن عملیات، چشم همه را خیره کرد. عنایت امّ ابیها(س) باز هم به دادمان رسیده بود. راوی: شهید برونسی، منبع/تبیان

فردا مهمان ما هستی

شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیه عجیبی داشت. مدام اشک می ریخت، علت را که پرسیدم آقای برونسی گفت: دارم از بچه ها خداحافظی می کنم چرا که خوابی دیده ام. سپس افزود: به صورت امانت برای شما نقل می کنم و آن این که: بی بی فاطمه زهرا(س) را در خواب دیدم که فرمود: «فلانی! فردا مهمان ما هستی»؛ محل شهادت را هم نشانم داد. همین چهار راهی که در منطقه عملیاتی بدر (پد) فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره ـ الاماره می رود و من در همین چهار راه باید نماز بخوانم تا وقتی که به سوی خدا پرواز کنم. و بالاخره نیز این خواب در همان جا و همان وقتی که گفته بود، به زیبایی تعبیر شد. منبع/تبیان

سربند «یا فاطمه الزهرا»

فرمانده این نیروها دستور داده بود در ظرفی که ایرانی ها آب می خورند، حق آب خوردن ندارند. هم کلام شدن با ایرانی ها خشم این افسر را در پی داشت.

…روزی همین افسر به من التماس می کرد که تو را به خدا این سربند رو امانت به من بده. من همسرم بیماره، به عنوان تبرک ببرم. براتون بر می گردونم. روی سربند نوشته شده بود «یا فاطمه الزهرا(س)» داخل یک نایلون گذاشتم و تحویلش دادم. اول بوسید و به چشماش مالید. بعد از چند روز باز هم بوسید و به سینه و سرش کشید و تحویلمون داد. از آن به بعد سفره غذای عراقی ها با ما یکی شد! سر سفره دعا می کردیم، دعا را هم این افسر عراقی می خواند: «اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک». منبع/تبیان

شهیدی که مزارش را به همه نشان داد

شهید عبدالمطلب اکبری، که از توانایی گفتن و شنیدن بی بهره بود، قبل از شهادت قبرش را به همرزمانش نشان داده بود. این شهید بزرگوار چندین وصیت نامه نوشت که یکی از آنها در ادامه می آید. شهید عبدالمطلب اکبری سرانجام در تاریخ ۴ اسفند ۱۳۶۵به شهادت رسید:

«عبدالمطلب یک پسر عمو هم به نام «غلامرضا اکبری» داشت که شهید شده. غلامرضا که شهید شد، عبدالمطلب سر قبرش نشست و بعد با زبون کر و لالی خودش با ما حرف می زد، ما هم گفتیم: چی می گی بابا؟! محلش نذاشتیم، هرچی سر و صدا کرد هیچ کس محلش نذاشت. وقتی دید ما نمی فهمیم، بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید و رویش نوشت: شهید عبدالمطلب اکبری. بعد به ما نگاه کرد و گفت: نگاه کنید! خندید، ما هم خندیدیم. گفتیم حتما شوخیش گرفته. دید همه ما داریم می خندیم، طفلک هیچی نگفت؛ یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته اش را پاک کرد. سپس سرش را پائین انداخت و آروم رفت… فردایش هم رفت جبهه. ۱۰ روز بعد جنازه عبدالمطلب رو آوردند و دقیقاً توی همین جایی که با انگشت کشیده بود خاکش کردند.» و اما شهید عبدالمطلب اکبری در وصیت نامه کوتاه و گویای خود نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحیم. یک عمر هرچی گفتم به من می خندیدند، یک عمر هرچی می خواستم به مردم محبت کنم فکر کردند من آدم نیستم و مسخره ام کردند، یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم. اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام حرف می زدم و آقا بهم گفت: «تو شهید می شی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد. این را هم گفتم اما باور نکردید!» راوی: حجت الاسلام انجوی نژاد. منبع/فارس

رزمنده ای که شفا گرفت

قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود. شب جمعه برادران درخواست کردند که برای خواندن دعای پر فیض کمیل در مسجد پادگان جمع شویم. یکی از دوستان نابینا بود و جایی را نمی دید. قبل از اعزام، ه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.