پاورپوینت کامل تأویلات عرفانی در شاهنامه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تأویلات عرفانی در شاهنامه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تأویلات عرفانی در شاهنامه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تأویلات عرفانی در شاهنامه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
شاهنامه که بزرگترین حماسه ملی ماست، مجموعه بی نظیری از همه وجوه زندگی ایرانی است. نه تنها شرح پهلوانی ها و جانبازی ها، جشن ها و سوگ ها، پیروزی و شکست هاست که بیانگر تفکرات، اعتقادات و باورهای قوم ایرانی نیز هست.
در این میان، رگه هایی ناپیدا و ظریف از تفکرات عرفانی را نیز می توان در شاهنامه پیدا کرد. چنانچه، به شیوه برخی عارفان بزرگ، نظیر شیخ عطار، بنای کار را بر تاؤیل بگذاریم، بسیاری از داستان های شاهنامه، می توانند حامل مفاهیم رایج در ادب رسمی عرفانی باشند.
این مقاله، باچنین دیدگاهی شاهنامه حکیم طوس را بررسی کرده است.
شاهنامه یک اثر عرفانی نیست. اما، خاستگاه عرفان، فطرت خداجوی انسان است و هیچ دلی پیدا نمی شود که در آن نشانی از تمایلات و تفکرات عرفانی نباشد.
هدف عرفان، این است که از طریق خودشناسی، به خداشناسی و کمالی که استعداد آن را دارد برسد. حماسه هم در جست و جوی کمال بشر است ولی مفهوم کمال حماسی با کمال عرفانی یکی نیست؛۱. نک. رزمجو، حسین، انسان آرمانی و کامل در ادبیات حماسی و عرفانی، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۸، ص ۲۵.۱ حماسه جای پای خود را بر خاک استوار کرده و لازمه زیستن بر خاک و عزت منشی و سروری جستن در زمین، توجه به طبیعت مادی وجود بشر است. مرد حماسه به تنی توانا نیاز دارد و سهم خود را از زندگی مادی به تمامی مطالبه می کند.
از سوی دیگر حماسه در ارتباط با قوم و قبیله و ملت معنا پیدا می کند. مرد حماسه نمی تواند و نمی باید تنها گلیم خویش را از آب بیرون بکشد. او همیشه همراه مردم است. به خاطر آنها زندگی می کند و می میرد. به عبارت دیگر، جهان بینی حماسه، دیدی برون گرایانه دارد و این دو ویژگی، یعنی توجه به حیات مادی و عنایت و اهتمام به زندگی جمعی، با عرفان رسمی که می کوشد با نفی استحقاق جسم برای بهره مندی از لذات مادی، فضایی وسیع تر برای طیران روح فراهم کند و جسم را بندی بر پای روح می داند و از سوی دیگر مکتبی است فردی با تمایلات آشکارا درون گرایانه، منافات دارد.
از این رو به نظر می رسد برای مردان حماسه، روی آوردن به عرفان کاری دشوار باشد. با این وجود چهره هایی در شاهنامه هست که آشکارا رنگ عرفانی دارد: ایرج، سیاوش، کیخسرو و تا حدی زال.
در سرگذشت این مردان و نیز در برخی دیگر از داستان های شاهنامه به مباحثی برمی خوریم که در اثنای آن، شعر فردوسی بیشتر شبیه یک منظومه تمثیلی عرفانی می شود. مقصود نگارنده این نیست که حکیم طوس به عمد مباحث عرفانی را در شعر مطرح کرده است. زیرا شاهنامه پیش از هر چیز و بیش از آن، یک اثر حماسی است. اما مگر عرفان چیست؟ و خاستگاه آن کدام است؟
“عرفان یک مکتب فکری و فلسفی متعالی و ژرف برای شناخت حق و حقایق امور و مشکلات و رموز علوم است، آن هم البته نه به طریق فلاسفه و حکما بلکه از راه اشراق و کشف و شهود.”۲. سجادی، ضیاءالدین، مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف، انتشارات سمت، تهران، چاپ هشتم، ۱۳۷۹،ص ۸.۲
خاستگاه عرفان اسلامی، از یک سو قرآن مجید است که با سفارش به تهذیب نفس و پرورش روح و ترجیح زندگی آخرت بر دنیا -که نتیجه طبیعی آن پرهیز از آزمندی های دنیاگرایانه است – در واقع منشأ اصلی عرفان اسلامی است. از سوی دیگر فطرت بشری است که در همه آدمیان یکسان است و شباهت میان برخی آیین های دیگر و عرفان اسلامی، نتیجه همین شباهت فطری افراد بشر است. بنابراین مبالغه آمیز نیست اگر بگوییم شاهنامه که همه ابعاد زندگی بشر را توصیف می کند، به این بعد خاص -یعنی معرفت شناسی- هم پرداخته است.
پیش از آنکه عرفان به صورت رسمی، در شعر سنایی خودنمایی کند و پیش از آنکه شیخ عطار، حماسه های بلند عرفانی خویش را بسراید و پیش از آنکه مثنوی پر رمز و راز مولانا، پدید آید، رگه هایی از تمایلات عرفانی در شعر دیگرانی چون حکیم طوس وجود داشته است. رگه هایی لطیف و ناپیدا که ذهن جستجوگر و کنجکاو شاعری چون فریدالدین عطار، بی شک به آن توجه داشته است و چنانکه پس از این خواهیم گفت، آشکارا به آن اشاره کرده است.
از این مقدمه دو نکته آشکار می شود:
الف- برداشت های عرفانی ما از شعر فردوسی، از مقوله تأویل است و جنبه ذوقی دارد؛
ب- در این مبحث باید به پیدا کردن وجوه مشترک مباحث عرفانی -به عنوان یک شاخه از فرهنگ اسلامی – بسنده کرد. پس برای رعایت جانب احتیاط هم که باشد، از تطبیق مستقیم آنچه از عرفان حماسه استنباط می کنیم با آیات و احادیث، خودداری خواهد شد. به عبارت دیگر، مقولات عرفانی که در ادب فارسی مطرح شده است و برای همه، به عنوان نوعی از ادبیات که رنگ کاملاً دینی دارد، پذیرفته شده است، شاخص و میزان کار ما خواهد بود. در این زمینه، شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری را مقتدای خویش قرار می دهیم. این بزرگ مرد عرصه عرفان، نمونه ای از تأویل و تفسیر نسبتاً گسترده از داستان های شاهنامه به دست می دهد و با دست زدن به چنین تأویل گسترده ای است که از داستان بیژن و منیژه، برداشتی کاملاً متفاوت با ظاهر عاشقانه آن پیش روی ما می گذارد.
اشارات عرفانی در داستان بیژن و منیژه
داستان بیژن و منیژه، از نخستین اشعاری است که فردوسی سروده است. در این داستان منیژه، دختر افراسیاب، بیژن، پهلوان ایرانی را همراه خویش و پنهانی به توران۳. توران سرزمینی است آن سوی جیحون یعنی ماوراء النهر. گنگ پایتخت توران است. فرهنگ جامع نامهای شاهنامه، محمدرضا عادل، چاپ اول، ۱۳۷۲، چاپخانه اخترشمال، ص ۱۴۵.۳ می برد. چون افراسیاب از این رسوایی آگاه می شود بیژن را در چاهی زندانی می کند. سنگ اکوان دیو۴. اَکوان دیو، دیوی است وارونه کار در پوست گوری طلائی. همان، ص ۵۳.۴ را بر سر چاه می نهد و منیژه را نیز از خانه بیرون می کند. سرانجام کیخسرو، در جام معروف خود، زندان بیژن را می یابد و رستم برای نجات او به توران می رود و. .. ماجرا با پایانی خوش خاتمه می یابد.۵. نک. فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، تصحیح ژول مل، انتشارات سخن، تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۰، ج۳، صص ۸۸۰- ۸۲۱. ۵
این داستان ساده و نیک فرجام عاشقانه را شیخ نیشابور چنین تأویل کرده است:
تــو را افراسـیاب نفـس نـاگاه چو بیژن کرد زندانی در این چاه
ولـی اکـوان دیو آمد به جنگت نـهاد او بر سـر این چـاه سنگت
چنـان سـنگی که مـردان جهان را نـبـاشـد زور جنبـانیـدن آن را
تو را پس رستمی باید در این راه که این سنگ گران برگیرد از چاه
ز تـرکسـتان پـر مـکر طبیعـت کنـد رویـت بـه ایـران شریـعت
بـر کیـخسـرو روحـت دهد راه نهد جام جـمت بر دسـت آنگـاه
که تازان جام یک یک ذره جاوید به رأی العیـن بینی همچو خورشید
تو را خود رسـتم این راه پیرست که رخش دولت او بـارگیر است۶. عطار، فریدالدین محمد، الهی نامه، تصحیح هلموت ریتر، انتشارات توس، تهران، ۱۳۶۸، ص ۹۴.۶
با این برداشت عارفانه، بسیاری از کلمات و اسامی شاهنامه، معنایی تمثیلی یافته اند:
افراسیاب، فرمانروای ساحر سیاه پوش توران، نفس آدمی است. نفسی که به بدی امر می کند. و دشمن ترین دشمن آدمی است.
او روح پاک انسان را -که ساده و نقش پذیر است – به سوی لذات مادی می کشد تا اسیر چاه خودخواهی و نفس پرستی شود.
بیژن، انسانی است که فریب خورده و در چاه غرایز و هواهای نفسانی محبوس شده است.
اِکوان دیو، اهریمن است. او می تواند هر دم به رنگی و هر لحظه به شکلی درآید. در شاهنامه، اکوان دیو، دیو شگفت انگیز وارونه کاری است که رستم نه با زور بازو بلکه با نیرنگ و چاره گری از دام او رهایی می یابد.
اهریمن، دستیار نفس است. هر گاه نفس انسان، تباهکاری آغاز کند، آنگاه شیطان بندها را محکم می کند.
ترکستان -یا همان توران – عالم طبیعت است: تیره، بیگانه، شلوغ و گمراه کننده؛ و ایران آشنا، محبوب و سرزمین روشنی، راستی و پاکی، شریعت روشن و آشکار پیغمبر است.
کیخسرو، روح لطیف و پاک الهی است که هنوز با خداوند، ارتباطی خاص و یگانه دارد: دلی پاک و روشن که بی واسطه عقل و بی رنج تعلم، اسرار ازل و ابد در آن منعکس می شود. این دل پاک و یگانه، همان جام جم است:
سال ها دل طلـب جام جـم از ما می کرد وآنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگـان لـب دریا می کرد۷. حافظ، شمس الدین محمد، دیوان، تصحیح عبدالرحیم خلخالی، کتابفروشی حافظ، تهران، ۱۳۶۸،ص ۱۰۱.۷
این جام بلند آوازه که همه اسرار هستی در آن پیداست و هر بهار، رازهای پنهان جهان را بر پادشاه صالح و وارسته شاهنامه آشکار می کند، در ادب عرفانی، نماینده قلب پاکی است که از زنگار مادیات زدوده شده و بی واسطه، اسرار عالم غیب را باز می نماید. سنایی در طریق التحقیق می گوید: جام جم، دل عارف است۸. سنائی غزنوی، مثنوی طریق التحقیق، ص ۶۵، چاپ اول، سال ۱۳۸۰، نشر آیه.۸ و حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده بیان می کند، جام جم یا جام کیخسرو جز دل روشن و درون صافی و فرّ ایزدی و تأیید الهی، حقیقت دیگری نمی تواند داشته باشد: “اهل معنا گویند: جام گیتی نمای، درون صافی او بود و درون مصفا را حجاب نبود، بدین سبب برخی او را پیغمبر دانند.”۹. تاریخ گزیده، عکس نسخه خطی استنساخ شده در ۸۵۷ ه. ق. ص ۹۴. نقل از کتاب مکتب حافظ، تألیف آقای منوچهر مرتضوی، انتشارات توس، چاپ دوم، ۱۳۶۵، ص ۱۷۱.۹
سنگ اکوان دیو را باید رستم از سر چاه بردارد و این رستم کسی نیست جز”پیر”. یعنی مرد کاملِ به مقصد رسیده ای که راه طریقت را تا پایان رفته، با مخافت های راه آشنا شده، لغزشگاه ها را می شناسد. چنین مردی، تنها برای این به سوی مردم باز می گردد که دست مبتدیان را بگیرد و آنان را از عقبه های هولناک و راه های باریک ترسناک بگذراند و به سر منزل مقصود برساند.
اهل طریقت اعتقاد دارند که “بی وجود واسطه، توفیق در سلوک میسر نیست و مبتدیان را بدون هدایت پیری منتهی، راه پرنشیب و فراز طریقت پیمودنی نه. خودکامی در طی طریق معرفت و حقیقت جز بدنامی و گمراهی نتیجه ای به بار نخواهد آورد و بی ارشاد مرشدی معتمد و بی هدایت پیری مسترشد ره به مأمن مقصود نتوان برد.”۱۰۰. مکتب حافظ، همان، ص ۱۳۱۹.۱۰
حال که به این مناسبت و به پیروی از سخن شیخ فرزانه نیشابور، سخن از کیخسرو به میان آمد، به جاست که اشارات عرفانی دیگری را در زندگی کیخسرو جست و جو کنیم.
اشارات عرفانی در زندگی کیخسرو
کیخسرو، شاخص ترین چهره عرفانی شاهنامه است. او پسر سیاوش و نوه افراسیاب است. در رگ های او، خون سیاوش، شاهزاده پاک دل و پاک دامن شاهنامه، آمیخته با خون افراسیاب، بدنام ترین شاه ترکستان، جریان دارد. او خویشاوند نزدیک خوبترین خوبان و پلیدترین بدکاران است و مگر این یک اصل اساسی در انسان شناسی عرفانی نیست که انسان آمیزه ای از فرشته و شیطان است. این نخستین اشاره عرفانی در زندگی اوست.
کیخسرو، دور از چشم افراسیاب و در فضای پاک کوه و دشت رشد می کند. هوای مسموم دربار، روح او را نیالوده است. با معرفتی شگفت از آینده خبر دارد. شجاع، دلاور، بی باک و آگاه است. در عین حال همیشه در برابر آفریدگار متواضع و خاضع است. او به خونخواهی پدر برمی خیزد و افراسیاب یعنی اهریمنی ترین چهره شاهنامه را هلاک می کند ولی همه جا در لحظه های خوف و خطر او را می بینیم که در خلوتی، دور از جمع به نیایش پرداخته و پس از هر پیروزی، وقتی دیگران شکست دشمن را با باده پیمایی های بی حساب، جشن می گیرند، باز او را می بینیم که خاضع و فروتن به سپاسگزاری از کردگار ایستاده است. او نام بزرگ خداوند را می داند، نامی که آن را بر کاغذی می نویسد و دیوارهای استوار دژ -دژی که به نظر تصرف ناپذیر می آید- تنها با خوانده شدن نامه او از هم شکافته می شود.
نبرد کیخسرو با افراسیاب، پر از اشاره ها و نشانه هایی است که رنگ عرفانی دارند: به عنوان مثال پس از نبردهای سهمگین، افراسیاب از مقابل خسرو گریخته، به گنگ دژ می رود و نشستگاه خود در بهشت گنگ۱۱۱. بهشت گنگ، دژی است نزدیک شهر گنک. فرهنگ جامع نامهای شاهنامه، ص ۱۱۳.۱۱ را به خسرو وامی گذارد:
بـیفکـند نـام مهـی، جـان گـرفت بـه بـی راه، راه بیـابان گـرفت۱۲۲. شاهنامه، ج ۴، ص ۱۰۶۲، بیت ۱۷۲۷.۱۲
خسرو، ناچار است تا پایان ماجرا و ریشه کن شدن هستی اهریمنی افراسیاب، در پی او باشد.
اما شگفت اینجاست که پهلوانان از ادامه راه می هراسند:
شــدنـد انـدر آن پــهلوانـان دژم دهـان پر ز باد ابروان پر زخـم
کـه دریـای با موج و چنـدین سـپاه سروکار با باد و شش ماهه راه
کـه دانـد که بیـرون که آید ز آب؟ بد آمـد سپـه را ز افـراسیـاب
چـوخشـکی بود ما به جـنگ اندریم به دریا، به کـام نـهنگ اندریم ۱۳۳. همان، ج ۴، ص ۱۰۶۷، ابیات ۱۷۵۵-۱۷۵۸.۱۳
تا وقتی رستم، از خسرو پشتیبانی نمی کند، همچنان بیمناکند. اما گویا در راه گنگ دژ، نیازی به حضور سپاهیان بسیار نیست. پیش از این، جنگ با افراسیاب، جنگ با دشمن آشکار بود. پس از این، نبرد با دشمنی است که به تاریکی ها و ناشناخته ها گریخته است. نبرد با چنین دشمنی آیینی دیگر دارد.
ای شـهان کشـتیم مـا خصم بـرون مـانـد خصمـی زو بتـر در انـدرون
کشـتن این، کـار عـقل و هوش نیست شـیر باطن سـخره خـرگوش نیسـت ۱۴۴. مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، به همت رینولد الین، نیکلسون، چاپ چهارم، انتشارات مولی، تهران، ۱۳۶۵.۱۴
خسرو، رستم را در چین می گذارد و گُستَهم۱۵۵. گُستَهم، پهلوان ایرانی پسر نوذر که در جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب حضور داشت و کیخسرو پس از پیروزی، حکومت گنگ را به او سپرد. فرهنگ جامع نامهای شاهنامه، ص ۳۹۵.۱۵ را در بهشت گنگ و اَشکش۱۶۶. اَشکش، پهلوان ایرانی که در نبرد فریبرز با پیران فرمانده لشکر ایران بود. وی همراه رستم به توران رفت. کیخسرو پس از پیروزی بر افراسیاب حکومت توران را به او سپرد. همان، ص ۴۷.۱۶ را در مِکران۱۷۷. مِکران، سرزمین وسیعی است که کرمان در شمال، سیستان در شرق و دریای عمان در جنوب آن واقع است. همان، ص ۴۳۵.۱۷ و گیو۱۸۸. گیو، پهلوان ایرانی پسر گودرز، پدر بیژن وی همراه کیکاوس به مازندران می رود. همان، ص ۴۱۰.۱۸ را در جایی دیگر و تنها، بی همراهی عناصر پهلوانی حماسه، از مناطق آشنای جغرافیا وارد مکان های دورتر و ناشناخته می شود. سرزمین هایی را طی می کند که حتی در فضای پر رمز و راز اسطوره نیز شگفت انگیز و اعجاب آورند. به دریایی عظیم می رسد که در آن موجودات عجیب درهم می لولند و کابوس وار، در آب های تاریک این دریا غوطه می خورند. اینجا دنیای دیگری است بسیار متفاوت از جهان آشنای اسطوره ها:
بـه آب انـدرون شـیر دیدنـد و گـاو همـی داشـتـی گـاو با شیـر تـاو
هـمان مردم و مویشـان چـون کـمند همـه تن پر از پشـم چون گوسفند
گـروهی سـران چـون سـر گاو میش دو دسـت از پس مردم و پای پیش
یکـی سر چـو ماهی و تن چـون نهنگ یکی سر چو گور و تنش چون پلنگ
یکی را سـر خـوک و تـن چـون بـره همه آب از اینهـا بـدی یکـسـره ۱۹۹. شاهنامه، ج ۴، ص ۱۰۷۸، ابیات ۲۰۱۸ – ۲۰۱۴.۱۹
سفر بر آب های وحشت خیز این دریا، نیمی از سال به درازا می کشد. در هفتمین ماه سفر، عنایت الهی آنان را به گنگ دژ رهنمون می شود و در کمال شگفتی، افراسیاب به محض آگاهی از حضور خسرو، گنگ دژ را رها می کند و می گریزد. نه در پی چاره جویی است و نه از دژ دفاع می کند. برای خسرو، رسیدن به قلعه افراسیاب در حکم گشودن آن است: “نه فتح این دژ را سپاهی به کار است و نه دفاع آن را، انگار همان طی کردن راه و رسیدن به چنین طلسمی در حکم گشودن آن است. “۲۰۰. مختاری، محمد، حماسه در رمز و راز ملی، چاپ دوم، انتشارات توس، تهران، ۱۳۷۹، ص ۳۵.۲۰
این سفر هفت ماهه بی شباهت به هفت وادی معرفت عرفان نیست:
گفت ما را هفت وادی در ره است چون گذشتی هفت وادی، درگه است ۲۱۱. عطار، فریدالدین محمد، منطق الطیر، به اهتمام سیدصادق گوهرین، چاپ چهارم، انتشارات علمی فرهنگی، تهران، ۱۳۶۵، ص ۱۸۰، بیت ۳۲۲۵.۲۱
آن دریای وحشت خیز که در آن حیوانات شگفت انگیز و ناشناخته مسکن دارند، می تواند نمادی از طبیعت بشری باشد: عمیق، تاریک و ناشناخته؛ و آن حیوانات عجیب می توانند جلوه هایی از آز و نیازهای بشری باشند. نجم رازی می گوید: “آورده اند که چون روح به قالب آدم درآمد، خانه ای تنگ و تاریک دید با چندین هزار حشرات و موذیات از حیات و عقارب و انواع سباع از شیر و یوزپلنگ و خرس و خوک و انواع بهایم خر و گاو و اسب و استر و شتر و جملگی حیوانات به یکدیگر برمی آمدند، هر یک به او حمله بردند و از هر جانب هر یکی زخمی می زدند و به وجهی ایذایی می کردند و نفس سگ صفت، غریب دشمنی آغاز نهاد و چون گرگ در وی می افتاد.”۲۲۲. رازی، نجم الدین، مرصاد العباد، گزیده دکتر رضا انزابی نژاد، انتشارات سمت، تهران، ۱۳۷۹، صص ۲۹ – ۲۸.۲۲
آیا توصیف نجم رازی از طبیعت آغازین بشری با آن دریای هولناک تاریک که در شاهنامه وصف شده، این همانی ندارد؟
این آب تاریک و ظلمانی، میان انسان و حقیقت واقع شده است و اهریمن تنها در پناه این حصار است که امنیت دارد. اگر مردی بتواند از این دریای ژرف بگذرد، دژ اهریمن را فتح کرده است. این مسیر به راه طریقت بی شباهت نیست. هدف در طریقت، رفتن است. اگر هفت وادی در راه است، باز هم راهی نیست که نشانی نداشته باشد و اگر در پایان کار بفهمی که همه راه را برای چیزی آمده ای که تو را مسلّم بوده است، شگفت نیست، زیرا هدف، خود راه است؛ راهی که روح را می پالاید و چشم دل را می گشاید و اسرار و عجایب را پیش چشم سالک آشکار می کند. و آن وقت می فهمد که اگر از همان آغاز، بصیرت می داشت، حقیقت را می یافت و اگر حقیقت از او پوشیده بوده است، نه از جهت بعد آن بوده بلکه حقیقت آشکار از شدت قرب، پنهان بوده است؛ اما، گر چه حقیقتی که در پایان راه یافت می شود، از همان آغاز در اختیار آدمی است، باید این مسیر طی شود تا سالک، استعداد درک آن حقیقت را بیابد. گفته اند: “شبلی پیش جنید آمد و گفت: گوهر آشنایی بر تو نشان می دهند، یا ببخش یا بفروش. جنید گفت: اگر بفروشم تو را بهای آن نبود و اگر ببخشم، آن آسان به دست آورده باشی، قدرش ندانی. همچون من، قدم از فرق ساز و خود را در این دریا انداز تا به صبر و انتظار، گوهرت به دست آید.”۲۳۳. عطار، فریدالدین محمد، تذکره الاولیاء، تصحیح دکتر محمد استعلامی، چاپ پنجم، انتشارات زوار،تهران، ۱۳۶۶، ص ۶۱۵.۲۳
پس از فتح گنگ دژ، ظاهراً آرامش بر گیتی حکم فرما شده است. نشانی از افراسیاب پیدا نیست و خسرو از این بی خبری در رنج است. بنابراین به درگاه خداوند چنین می نالد:
بـه گیتـی ازو نـام و آواز نیـست زمـن راز باشـد ز تو راز نیست
اگـر زو تـو خشنـودی ای دادگر مـرا بـاز گـردان ز پیـکار سـر
بکـش در دل ایـن آتـش کیـن من به آییـن خویـش آر آییـن مـن ۲۴۴. شاهنامه، جلد ۴، ص ۱۰۷۴، ابیات۲۱۵۹ – ۲۱۵۷.۲۴
خسرو، بر فهم و قضاوت بشری، اعتماد ندارد. می ترسد که کین خواهی او از سر نفس پرستی باشد، پس به خدا متوسل می شود و از این پرتگاه که در طریق معرفت، قربانیان بسیار گرفته است به خداوند پناه می برد.
از سوی دیگر اندیشه بازگشت افراسیاب، او را آسوده نمی گذارد. از افراسیاب فقط نامی باقی است، ولی بیم آن می رود که ناگهان از ناکجا آباد به در آید و رنج های دیرین همه بر باد شود. بنابراین خسرو نیایش کنان از خداوند می خواهد که راه راست را نشانش دهد و در انجام وظیفه خطیرش، او را یاری کند و شگفتا که سرانجام نیز گره کار، نه به نیروی بازوی رزم آور خسرو، که به برکت نیایش های او در آذرگشسب۲۵۵. آتشکده ای در اردبیل آذر آبادگان. این آتشکده پس از تصرف بهمن دژ، در همان محل به فرمان کیخسرو ساخته شد؛ از پهلوانان سپاه چوبینه.۲۵ باز می شود.
افراسیاب در این زمان، در غاری مخفی شده است و در یکی از ساعات دلتنگی، بر بیچارگی خود مویه می کند. عابدی به نام “هوم ” که در آن کوه مسکن دارد، صدایش
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 