پاورپوینت کامل گوناگون ;خواندنی ها ۶۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گوناگون ;خواندنی ها ۶۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گوناگون ;خواندنی ها ۶۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گوناگون ;خواندنی ها ۶۳ اسلاید در PowerPoint :

۹۴

درسی از مکتب امام صادق (ع)

مردی در مسجد خوابیده بود و همراه خود همیانی داشت. از خواب بیدار شد و همیان خود
را ندید و جز امام صادق (ع) کسی در مسجد نبود. به ناچار نزد وی آمد و عرض کرد:
همیان من دزدیده شده و من غیر از تو را نمی بینم. امام صادق (ع) فرمود: در همیان تو
چقدر پول بود؟ گفت: هزار دینار. حضرت به خانه خود رفت و هزار دینار آورد و به وی
داد.

هنگامی که آن مرد به رفقای خود ملحق شد به او گفتند: همیان تو نزد ماست و ما با تو
شوخی کردیم. صاحب همیان با شتاب به مسجد برگشت تا آن پول را به صاحبش برگرداند. وقت
برگشتن پرسید: آن شخص چه کسی بود؟ گفتند: او فرزند رسول خدا (ص) است. بالاخره جویا
شد و حضرت را پیدا کرد و هزار دینار را برگرداند. امام قبول نکرد و فرمود: هنگامی
که ما از مُلک خود چیزی را رد کردیم دیگر بر نمی گردانیم.

منصوره سادات حسینی، شماره اشتراک ۸۹۸۶، از تودشک

به نقل از: الدین فی قصص، ج ۱، ص ۱۶

اعمال انسان

«بزرگی» پسری داشت، روزی به وی گفت: من حاجتی دارم، اگر آن را بگویم انجام می دهی؟
پسر گفت: بلی.

پدر گفت: هر شب که به خانه می آیی، اعمال روز خود را برای من شرح بده.

شب که شد، پسر مقداری از اعمال خود را ذکر کرد و از گفتن بعض دیگر خودداری نمود.
پدر به او گفت: من بنده ضعیفی از بندگان خدا هستم، وقتی تو اعمال خود را نمی توانی
به من بگویی، چطور در روز قیامت به خدا می گویی و چگونه اعمالت را در محضر خلایق
می خوانی؟

لیلا فارغیان، شماره اشتراک ۱۴۴۰

برگرفته از: قصص الله، ج ۱، تألیف: برادران میرخلف زاده

راه های نفوذ شیطان

شیطان از راه های مختلف در انسان نفوذ می کند. همین که به فکر کمک به دیگران
می افتد، شیطان در او نفوذ کرده و ا ورا به فقر در آینده تهدید می کند. همین که به
فکر نماز اول وقت می افتد، شیطان می گوید: هنوز زود است، فرصت باقی است. همین که به
فکر ازدواج می افتد، شیطان می گوید: فقیر می شوی، هنوز زود است. همین که به فکر
توبه می افتد، شیطان می گوید: زود است، در پیری هم می توان توبه کرد. به همان
اندازه که شیطان، اسم عمل را در ذهن انسان وارونه جلوه می دهد؛ مثلاً ولخرجی را
سخاوت، حرص در ثروت را تأمین زندگی، حیله را به اسم زرنگی، عیّاشی را به اسم
استراحت و بی اعتنایی به مقدسات را به اسم روشن فکری جلوه می دهد، به همان اندازه
در آدمی نفوذ می کند.

میثم امیری پری، شماره اشتراک ۵۷۰۴، از ملایر

به نقل از: گزیده ای از تفسیر سوره یس، نوشته محسن قرائتی

پادشاه یونان و سقراط

یکی از ملوک یونان بر سقراط حکیم گذر کرد و او را در خواب دید. با پایش به او زد و
گفت: برخیز! سقراط برخاست و از کوکبه شاهی پادشاه پروا نکرد و التفاتی بدو ننمود!

مَلِک گفت: مرا نمی شناسی؟!

سقراط گفت: نه، و لیکن در طبع چهار پایان می بینمت، چه، لگد زدن کار ایشان است.

مَلِک گفت: این چنین گستاخانه سخن می گویی، در حالی که تو بنده و رعیّت منی؟

سقراط گفت: نه چنین است، بلکه تو بنده بنده منی.

گفت: چطور؟

سقراط گفت: برای آن که شهوت ها و آرزوها، تو را بنده و فرمانبردار خود ساخته اند و
من آنها را بنده محکوم خود گردانیده ام!

پادشاه از این سخن خجل گشت و از آن مقام در گذشت.

حمیدرضا حیدری سیرت، شماره اشتراک ۱۲۴۵۶، از سنقر

برگرفته از: اندر لطایف روزگار، اثر علیرضا مرتضوی کرونی

شکار شاه

روزی سلطان به شکار رفته بود و شیخ بهایی و میردادماد را هم به همراه خود برده بود.
پس از طی مسافتی، شیخ بهایی از شاه و بقیه عقب افتاد، اما میرداماد تند حرکت می کرد
و گاهی به سرعت می تاخت و جلو می افتاد. شاه، فکری به خاطرش رسید. خود را به
میرداماد رساند و گفت: بهایی که در پی ما حرکت می کند، در نهایت پستیِ فطرت است و
قابل آن نیست که با ما همراه باشد.

میرداماد به زیرکی پاسخ گفت: عقب ماندن او برای این است که معدن و منبع است و بر
اسبش گران است که بار علم او را بکشد، از این جهت آهسته می آید.

شاه با این جواب جا خورد و به طرف بهایی حرکت کرد و خود را به او رساند و گفت: این
شخص که پیشاپیش ما حرکت می کند و اسب خود را می دواند، هیچ مغز و متانتی ندارد و از
بی مغزی و بی خردیِ اوست که جلو و در پیش می رود.

شیخ بهایی گفت: علت سریع رفتن او این است که در سینه اش علم است. به همین دلیل اسب
او شاداب و سر حال است و می تازد و پیش می افتد.

شاه، دیگر سخنی نگفت و هیچ گاه در احترام و تکریم این دو دانشمند کوتاهی نکرد.

مصطفی حجتی، شماره اشتراک ۵۶۶۱، از نجف آباد

به نقل از: بوسه بر لبان او، نوشته آمنه علی عسگری، ص ۱۷

غشّ در معامله

روزی پیامبر اسلام (ص) به بازار رفت، همین طور که عبور می کرد چشمش به طعامی مانند
نخود افتاد و مشاهده نمود بسیار پاکیزه و تمیز و روی آن بسیار مرغوب است.

پرسید: قیمت این طعام چقدر است؟

در همین هنگام خداوند به او وحی کرد دستت را داخل آن طعام کن و زیر و رو کن. پیامبر
(ص) چنین کرد، ناگاه دید زیر آن، پست و نامرغوب است. به آن بازاری رو کرد و فرمود:
«ما اَراک الاّ و قد جمعت خیانه و غِشّاً للمسلمین؛ تو را نمی نگرم، مگر این که
خیانت و نیرنگ به مسلمانان را در این جا جمع کرده ای.»

محمدعلی میرجلیلی، شماره اشتراک ۲۷۷۳، از یزد

به نقل از: میزان الحکمه، ج ۷، ص ۲۲۲

شیر طعمه خود را گَنده می خورد

قاضی ابوالقاسم تنوخی گوید: روزی در کوفه در مجلس عمرو بن یحیی نشسته بودم که یکی
از خدمت کارانش به مجلس در آمد و گفت: امروز شیری به قافله ما حمله کرد و وکیل تو
را ربود و با خود به بیشه برد. عمرو از شنیدن این خبر انگشت حیرت به دندان گرفت و
گفت. شگفتا! چند سال پیش نیز شیری پدرش را در همان جا ربود و به بیشه برد و هلاک
کرد.

پس، این حادثه غم بار در دلش سخت اثر کرد و آثار نگرانی و اندوه در چهره اش پدیدار
گشت. ما او را دلداری دادیم و بر آن مصیبت تسلیتش گفتیم و سپس به خانه خود رفتیم.

چند روز گذشت. روزی با او در مجلس نشسته بودیم که ناگاه خدمت کارانش شتابان وارد
شدند و خبر آوردند که همان وکیل که شیر او را ربوده بود به شهر بازگشته است. چون
وکیل به مجلس در آمد، عمرو از دیدنش بسیار شادمان شد و از ماجرایش پرسید. گفت:
سواره از بیشه می گذشتم و مردمان از پی من می آمدند که ناگهان شیری از کمین گاه
بیرون جست و مرا از فراز اسب به زیر کشید و به دندان گرفت و به مکان خود برد و در
میان مُردگان انداخت.

من از زیر چشم، شیر را می پاییدم. بر سرِ لاشه ای گندیده رفت و از آن خورد و در حین
خوردن، مرا می نگریست. چون سیر شد، به سویم آمد و مرا بو کرد و از پهلو به پهلو
گردانید و چون حرکتی از من ندید پنداشت که مرده ام. مرا گذاشت و از پی شکار دیگر
رفت.

از جا برخاستم که از مهلکه بگریزم، پایم در چیزی آمد. چون نگاه کردم کیسه ای چرمی
دیدم که در کناری افتاده بود. آن را برگرفتم و بر میان بستم و افتان و خیزان از
آن جا دور شدم.

چون به جای امن رسیدم، کیسه را گشودم، نامه ای با مُهر پدرم و هزار دینار در آن
یافتم. شکر خدای به جا آوردم و رمقی تازه به کالبد خسته ام باز آمد، با خود گفتم:
سبحان الله! همانا حکمت در این بود که رنج و محنت ببینم و از ورطه هلاک نجات یابم و
سرانجام به مال خود برسم که گفته اند: کسی نصیب کسی را نمی خورد.

آن چه نصیب است، نه کم می دهند

گر نستانی، به ستم می دهند

باری، حاضران که این ماجرا شنیدند بسیار تعجب کردند و از آن روز این مَثَل شهرت
یافت که «شیر طعمه خود را گَنده می خورد».

زهرا صفرنورالله، شماره اشتراک ۱۲۵۹۶، از شهرکرد

به نقل از: مثل ها و قصه ها

شاعر پر حرف

شخصی به شاعری گفت: شعری بخوان. گفت: از متقدّمین بخوانم یا متأخّرین؟ گفت: از
متأخّرین. گفت: از افکار خودم بخوانم یا از دیگران؟ گفت: از خودت. گفت: عربی بخوانم
یا فارسی؟ گفت: فارسی. گفت: قصیده بخوانم یا غزل یا رباعی و یا مثنوی؟ گفت: مثنوی.
گفت: رزمی یا بزمی. گفت: بزمی. گفت: عارفانه یا عاشقانه. گفت: عاشقانه. گفت: حقیقی
باشد یا مجازی؟

سؤال کننده از خستگی گفت: برای امروز من همین مقدار کافی است.

عزت پوراسماعیل، شماره اشتراک ۱۲۴۹۷، از کاشمر

چه کسی زاهدتر است؟

در بغداد، مردی زاهد می زیست. روزی از روزها موکب هارون با جلال و شکوه از مقابل
خانه این زاهد عبور کرد. مرد زاهد، سر و صدای موکب را شنید و از خانه اش خارج شد.
هارون او را دید و گفت: ای زاهد! تا کی در مساجد و عبادت گاه های این دنیا عبادت
می کنی و لذت های آن را رها می کنی؟!

زاهد به هارون نگاه کرد و گفت: ای هارون! آیا تو زاهدتر از من نیستی؟! هارون تعجب
کرد و پرسید: چگونه؟! گفت: من نسبت به دنیا زهد پیشه کرده ام در حالی که آن فانی
است، اما تو نسبت به آخرت زهد پیشه کرده ای در حالی که آن باقی است: «فما متاع
الحیاه الدنیا فی الاخره الاّ قلیل؛ متاع این دنیا در برابر متاع آن دنیا، جز اندکی
بیش نیست.»

علیرضا لطیفی، شماره اشتراک ۱۱۷۷۲ از قزوین

به نقل از: کتاب عربی سال دوم رشته ریاضی

گاندی و رمز موفقیت

هر ساعت از روز «گاندی» به دقت برنامه ریزی شده بود و زمان، یکی از وسواس هایش به
شمار می رفت. به عقیده او هر دقیقه، هدیه خداوند است به انسان و می بایست برای خدمت
به انسان به کار گرفته شود.

پس از عبادت صبحگاهی، تا طلوع آفتاب در کلبه اش می نشست و با حوصله مکاتباتش را با
مداد و با خط خوش جواب می داد. از هر مداد تا جایی استفاده می کرد که از فرط کوچکی
دیگر لای انگشتان او جا نمی گرفت، زیرا معتقد بود که هر مداد، مظهر کار یک هم نوع
است و حرام کردن آن، نشانه بی تفاوتی به زحمت او خواهد بود.

گاندی، از حرام کردن حتی یک تکه کاغذ نیز ابا داشت. شخصاً پاکت هایی را که برایش
می رسید می برید و آن را تبدیل به دفترچه می کرد و از بالا تا پایینش مطلب می نوشت.

محرم بانو بحری، شماره اشتراک ۸۸۱۵، از نشتارود

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.