پاورپوینت کامل لایق عشق ۲۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل لایق عشق ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل لایق عشق ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل لایق عشق ۲۲ اسلاید در PowerPoint :
۷۰
خبر را او هم شنیده بود، اما هنوز باور نمی کرد. یا دلش نمی آمد باور کند. دلتنگی غریبی به سراغش آمده بود.
نمی دانست بعد از مرگ عثمان بن سعید، نایب خاص امام زمان، چطور می تواند با آن حضرت ارتباط داشته باشد. یاد آن
روزها در دلش زنده شد. آن روز که کشتی آرام به سوی بغداد پیش می رفت. نگاهش را به دور دست شط دوخته بود و در
فکر بود که پدرش او را صدا کرد: محمد… پسرم… محمد…
پدرش ابراهیم بن مهزیار اهوازی در تب می سوخت و تا رسیدن به بغداد از دست محمد کاری ساخته نبود. به سراغ پدر
رفت که بسختی نفس می کشید. دست محمد را در دست داغ و تبدارش گرفت:
پسرم این تب بیماری علامت رسیدن مرگ است…
محمد وحشت زده گفت: نه… پدر… نه… تو زنده می مانی… تو نباید بمیری.
ابراهیم بزحمت چشمانش را باز نگه می داشت و نفس می کشید: گوش کن… من حال خودم را می فهمم. می دانی که
همراه من مقدار زیادی از اموال مردم اهواز است که متعلق به امام هستند. از خدا بترس و آنها را به صاحبش برسان.. من
زنده نمی مانم تا خودم…
محمد التماس کرد: نه… پدر! خواهش می کنم… نمی خواهم وصیت کنی…
– آرام باش… آرام باش و گوش کن… این نامه علامت و نشانه ای است. هر کس در بغداد به سراغ تو آمد از آن به تو خبر داد،
این اموال را به او برسان تا به دست امام برساند.
محمد دستان پدرش را با گریه بوسید: تو باید زنده بمانی…
– این بیماری مرگ است… مواظب این اموال باش… اینها امانت مردم هستند… مردم به من اعتماد کردند اعتماد آنها را
سلب نکن…
ابراهیم نفسش به شماره افتاد و قبل از آنکه محمد فرصت کند حرف دیگری بزند از دنیا رفت.
محمد پیکر بی جان پدر را به اهواز برگرداند و به خاک سپرد. اما تحمل ماندن در اهواز را نداشت، باید به وصیت پدر عمل
می کرد. اموال مردم را برداشت و دوباره سوار بر کشتی شد. سفر با کشتی به او فرصت فکر کردن داد. با خودش اندیشید:
پدر من کسی نبود که وصیت نادرستی بکند. من این اموال را به بغداد می برم و به کسی چیزی نمی گویم تا بدانم صاحب
واقعی آنها کیست. همانطور که در زمان حیات امام حسن عسکری برایم روشن شد. آن همه پول و پارچه و جنس آرام
آرام محمد را وسوسه می کرد. با خودش کلنجار می رفت و با نبودن پدر فکرهایی به سرش می زد: اگر کسی به سراغشان
نیامد با آنها خوش می گذرانم…
کشتی به بغداد رسید. خانه ای رو به شط اجاره کرد و اموال مردم را به آن خانه برد. با گذشت زمان تلخی غم مرگ پدر
هم از دلش رفته بود. روزها را با آرامش در کنار شط می گذراند و کسی هم به سراغش نمی آمد. او بود و امواج شط و
آسمان آبی بغداد و روزهایی که به آرامش می گذشت. وصیت پدر را بکلی فراموش کرده بود تا اینکه یک روز غروب که در
ایوان خانه نشسته بود و به پرواز پرندگان بر فراز شط نگاه می کرد، ناگهان کسی در خانه را کوبید. با تعجب بلند شد. این
اولین بار بود که کسی سراغی از او می گرفت; با خودش فکر کرد: من در بغداد کسی را ندارم. هیچ کس هم از جای من
خبر ندارد… که می تواند باشد؟!
در را باز کرد، مردی میانسال و بلند قامت را دید که پشت در ایستاده. سلام کرد: محمد بن ابراهیم بن مهزیار؟
جواب سلام او را داد: بله خودم هستم.
– این نامه مال شماست. می ایستم تا جواب بدهید.
با تعجب به او و نامه نگاه کرد: از طرف کیست؟
– باز کنید متوجه می شوید.
– آخر تو که هستی؟ نام مرا از کجا می دانی؟… من در این ش
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 