پاورپوینت کامل یادی از یاران ظهور ۲۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یادی از یاران ظهور ۲۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یادی از یاران ظهور ۲۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل یادی از یاران ظهور ۲۵ اسلاید در PowerPoint :

۲۲

به یاد یاران سفر کرده ای که با خون خویش، فضا را از عطر ظهور آکنده ساختند

احساسی آمیخته با التهاب و دلشوره، در دلم موج می زد و هر لحظه، با صدای یکنواخت خش خش بی سیمها – که سنگر را پر
کرده بود – بر دامنه اش اضافه می شد. ساعت، ۳ بامداد را نشان می داد، وقت زیادی نمانده بود.

فرمانده تیپ با حالتی مطمئن و در زیر نور ملایم، در خطوط رنگی و پرپیچ و خم نقشه، کاوش می کرد. ساعت را که نگاه می کردم،
انگار کند حرکت می کرد. دوست داشتم بی سیم چی گردان در خود خط بودم تا در اینجا در محاصره بی سیمها; می دانستم لحظاتی
دیگر در آن جا با انفجارهای پیاپی توفانی خواهد شد; توفانی که در آن، گلهای زیادی پرپر خواهند گشت; اما صخره های ایمان،
حریم دشتهای حیات را نگاهداری خواهند کرد; و من این جا فقط باید صدای آن حماسه ها را بشنوم، چرا که سعادت حضور در
صحنه نبرد را پیدا نکرده ام.

دیشب را با بچه های مخابرات گردهم بودیم و صحبت مان گل انداخته بود. در میان گفت و شنودهای پراکنده، یکی از بچه ها
پرسید: «فکر می کنید کدام یک شهید می شویم؟» بعد از رد و بدل شدن جوابها و شوخیها، قرار گذاشتیم با قرعه، شهید را
مشخص کنیم!

دو بار قرعه انداختیم که هر دو به نام «محمود» درآمد; بسیجی شانزده ساله ای که از گرگان آمده بود و با بچه های گردان «امام رضا،
علیه السلام،» کار می کرد. با نگاه مهربان و لبخند همیشگی اش، همچنان ناظر بود و چیزی نمی گفت.

– «تا سه نشه، بازی نشه »; این صدای یکی از رفقای صمیمی محمود بود. بار دیگر هم قرعه انداختیم. این بار هم به نام محمود
درآمد! سکوت، مثل چتری، بر چهره بچه ها سایه افکند و آنها را در خود فرو برد. نمی شد از صورت آنها چیزی خواند; غم و اندوه یا
حسرت را!

– «… علی…، علی…، علی…، حسین »!

– «…»

– «علی…، علی…، علی…، حسین »!

صدای بی سیم، رشته خاطرات دیشب را برید. با اشتیاق گوشی را قاپیدم:

– «علی هستم، بگوشم…»

حالا دیگر، بی سیمها، یک لحظه از نفس نمی افتادند. درگیری شروع شده بود. صدای بچه ها، در پشت بی سیمها شور و حال خاصی
را نشان می داد. از سر و صدای انفجارها معلوم بود که عراقیها هم شروع به جواب کرده اند. همان اوایل عملیات بود که صدای
«جمال قدرتی »، فرمانده گردان امام رضا، علیه السلام، از بی سیم به گوش رسید. فرمانده تیپ گوشی را گرفت و گفت: «بالاخره با
همسایه تان دست دادید یا نه؟»پاسخ او مبهم بود; اما نشان می داد که نتوانسته اند به همدیگر ملحق شوند…

لحظاتی پرالتهاب بر ما گذشت. معلوم بود که نیروهای جمال در شرایط دشواری هستند. فرمانده تیپ دستور عقب نشینی سریع
گردان او را صادر کرد. بین گفت و گوی دو فرمانده، ناگهان صدای جمال قطع شد و بی سیم به خش خش افتاد…

با شهادت او، کار سخت تر می شد. فرمانده می کوشید در تماسهای دیگر، بچه های گردان امام رضا، علیه السلام، را به عقب نشینی
هدایت کند…

با رسیدن صبحدم، از شدت درگیریها کاسته می شد و آتش، آهسته آهسته فروکش می کرد. سر و صدای بی سیمها کم شده بود. تا
ساعتی دیگر، درخشش آفتاب، همه چیز را روشن می کرد. در حال نماز صبح، هنوز سلام نماز را نگفته بودم که بی سیم به صدا
درآمد:

«ذبیح، ذبیح… محمود. ذبیح… ذبیح… محمود»این، صدای گرفته محمود بود که با فرمانده کار داشت. با تعجب و نگرانی از حالش
پرسیدم و چون گویا عجله داشت، فرمانده را صدا کردم.

– «محمودجان! چه خبر؟ بچه ها در چه وضعی هستند؟»

– «الحمدلله، وضعیت آنها خوب است. به سلامتی به موضعشان برگشتند… اما، سه چهار نفر مجروحیم و این جا… نزدیک خاکریز
عراقیها افتاده ایم. شما نمی توانید کسی را به کمک ما بفرستید؟»

کلماتش ضربه های سنگینی بودند که پشت سر هم در گوشم می نشست; خاطراتی که با او داشتم، در چند لحظه ذهنم را انباشت.
کار دیشب بچه ها، قرعه هایی که به نام محمود درآمده بود، همه قلبم را می فشرد…

چهره فرمانده، افسرده و خطوط صورتش برجسته شد. انگار تاکنون، تا این حد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.