پاورپوینت کامل مرثیه عاشورا ۱۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مرثیه عاشورا ۱۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مرثیه عاشورا ۱۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مرثیه عاشورا ۱۸ اسلاید در PowerPoint :

۴

محتشم چشمانش را که باز کرد به اطراف حرکت داد. تاریکی بود و سکوت و نور کم فروغ شمعی کوچک. صداهایی از
وردست خیال، درهم و برهم که موج برمی داشت و اوج می گرفت.

دردی ویران کننده بر رخش پاشیده بود لبهایش لحظه ای لرزید و بغض را در سینه اش کشت. احساس کرد غمی به سنگینی عالم
بر دلش سنگینی می کند، غمی که اگر بر کوه فرود می آمد می شکست و فرو می ریخت.

انگار همین دیروز بود. گل زندگیش، پسر دلبندش (۱) پیش رویش سوخت و پرپر شد. دلش ازدست روزگار سر رفت. دیگر زندگی و
شعر برایش بی معنا شده بود. ادبای کاشان و شعرای معاصر در رثای فرزندش بسیار سروده بودند، حتی خودش هم مرثیه ای غرا
در عظمت این واقعه سروده بود. اما درد او را این چیزها درمان نمی کرد.

دوباره بر بستر دراز کشید که چشمش به شیشه مات پنجره افتاد. دلش هری فرو ریخت. انگار دو چشم کوچک و پرمژگان به او
خیره شده بود. پسرش بود که می گریست و بابا، بابا می گفت. چشمانش را مالید، کسی پشت پنجره نبود.

روح صدا در تار و پود محتشم کاشانی حلول کرد. حس غریبی به او دست داد. در خود نبود. در مرگ فرزند خود را مقصر می دانست،
چشمان غم گرفته اش را بست تا بار دیگر پسر را در خواب به تماشا بنشیند.

آب بود و آب، آبشارهای بزرگ رودخانه های پرجوش و خروش، چشمه های زلال، آب همه جا بود، او بر هوا می رفت و هیچ نمی گفت.
باغی از دور نمایان شد. بوستانی بزرگ و بی انتها، تا چشم کار می کرد درخت بود و گل و گیاه. سبز سبز. میوه هایی آبدار و زرین که
همه یکجا به ثمر نشسته بودند.

در به آرامی باز شد. صدایی ملکوتی از ورای زمان او را به رفتن می خواند. خود را در کشاکش راه یله داد، خود نمی رفت، بلکه انگار
نیرویی نامرئی او را می کشاند. احساس کرد که دلش سبک شده است. درد و غم از تنش شسته شده و حالت غریبی اش ریخته است.

در خط نگاهش مردی سبزپوش را به نظاره نشست، قامت رسای مردی زیباروی که لبخند می زد و او را می نگریست.

او را شناخت، دلش گواهی داد او پیامبر رحمت، صلی الله علیه وآله، است. خواست برود و دستهایش را غرق بوسه کند، صدای
گامهای شمرده اش از اعماق زمان به گوش می رسید، نزدیکتر آمد و نرم خندی زد. لبهای حضرت حرکت نمی کرد. اما شنید:

تو برای فرزند خود مرثیه می سرایی، اما برای فرزند من مرثیه نمی گویی؟

آری، دیشب همین را به او فرموده بود. خجالت می کشید چشم در چشم پیامبر، صلی الله علیه وآله، بدوزد. یارای آن نداشت که
چشم از سیمای پرمحبت او برگیرد، حیران و واله فقط می نگریست و دم فرو بسته بود.

پیامبر، صلی الله علیه وآله، فرمود:

چرا در مصیبت فرزندم مرثیه نگفتی؟

کلام پیامبر، صلی الله علیه وآله، عتاب داشت. عرق بر چهره اش نشست.

– «چون تاکنون در این وادی گام برنداشته ام. راه ورود برای خود پیدا نکردم ».

فرمود: بگو:

باز این چه شورش است که در خلق عالم است.

از خواب پرید. در تاریکی دوات و کاغذ را ی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.