پاورپوینت کامل زائر غریب ۴۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل زائر غریب ۴۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل زائر غریب ۴۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل زائر غریب ۴۲ اسلاید در PowerPoint :
۴۴
ساکش را یک گوشه پرت کرد و روی زمین نشست
و به صدای بلند گریه کرد. هیچ کس جرأت نمی کرد به
طرفش برود و هیچ حرفی برای آرام کردن او به ذهن
هیچ کدامشان نمی رسید. فقط صدای های های گریه اش
را می شنیدند و کاری از دستشان ساخته نبود. آن همه
شور و شوق، انتظار، خداحافظی با همه، تدارک سفر
حالا به یکباره از بین رفته بود و جای آن را حسی تلخ و
آزار دهنده گرفته بود که برایش هیچ توجیهی وجود
نداشت. ریحانه در اتاق را آهسته باز کرد. تنها کسی که
در آن لحظه شاید می توانست او را آرام کند. مادر او را
از برگشتن نیلوفر از مرز باخبر کرده بود. اما، نیلوفر با
دیدن صمیمی ترین دوستش پریشان تر شد. از جا بلند
شد به طرف او رفت. خودش را درآغوش او انداخت و
بلند بلند گریه کرد. ریحانه مدتی طولانی هیچ حرفی نزد
و گذاشت آنقدر گریه کند تا خودش آرام گیرد. نیلوفر
سرش را بلند کرد و گفت: دیدی چطور راحت همه چیز
به هم ریخت؟ من بی لیاقت از لب مرز برگشتم… دیدی… .
ریحانه حرفی نزد و نیلوفر ادامه داد: با اون همه
شور و شوق… می فهمی چی میگی؟
ریحانه دست او را گرفت و هر دو نشستند. نیلوفر
ناله کرد: امام حسین چطور دلش اومد منو از در
خونه اش دور کنه؟ چند میلیون زائر تو این مدت رفتن و
برگشتن. نوبت من که شد مرز رو بستن. ریحانه دست
او را نوازش کرد و گفت: فقط تو که برنگشتی. اون همه
زائر هم بودن.
ـ حالا لازم بود همه بفهمنن که من بی لیاقتم… لازم
بود؟… .
ـ کی گفته تو بی لیاقتی؟ این که دلیل بی لیاقتی نیست.
ـ آخه چرا من؟ چرا از لب مرز؟… .
ـ اینطوری که تو داری می سوزی و اشک می ریزی،
باور کن کم تر از شور زیارت نیست.
ـ با این حرفها دل منو خوش نکن. ما قرار بود امشب
عراق باشیم. حالا من رو سیاه بی لیاقت تو خونه ام… .
ـ خودت که فهمیدی چه خبر شده. با اون اتفاقی که
روز عاشورا تو کربلا افتاد دیگه جای امنی نبود.
ـ مگر نمی گن یه روزی زائرا دستاشون رو می دادن
و می رفتن.
ـ بله می گن ولی… .
ـ ولی چی؟… خب ما هم زائریم، فدای امام حسین… .
ـ گوش کن می دونی انفجار اون چند تا بمب چه
جمعیتی رو کشته و چه خونواده هایی رو داغدار کرده!
اما تا حالا کی تونسته بین امام حسین و شیعیانش
جدایی بیندازه. صبر داشته باش. دوباره آرامش
برقراری میشه.
ـ اونها چرا این کارو کردن؟ مگر شیعه جز حسین،
حسین گفتن چی میگه؟
ـ مگه حسین خودش چی می گفت که روز عاشورا
اون فاجعه به بار اومد… .
مادر خوشحال از ساکت شدن صدای گریه نیلوفر
با یک ظرف میوه به اتاق آمد، اما دید ریحانه آماده رفتن
است. هر چه اصرار کرد ریحانه نماند. نیلوفر او را تا
جلوی در بدرقه کرد و به اتاق برگشت. ریحانه روی میز
گوشه اتاق نیلوفر کتابی گذاشته بود و بدون این که در
مورد آن توضیحی بدهد رفته بود. نیلوفر کنجکاو آن را
برداشت و مادر که متوجه آرامش او شد از اتاق بیرون
رفت و در را آهسته بست. نیلوفر کتاب را باز کرد.
می دانست انتخاب ریحانه بدون دلیل نبوده است. روی
صفحه اول کتاب نوشته شده بود: ما بی صاحب
نیستیم، این یادمان نرود… .
* * *
هوا به شدت گرم بود. آفتاب داغ تابستان بر سر و
صورت سید می تابید. هر چه تندتر می رفت گرما بیشتر
اذیتش می کرد. کوچه پس کوچه های تفتیده و داغ سامرا
را به امید خنکای آرامش صحن و سرای امام
عسکری(ع) به سرعت پشت سر گذاشت و وقتی به در
ورودی صحن رسید نفس راحتی کشید و وارد صحن
شد. جلوی در حرم حسان کلیددار صحن امام
عسکری(ع) در رواقی خوابیده بود. صحن خلوت بود و
تمام درها بسته بودند. سختگیری در مورد زائران
کربلا شدت گرفته بود و در نتیجه زائران سامرا و
کاظمین هم کم شده بودند و کسی به زیارت نمی آمد.
خادمان و کلیدداران متعصب بر زائران سخت
می گرفتند. سید به طرف در رفت. حسان به سرعت از
جا بلند شد و داد زد: آهای… کجا سرت را پائین
انداخته ای و می روی. مگر نمی بینی همه درها بسته اند؟
سید سلام کرد و گفت: من از راه دوری آمده ام. از
ایران، مدتها در راه بوده ام و سختی زیادی کشیدم تا به
اینجا رسیدم. بگذار زیارتم را بکنم و بروم.
حسان نگاهی به چشمان مشتاق و نمناک سید
انداخت و گفت: چون از ایران آمده ای، در را به رویت باز
می کنم، اما خودم با تو می آیم و برایت زیارتنامه
می خوانم.
سید درمانده گفت: تو را به هر که دوست داری
بگذار به حال خودم باشم. بیا این اشرفی را بگیر و مرا
به حال خودم بگذار تا در خلوت زیارت کنم.
حسان از او دور شد و گفت: نه، پس من در را به
رویت باز نمی کنم. قانون ما اینجا این است که همراه
زوار زیارتنامه بخوانیم.
سید بی خبر از نیت حسان گفت. مگر می شود همراه
همه زوار بروی؟
ـ اینجا پرنده پر نمی زند. مدتهاست که زائرین کم
شده اند. زیاد هم که بشوند ما کلیددارها و نگهبانان از
آنها تعدادمان بیشتر است.
سید دو سه اشرفی دیگر از کیسه ای که به همراه
داشت درآورد و گفت: اینها را هم بگیر و دست از من
بردار. حسان که متوجه اشتیاق و بیقراری سید شده
بود گفت: نمی شود! قانون، قانون است.
ـ من نیازی به همراهی تو ندارم. فرسخها راه
آمده ام که خلوتی داشته باشم. مرا رها کن. حسان
دسته کلید را در دستش چرخاند و گفت: نمی شود!
همین که گفتم. شرمنده.
ـ پدر و مادرم فدای شما. به عشق زیارتتان آمده ام
تا در خلوت حرفهایم را بگویم و می بینید که این مرد با
من چه می کند. او را به شما وامی گذارم. خودتان
جوابش را بدهید… .
اشک تمام صورت سید را پوشاند. حسان اشک و
زمزمه اورا که دید گستاخ تر شد و با عصبانیت او را به
طرف در خروجی هل داد و گفت: برو قانون را زیر پا
می گذاری، گریه هم می کنی. نمی دانی گریه ممنوع است.
کاری کردی که از زیارت حتی با همراهی خودم هم
محرومت کنم… . و در دل فکر کرد با این همه شوق حتما
برمی گردد و همه اشرفیهایش را به من می دهد و
بی زحمت صاحب کیسه اشرفی او می شوم. خوب که
التماس کرد و اشرفیهایش را داد، در را برایش باز
می کنم برود تا صبح زیارت کند، به من چه ربطی
دارد….
سید دل شکسته و ناامید سر به زیر انداخت و به
طرف در خروجی صحن به راه افتاد. آرام آرام اشک
می ریخت و زیر لب با امام درد دل می کرد. حسان
خوشحال از طعمه ای که در این خلوت و گرمای
تابستان به چنگ آورده و به زودی صاحب یک کیسه
اشرفی می شود، به طرف رواق غربی صحن رفت تا
کمی استراحت کند و مطمئن بود این پاورپوینت کامل زائر غریب ۴۲ اسلاید در PowerPoint و گریان
با این همه اشتیاقی که دارد بی طاقت شده و برمی گردد.
هنوز به رواق نرسیده بود که دید سه نفر به سمت او
می آیند. از آن سه مرد یکی جوان تر بود و در دست
نیزه ای داشت که سر آن ی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 