پاورپوینت کامل مخمور می دیدار(زندگینامه، تشرفات و مکاشفات علامه سیدمحمدحسن میرجهانی اصفهانی(ره)) ۶۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مخمور می دیدار(زندگینامه، تشرفات و مکاشفات علامه سیدمحمدحسن میرجهانی اصفهانی(ره)) ۶۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مخمور می دیدار(زندگینامه، تشرفات و مکاشفات علامه سیدمحمدحسن میرجهانی اصفهانی(ره)) ۶۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مخمور می دیدار(زندگینامه، تشرفات و مکاشفات علامه سیدمحمدحسن میرجهانی اصفهانی(ره)) ۶۵ اسلاید در PowerPoint :

۴۲

بر دل خود کشیده ام، نقش جمال یار را

پیشه خود نموده ام حالت انتظار را

ریخته دام و دانه شَه از پر و بال خویشتن

صید نموده مرغ دل، برده از او قرار را

سوزم و سازم از غمش روز و شبان به خون دل

تا که مگر ببینم آن طرّهف مشکبار را۱

۱. زندگینامه

دوشنبه، بیست و دوم ذیقعده سال ۱۳۱۹ش، مطابق با سال ۱۲۷۹ق. همسر «میر سید علی
محمدآبادی جرقویه ای اصفهانی» فرزندی به دنیا آورد که اسمش را «محمدحسن» گذاشتند.
محمد حسن پنج ساله

بود که به مکتب رفت. قرآن را در هفت سالگی یاد گرفت و بعد شروع به فراگیری صرف و
نحو کرد. قسمتی از کتاب سیوطی را هم نزد یکی از علمای محل سکونتشان یاد گرفت.

تحصیل را در حوزه علمیه اصفهان و مدرسه صدر بازار ادامه داد. در اصفهان از محضر
اساتیدی مثل: شیخ محمد علی حبیب آبادی و شیخ علی یزدی استفاده کرد و فقه، اصول و
منطق را یاد گرفت. سطوح عالی را

در خدمت مرحوم حجه الاسلام حاج شیخ محمد رضا رضوی خوانساری و مرحوم میرزا احمد
اصفهانی و مرحوم آیت الله شیخ محمد علی فتحی دزفولی و آیت الله حاج سید ابوالقاسم
دهکردی گذراند. در همان

حال از دروس خارج آیات عظام حاج میرزا محمد رضا مسجدشاهی و آخوند ملاحسین فشارکی
(ره) هم استفاده کرد.

سال ۱۳۰۵ق. به نجف اشرف رفت و از محضر بزرگانی همچون آیت الله رجالی، حاج شیخ
عبدالله مامقانی و آیت الله آقا ضیاء الدین عراقی(ره) بهره برد. جنبه های والای
روحانی و اخلاقی، او را یکی از یاران خاص آقا

سید ابوالحسن اصفهانی(ره) قرار داد. به حدی که بعداز مدتی مسئولیت تنظیم و ترتیب
نوشته ها؛ و امور مالی آیت الله اصفهانی به علامه میرجهانی واگذار شد.

در این زمان بود که پدرش اصرار کرد به اصفهان بیاید. او هم همه چیز را گذاشت و به
اصفهان آمد. اما پس از مدتی پدرش را از دست داد و راهی شهر مشهد شد. و هفت سال در
جوار حضرت علی بن موسی

الرضا(ع) از انوار آن مضجع شریف بهره ها برد.

علامه میرجهانی در این ایام فعالیت های علمی اش را ادامه داد. در کتابخانه آستان
قدس رضوی نسخ خطی قدیمی را تصحیح می کرد. بقیه اوقاتش را هم به تدریس و نوشتن
می گذراند. محل اصلی فعالیت های

ایشان در مشهد، دو حجره در صحن عتیق بود. بعد از هفت سال به تهران نقل مکان کرد و
در آنجا نیز به تبلیغ و تألیف مشغول شد که حاصل این تلاش بی وقفه، آثار ارزشمند
بسیاری است. برخی از این تألیفات با

خط خوش آن مرحوم به زیور طبع آراسته شده اند و از آن جمله: کتاب نوائب الدهور فی
علائم الظهور است که طی چهار جلد مجموعه ای مفصل، بی نظیر و گرانقدر را از
نشانه های ظهور به تفکیک بیان ائمه(ع) و

برخی دیگر از مطالب مهدوی به همراه بخشی اشعار پر از سوز و گداز ایشان در فراق حضرت
مهدی(ع)، در چند نوبت چاپ شده است. این اثر همواره کارگشا برای اهل تحقق و کتابی
جذاب برای اهل مطالعه به

شمار می آمده و از زمان انتشار اولیه مورد استفاده بسیاری قرار گرفته است..

سال های آخر عمر گهربارش به شهر اصفهان بازگشت و به آن دیار برکت دیگری داد. با
وجود پیری و کهولت سن به منبر می رفت و صحبت های شیرینش مردم را به اهل بیت(ع) جذب
می کرد. روز سه شنبه بیستم

جمادی الثانی سال ۱۴۱۳ ق. مصادف با سال ۱۳۷۱ش. چراغ عمر این عالم بزرگ رو به خاموشی
رفت. مردم اصفهان پیکر مطهر علامه میرجهانی را پس از تشییعی پرشکوه و در خور شأن،
در بقعه علامه

مجلسی(ره) در مسجد جامع اصفهان به خاک سپردند.

۲. تشرفات و مکاشفات

می فرمودند: به دستور استادم آقا سید ابوالحسن اصفهانی(ره) برای اصلاح برخی از امور
و کارها از نجف اشرف رفتم به سامرا پول هم زیاد با خود برده بودم. اول پول ها را
بین اهل علم و خدام حرم عسکریین(ع)

تقسیم کردم. مخصوصاً برای آسایش و امنیت بیشتر زائران، به خدمه حرم و سرداب مقدس
پول بیشتری دادم. به همین دلیل آنها برای من احترام بیشتری قائل بودند. یک بار
کلیددار حرم گفت: آقا اگر در این مدت

که اینجا تشریف دارید، امری داشتید، من در خدمت حاضرم. من هم از او خواهش کردم که
اجازه بدهد شب ها در حرم عسکریین(ع) بمانم و دعا کنم. آنها هم قبول کردند. ده شب در
حرم مطهر عسکریین(ع) می

ماندم و آنها در را به روی من می بستند و می رفتند. اذان صبح می آمدند و در را باز
می کردند. شب دهم شب جمعه بود. توی حرم خیلی دعا کردم و زیارت و تشرف به خدمت
مولایم حضرت صاحب الامر(عج) را

خواستم. موقع صبح که در را باز کردند، بعد از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف
شدم. چون هنوز آفتاب نزده بود و هوا تاریک بود، شمعی در دست گرفتم و از پله های
سرداب پایین رفتم. وقتی به صحن

سرداب رسیدم، دیدم بدون اینکه چراغی باشد آنجا روشن است. آقای بزرگواری هم نزدیک
صفّه مخصوص نشسته بود و ذکر می گفت. از جلوی او گذشتم. سلام کردم و مقابل صفّه
ایستادم. زیارت آل یاسین را

خواندم و ایستادم به نماز و زیارت، در حالی که جلوتر از آن آقا بودم. بعد از نماز
«دعای ندبه» را خواندم وقتی به جمله «و عرجت بروحه إلی سمائک» رسیدم، آن آقا گفتند:

این جمله از ما نرسیده بگویید «و عرجت به إلی سمائک» بعد گفتند:

«هیچ وقت بر امامت تقدم نکن».

دعا را تمام کرده و به سجده رفتم. در سجده بود که چیزهای دیگری به ذهنم آمد. اینکه
سرداب بدون چراغ روشن بود، اینکه آن »آقا« گفت این جمله دعای ندبه از ما نرسیده،
اینکه تذکر داد چرا بر امامت مقدم

شده ای؟ فهمیدم چیزی که در حرم مطهر حضرت عسگری(ع) از خدا خواستم، نصیبم کرده است.
از سجده که سر برداشتم، خواستم دامن حضرت را بگیرم و با ایشان صحبت کنم، حاجاتم را
بخواهم، اما دیگر دیر

شده بود. سرداب تاریک بود و هیچ کس هم جز من آنجا نبود. وقی بیرون می آمدم، با خود
زمزمه کردم:

من که مخمور از می سرشار دیدارم هنوز

باز مشتاق فروغ روی دلدارم هنوز

گر طبیب از بهر درمانم شراب وصل داد

لیک حق داند که من از هجر بیمارم هنوز

جان حیران بر لب آمد در تمنای وصال

فخرم آن باشد که پیش گل رخان خارم هنوز۲

تشرف به محضر مقدس حضرت صاحب الامر(ع) و دیدن لایه های پنهانی خلقت یا باطن هستی
اگر چه آسان نیست اما در تاریخ سیر و سلوک علمای شیعه نادر نیست. چه بسیار از علمای
خاص یا حتی عامه که

به محضر مبارک حضرت صاحب الزمان(ع) راه یافته اند و یا در اثر زهد، تقوی و خلوص
عارفانه ای که داشته اند، چشم دلشان چیزهایی را دیده که با چشم سر قابل دیدن نیست.
علامه میرجهانی از این دسته مردان

خدا بوده است.

آقای معادی از علامه پرسیده بود:

«آیا شما با امام زمان(ع) مراوده داشته اید؟».

فرموده بود:

«یک شب تا صبح، یک صبح تا شب و یک بار هم به صورت تلفنی».

می گوید:

هر نظرم که بگذرد جلوه رویش از نظر

بار دگر نکوترش بینم از آنچه دیده ام

انگار دیدارهای او و آقایش بیش از یکی دوبار بوده است.

علامه در رؤیا دیده بود که امام زمان(ع) می خواهند یک بسته اسکناس بیست تومانی به
او هدیه بدهند. علامه گفته بود:

آقا من پول نمی خواهم اما درخواست دیگری دارم… .

بعد از آن فی البداهه درخواستش را در قالب یک رباعی گفته بود:

ای مهر سپهر آسمان اجلال

ای دفرّ گرانبهای دریای جلال

از درگه جود تو نخواهم چیزی

الاّ گه ارتحال زین دار وبال

حضرت هم در جواب تبسمی می کنند و درخواستش را قبول، اسکناسها را هم داده بودند۳.

دختر علامه خواب دیده بود. سید جلیل القدری روز جمعه به خانه آنها می آید و در حوض
خانه غسل می کند. دختر، صبح خواب را برای پدرش تعریف کرده بود.

دو ساعت بعد در خانه به صدا درمی آید. علامه در را باز می کند. سید جلیل القدر و
بزرگواری پشت در خانه بوده است. سید اجازه ورود می خواهد. علامه او را به داخل منزل
راهنمایی می کند. احوالپرسی می کنند.

سید می گوید: آب حوض تمیز است. اگر اجازه بدهید در آن غسل کنیم (غسل جمعه). بعد
حوله و لنگ می خواهد. می گوید: «تعبیر خواب صبیه (دختر) شما هم شد.»

علامه پیش خودش فکر می کند: «ایشان هم از خواب دخترم اطلاع دارند.»

سید از علامه اجازه مرخصی می خواهد. وقت رفتن از علامه می پرسید: «شما درباره سید
حسنی هم چیزی نوشته اید؟»

علامه می گوید: «بله!»۴

سید می گوید: «من همان سید هستم… به زودی زود.»

علامه میرجهانی گفته بود: از حرم امام هشتم(ع) بیرون آمدم که باران گرفت. یاد
روایتی افتادم که می گفت: «هرکس موقع رفتن به زیارت یک قطره باران به او بخورد،
تمام گناهانش بخشیده می شود». خوشحال

شدم. تصمیم گرفتم دوباره برگردم حرم و زیارت کنم. داخل صحن عتیق که شدم، دیدم داخل
صحن را مثل صحرای عرفات چادر سفید زده اند و با طنابهای محکم آنها را بسته اند.
انگار تمام صحن را چادر زده بودند.

آخر صحن هم دیواری سیاه رنگ مثل دود بود. گنبد و ضریح هم بین زمین و آسمان معلق
بود. تعجب کردم. از پیرمردی که کنارم بود، پرسیدم: «چرا صحن اینطوری است؟»

تبسم کرد. گفت: «اینجا همیشه اینطوری است: این چادرها مال دوستداران و محبان ائمه
است که به زیارت می آیند. آنها هم که ولایت آقا را قبول ندارند، در آن دیوار سیاه
محو می شوند۵.

علامه میرجهانی به بیماری نقرس و سیاتیک مبتلا شده بود. مدتها برای معالجه این
بیماری در اصفهان، مشهد و تهران دکتر رفت و دارو مصرف کرد. هم به روشهای قدیمی و هم
به روشهای جدیدتر. اما نتیجه ای

نداشت. روزی دوستانش آمدند و بردندش به شیروان. وقتی برگشتند پایش خوب شده بود.

گفت: «به قوچان که رسیدیم، توقف کردیم. رفتیم زیارت امامزاده ابراهیم که خارج شهر
قوچان است. آنجا هوای لطیف و منظره جالبی داشت. رفقا گفتند که نهار را همین جا
بمانیم. آنها مشغول تهیه غذا شدند و

من خواستم برای تطهیر به رودخانه نزدیک آنجا بروم. دوستان گفتند که راه دور است و
برای پایتان مشکل به وجود می آید. گفتم آهسته می روم. آهسته آهسته رفتم تا رسیدم به
رودخانه. تجدید وضو کردم. کنار

رودخانه نشسته بودم و به مناظر طبیعی اطراف نگاه می کردم که دیدم کسی با لباسهای
نمدی چوپانی آمد نزدیک من. سلام کرد.

گفت: «آقای میرجهانی شما با اینکه اهل دعا و دوا هستی، هنوز پای خود را معالجه
نکرده ای؟!»

گفتم: «تا الان که نشده است

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.