پاورپوینت کامل نگاه مهتاب ۳۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نگاه مهتاب ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نگاه مهتاب ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نگاه مهتاب ۳۱ اسلاید در PowerPoint :

۵۰

زن با نگرانی نگاهی به خمره خالی گوشه اتاق انداخت. آردی که چند روز قبل از همسایه
قرض گرفته بود، تمام شده بود و دیگر چیزی نمانده بود که بتواند برای پنج بچه کوچک و
گرسنه اش نان بپزد. سرش را روی لبه خمره گذاشت و قطره های اشکش آرام توی خمره خالی
چکید. دختر بزرگش که فقط ده سال داشت، متوجه نگرانی مادر شد. به طرف او رفت. سرش را
میان دست های کوچکش گرفت و بوسید:

مادر گریه نکن.

زن اشک هایش را پاک کرد:

چیزی نیست. نگران نباش.

مرد به اتاق آمد. با دیدن آن دو که سر در آغوش هم گریه می کردند نگران شد، پرسید:

چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟

زن دخترش را در بغل گرفت و گفت:

حتی ذره ای آرد نداریم. بچه ها گرسنه هستن و با گرسنگی خواب رفتن. نمی دونم وقتی
بیدار شدن چی جواب اونها رو بدم؟

مرد نگاهی به بچه ها انداخت که با صورت های اشک آلود، سر در آغوش هم گوشه اتاق کز
کرده و خواب رفته بودند. مرد سر به زیر انداخت و از اتاق بیرون رفت. روی حیاط به
نخل تشنه و باران ندیده، تکیه کرد. بیش از آنکه شرمنده زن و بچه هایش باشد، از قولی
که به دوستانش داده بود، پریشان شده بود. با آنکه از وضع خانه با خبر بود، با آنکه
مدتی بیکار بود، با آنکه …. صدای زن، رشته افکارش را از هم گسست. آشفتگی او را که
دیده بود، غم خودش را فراموش کرده بود. اشک هایش خشک شدند. روی زمین کنار مرد نشست
و گفت:

غصه نخور. خدا بزرگه. بازم می رم از همسایه ها مقداری آرد قرض می گیرم. برای فردا
هم شاید فرجی شد.

مرد رو برگرداند. صورتش خیس اشک بود. دل زن فروریخت:

گریه می کنی مرد؟ مگر روز اوله که بچه هامون سر گرسنه زمین می گذارن؟

مرد با گوشه دستارش، صورتش را پاک کرد و گفت:

نه، خودم می دونم یک ماهه به بدبختی زندگی می کنن.

ـ خب پس چرا گریه می کنی؟ حالا اشک من در بیاد، زنم، تو چرا؟ تو که مردی.

مرد آهی کشید و گفت:

شرمندگی زن و بچه، بیکاری، بی پولی… اشک هر مردی رو در میاره.

ـ بازم فردا می ری دنبال کار. شاید فرجی شد.

ـ می دونم. اما درد من چیز دیگه است.

ـ چی شده؟

ـ امروز صبح … و سکوت کرد. زن با نگرانی پرسید:

امروز صبح چی؟ تو یک ماهه بیکاری و خیلی وقتا، وقتی کار گیرت نیومده و دست خالی به
خونه برگشتی دیدی بچه ها از گرسنگی گریه می کنن یا گرسنه خواب رفتن. هیچوقت مثل
امروز پریشون نشدی. حرف بزن. چی شده؟

ـ من … امروز تو مجلس سید صابر، همه اهل مجلس رو برای جمعه هفته بعد دعوت کردم…
.

ـ تو چکار کردی؟

ـ همین که شنیدی.

ـ تو یک ماهه بیکاری. بچه هات از گرسنگی گریه می کنن، اون وقت اهل مجلس خونه سید
صابر رو برای… تو واقعاً دیوونه ای… .

ـ می دونم. هرچی بگی حق داری.

ـ نه نمی دونی. تو به جای پیدا کردن کار، می ری تو مجلس دعا می نشینی و به همین هم
راضی نمی شی و مهمون دعوت می کنی. اونم مهمون های خونه سید صابر که همه سادات و
بزرگان بحرین هستن. مرد سرش را به زیر انداخت:

وقتی همه گفتن هفته بعد خونه من، نتونستم بگم که بیکارم، بگم هیچی ندارم، بگم… زن
بلند شد:

حالا می خوای چکار کنی؟ مجلس سیدصابر و بزرگان بحرین کجا و خونه و زندگی من و تو
کجا؟ اون همه آدم سرشناس، پذیرایی از اونها می دونی یعنی چه؟ … نه نمی دونی. تو
واقعاً عقلت رو از دست دادی. فکر می کنی من شرمنده نمی شم که هر روز کاسه گدایی به
دست پیش همسایه ها بگیرم. دیگه کسی نموده که چیزی ازش قرض نگرفته باشم، اون وقت تو
… .

زن به اتاق رفت. دخترک از دعوای بین پدر و مادرش دلگیر شده بود، به حیاط رفت. مرد
او را که دید نتوانست نگاه معصوم و چشمان مرطوب و پر از سؤالش را تحمل کند. از در
بیرون رفت. دخترک همان جا روی زمین نشست. تحمل گریه مادرش را نداشت…

تلاش مرد برای پیداکردن کار بی نتیجه ماند. او تنها بافندگی می دانست و مدتی بود که
کار بافندگی کساد شده بود. او از خودش دستگاه بافندگی نداشت و کسی هم او را به خاطر
کسادی بازار، به شاگردی نمی پذیرفت. چند بار به فکرش رسید به سراغ بعضی از دوستان
قدیمی اش در بازار برود و چند دینار قرض کند. اما آنقدر در این یک ماه بیکاری قرض
کرده بود که اگر کاری هم پیدا می کرد تا ماه ها باید قرض های این مدت را
می پرداخت… پنج شنبه در راه بود و تلاش مرد هنوز نتیجه نداده بود. چند روز بود از
شرمندگی زن و بچه هایش به خانه نرفته بود. روزها را به دنبال کار می گشت و شب ها در
شبستان مسجد می خوابید. گریه ها و توسلاتش بی نتیجه مانده بود و تا موعد مهمانی
سادات و بزرگان بحرین فرصتی نداشت. چند بار هم تصمیم گرفت به سراغ سید صابر برود و
بگوید هر طور خودش می داند مهمان ها را با خبر کند که برنامه خانه او به هم خورده
است، اما هرچه کرد نتوانست … شب ناامید از همه جا از شهر خارج شد و به بیابان رو
کرد. ماه بدر کامل بود

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.