پاورپوینت کامل مســجد امام حسن مجتبی (ع) ۲۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مســجد امام حسن مجتبی (ع) ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مســجد امام حسن مجتبی (ع) ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مســجد امام حسن مجتبی (ع) ۲۹ اسلاید در PowerPoint :

۶۴

نکاتی اخلاقی از: داستان ساخت مسجد امام حسن مجتبی (ع)

« پاورپوینت کامل مســجد امام حسن مجتبی (ع) ۲۹ اسلاید در PowerPoint » با لطف و عنایت خود حضرت ســاخته شده و مورد توجه
دوستان حضرت هم هست . داستانش را آقای عســکری که برای خودشــان در آنجا اتفاقــی
افتاده در ســال چهل شمســی نقل می کنند . آقای احمد عسکری می گوینــد : من در
تهران جلســه ای قرآنی داشــتم که نوجوان ها و جوان ها در آن مجلس شــرکت می کردند
وهمین طور با جوان های محل آشنا بودیم . یک روز پنج شنبه ســه تا از جوان ها آمدند
منزل ما.

اگــر از جاده کمربندی قم کــه از اصفهان به تهران مــی رود رد شــوید در اثنای
آن کمربندی بــه تقاطعی برخورد می کنید که شــما البته از روی پل رد می شــوید
منتها در خیابانی که از زیر پل رد می شــود و به ترمینال قم می رود در آنجا تقاطعی
هســت ســمت راست مسجد باشکوهی اســت که دارای گنبد و گلدسته هست و کنار مســجد هم
حسینیه ای ســاخته اند که آن هم دارای یک گنبد و گلدسته ای هم هست . اگر فرصت کردید
بروید هم نمازی بخوانید و هم توسلی داشته باشید .

این مسجد به نام « پاورپوینت کامل مســجد امام حسن مجتبی (ع) ۲۹ اسلاید در PowerPoint » اســت که با لطف و عنایت خود حضرت
ســاخته شده و مورد توجه دوستان حضرت هم هست . داستانش را آقای عســکری که برای
خودشــان در آنجا اتفاقــی افتاده در ســال چهل شمســی نقل می کنند . آقای احمد
عسکری می گوینــد : من در تهران جلســه ای قرآنی داشــتم که نوجوان ها و جوان ها در
آن مجلس شــرکت می کردند وهمین طور با جوان های محل آشنا بودیم . یک روز پنج شنبه
ســه تا از جوان ها آمدند منزل ما. ســه تا از جوان هایی که شغل مکانیکی هم داشتند
و گفتند حاج آقای عسکری امروز پنج شــنبه است بیایید برویم . جمکران چون شما
آبرومند در خانه خدا هســتید همراه ما بیایید تا ما به امید دعای شــما مطمئن باشیم
دعای ما مستجاب می شود . من اول شرمنده شــدم و گفتم، من که هســتم که بخواهم برای
شــما دعا بکنم ولی دیدم جواب رد دادن به این جوان ها خوب نیست .

خودشان ماشین داشتند همان صبح پنج شنبه حرکت کردیم . پیش از ظهر بود که رســیدیم
مسجد امام حسن مجتبی (ع ) که حدوداً آن موقع هفت، هشت کیلومتر تا قم فاصله داشت و
بیابان بود . در آنجا ماشین خراب شد . دوستان هر سه نفر مکانیک بودند، ایســتادند
ماشین را درســت کنند . من هم فرصت را غنیمت شمردم و چون احتیاج به دستشویی داشتم
آفتابه را برداشــتم و آب هم در ماشــین بود و گفتم تا اینها ببینند عیب ماشین چیست
بروم کنار بیابان و برگردم . یک مقدار فاصله گرفتم و آمدم تا آن قسمتی که الآن مسجد
هست . دیدم یک ســیدی با هیبت ایستاده اند مثل برخی افراد خراســانی هستند که عمامه
ای سبز بر سر می بندند، ایشــان هم عمامه ای سبز به سر بســته بودند و خالی به
صورتشان و یک نیزه ای نسبتاً بزرگ هفت، هشت متری دستشــان بود که داشتند روی زمین
با آن علامت گذاری می کردند . من ســلام کردم و پیش خودم گفتم، این سید در این هوای
گرم چرا ایستاده این کار را می کند؟ آن هم در زمانی که توپ و تانک هســت چرا نیزه
دست گرفته است . در ذهنم آمد که ایشان را راهنمایی کنم و بگویم : بروبه درست برس،
درست را بخوان . در ذهنم این مطالب دور می زد و رفتم یک گوشــه ای قضای حاجــت بکنم
که یک وقت دیدم آقا فرمودند : « آقای عســکری آنجا ننشین، اینجا مسجد اســت . » جا
خوردم و با اینکه روحیه ام این است که زود و بــدون چــون و چرا اطاعت نکنم بــدون
اختیار گفتم چشــم . بعد فرمودند « برو آن طرف » پشت تپه ای بود، من.هم بی اختیار
رفتم . تا رفتم و برگردم فکرهایی در ســرم آمد که بگویم سید برو درست را بخوان،
بیکار ایستاده ای در این گرما، اینجا چه کار اســت انجام مید هی . نکته دیگر اینکه
شما بیرون شهر، هفت هشت کیلومتر فاصله است برای چه مسجد میخو اهی بسازی، کی اینجا
نماز میخو اند؟ و نکته سوم هم اینکه میخو استم بگویم شما مسجد نساخته، حکم مسجد را
بر آن بار کردی؟ برگشتم دیدم آقا هنوز مشغولند .

آمدم جلو و در ذهنم اول گفتم بگذار ســر به سرش بگذارم، شوخی بکنم . ما با ســادات
که شوخی می کردیم میگفتیم ســادات چهارشــنبه ها یک مقدار کارهاشان نامتعارف است
ولی شــیوخ هر روز کارهاشــان این طور است . این مرسوم شده بود . در ذهنم آمد که
بگویم مگر امروز چهارشنبه است که ایســتاده ای و این کارها را می کنی؟ یک وقت دیدم
آقا از ذهــن من خبر داشــتند و گفتن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.