پاورپوینت کامل ابدال بی بدیل ۴۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ابدال بی بدیل ۴۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ابدال بی بدیل ۴۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ابدال بی بدیل ۴۵ اسلاید در PowerPoint :

۴۴

حضرت ولی عصر ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ در طول دوران غیبت کبری، سی نفر ملازم
از اوتاد دارند که همواره در خدمت آن حضرت به سر می برند، هر کدام از آنها که از
دنیا بروند فرد شایسته دیگری جانشین او می گردد.۱

به این حدیث امام صادق(ع) توجه فرمایید:

به ناچار صاحب الامرـ علیه السلام ـ دارای غیبتی است و ناچار است، در این غیبتش به
عزلت و کناره گیری (از شهرها و مردم) روی آورد و شهر مدینه خوب منزلی است و با سی
نفر بودن، دیگر وحشتی (و نگرانی) وجود ندارد.۲

همچنین در میان اصحاب حضرت مهدی(ع)، گاه سخن از ابدال شده که احتمالاً همان سی نفر
اوتاد هستند.

مرحوم «محقّق طریحی» در مجمع البحرین در معنی ابدال می فرماید:

آنها جمعی از صالحان هستند، که همواره در زمین هستند، و حتی یکی از آنها فوت کرد،
خداوند بدل او شخص صالح دیگر را می گذارد، اینها ۴۰ یا ۷۰ نفر در شام هستند یا سی
نفر در جای دیگر.۳

ضمناً در حدیث آمده که، شخصی از حضرت امام رضا(ع) در مورد ابدال پرسید، آن حضرت
فرمودند:

ابدال، اوصیای پیامبران هستند.۴

مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد حسن مولوی قندهاری در تشرف خویش سؤال می کنند: به ما
خبر رسیده است که حضرت رسالت پناه(ص) هنگامی که به معراج رفته بودند به خداوند عرض
کردند: فرزندم مهدی اوست، عمرش دراز و غریب خواهد برد، خداوندا برای او مونسی قرار
ده و خداوند متعال سی نفر ملازم را در هر زمانی در خدمت آن حضرت قرار داد.

آیا این مطلب صحیح است؟ فرمودند: «بله، صحیح است».۵

حقیقتاً خوش سرنوشتی را در زندگی دنیا، همین سی نفر دارند، کسانی که بهترین لذت ها
را در مجالست و استفاده از محضر حضرت بقیه الله(ع) و اقامه نماز با آن حضرت می برند
و گاه که مصلحت باشد از طرف امام زمان(ع) مأموریت هایی را انجام داده، برخی مشکلات
مردم را حل می کنند.

حضرت حجّت الاسلام و المسلمین حاج سید مصطفی ابطحی، قضیه ای را از یکی از دوستان
قدیمی خود شفاهی برای بنده نقل کردند که بسیار آموزنده بود و از ایشان تقاضا نمودند
که اصل جریان را بنویسند و ایشان هم لطف کردند و اصل آن را نوشتند.

یکی از کسانی که در اثر توسل به ساحت مقدّس ولی الله الاعظم ـ ارواحنا فداه ـ به
مراد خود رسید و حوائج او برآورده شد، مرحوم حجّت الاسلام حاج شیخ علی نور بخشان
معروف به نوری، اهل شهرضای اصفهان بود. وی از طلاب وارسته، متدیّن و خدوم به خلق
بود و تا آخرین روزهای زندگی، در مؤسسه خیریه ای که تشکیل داده بود به مستضعفان
رسیدگی می کرد.

داستان او شنیدنی است. ایشان در سال های بین ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۳ شمسی در مدرسه فیضیه قم
تحصیل می کرد، و با من و دوستانم که طلبه اصفهانی بودیم، رفاقت و صمیمیّت داشت، ولی
در تنگنای زندگی و شدت فقر به سر می برد. ایشان در تهران، مدرسه حاج ابوالفتح واقع
در میدان امام خمینی(ره) (فعلی)، در حجره آقای میردامادی ـ که در تهران امام جماعت
هستند ـ مدتی درس می خواندند، و در ضمن برای تدریس در مدرسه جدیدی که آیت الله
برهان آن را در خیابان خراسان تأسیس کرده بود، مشغول شده و می فرمودند ماهی دویست
تومان درآمد من شد ولی احتیاج شدید به ازدواج داشتم و راهی برای آن به نظرم
نمی آمد. تا آنکه فصل تابستان شد و مدرسه های علمیه تعطیل، و طلاب به شهرهای خود
رفتند و تنها من و خادم مدرسه در حوزه مانده بودیم. من تنها بودم و با خود فکر
می کردم چه راهی برای نجات من هست که به ذهنم خطور کرد: تنها راه، توسل به امام
زمان(ع) است.

لذا تصمیم گرفتیم یک برنامه چهل روزه برای خود تعیین کنم تا شاید با انجام دادن آن
زمینه ای برای گرفتن لطف از آن حضرت، در من ایجاد شود. به همین جهت تصمیم گرفتم چهل
روز روزه بگیریم و هر روز پیاده از مدرسه حاج ابوالفتح تا شهرری برای زیارت حضرت
عبدالعظیم(ع) پیاده بروم، و در بین راه روزی هزار صلوات بفرستم و توسلات دیگری
داشته باشم تا به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) برسم. آن حضرت و حضرت حمزه را ـ که همان جا
مدفون هستند ـ زیارت کرده و نماز زیارت بخوانم، سپس زیارت عاشورا و در بازگشت، صد
لعن و صد سلام آن را سوار بر ماشین بگویم، و وقتی هم که به مدرسه رسیدم دعای علقمه
و نماز زیارت را بخوانم. همچنین با خدای عزّوجلّ عهد بستم که هیچ گناهی مرتکب نشوم،
به خصوص مواظب چشم خویش باشم که عمداً به نامحرم نگاه نکنم.

هیچ کس جز خدای سبحان از سرّ و عهد من آگاه نبود و آرزویم دیدن حضرت حجّت (ع) و
برآورده شدن حاجت هایم بود.

چهل روز گذشت، روز چهلم خیلی امیدوار بودم و آن روز، اتفاقاً مصادف با جمعه بود. آن
روز وقتی به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) رسیدم، حال خوشی داشتم. مدتی هم در حرم ماندم
ولی هر چه نگاه کردم به مراد خود نرسیدم. به مدرسه برگشتم و وارد مدرسه شده، در را
بستم و چون روز جمعه بود، خادم مدرسه هم به منزل خویش رفته بود و هیچ کس در مدرسه
نبود. هوا گرم بود و لذا روی پشت بام رفته، مشغول خواندن دعای علقمه و نماز زیارت
عاشورا شدم، و با حالت انکسار قلب و دل شکسته سر بر سجده گزاردم. و دعای « الهی
قلبی محجوب و …» را با حال زمزمه می کردم که، صدایی از داخل حیاط مدرسه شنیدم:
آشیخ علی، آشیخ علی… پیش خود حدس زدم که شاید یکی از مغازه داران همسایه مدرسه
است که نیاز به استخاره دارد، غافل از آنکه روز جمعه بود و مغازه داران تعطیل؛ به
علاوه من در مدرسه را هم بسته بودم و هیچ کس حتّی خادم در مدرسه نبود.

با این حال نگاهی به پایین کردم، و جوانی را دیدم با حدود سی سال سن که پالتویی
پوشیده، کلاه یمانی بر سر، دارای محاسنی متوسط بود، در حالیکه مؤدّب به طرف پشت بام
نگاه می کرد. گفتم: چه کار دارید؟ فرمود: اگر ممکن است پایین بیایید با شما کاری
دارم. پایین رفتم و ناراحت از این بودم که مزاحمی پیدا شد و حال معنوی و خوش ما را
گرفت. سلام کرده، گفتم: بفرمایید. فرمود، حضرت حجّت(ع) مرا فرستاده تا جواب مطالب و
خواسته های شما را بیان کنم. مرا ترس گرفت و لرزیدم، سپس گفتم اگر حضرت شما را
فرستاده اند شما باید حاجات مرا بدانید. فرمودند: می دانم. گفتم بفرمایید؛ ایشان
شروع به بیان تمام خواسته های من کرد و نیز هدف مرا از توسلات و اینکه گرفتاری های
من چه هست و هر کدام چه موقعی برطرف می شود را به من فرمود. سؤالاتی هم کردم که
جواب آنها را مشروحاً بیان نمود. تا اینکه از حالات خصوصی حضرت امام عصر(ع) پرسیدم،
دیدم از جواب دادن امتناع ورزید و گویا اجازه نداشت جواب دهد. لذا فرمودند حرف خودت
را بزن و سؤال کن. ایشان را دعوت به آمدن به حجره کردم، نپذیرفتند و متوجه شدم که
روزه است. گفتم می شود بار دیگر خدمت شما برسم، قدری به طرف قبله نگاه کرده، سپس
فرمودند: «روز دوشنبه، ساعت ده صبح». پس از آن خداحافظی کردند و به طرف دالان مدرسه
رفتند. من هم ایشان را بدرقه می کردم که ناگهان متوجه شدم همین طور که در دالان
مدرسه جلو چشمم بودند، غایب شدند و از در مدرسه بیرون نرفتند. تازه یادم آمد که در
مدرسه بسته است و ایشان از در

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.