پاورپوینت کامل مأموریتی از جانب امام ;گفته ها و ناگفته هایی از مرحوم حاج قدرت الله لطیفی (ره) ۶۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مأموریتی از جانب امام ;گفته ها و ناگفته هایی از مرحوم حاج قدرت الله لطیفی (ره) ۶۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مأموریتی از جانب امام ;گفته ها و ناگفته هایی از مرحوم حاج قدرت الله لطیفی (ره) ۶۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مأموریتی از جانب امام ;گفته ها و ناگفته هایی از مرحوم حاج قدرت الله لطیفی (ره) ۶۳ اسلاید در PowerPoint :

۳۶

مرحوم حاج قدرت الله لطیفی ـ رئیس فقید هیئت امنای مسجد مقدس جمکران ـ از رادمردان معاصر بود که در آغازین روزهای شعبان سال گذشته، به دیدار معبود شتافت و بسیاری را محزون و اندوهگین ساخت. سالگرد ارتحال آن مرد خدا که تمام زندگی اش در عشق به حضرت مهدی(ع) خلاصه شده بود، بهانه ای شد تا دقایقی را با فرزندشان، جناب آقای مرتضی لطیفی درباره ایشان به گفت وگو بنشینیم.

اشاره:

مرحوم حاج قدرت الله لطیفی ـ رئیس فقید هیئت امنای مسجد مقدس جمکران ـ از رادمردان معاصر بود که در آغازین روزهای شعبان سال گذشته، به دیدار معبود شتافت و بسیاری را محزون و اندوهگین ساخت. سالگرد ارتحال آن مرد خدا که تمام زندگی اش در عشق به حضرت مهدی(ع) خلاصه شده بود، بهانه ای شد تا دقایقی را با فرزندشان، جناب آقای مرتضی لطیفی درباره ایشان به گفت وگو بنشینیم. آنچه در پی می اید حاصل این گفت وگوست. بخشی از این مطالب برای اولین بار تقدیم خوانندگان موعود می شود و بخش دیگر تجدید خاطره و یاد آن عزیز سفر کرده است؛ امید که موجب شادی روح آن مرحوم شده، مقبول طبع شریف شما قرار گیرد.

سال های آغازین

مرحوم حاج قدرت الله لطیفی در سال ۱۳۰۴ در محله عین الدوله ـ خیابان ایران فعلی ـ در خانواده ای مذهبی به دنیا آمدند. دوران ابتدایی را تا ششم ابتدایی در مدارس آن دوره طی کردند. ایشان از همان ایام، خیلی به طلبگی و دروس حوزوی علاقه داشتند. خود می گفتند که از بچگی علاقه خاصی نسبت به امام زمان(ع) در درونم وجود داشت. پدر ایشان می خواستند مرحوم لطیفی را به مدرسه نظام بفرستند که پس از ماجراهایی نهایتاً به «مدرسه علمیه حاج ابوالفتح» واقع در میدان قیام می روند. از همان ایام علاقه و توسلات شدیدی به حضرت داشتند.

شعله عشق امام(ع)

در حدود ۱۵ سالگی آن مرحوم، شبی بعد از نماز جماعت مغرب، شیخ مندرس پوشی با اجازه از امام جماعت بر منبر می رود و پس از خواندن دعای «اللهمّ کن لولیک» شروع می کند و از امام زمان(ع) سخن می گوید. وی سخنرانی پرشوری می کند و می گوید که، « ای مردم چرا از امام زمانتان غافلید و به ایشان توجه ندارید. چرا دنبال ایشان نمی روید؟ اگر مرغی از شما گم شود تا شب آنقدر همه جا را می گردید تا آن را پیدا کنید و به منزلتان بازگردانید». مرحوم لطیفی می گفت که حدود ده دقیقه از این دست صحبت کرد و روح مشتاقم را آتش زد و شعله درونی ام را مشتعل تر کرد، به حدّی که خواب و خوراک را از من گرفت و همه فکر و ذکرم امام زمان(ع) شد. دنبال افرادی می گشتم که از امام عصر(ع) برای من صحبت کنند ولی نمی یافتم. تا اینکه به وسیله یکی از دوستان هم محلی، به نزد سید کریم پینه دوز رفتیم. می گفت او توجهش به

امام زمان(ع) خیلی زیاد است.

آشنایی با سید کریم پینه دوز

با اشتیاق به سراغ ایشان در بازار رفتم. بعد از اینکه نشستم، سید کریم بی آنکه صحبت کند حدود ده دقیقه به من خیره خیره نگاه می کرد. دوستم اجازه مرخصی خواست، سید کریم گفت: «شما اگر کار دارید می توانید بروید، اما ایشان را بگذارید بماند، من با او کار دارم». بعد از رفتن دوستم سید کریم صحبت هایی کرد؛ از جمله اینکه حضرت، سفارش شما را به من نموده اند. شما مرتب نزد ما بیا. شب های جمعه هم در منزل روضه خصوصی و مختصری داریم و به آنجا حتماً بیا. صحبت هایش در من این احساس را به وجود آورد که گمشده ام را یافتم و خیلی حالم را عوض کرد.

به انتظار شب جمعه بودم تا به منزل ایشان بروم. شب جمعه بعد از نماز مغرب و عشا دیدم که بزرگان تهران به آنجا می ایند: شیخ مرتضی و شیخ محمد حسین زاهد، سید مهدی کشفی، حاج آقا یحیی سجادی، سید مهدی خرازی و از این دست افراد که خیلی به ایشان ارادت داشتند. مرحوم حاج مقدس هم در این مجلس به منبر رفت و بعد از سخنرانی روضه خواند. در پایان جلسه هم از آبگوشتی که داده می شد حاضران برای تبرّک و تیمّن تناول می نمودند. حدود دو سال در محضر ایشان بودیم و استفاده می کردیم.

در این مدت ماجراهای بسیاری اتفاق افتاد. پس از دو سال، روزی ایشان به بنده فرمود: «من برای زیارت، راهی عتبات عالیاتم اما از این سفر باز نخواهم گشت و در نجف مرا دفن خواهند کرد». به سبب علاقه و تعلق خاطر بسیاری که به ایشان داشتم، خیلی ناراحت شدم. بعد از رفتن ایشان خیلی مشتاق شدم که من هم به عتبات مشرف شوم. در آنجا هر چه گشتم اثری از ایشان نیافتم. پس از اشتیاق، بی قراری و توسل بسیار، مرحوم شیخ محمد کوفی را که تا پیش از این ماجرا نمی شناختم، در حرم دیدم. او به من گفت سیدکریم به رحمت خدا رفته و در ایوان نجف دفن شده است. خیلی متأثر شدم، در عین حال، رفاقتم با شیخ محمد کوفی شوشتری که از بزرگان و مرتبطان با امام عصر(ع) در عراق بود، آغاز شد. بعد از مدتی که در منزل ایشان بودم به ایران بازگشتم.

ادامه تحصیل در قم و مشهد

بعد از بازگشت از سفر، مرحوم لطیفی به قم رفتند و پس از مدتی به جهت اشتیاقی که به حضرت علی بن موسی الرضا(ع) داشتند برای ادامه تحصیل به مشهد کشاند. چند سالی در مشهد و مدرسه حاج حسن به تحصیل مشغول بودند. به تنهایی در حجره شان که در طبقه دوم بود، سکونت داشتند. در طول این سال ها ایشان ریاضاتی از این سنخ داشته که می گفتند: در سن ۱۶ یا ۱۷ سالگی، من یک سال ریاضت کشیدم و تلاش کردم که توجّهم به امام عصر(ع) قطع نشود. به جایی رسیدم که حتی برای لحظه ای از امام(ع) غافل نبودم و قلبم متوجه و متوسل بود. ایشان سیر سریع خود را ناشی از همین توجّه و عشق و محبت بسیار به ولی خدا، امام زمان(ع)، می دانستند.

عنایت ویژه امام(ع)

آن مرحوم در مشهد، مشغول همین توجهات و توسلات بود و در طول این مدت، مخارجشان را پدرشان تامین می نمود؛ زیرا ایشان از وجوهات و سهم امام استفاده نمی کرد. سال آخر هم، پدرشان از ایشان خواسته بود که به تهران بازگردد و در برابر اصرار مرحوم لطیفی گفته بود، دیگر پولی برایت نخواهم فرستاد. خود آن مرحوم می گوید، همزمان با این ماجرا، برف شدیدی آمده بود که راه ها را بسته بود. پولم تمام شد. بعد از مدتی نسیه گرفتن از بقال و نانوای محل، روزی هر دو مرا جواب کردند و گفتند تا حسابت را تسویه نکنی دیگر به تو چیزی نمی دهیم. خیلی خجالت زده شدم و برگشتم. به حرم رفتم و پس از زیارت، به حضرت عرض حال نمودم. شب را گرسنه خوابیدم. سحر یک لیوان آب نوشیدم و قصد روزه کردم. در طول روز به اتمام امور روزمره پرداختم تا افطار که باز هم با یک لیوان آب افطار کردم و سحر روز بعد هم باز همین ماجرا تکرار شد. روز دوم و سوم به همین منوال گذشت تا اینکه به زحمت به حرم رفتم. بعد از نماز به حضرت استغاثه کردم که ما مهمان شماییم در این شرایط، خودتان مرحمتی کنید. چنان ضعفی بر بدنم مستولی شده بود که نمی توانستم از پله ها بالا بروم و خودم را روی پله ها کشیدم. در آن سرمای شدید، برای گرم کردن خودم زغال هم نداشتم و در حجره، لای عبای نایینی که داشتم، روی تخت دراز کشیدم و لحاف را روی خودم انداختم. با این حال همچنان سردم بود.

سعی کردم با ذکر و توجه، بدن را گرم کنم تا سرما در من اثر نکند. بعد از آن نفهمیدم که خوابم برد یا نه فقط ناگهان به خودم آمدم دیدم در حجره را می زنند. پرسیدم: کیستی؟ گفت: مهمان. با خودم گفتم در این شرایط که هیچ در بساط ندارم اما نیرویی در خودم احساس کردم و گفتم: بفرمایید، مهمان حبیب خداست. دیدم در باز شد. از درگاه حجره که به داخل آمدند، چراغ را روشن کردند. به داخل آمدند. دیدم سید بزرگوار نورانی است که متوجه شدم حضرت اند. سید دیگری هم همراه ایشان بود. فرمودند: «ما مهمان شما می شویم به شرطی که غذا را خودمان بیاوریم». عرض کردم: هر طور امر بفرمایید. حضرت به همراهشان فرمودند: «شما بروید غذا تهیه کنید و بیاورید». بعد به من فرمودند: «شما هم چای را درست کن». امتثال کردم و به صندوق خانه حجره رفتم. با خودم گفتم من که هیچ ندارم. در صندوقخانه دو گونی زغال مازندرانی دیدم و آتش را روشن کردم. در نهایت تعجب دیدم چای و قند هم روی طاقچه هست. چای را به خدمت حضرت(ع) آوردم. ایشان مطالب بسیاری فرمودند. آن سید هم غذا را آوردند. درون سینی، نان و کباب و خرما بود. حضرت فرمودند شما اول چند دانه خرما بخور. آن خرما طعمی کاملاً متفاوت با خرماهایی که خورده بودم، داشت. کباب هم خیلی مطبوع بود. مقداری اضافه آمد. سفره را که جمع کردم، حضرت(ع) فرمودند: «از این نان و خرما و کباب به کسی ندهید. این مخصوص به خود شماست. فقط فردا، میرزا مهدی اصفهانی می اید، یک لقمه از این غذا به او بدهید. او از خود ماست». گفتم: چشم.

نخستین مأموریت امام(ع)

حضرت(ع) مطالب دیگری را درباره خودم و مسائل اجتماعی فرمودند؛ از جمله اینکه فرمودند: «دیگر در مشهد نمان و بعد از مساعد شدن هوا به تهران برو و مدارس اسلامی باز کن و به تعلیم و تربیت دانش آموزان بپرداز» و فرمودند: «شما چرا در این گرفتاری و بی پولی از نماز جناب جعفر طیار غافل بودید که نماز جناب جعفر، کبریت احمر است و اکسیر اعظم». هر چه عنایت خاص، فضائل و کمالات انسانی ایشان داشت با عنایت حضرت(ع)، در همان شب کامل شد. خودشان گفتند: حضرت و همراهشان مشغول نماز شب شدند. دم رفتن، مشتی پول خورد در دو دستم ریختند و فرمودند: «اینها را بگیر و نگاهشان نکن و نشمار. آنها را زیر پوست تخت بریز و هر وقت لازم داشتی بردار و استفاده کن». از در که بیرون رفتند دیگر آنها را ندیدم. دقایقی بعد صدای مناجات حرم و سپس صدای اذان آمد. نماز را خواندم. صبح، در حجره را زدند. دیدم شیخ با منزلت و بزرگواری آمده اند. گفت: من میرزا مهدی اصفهانی هستم. بعد از م

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.