پاورپوینت کامل ملاقات در اردوگاه ۴۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ملاقات در اردوگاه ۴۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ملاقات در اردوگاه ۴۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ملاقات در اردوگاه ۴۰ اسلاید در PowerPoint :
۶۱
مرحوم علی اکبر ابوترابی(ره) نقل کردند:
اواخر سال ۱۳۶۰ در پادگان العنبر عراق، مشغول خواندن نماز مغرب و عشا بودیم که متوجه شدیم ۲۷ـ۲۸ نفر اسیر را وارد اردوگاه کردند. معمولاً افرادی را که تازه وارد اردوگاه می کردند، بیشتر مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار می دادند، تا به قول خودشان زهر چشمی از آنها بگیرند.
بعد از نماز به رفقا گفتم: برای اینکه به اینها روحیه بدهیم با صدای بلند سرود «ای ایران، ای مرز پرگهر…» را بخوانیم، تا اینکه عزیزان تازه وارد، فکر نکنند اینجا قتل گاه است و متوجه بشوند یک عده از هم وطنانشان هم مثل آنها در اینجا هستند. ما می دانستیم اگر امشب این سرود را بخوانیم، فردا کتکش را خواهیم خورد. بعد از مشورت با برادرانمان سرود را با صدای بلند به صورت دسته جمعی خواندیم.
فردا هم افسر بعثی که فرد بسیار پلیدی بود، به نام سرگرد محمودی آمد و با ما برخورد کرد و به هر حال این قضیه تمام شد. بین این اسرای تازه وارد، یک جوان به نام علی اکبر بود که ۱۹ سال سن داشت و حدود ۷۰ ـ ۸۰ کیلو وزنش می شد و از نظر جسمی بسیار سرحال و قوی بود.
این علی اکبر با آن سلامت جسمی اش، طولی نکشید که در اردوگاه مریض شد. فکر می کنم بعد از یک سال، وزنش به زیر ۲۸ کیلو رسیده بود و بسیار ضعیف و لاغر شده بود و دل درد شدیدی داشت. وقتی دل دردش شروع می شد، از شدّت درد، دست و پا و حتی سرش را به زمین و در و دیوار می کوبید. برادرانمان دست و پایش را می گرفتند تا خودش را به زمین نزند.
در ایام اربعین امام حسین(ع) سال ۶۰ یا ۶۱ بود که در اردوگاه شهر موصل عراق بودیم. تقریباً پنج روزی به اربعین امام حسین(ع) مانده بود، ما پیشنهاد دادیم که دهه آخر صفر را که ایام مصیبت و پر محنتی برای عزیزان آقا امام حسین(ع) است، چنان که برادرانمان تمایل داشته باشند، تمام ده روز آخر ماه صفر را روزه بگیریم. البته مشروط بر اینکه آنهایی که عوارض جسمانی دارند و روزه برایشان ضرر دارد، روزه نگیرند.
در هر آسایشگاهی با دو نفر صحبت کردیم، بنا شد وقتی شب داخل آسایشگاه می شوند، هر کدام با جمعی از برادران در آن آسایشگاه ـ آسایشگاه های موصل ۱۵۰ نفری بود ـ مشورت کنند تا ببینیم دهه آخر صفر را روزه بگیریم یا نه؟
فردای آن روز همه آمدند و به اتّفاق گفتند: تمام برادران استقبال کردند و گفتند حاضرند روزه بگیرند. باز بنده تأکید کردم: خواهش می کنم از آنهایی که مریضند یا چشمشان ضعیف است روزه نگیرند.
شب اربعین آقا امام حسین(ع) رسید و همه عزیزان که حدود ۱۴۰۰ نفر بودند، بدون سحری روزه گرفتند، اصلاً اردوگاه یک حالت معنوی خاصی به خودش گرفته بود، آن هم روز اربعین امام حسین(ع).
فکر می کنم حدود ساعت ۱۰ ـ ۱۱ صبح بود که برادران به همدیگر خبر دادند: علی اکبر دل درد شدیدی گرفته و دارد به خودش می پیچد. بنده وارد سلولی که اختصاص به برادران بیمار داشت، شدم. دیدم علی اکبر با آن ضعف جسمانی و چهره رنگ پریده اش به قدری وضعیتش درهم کشیده شده و درد اذیتش می کند که می خواهد از درد سرش را به در و دیوار بکوبد. دو نفر از برادران او را گرفتند تا خودش را به این طرف و آن طرف نزند.
اتفاقاً آن روز دل درد علی اکبر نسبت به روزهای دیگر بیشتر شده بود. بیش از دو ساعت بود که علی اکبر فریاد می زد، یک مقدار از حال می رفت و دوباره فریاد می کشید و داد می زد. مأموران بعثی وقتی دیدند او خیلی زجر می کشد، آمدند علی اکبر را به بیمارستان بردند. همه از اینکه مأموران آمدند و او را به بیمارستان بردند خوشحال شدیم.
ساعت ۵/۳ ـ ۴ بعد از ظهر بود که دیدیم درِ اردوگاه را باز کردند و صدای زمین خوردن چیزی، همه را متوجه خود کرد. با کمال بی رحمی و پستی و رذالت مثل یک مرده و چوب خشک جسدی را روی زمین سیمانی پرت کردند و رفتند، به طوری که از دور فکر نمی کردیم که علی اکبر باشد و واقعاً تصور نمی کردیم که این یک انسان باشد که با او این طور رفتار کردند.
به همراه عده ای از بچه ها نزدیک در رفتیم دیدیم علی اکبر است که مثل چوب خشک افتاده و تکان نمی خورد. از دیدن این صحنه برادرها دور او جمع شدند و بی اختیار همه با هم شروع به گریه کردند. دو نفر علی اکبر را برداشتند، یکی سرش را روی شانه اش گذاشت و دیگری هم پاهایش را برداشت، من هم زیر کمرش را گرفتم، چون علی اکبر آن قدر نحیف شده بود که وقتی سر و پاهایش را برمی داشتند، واقعاً کمرش خم می شد. از انتهای اردوگاه به همین حالت او را وارد سلول کردیم.
دیدن این صحنه اشک و ناله همه بچه ها را در آورده بود و اصلاً اردوگاه را یک پارچه ماتم فرا گرفته بود. وقتی علی اکبر را داخل همان سلولی که باید بستری می شد بردیم، ساعت نزدیک پنج بعد از ظهر بود و هر کس باید داخل سلول خودش می شد، چون معمولاً آن ساعت آمار می گرفتند و باید همه داخل سلول هایشان می رفتند و درِ سلول را قفل می کردند.
طبق معمول آمار را گرفتند و همه داخل سلول هایشان رفتند، ولی چه رفتنی؟! همه اشک ها جاری بود و همه با حالت معنوی که اردوگاه را فرا گرفته بود، برای علی اکبر دعا می کردند.
ما در آسایشگاه شماره سه اردوگاه بودیم. آسایشگاه ها در دو طرف شرق و غرب اردوگاه واقع شده بودند و فکر می کنم فاصله بین دو طرف، بیش از صد متر بود. در آسایشگاه شماره پنج که دو آسایشگاه بعد از ما بود، قبل از اذان صبح اتفاق مهمی افتاد:
یکی از برادران به نام محمد، قبل از اذان صبح از خواب بیدار می شود و پیرمردی را که هم سلولی اش بود، بیدار می کند. این پیرمرد، پدر شهید هم بودند و همه برادران به او احترام می گذاشتند. محمد او را از خواب بیدار می کند و می گوید: آقا امام زمان(ع) علی اکبر را شفا دادند!
ایشان یک نگاهی به محمد می کند و می گوید: محمد خواب می بینی؟! شما این طرف در شرق اردوگاه هستی و علی اکبر در غرب اردوگاه است، با چشم هم که همدیگر را نمی بینید! تا چه رسد که صدای هم را بشنوید، شما از کجا می گویید: آقا امام زمان(ع) علی اکبر را شفا داد؟!
محمد می گوید: به هر حال من خدمتتان عرض کردم، صبح هم خودتان خواهید دید.
صبح ها معمولاً درهای آسایشگاه که باز می شد، همه باید به خط می نشستند و مأموران بعثی آمار می گرفتند. آمار که تمام می شد
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 