پاورپوینت کامل دلباخته آن جمال آسمانی ۹۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دلباخته آن جمال آسمانی ۹۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دلباخته آن جمال آسمانی ۹۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دلباخته آن جمال آسمانی ۹۱ اسلاید در PowerPoint :
بیان احوال و زندگانی آیت الله شیخ حسن صافی اصفهانی(ره)
عارف واصل، فقیه صاحب دل، سالک الی الله و شیدایی حضرت بقیـهالله(ع)، مرحوم آیت الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی(ره) در سال ۱۲۹۸ در خطّه ولایتمدار اصفهان ـ خاستگاه جمعی از خوبان و عالمان ربّانی نظیر علّامه مجلسی، آیت الله سید محمّدتقی اصفهانی (صاحب مکیال المکارم)، آیت الله میرزا محمّدباقر فقیه ایمانی و علّامه میرجهانی و دیگر ستارگان سپهر سلوک الی الله ـ به دنیا آمد.
پدرش مرحوم «حاج شیخ نصرالله» ملبّس به لباس روحانیت بود امّا به شغل و پیشه صحّافی کتب مذهبی اشتغال داشت و در نجف اشرف نزد مرحوم علّامه امینی کار می کرد و فراوان مورد علاقه و عنایت آن علّامه دوران و فانی در ولایت امیرمؤمنان(ع) بود.
حاج نصرالله بنابر آنچه که درباره وی آمده، بسیار پرهیزکار و اهل ذکر و معرفت و کرامت بود. او پای بندی فراوانی به آداب و سنن دینی و اشتیاق و ابتهاج زیادی به زیارات معصومین(ع) خصوصاً زیارتِ عاشورا داشت. چنانچه بعدها این خصلت های زیبا در فرزند او نیز آشکار شد.
این بنده خوب خدا در سال ۱۳۴۴ شمسی در نجف اشرف درگذشت و به خاطر معنویت ممتازی که داشت، پس از تشییع جنازه باشکوهی که با انبوه و اندوه علما و فضلا و مراجع همراه بود؛ با اقامه نماز توسط مرجع اعلای دینی حضرت آیت الله العظمی خویی در وادی السّلام در کنار مقبره پیامبران خدا، حضرت هود و صالح(ع) به خاک سپرده شد.
مرحوم آیت الله صافی اصفهانی(ره) تحصیلات ابتدایی خود را تا سوم دبیرستان در اصفهان گذراند. در دوره دبیرستان به خاطر هوش سرشار و مراتب ممتاز اخلاقی و کم حرفی و ادبِ فراوان به عنوان شاگردی شایسته، مورد اعتنا و احترام استادان و دیگر دوستان خود بود.
در این دوره بود که به خاطر کشش های روحی و جاذبه های فطری و همچنین راهنمایی ها و ارشادات و تشویق و ترغیب های مردی کاردان و گوهرشناس که خود از زاهدان زمان و ره شناسان راست کردار روزگار بود، وارد رشته علوم دینی شد و شاگردی مکتب امام صادق(ع) و سربازی امام زمان(ع) را با جان و دل پذیرفت و گردن نهاد و گمشده خود را در تفکر در فضای فقه آل محمّد یافت. آن بزرگواری که اوّلین جرقّه های این انتخاب مسئولانه را در هیزم وجود این شاگرد شایسته به درستی تشخیص داد، «مرحوم حاج شیخ احمد حاجی نجف آبادی» بود.۱ البته رها کردن تحصیلات دبیرستان و ورود به حوزه علمیه اصفهان برای فقیه بزرگوار ما به راحتی صورت نگرفت و به آسانی به کف نیامد.
او در راه رسیدن به آرمان آسمانی خود هزینه ای هنگفت را تنها به خاطر سربازی حضرت ولی عصر(ع) پرداخت که داستان این انتخاب سرنوشت ساز را به جهت نکته های آموزنده آن در اینجا می آوریم.
قبل از آوردن اصل داستان شایان یادآوری است که مرحوم علّامه صافی، فردی فوق العاده کتوم و رازنگهدار بود و از نقل قضایا و قصّه هایی که به نحوی برای او فضیلت یا کرامتی محسوب می شد، به شدّت پرهیز می کرد، امّا حکایت ذیل را به خاطر جنبه های آموزنده ای که بر آن مترتّب بود، برای فرزندان خود نقل کرده و قبل از گفتن داستان، هدفش را از نقل آن این گونه بیان نموده است: «من این قصّه را فقط به خاطر جنبه های آموزنده ای که دارد برای شما می گویم:
ـ اوّل آنکه انسان باید در راه صحیحی که انتخاب کرده است، مقاوم و پایدار باشد؛
ـ دوم آنکه اگر در راه اطاعت پروردگار مشکلی برای انسان روی داد، باید با دعا و توسّل به اهل بیت(ع) از آنان بخواهد که او را کمک نمایند؛
ـ و دیگر آنکه می خواهم اهمیت و اثر فوق العاده زیارت عاشورا را برای شما بگویم».
ورود در وادی نور
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا دل رسد به جانان، یا جان ز تن برآید
هنگامی که در نوجوانی تصمیم به تحصیل علوم دینی گرفتم، با واکنش شدید پدر و مادر و سایر اقوام و خویشان روبه رو شدم. علّت این مخالفت هم ترس از حکومت وقت و جوّ ضدّ دینی و فضای نابه سامان ضدّ طلبگی در زمان رضاخان بود.
خلاصه آنکه همه خویشان و بستگان ـ به خاطر این انتخاب ـ با من متارکه کردند تا بدانجا که مرا به منزل خود هم راه نمی دادند. از منزل پدر رانده و از همه جا مانده شده بودم و هیچ مستمرّی و مساعدتی از هیچ جا و هیچ کس دریافت نمی کردم. دائماً خویشان، گِردِ هم جمع شده و همراه پدر و مادر، برای انصراف من طرح و نقشه می ریختند و افرادی را واسطه کرده، با تهدید و تطمیع و خواهش و التماس از من می خواستند که از این راه برگردم. غافل از آنکه من حتّی فکر بیرون آمدن از طلبگی را به ذهن خود نیز راه نمی دادم.
به هر حال حجره ای در مدرسه نوریه اصفهان گرفتم و مشغول به درس و بحث شدم. به خاطر فقر و ناداری پنج شنبه ها و جمعه ها برای به دست آوردن قوت لایموتی به بیرون از شهر می رفتم و با کارگری، پول ناچیزی به دست می آوردم و با آن، هفته ها را با نان خالی و خشک و کپک زده و آب سپری می کردم. همه ناملایمات روزگار در راه هدف مقدّس من، قابل تحمّل و پذیرفتنی شده بود و نسبت به آنها بی اعتنا و شکیبا شده بودم؛ تنها چیزی که مرا خیلی رنج می داد و آزرده می ساخت و نمی توانستم بار گناه آن را به دوش کشم، عدم رضایت پدرم بود. از ناراحتی او نگران بودم و زجر می کشیدم و قرار نداشتم.
برای جلب رضایت او، به هر دری زدم، امّا سودی نداشت؛ از معتمدین محل گرفته تا برخی از علمای اصفهان. امّا نه تنها او راضی نشد بلکه بر لجاجت و سرسختی اش افزود. برای رفع این مشکل، راز و نیازها و گریه ها و سوزها داشتم. چه شب هایی را که تا به صبح بیدار ماندم و به دعا و نماز مشغول شدم، شاید فرجی فرا رسد، امّا در اراده پدر هیچ تأثیری نداشت. بیش از یک سال این وضعیت به طول انجامید و من بر سر دوراهی، سرگردان مانده بودم؛ یا ترک تحصیل و جلب رضایت پدر یا ادامه تحصیل و بی توجهی به رضایت او.
زیارت عاشورا
شبی از شب های سرد زمستان، نزدیک سحر بیدار شدم و نماز شبی خواندم و دوباره و چندباره رضایت پدر را از خدای متعال طلبیدم و عرضه داشتم: «خدایا! من راه تو را انتخاب کردم و در این راه از همه چیز گذشتم. امّا از ناراحتی و نارضایتی پدرم نمی توانم بگذرم. تو راضی مشو که من به این جهت از دربار امام زمان(ع) دور شوم و عمری در بی راهه سرگردان بمانم».
بعد از نماز با خاطری غمناک در آن حجره نمور و نمناک، کفش هایم را زیر سر نهادم و عبایم را زیرانداز و روانداز کردم و به خواب فرو رفتم. در خواب دیدم که آسمان پر از ملائکه است و همه به تسبیح خدای متعال مشغول اند. ناگهان صدایی بلند شنیدم که می گفت: «زیارت عاشورا، زیارت عاشورا!» در این وقت دیدم که همه فرشتگان، کاغذی از نور به دست گرفته و یک صدا و هم نوا از روی کاغذ نور، زیارت عاشورا می خوانند و من با خوشحالی از خواب پریدم. بلافاصله وضویی گرفتم و تا اذان صبح قدری قرآن خواندم. بعد از نماز، نیت کردم که تا چهل روز به قصد جلب رضایت پدر، زیارت عاشورا بخوانم و از همان روز شروع کردم. هر روزی که می گذشت منتظر نتیجه آن بودم، امّا متأسّفانه کوچک ترین نرمشی از ناحیه پدر نسبت به خود احساس نمی کردم. روزها یکی پس از دیگری گذشت تا اینکه شب سی و نهم فرا رسید، امّا باز نشانه ای از تغییر و تحوّل دیده نشد. برای آگاهی از نتیجه، یکی از طلبه ها را روز سی و نهم نزد پدر فرستادم امّا او نیز ناامیدانه برگشت و گفت: «اوضاع، وخیم تر و مخالفت پدرت شدیدتر شده است». عصر همان روز قاصدی از نزد پدر پیش من آمد و پیغام آورد که پدرت می گوید: «اگر دست از طلبگی برنداشتی تو را عاقّ می کنم و دیگر فرزند من نیستی. بیا و از خدا بترس و به حرف من گوش بده!»
با این پیغام پدر، ضعف شدیدی بر من عارض شد، به حدّی که بدنم می لرزید. توان خود را از دست دادم و از درس و غذا و عبادت افتادم و خلاصه به آخر خط رسیدم.
آن شب قدر
آن روز را نیز با دل شکستگی خاصّی سپری کردم تا شب چهلم فرا رسید و در این شب بود که:
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب، آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که آن تازه براتم دادند
آری، آن شب خواب دیدم که همان منادی شب اوّل ـ که مرا به زیارت عاشورا دعوت می کرد ـ با همان آهنگ و صدا این آیه را می خواند: «یرفع الله الّذین ءامنوا منکم و الّذین اُوتوا العلم درجاتٍ؛ یعنی خداوند درجات و مقامات کسانی را که ایمان آورده اند و به آنان علم و دانش داده شده است، بالا می برد» و فرشتگان نیز هم نوای با او این آیه را تکرار می کنند. آنگاه از آسمان باران بارید و همان منادی شروع به تلاوت سوره نصر کرد: «بسم الله الرّحمن الرّحیم اذا جاء نصرالله و الفتح و…»
از خواب برخاستم دیدم آسمان تازه شروع به باریدن کرده است. منتظر تحوّل عظیمی در زندگی خود بودم. وضویی گرفتم و نافله شب را با تنی تب دار و بدنی بیمار خواندم. تنها امید من به واپسین و چهلمین زیارت بود. آن را نیز با توجّه خواندم.
تازه از زیارت، فارغ شده بودم که ناگهان صدای مرحوم پدرم آقا نصرالله را از پشت در حجره شنیدم که داشت سوره نصر را زمزمه می کرد: «إذا جاء نصرالله و الفتح» و به طرف حجره من می آمد. به آهستگی در حجره را باز کرد و در درگاه در با قیافه ای مهربانانه و با یک دنیا نرمی و نوازش نگاهی به من انداخت و گفت: «حسنم تویی؟!» گفتم: بله پدرجان! نگاهی دیگر به حال من و گوشه و کنار حجره کرد و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و بغض گلویش را می فشرد گفت:
شب ها کجا می خوابی؟
گفتم: همین جا، روی حصیر!
گفت: زیر سرت چه می گذاری؟
گفتم: کفش هایم را با یک بقچه کوچک!
گفت: با سرما چه می کنی؟
گفتم: می سازم.
گفت: چه می خوری؟
گفتم: نان خشکی و آبی، گاهی هم مقداری سرکه. الحمدالله ربّ العالمین، خدا روزی رسان است!
در این هنگام بود که بغض پدر ترکید و شروع کرد به بلند بلند گریه کردن و مرا سخت در آغوش گرفت و سرم را به سینه چسبانده و هی گریه کرد و می گفت: حسنم مرا ببخش!، من اشتباه کردم!
نمی دانم که چه شد که او یک شبه متحوّل گردید؟ خوابی دیده بودند یا توسّلی داشتند، من نمی دانم، امّا بی هیچ چیز نبود. مرحوم پدر بر نماز شب و زیارت عاشورا مداومت داشتند.
بعد از کرامت زیارت عاشورا و عنایت سیدالشّهداء(ع) وضع خوراک و پوشاک و از همه مهم تر وضعیت روحی من خوب شد. آری این زیارت عاشورا بود که دل مردی این چنین را که هیچ کس نمی توانست در او نفوذ و تأثیر کند، نسبت به من نرم و مهربان ساخت و معجزه آسا او را دگرگون کرد تا بدان حد که از آن پس مانند شاگردی در برابر استاد، احترام مرا داشت.
من با چشم خود دیدم که این زیارت، آهن را ذوب کرد و بزرگ ترین گره کور زندگی مرا ـ که دست بشر از باز کردن آن عاجز مانده بود ـ باز کرد.
منِ حقیرِ سراپا تقصیر در اینجا به شما وصیت می کنم که از زیارت عاشورا غفلت نکنید. این زیارت مانند یک «کلید طلایی» است که اگر با اخلاص خوانده شود، هر درِ بسته ای را به روی شما باز می کند و من در این راه تجربه های زیادی دارم که مجالِ گفتن آن نیست. شما هم به نسل های آینده این مطلب را وصیت کنید که [عمل به آن] دنیا و آخرت را آباد می کند.۲
آری علّامه صافی با این عشق و ارادت به سلک روحانیت پیوست، امّا چیزی از این آرامش روحی او نگذشته بود که او را با جمعی دیگر از طلّاب به خدمت سربازی بردند. او که از نوجوانی نشان افتخار سربازی امام زمان(ع) را به سینه چسبانده بود، از این فرصت و فضا در جهت خودسازی خود بهره برداری های فراوانی کرد و سختی های سربازی ـ که داستانی دراز دارد ـ پولاد وجود او را در بوته حوادث آبدیده کرد که اراده مردان حق، این بازی ها را به چیزی نمی خرد.
فقیه فرزانه ما پس از بازگشت از خدمت سربازی، با عزمی جزم به حوزه علمیه اصفهان پیوست و در سال ۱۳۲۰ راهی حوزه علمیه قم گردید. در قم، خدمت آیت الله سید محمّدتقی خوانساری(ره) رسید و اخلاق را از آن تندیس تقوا و مردِ خدا آموخت و مورد عنایت آن جناب واقع شد.
درس تفسیر را همراه استاد شهید مطهری به صورت خصوصی نزد آیت الله احمد خوانساری فرا گرفت و در اینجاست که به هجرتی سازنده، هدایت می شود. او برای استفاده های علمی و معنوی و سلوکی و کسب مدارج بالاتر راهی نجف می گردد که اقامت او در آستان آسمانی و بارگاه بلند امیرمؤمنان(ع) نزدیک ۳۰ سال به درازا می انجامد و از برکت هم نشینی با آن مضجع شریف و کوثر ولایت به مراتب عالی علم و عرفان دست می یابد.
از استادان علمی او در نجف می توان از حضرات آیات شیخ محمّد کاظم شیرازی، سید عبدالهادی شیرازی، سید محسن حکیم و سید ابوالقاسم خویی نام برد و از استادان اخلاقی او می توان حضرات آیات سید محمدتقی خوانساری در قم و سید جمال الدّین گلپایگانی و سید عبدالهادی شیرازی در نجف را برشمرد.
لازم به یادآوری است که آن فقیه بزرگوار هیچ گونه استاد سلوکی خاصّی نداشته و تنها در محضر همین مردان حق، استفاده های اخلاقی و بهره های معنوی برده است. با تأمّل در زندگی و منش و مرام و سیر و سلوک آن بزرگوار می توان اصول عملی ایشان را در این طریق، چهار محور زیر دانست:
۱. عمل به دستورهای شریعت مقدّس تا آخرین نفس،
۲. محبّت داشتن به خدا و اولیای او،
۳. توسّل به ذوات مقدّسه معصومان(ع)،
۴. تسلیم مطلق و بی قید و شرط در برابر معصومان(ع).۳
باری، این عارف صاحب دل در سال ۱۳۵۰، پس از فوت مرحوم آیت الله طبیب زاده، بنا به دعوت علما و مردم اصفهان و فرمان استاد عالی قدرش مرحوم حضرت آیت الله العظمی خویی به اصفهان بازگشت و تدریس، تفسیر، اخلاق و خطابه را آغاز کرد. با درگذشت حضرت آیت الله خادمی و حضرت آیت الله مهدوی، زعامت حوزه کهنسال آن سامان به ایشان واگذار گردید و سفره پربرکت فقه و اصول و دروس خارج ایشان نیز گشوده شد.
از حضرت آیت الله صافی اصفهانی آثاری چند در حوزه های فقه و اصول، اقتصاد اسلامی و اخلاق بر جای ماند
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 