پاورپوینت کامل ریشه های یاری و دشمنی در کربلا ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ریشه های یاری و دشمنی در کربلا ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ریشه های یاری و دشمنی در کربلا ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ریشه های یاری و دشمنی در کربلا ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint :

واقعه جانسوز و تکان دهنده عاشورای سال ۶۱ ه‍ . ق. و شهادت حجّت بزرگ الهی، آن هم به دست امّت مدّعی پیروی از رسول خدا(ص) و به نام خلافت آن حضرت، به اندازه ای سخت و غیرقابل پذیرش است که با وجود گذشت نزدیک به چهارده قرن از این فاجعه و نگاشتن هزاران کتاب و تحلیل پیرامون آن، هنوز از ابعاد گوناگون، می توان به بررسی آن پرداخت

واقعه جانسوز و تکان دهنده عاشورای سال ۶۱ ه‍ . ق. و شهادت حجّت بزرگ الهی، آن هم به دست امّت مدّعی پیروی از رسول خدا(ص) و به نام خلافت آن حضرت، به اندازه ای سخت و غیرقابل پذیرش است که با وجود گذشت نزدیک به چهارده قرن از این فاجعه و نگاشتن هزاران کتاب و تحلیل پیرامون آن، هنوز از ابعاد گوناگون، می توان به بررسی آن پرداخت؛ از جمله:

ریشه های یاری

با گذری در منابع، می بینیم که شهیدان «کربلا»، به چنان مقام رفیع و سعادت عظیمی رسیده اند که درباره آنها گفته می شود: پدرم و مادرم فدای شما!… ای کاش با شما بودم و همراه با شما به رستگاری نائل می آمدم!… خداوند به شما از اسلام و اهلش بهترین پاداش ها را داد و به خدا قسم! که به رستگاری بزرگی رسیدید… با وجود آنکه تجلیل از شهدای والا مقام کربلا و تعظیم در مقابل ایثار بزرگ آنان، یکسان و به دور از تفاوت است، امّا مسلّم است که آن بزرگواران همه در یک سطح و درجه نبوده اند و مقام و رتبه آنان بنا به علل و عواملی، متمایز می باشد. پس از حضرت سیّدالشَهداء(ع)، حضرت ابوالفضل العبّاس(ع) در میان شهیدان کربلا دارای مقامی هستند که حضرت امام سجّاد(ع) در شأن ایشان می فرمایند:

«برای عبّاس(ع) نزد خداوند تبارک و تعالی مقامی است که روز قیامت، تمام شهیدان به او رشک می برند.»۱

با عنایت به این امر و با توجّه به ارزش های گرانقدر موجود در شخصیّت حضرت عبّاس(ع) و دیگر شهدای کربلا، می توان علل و ریشه های سعادت بسیار بزرگ اصحاب حضرت امام حسین(ع) را چنین برشمرد:

۱. بصیرت

به معنی دارا بودن درک صحیح از اوضاع و شرایط و قدرت تحلیل، مهم ترین عامل یاری حضرت سیّدالشَهداء(ع) در میان اصحاب آن حضرت بود. بدین معنی که شهیدان کربلا اگر چه از نظر سطح ایمان و شناخت نسبت به حضرت اباعبدالله(ع) یکسان نبودند، امّا وجه مشترک تمام آنها دارا بودن بصیرت بود؛ چرا که به رغم تبلیغات دستگاه خلافت اموی و توجیه شرعی و عقلی پذیرش حکومت غاصبانه آنها توسط برخی شخصیّت های به ظاهر متدیّن و متشرّع و اهل حدیث و فقه، مانند عبدالله بن عمربن خطّاب، این افراد بصیر توانستند به درستی مسیر حق را شناخته و در آن گام نهند.

در شب عاشورا وقتی امام حسین(ع) خطاب به یاران خود فرمودند: «من بیعت خود را از شما برداشتم. از تاریکی شب استفاده کرده، خود را نجات دهید.»

پیش از همه حضرت عبّاس(ع)، سپس برادران و برادرزادگان و فرزند امام(ع) و پس از اینان، اصحاب با سخنان خویش عمق بصیرت خود را به نمایش گذاردند. سخنان پرشور و از روی بصیرت کامل مسلم بن عوسجه اسدی، سعیدبن عبدالله حنفی، زهیربن قین و… نشان از درک صحیح آن راد مردان از اوضاع و شرایط و قدرت تحلیل این موقعیت دارد. برآیند سخنان ایشان چنین بود:

به خدا سوگند! از تو جدا نمی شویم؛ بلکه جان خویش را فدای تو خواهیم کرد. ما با دل و جان و دست و سرهامان از تو محافظت می کنیم و چون در این راه کشته شویم، به عهد و پیمان خویش وفا نموده و وظیفه خود را به جا آورده ایم.۲

سخنان هدایتگرانه زهیر و بُریر در روز عاشورا و رجزهای شهیدان به هنگام نبرد یا وقت جان دادن در پیشگاه امامشان نیز دالّ بر بصیرت عمیق آنان است.

نمونه ای از این مردان کم نظیر تاریخ که خود به شناخت راه خویش و دیگر یاران امام که چون او بودند، از روی بصیرت تأکید دارد، نافع بن هلال جَُملی است. این شیعه راستینْ بصیر، وقتی کلام امام حسین(ع) را شنید که فرمودند:

«فَإِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَهً وَ لَا الْحَیاهَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً؛

همانا من مرگ را جز سعادت و زندگی همراه با این ظالمان را جز ننگ نمی بینم.»

از جای برخاست و خطاب به امام(ع) عرضه داشت:

به خدا سوگند! ما از دیدار پروردگار خود ناخشنود نیستیم. ما بر نیّت ها و بصیرت های خود هستیم. با آن کس که تو را دوست بدارد، دوست هستیم و دشمن کسی خواهیم بود که تو را دشمن بدارد.۳

وی روز عاشورا حماسه ای بزرگ از دلاوری های خویش به نمایش گذاشت و در حین نبرد، چنین رجز می خواند تا با شکستن دست هایش به اسارت درآمد و به شهادت رسید:

أَنَا الْغُلَامُ الْیمَنِی الْجُمَلیّ

دِینِی عَلَی دِینِ حُسَینِ بْنِ عَلِی۴

من جوان یمنی از قبیله جُمَل هستم. دین من دین حسین بن علی است.

۲. ولایت مداری

یکی از شاخص های یاری حضرت سیّدالشَهداء(ع) در بسیاری از اصحاب آن حضرت، شناخت ولایت اهل بیت(ع) و ذوب شدن آنها در ولایت بود که این ولایت مداری، موجب گشت تا مطیع کامل امام زمان(ع) خویش باشند. آنان می دانستند که تکلیفشان یاری آن حضرت تا بذل جان و کسب خشنودی خداوند است. از این رو، اندک تردیدی در یاری حضرت سیّدالشَهداء(ع) به خود راه ندادند. نمونه هایی عالی از ولایت مداری برخی شهیدان کربلا در تاریخ ثبت شده است؛ از جمله:

هنگامی که مسلم بن عقیل به «کوفه» آمد و در خانه مختار مستقر گشت و مردم به نزد او گرد آمدند و ابراز احساسات می کردند، عابس بن ابی شبیب شاکری، شیعه با بصیرت ولایت مدار که می دانست اکثریّت حاضران نه از روی معرفت به ولایت امام حسین(ع)، بلکه با هیجان فراگیر کوفه نزد مسلم فراهم گشته اند، برخاست و پس از حمد و سپاس خداوند گفت:

من از طرف این مردم سخن نمی گویم و نمی دانم در دل آنها چه می گذرد؟ تو را در مورد آنان فریب نمی دهم. به خدا سوگند! از آنچه خودم را برای آن آماده ساخته ام، سخن می گویم. به خدا قسم! هرگاه شما (اهل بیت) مرا فرا خوانید، شما را اجابت می کنم و همراه با شما با دشمنانتان می جنگم و با شمشیر خود از شما دفاع خواهم کرد تا خدا را دیدار کنم و از این کار، جز خشنودی خداوند چیزی نمی خواهم.

سخنان این مرد بزرگ ولایت مدار، چنان کامل و جامع بود که حبیب بن مظاهر نیز که شیعه ولایی برجسته ای بود، برخاست و خطاب به عابس گفت:

خداوند تو را رحمت کند! با جملاتی کوتاه، آنچه در دل داشتی، بر زبان آوردی.

پس از وی نیز سعیدبن عبدالله حنفی که او هم معرفت کامل به ولایت اهل بیت(ع) داشت، مانند آنان سخن گفت.۵

در این میان ما شاهد حرکت شیعیانی هستیم که اوج ولایت مداری بودند. آنان فاصله حدوداً هزار و پانصد کیلومتری کوفه به «مکّه» یا مسافت حدود هزار و سیصد کیلومتری «بصره» به مکّه را با جان و دل پیمودند و خود را به امام(ع) رسانیده تا در رکاب امام زمان خویش به کوفه آیند. برخی از این گروه سعادتمند که نام و حرکتشان در تاریخ ثبت شده است، عبارتند از: بُریربن حضیر هَمْدانی، ادهم بن امیّه عبدی بصری، حجّاج بن مسروق جعفی، سعیدبن عبدالله حنفی، جناده بن کعب انصاری، یزیدبن ثبیط و دو فرزندش، عابس بن ابی شبیب شاکری، سیف بن مالک عبدی بصری و عمّاربن حسان طایی.

۳. ایمان راسخ

به هنگام قیام حضرت سیّدالشَهداء(ع)، تنها کسانی به یاری حضرتش برخاستند که ایمان راسخ به خداوند تبارک و تعالی، اسلام، رسالت رسول اکرم(ص) و تعالیم آن حضرت داشتند. به تعبیر دیگر، می توان به جرئت گفت، غیر از اندک مردمان با ایمانی که عذرشرعی برای نپیوستن به امام حسین(ع) داشتند،۶ کسانی که امام(ع) را یاری نکردند، فاقد ایمان راسخ بودند. در میان اصحاب امام حسین(ع)، افرادی چون زهیربن قین بجلی است. او در آن هنگام و تا پیش از رسیدن به محضر حضرت سیّدالشَهداء(ع) عثمانی بود. عثمانی ها در عرف سیاسی آن روزگار، هوادار بنی امیّه و مخالف و بعضاً دشمن امیرمؤمنان و فرزندان آن حضرت(ع) بودند. وی از مواجهه با امام حسین(ع) در مسیر مکّه به «عراق» ابا داشت؛ امّا پس از دیداری ناخواسته، از آنجا که دارای ایمان راسخی بود، راه حقّ امام(ع) را شناخت و به سرعت، مراحل ترقّی و تکامل معرفتی را تا روز عاشورا طیّ کرد. روز تاسوعا هنگامی که لشکر ابن زیاد قصد هجوم به اردوی امام حسین(ع) را داشت، میان عَزره بن قیس از اشراف کوفه که خود از نامه نگاران به امام(ع) و دعوت کنندگان حضرت بود و اینک به جنگ آن حضرت آمده بود، با زهیربن قین گفت وگویی صورت گرفت که نشان دهنده این تحوّل عمیق در زهیر است. زهیر به عزره گفت:

… از خدا پروا کن که من خیرخواه تو هستم. تو را به خدا سوگند می دهم! مبادا در کشتن این انسان های پاک از یاوران گمراهان باشی.

عزره با تعجّب پاسخ داد:

ای زهیر! تو پیش ما از پیروان این خاندان شناخته نمی شدی. تو عثمانی بودی.

زهیر گفت:

آیا تو از ایستادن من در اینجا پی نبرده ای که من از آنها هستم؟ بدانید که به خدا سوگند! من هرگز نامه ای به او (امام حسین(ع)) ننوشته ام و پیکی به سویش نفرستاده ام و به او وعده یاری نداده ام؛ امّا راه، من را با او گرد آورد و هنگامی که او را دیدم، رسول خدا و جایگاه حسین نزد او را به یاد آوردم و آنچه را از دشمنش و جمع شما به او رسیده، دانستم. پس اندیشیدم که یاری اش کنم و در گروه او باشم و جان خود را فدایش کنم تا حقّ خدا و پیامبرش را که شما تباه کرده اید، پاس بدارم.۷

زهیر که به واسطه دارا بودن ایمان راسخ، به راهنمایی امام حسین(ع) بصیرت یافت، روز عاشورا پیش از آغاز جنگ تلاش می کند تا لشکر کوفه را مانند خود متحوّل کند. وی در سخنانی در کمال بصیرت می گوید:

ای کوفیان! شما را از عذاب خدا بیم می دهم. بر مسلمان واجب است که برادر مسلمان خود را نصیحت کند. ما تاکنون برادر و بر یک دین بوده ایم. تا هنگامی که شمشیر میان ما و شما نیامده است، سزاوار نصیحت از سوی ما هستید و چون شمشیر به میان آید، این حقّ و حرمت از میان می رود و ما دسته ای و شما نیز دسته دیگر خواهید بود. خداوند، ما و شما را به فرزندان محمّد(ص) آزموده است تا ببیند ما و شما چه خواهیم کرد. ما شما را به یاری آنها و رها کردن عبیدالله بن زیاد طاغوت فرامی خوانیم. ..۸

نیز گزارشی از پیوستن سی و دو تن از لشکر عمربن سعد در شب عاشورا به حضرت سیّد الشّهدا(ع) در تاریخ ثبت است۹ که اگرچه نام اکثر این افراد و علّت پیوستن آنان ذکر نگردیده، امّا آیا می تواند دلیلی جز دارا بودن ایمان راسخ که با دیدن مظلومیت امام(ع) و شنیدن سخنان هدایتگرانه آن حضرت و برخی از اصحاب پاک و صالح، راه حق را یافتند، داشته باشد؟ آن هم راهی که پیداست سرانجام آن کشته شدن است.

کسانی همچون حارث بن امرء القیس کندی و حلاس بن عمرو راسبی که در لشکر عمربن سعد بودند، وقتی دیدند که کلام امام(ع) و شرایط آن حضرت پذیرفته نمی شود، از جان خویش دست شستند و به امام حسین(ع) پیوستند و در جمع یارانش به شهادت رسیدند.۱۰ نیز دو برادر به نام های سعدبن حارث و ابوالحتوف بن حارث که هر دو از خوارج بودند و به سبب گمراه شدن، از اهل بیت(ع) دورمانده و با عمر بن سعد به کربلا آمده بودند، بعد از ظهر عاشورا هنگامی که یاران امام حسین(ع) به شهادت رسیدند، وقتی صدای شیون زنان و کودکان اهل بیت رسول خدا(ص) را شنیدند، ناگهان منقلب شده، گفتند:

«لَاحُکمَ إِلَّا لِلهِ وَ لَا طَاعَهَ لِمَنْ عَصَاه؛

داوری، خاصّ خداوند است و از کسی که نافرمانی خدا می کند، نباید اطاعت کرد.»

سپس گفتند:

این حسین، فرزند دختر رسول خداست و ما امید شفاعت جدّش را در روز قیامت داریم. پس چرا باید با او بجنگیم؟

آن دو با این سخن به لشکر کوفه حمله بردند و چندان جنگیدند تا به شهادت رسیدند.۱۱

۴. آزادگی

آزادگی وجه مشترک تمامی یاران حضرت سیّدالشَهداء(ع) است و همه آنان با جان و دل به سخن مقتدای خود که فرمودند:

«هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه» و «وَاللهِ لَا أُعْطِیکمْ بِیدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِید؛ به خدا سوگند! به شما دست ذلّت نمی دهم و نه همچون بردگان فرار خواهم کرد.» و نیز «فَإِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَهً وَ لَا الْحَیاهَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَما؛ من مرگ را جز خوشبختی و زندگی با ستمگران را جز ملال نمی دانم.»

اعتقاد داشتند و آزادگی همراه با مظلومیت و در نهایت مرگ سرخ را به زندگی همراه با ذلّت پذیران و در سایه جبّاران گردن کش برگزیدند. بدیهی است آن گروه از یاران سیّدالشَهداء(ع) که از بصیرت، ولایت مداری و ایمان راسخ برخودار بودند، انسان های آزاده ای نیز بودند؛ امّا کسانی هستند که در کربلا به یاری حضرت سیّدالشَهداء(ع) برخاستند که نه از روی بصیرت و معرفت به ولایت و دارا بودن ایمان، بلکه به سبب آزادگی به سوی امام(ع) شتافتند. بزرگان گفته اند که آزادگی، منشأ درونی دارد. آزاده کسی است که مالک اراده و تصمیم گیری و موضع گیری خود باشد؛ حتّی اگر فشارها بر او وارد شود.۱۲

حرّبن یزید ریاحی نمونه اعلای این آزادگان است. حرّ تا روز عاشورا فاقد بصیرت بود. او چندین روز طبق دستور، مراقب امام حسین(ع) بود و چند خطبه و رهنمود از آن حضرت شنید. حرّ، ایمان راسخی نیز نداشت؛ چرا که وقتی آن حدیث رسول خدا(ص) که «مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً…» را از نواده پیامبر خدا(ص) شنید، نه تنها به حقیقت راه امام حسین(ع) رهنمون نشد، به دستور عبیدالله بن زیاد بر آن حضرت سخت گرفت و آن امام مظلوم را مجبور به فرود در کربلا کرد؛ امّا روز عاشورا هنگامی که دید همان ها که نواده رسول خدا(ص) را به شهر خویش دعوت کرده و با او پیمان خون بسته بودند، اینک چنان خیانت کرده اند که به جنگ او برخاسته اند، جنگیدن با حضرتش را ناجوانمردی و دور از آزادگی دانست و بدون اینکه به ولایت آن حضرت ایمان آورده باشد، به مظلومیت حضرت سیّدالشَهداء(ع) واقف گشت و چون انسانی آزاده بود، به جبهه حق پیوست و گذشته سیاه خود در خدمت به طاغوت بنی امیّه و سخت گیری بر اهل بیت پیامبر(ص) را با زیبایی به سرانجامی پاک و نورانی مبدّل ساخت.

نمونه دیگر چنین آزادگان، ابوالشعثاء یزیدبن مهاصر کندی است. او از سرشناسان همراه با حرّبن یزید ریاحی است که راه را بر امام حسین(ع) بستند؛ امّا او نسبت به حرّ از اندک بصیرتی برخوردار بود. هنگامی که نامه عبیدالله بن زیاد برای حرّ رسید که بدو فرمان داده بود بر امام(ع) سخت گیرد و در بیابانی به دور از آب، آن حضرت(ع) را فرود آورد، وی با اینکه از عبیدالله زیاد فرمانبرداری کرده و به مقابله با امام(ع) آمده بود، امّا از بیدادگری و ناحق بودن امیر خود آگاه بوده و از سخت گیری بر خاندان رسول خدا(ص) اکراه داشت. بنابراین وقتی دانست که فرستاده ابن زیاد یکی از افراد قبیله خود اوست، به او گفت:

مادرت به عزایت بنشیند! برای چه آمده ای؟

او پاسخ داد:

از آن رو آمده ام که امام خود را اطاعت کرده و به بیعت خویش وفا نموده باشم.

ابوالشعثاء گفت:

پروردگارت را نافرمانی کرده ای و از امام خود در هلاکت خویش اطاعت کرده و ننگ و آتش به دست آورده ای. خدا می فرماید:

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یدْعُونَ إِلَی النَّارِ، وَ یوْمَ الْقِیامَهِ لا ینْصَرُون؛ ۱۳

آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی جهنّم دعوت می کنند و روز قیامت یاری نمی شوند.»

امام تو چنین است.

البتّه ابوالشعثاء به رغم چنین بینشی، باز در پیوستن به جبهه حق تردید داشت تا اینکه روز عاشورا وقتی تنهایی و مظلومیت امام حسین(ع) را مشاهده کرد، از آزادگی به دور دید که به یاری آن حضرت نشتابد. بنابراین تصمیم صحیح را گرفت و از لشکریان عمر بن سعد جدا شد و به جبهه حق پیوست.

یزیدبن زیاد تیرانداز ماهری بود که پیش روی حضرت سیّدالشَهداء(ص) دو زانو نشست و به سوی دشمن تیراندازی کرد. یزید صد تیر پرتاب نمود که پنج تیر آن هم به خطا نرفت. به هنگام تیراندازی او، امام(ع) می فرمودند:

«خدایا! پرتاب او را درست و پاداش وی را بهشت قرار ده.»

یزیدبن زیاد سپس با دشمن جنگید و در حالی که چنین رجز می خواند، به شهادت رسید:

من یزیدم و پدرم مهاصر است

شجاع تر از شیری که در بیشه کمین نموده است

پروردگارا! من یاور حسین هستم

و رهاکننده و واگذارنده ابن سعد۱۴

۵. احترام به اهل بیت رسول خدا(ص)

یکی دیگر از شاخص های مشترک یاری حضرت سیّدالشَهداء(ع) در میان اصحاب آن حضرت، احترام قائل شدن برای خاندان رسالت بود. عموم کسانی که به یاری وجود مقدّس امام حسین(ع) شتافتند، بر این امر تأکید داشتند. آنان پس از آنکه حکومت الهی امیرمؤمنان و امام مجتبی(ع)، حاکمیت جور بنی امیّه را تحمّل کرده و تحقیر و توهین های شامیان را دیده بودند، با انتشار خبر مرگ معاویه و خلافت یافتن یزید از سویی و عدم بیعت امام حسین(ع) با یزید و هجرت آن حضرت به مکّه از سوی دیگر، به خروش آمدند و در اندیشه تجدید حکومت اهل بیت(ع) که حدّاقل مانع تضییع حقوق و منافع آنها می شد، رو به حضرتش آوردند و نهضت دعوت از آن امام همام را آغاز نمودند.

این حرمت و محبّت کوفیان نسبت به اهل بیت(ع) بود که موجب بیعت گسترده با مسلم بن عقیل شد و چون خبر به یزید رسید، او که آگاه از این محبّت بود، فرمان داد تا عبیدالله بن زیاد پیش از رسیدن امام حسین(ع) به کوفه، به آن شهر درآید و بر اوضاع مسلّط گردد.

در تحلیل این شرایط و موقعیت مردم کوفه، در سخنی از فَرَزدَق و تنی چند از کوفیان آمده است که به امام حسین(ع) می گویند:

قلب های مردم با تو است و شمشیرهایشان علیه شما (با بنی امیّه).۱۵

اگرچه شیعیان کوفه با وجود ابراز محبّت و احترام به حضرت سیّدالشَهداء(ع)، مرعوب عبیدالله بن زیاد شده و به یاری امام(ع) نشتافتند، امّا هرگز هیچ شیعه ای به جنگ آن حضرت نیامد.

در بحث های پیشین گفته شد که برخی از شهیدان کربلا شیعه نبودند؛ امّا همان ها نیز حبّ اهل بیت(ع) را به نوعی در دل داشتند. هر کس که به کتاب خدا اعتقاد راسخ داشت، می دانست که امام حسین(ع) مصداق ذی القربی و اهل بیت رسول خدا(ص) و واجب التّکریم است، تا چه رسد به حرمت رویارویی و جنگ با او.

محبّت و احترام به رسول خدا(ص) و خاندان ایشان از سخنان حرّبن یزید خطاب به کوفیان در روز عاشورا موج می زند؛ آنجا که با شگفتی تمام بدان ها می گوید:

ای مردم کوفه! مادرتان به عزایتان بنشی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.