پاورپوینت کامل اف.بی.آی می خواست عمود خیمه امام حسین را بیندازد ۷۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل اف.بی.آی می خواست عمود خیمه امام حسین را بیندازد ۷۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اف.بی.آی می خواست عمود خیمه امام حسین را بیندازد ۷۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل اف.بی.آی می خواست عمود خیمه امام حسین را بیندازد ۷۸ اسلاید در PowerPoint :

در طول سی و چندسالی که از پیروزی انقلاب اسلامی می گذرد نعمت های مختلفی مورد غفلت و کم لطفی ما بوده و بیش از همه را باید نعمت امنیّت دانست. همین غفلت است که باعث شده نعمت امنیّت را به غلط، بهانه ای برای اهمال و کوتاهی های خودمان قرار بدهیم و از انجام وظایفمان سر باز بزنیم. «سایت مشرق»، روز تاسوعای سال جاری، گفت وگویی عجیب درباره «شهیدی که سینه زنی اباعبدالله را در لس آنجلس به راه انداخت و زبانش را در آمریکا بریدند» منتشر کرد.

با توجّه به اینکه معمولاً بسیاری از مردم ما در آن روز، مشغول عزاداری و سوگواری برای سیّد و سالار شهیدان امام حسین(ع) بودند، این گفت وگو را درباره شهید موسوی بازنشر می کنیم؛ به این امید که انگیزه ای باشد برای آنان که می توانند راهش را ادامه دهند.

افزایش شمار مسلمانان و مساجد در «آمریکا» نشان از پیشرفت اسلام در کشوری دارد که بیشترین دشمنی را با این دین مبین در طول تاریخ داشته است. گسترش اسلام در آمریکا، مدیون تلاش بی وقفه افرادی است که گاه آمریکایی هستند و در کشور خود، اسلام را ترویج می کنند و گاه حتّی آمریکایی نیستند؛ بلکه از کشورهای دیگر و به قصد ترویج اسلام، به آمریکا مهاجرت می کنند. برخی از این مبلّغان توانسته اند یک محلّه، که یک شهر را در آمریکا متحوّل کنند و مردم شهر محلّ سکونت خود را با مفاهیم و تعالیم اسلامی آشنا کنند؛ از جمله افرادی که پا به عرصه تبلیغ اسلام در قلب آمریکا و در شهر لس آنجلس گذاشت و توانست عزاداری امام حسین(ع) را در آمریکا برپا کند، سیّدمحمود موسوی بود که در همین راه با توطئه و عملیّات نیروهای اطّلاعاتی آمریکا، به شهادت نیز رسید.

محسن فلاطون زاده یکی از ایرانیان ساکن آمریکا و یکی از دوستان نزدیک شهید موسوی است که مدیریت مسجدی را به عهده دارد که شهید موسوی در زمان حیاتش، در آن فعّالیت می کرد. خبرنگار بین الملل مشرق با محسن فلاطون زاده گفت وگویی را ترتیب داده است. متن مصاحبه مشرق با این فعّال فرهنگی و مذهبی در آمریکا به شرح زیر است.

• ظاهراً بعد از شهید موسوی، شما مدیر «مسجد نبی» هستید، درست است؟

نه. من یکی از خدّام آن مسجدی بودم که حاج آقا در آن فعّالیت می کردند. بحث ایشان همین بود. وقتی درباره هیئت مدیره صحبت می شد، می گفتند: من دنبال چند تا خادم می گردم. همه بچّه ها، آنجا خادم بودند.

حاج آقا موسوی به چه دلیل به آمریکا آمد؟ درباره ایشان برای ما گفت وگو کنید.

حاج آقا موسوی در زمان جنگ، از اوایل انقلاب و داستان خلق عرب، و در طول جنگ فعّال بودند. ایشان چهل درصد جانباز شدند. بسیار انسان شجاعی بودند. در وجود ایشان، چیزی به اسم ترس اصلاً وجود نداشت، چیزی به اسم خستگی در وجود این شخص وجود نداشت، یعنی عاشق بود، عاشق اهل بیت(ع) بود. می دانست دنبال چه هدفی است. می دانست چه وظیفه ای دارد.

• شهید موسوی با چه نیّتی به آمریکا سفر کردند؟

نیّت شهید موسوی تبلیغ تشیّع بود. چون جزو باورش شده بود و به آن یقین پیدا کرده بود. رفت آنجا، فضا را دید. آنجا تعداد محدودی از ایرانی ها بودند که اهل نماز و روزه نبودند. از اوّلین ماه محرّم، شروع کردند به برگزاری مراسم در خانه خودشان. بعد ایشان دیدند همسایه ها مزاحمشان می شوند، گفتند بیایید نفری ده دلار بگذاریم، برویم یک جایی را کرایه کنیم. رفتند یک سالن کوچکی را برای یک شب کرایه کردند. بعد دیدند الحمدلله برکت در این کار هست. دیدند مردم چقدر تشنه این نوع فعّالیت هستند. شروع کردند به کار کردن در خانه ها. بعد کم کم یک سالن کرایه کردند برای ایّام ماه محرّم؛ ولی دیدند سالن هم جواب نمی دهد.

روابط عمومی حاجی خیلی قوی بود؛ یعنی اگر با شما دوست می شد، فقط این نبود که با شما سلام و علیک کند. ایشان به این نتیجه رسید که باید به یک مرکز برویم. مرکز شیعه ای، به نام مرکز اهل بیت(ع) متعلّق به برادران عراقی، در آمریکا بود. حاج آقا با اینها صحبت کرد تا شب هایی که برنامه ندارند، ما برنامه بگیریم و شب های پنج شنبه هم که دعای کمیل دارند، ما هم شرکت کنیم. گفتند که مانعی ندارد. حاج آقا وقتی رفت آنجا، چون خوب ایشان را می شناختند و چون عرب زبان بود، این موارد خیلی به ما کمک کرد. او سریع با مردم خو می گرفت و با مردم ارتباط برقرار می کرد. کم کم شدند جزو هیئت امنای آن مسجد. دیدند مردم خیلی استقبال می کنند، جمعیتی که می آید دو سوم آن ایرانی و یک سوم آن عراقی هستند. آنها از زمان صدّام بودند، نوع دیگری عزاداری می کردند. مثلاً سینه نمی زدند، یک روضه می خواندند و تمام می شد. حاج آقا سینه زن امام حسین(ع) بود. عراقی ها می ترسیدند و هنوز رعب و وحشت در درون آنها بود و حتّی اگر بحث سیاسی هم در آمریکا می خواستند بکنند، این طرف و آن طرفشان را نگاه می کردند که جاسوس هست یا نه. به همین دلیل، سینه زنی هم نداشتند.

حاجی اینها را متحوّل کرد. پرچم سیاه نمی گذاشتند در مسجد بزنیم. حاجی گفت پرچم بیاورید، آنها اعتراض کردند. حاجی گفت: این پرچم متعلّق به امام حسین(ع) است، بگذارید بزنیم. قبول کردند. همین طور، یکی شد دو تا، دو تا شد سه تا. بعد شروع کردیم سینه زدن، آنها دیدند ایرانی ها سینه می زنند، آنها هم شروع کردند به آمدن و سینه زنی کردن. کم کم، حاجی به این نتیجه رسیدند که حالا وقت جدا شدن است. جمعیت ایرانی ها داشت زیاد می شد.

بزرگ ترین معضل ما، با ایرانی، آمریکایی های نسل دوم و سومی بود؛ چون رابطه اشان با ایران قطع بود. حاج آقا آمد چکار کرد؟ نسل جوان را آورد، از بچّه های نسل اوّل، اینها را آورد با آنها حرف زد و کلاس برایشان گذاشتند. وقتی این کلاس ها را دایر کرد، کم کم بچّه های دیگر هم آمدند؛ بچّه های غیرایرانی هم آمدند؛ مثلاً بچّه های لبنانی نسل دوم و سوم آمدند. از آمریکای هایی که شیعه شده بودند هم به این جلسات آمدند.

نسل جوان شروع کردند به آمدن به این برنامه ها. حاج آقا آنها را فعّال کرد. یکی دوتا از این بچّه ها را گذاشت مسئول و بعد دید چند نفر از اینها آن شخصیّت را دارند و قابلیّتش را دارند که با اینها کار کنند. شروع کرد با اینها کار کردن. برای مباحث دینی، معلّم گرفتند. ابتدا پنج شش نفر بودند امّا بعد طوری شده بود که وقتی درس شروع می شد، جا نمی شدند. دیدند سخت است، در حیاط هم جا نمی شوند. به این نتیجه رسیدند که باید جدا بشوند. حاجی آمد، گفت: ما باید مسجد بسازیم. باید خودمان مرکز داشته باشیم. گفت ما از هرچه شده باید بگذریم، هرکس هرچه دارد باید بگذارد. حاجی آمد مؤسّس مسجد شد. محلّی درست کردند به نام «مسجد نبی» خیلی ها کمک کردند، خیلی از محبّان اهل بیت(ع) کمک کردند.

وقتی مرکز تأسیس شد، حاجی دید وسعت زیادی داریم، دو تا سالن بزرگ مجزّا داریم. یک سالن را داد دست نسل جوان، یک سالن هم برنامه ایرانی داشت. چون نسل دوم و سومی ها، آنجا به زبان انگلیسی مسلّط تر بودند تا به زبان فارسی، به همین دلیل حاجی مجبور شد سخنران های انگلیسی برای اینها پیدا کند. حاجی به این نتیجه رسید که ما احتیاج به چند تا روحانی نسل دوم، سومی داریم. شروع کرد با این بچّه ها صحبت کردن. دوتایشان را فرستاد اوّل ایران و اینها را تشویق کرد بیایند ایران و بروند حوزه پدر ایشان، در حوزه آیت الله مجتهدی.

حاجی شروع کرد تشویق کردن افرادی که لیسانس گرفته بودند، فوق لیسانس گرفتند، دکترا گرفتند، اینها را تشویق کرد به سمت حوزه. افراد زیادی آمدند نسل دومی سومی ها که حتّی ایران را ندیده بودند، حتّی واجب هم نبود ایرانی باشند، به افراد مختلف می گفت وظیفه شماست، شما در برابر امام زمان(ع) وظیفه دارید، باید بروید آنجا درستان را بخوانید. معمّم بشوید یا حتّی معمّم هم نشوید. فرقی نمی کند. امّا برگردید اینجا، این مراکز شیعیان را حفظ کنید. الحمدلله بچّه ها هم آمدند. گروه گروه جوانان، خیلی زیاد شدند، تشکّلات دیگری تشکیل دادند، جاهای دیگری را گرفتند. آنهایی که مراکز خودشان را داشتند، مراکزشان را بزرگتر کردند. مسجد هم کار خودش را انجام می داد.

حاجی دید حالا باید تحوّلات دیگری ایجاد کند. نسل جوان باید برود حجّ. او می گفت: جوان، در جوانی باید برود حجّ، نه وقتی که چهل سالش، پنجاه سالش شد، برود. چون ما به نسل دوم سومی ها همه چیز را داریم به طور عملی یاد می دهیم، اینها باید بروند عملی و با چشم خودشان ببینند، تجربه کنند. آمد سفر حجّ را راه انداخت. صد و سی نفر، صد و چهل نفر را می برد حجّ. از اینها باید هفتاد تا هشتاد نفرشان جوان بود. خیلی مقیّد بود که جوان ها باید بیایند. بعضی از اینها می گفتند: پول نداریم. حاجی می آمد با پدر و مادر اینها صحبت می کرد. می گفت قسطی بدهید. به پدر و مادرها می گفت: «بگذار بچّه ات برود، نگاه کن ببین چقدر بچّه ات عوض می شود. چقدر بهتر می شود. چه قدر به تو احترام می گذارد. رابطه اش با تو بهتر می شود.» اینها شروع کردند که بچّه هایشان را به حجّ بفرستند.

بعد حاجی آمد گفت هرکس می خواهد ازدواج کند، در حجّ و خانه خدا این کار را بکند. اصولی کار می کرد. پایه ها را قوی می کرد. می گفت: ما نباید احساسی کار کنیم. وقتی احساسی با کسی کار کردیم، یک شوری دارد، یک حالی دارد، آن شور که آمد پایین، همه چیز عوض می شود، امّا وقتی اصولی این را یاد گرفت، این دیگر عوض کردنش محال است.

می گفت: بچّه ها اگر به نقطه یقین رسیدند از همه چیزشان می گذرند. ایشان بحث حجّ را چند سالی راه انداخت. حالا نسل جوان بودند، افرادی که سال ها توی آمریکا بودند، افرادی که حتّی اهل به مسجد آمدن، نبودند.

حاجی آمد خانواده ها را دید که به مسجد می آیند و می روند، مرکز را فعّال تر کرد، سه شب در هفته برنامه داشت. سه شنبه شب ها، دعای توسّل، پنج شنبه ها، دعای کمیل، شنبه شب هم قرآن و سخنرانی داشت و بعد هم شام. مردم خودشان پول می گذاشتند، شام هم تهیّه می کردند. حاجی به اینجا بسنده نکردند. او گفت: ما باید تلویزیون داشته باشیم. ما باید رادیو داشته باشیم. ما باید حتماً یک حوزه علمیّه داشته باشیم که بچّه ها دیگر برای رفتن به ایران، مشکلات ویزا، زبان، غذا، جا، و دیگر گرفتاری ها را نداشته باشند. حاجی به اینجا هم بسنده نکرد، چون بسنده نکرد، دشمن هم بیدارتر می شد. حاجی در یک مرکز کار نمی کرد، مراکزی که در آمریکا بودند، شیعه هم بودند، حاجی در آنها فعّال شده بود. اگر روحانی نداشتند، با حاجی تماس می گرفتند، حاجی یک روحانی می آورد، ده شب اینجا، ده شب آنجا. کلّ آمریکا را این بنده خدا می چرخاند.

همه اش نگران بود شب تا صبح نمی خوابید. از بیست و چهار ساعت، بیست ساعت، گوشی دم گوش حاجی بود همه اش این مسجد، آن مسجد، حسینیّه ها، مرکزهای مختلف، مشکلات جوان ها را حل می کرد. همه کاره بود، مثلاً یک نفر زنگ می زد می گفت: من مشکلات خانوادگی دارم، حاجی پا می شد خودش با خانمش می رفت به مشکلاتش رسیدگی می کرد.

حاجی قانع نمی شد. گفت: ما باید حوزه داشته باشیم، شروع کرد کلاس های حوزوی گذاشتن. از آن طرف، بحث تلویزیون را شروع کرد و فیلم گرفتن. به همه بچّه ها گفتند، پول بگذارید. پول گذاشتند، رفتند دوربین و میکروفون، همه چیز خریدند شروع کردند فیلم برداری کردن. از سخنرانی روحانی هایی که می آمدند و به غیر از سخنرانی هایشان با آنها مصاحبه می کردند،می گذاشتند روی سایت. حاجی ستون خیمه مرکز تشیّع در آمریکا بود. ذوب در ولایت بود. آنها می خواستند خیمه را بریزند، اوّل باید ستون خیمه را که حاج آقا بود، می زدند. حاج آقا را آمدند به جرم جاسوسی و فرار از مالیات دستگیر کردند. حاجی وکیل گرفت. می گفت: دین به ما می گوید شما هر کشوری داری می روی، باید تابع قانون آن کشور باشی. حاجی تابع بود. طبق قوانین آمریکا کار می کرد. می گفت شما این اجازه ها را به ما دادید، من هم طبق این اجازه ها کار کردم.

اوّلین کاری که کردند، گفتند شما فرار از مالیات کردید. هرچه درآوردید، سوددهی که داشته، به ما اطّلاع نداده اید. گفت طبق قوانین شما، مراک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.