پاورپوینت کامل آن آقای کمان ابرو ۳۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل آن آقای کمان ابرو ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آن آقای کمان ابرو ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل آن آقای کمان ابرو ۳۲ اسلاید در PowerPoint :
۶۳
ترسیده بود. قلبش به تندی می زد و نفس هایش به شماره افتاده بود. اضطراب و پریشانی تمام وجودش را فرا گرفته بود. گویی مرگ را در یک قدمی خود می دید. صدای خنده های گوشخراش شیطان که از آن نزدیکی ها شنیده می شد، دلش را بیشتر به لرزه می انداخت. بیش از این، تاب دیدن این صحنه دلهره آور را نداشت. فرصتی برای اندیشیدن نیز نبود. باید کاری می کرد. باید هر چه زودتر خود را از گرداب وحشتی که در آن گرفتار آمده بود، نجات می داد.
یک آن، تصمیمش را گرفت. پس دستان لطیف و لرزانش را روی چشم های درشت و سیاهش گذاشت تا برای چندمین بار شاهد گناهی دیگر از گناهان زشت و نابخشودنی فرزندان آدم نباشد. سپس بال های شکوهمندش را از هم گشود، به پرواز درآمد و به سرعت نور خود را به آسمان رسانید. آنجا غمگین و دل شکسته روی تکه ابر سفیدی نشست. بغض فرو خورده اش را رها کرد و شروع کرد به گریستن. صورت زیبایش خیس اشک شده بود. اندوه و دلواپسی، تمام آسمان دلش را فرا گرفته بود. این هزارمین باری بود که بر گناهان فرزندان آدم زارزار می گریست و ناله سر می داد. آخر دل او از دیدن این همه سیاهی، پلیدی و گناه به درد آمده بود.
دلش دنبال روشنایی می گشت. دنبال عشق و پاکی و مهربانی، دنبال چیزهایی که این روزها در زمین کیمیا شده بودند. از فرزندان آدم دلگیر بود. بیشتر آنها ستمگر و معصیت کار بودند و بویی از پرهیزکاری و تقوا نبرده بودند. گناه آنان چهره زمین را زشت کرده بود. آنان خطّ بطلانی بر روی همه خوبی های جهان کشیده بودند. روز و شبی نبود که کارنامه اعمال سیاه و ننگینشان را نبیند و خون گریه نکند. روز و شبی نبود که اعمال جاهلانه آنان را نبیند و از زشتی کارهایشان به خدا شکایت نبرد. از اینکه می خواست کارنامه اعمالشان را پیش خدا و پیش عزیزترین بندگانش ببرد، در دل احساس شرمساری و گناه می کرد. وقتی چهره اندوهناک آن آقای نورانی در نظرش می آمد که برای گناهان فرزندان آدم می گریست، وقتی یاد اشک ها و گریه های بی امانش می افتاد، یک آسمان خون گریه می کرد. تاب دیدن غم هایش را نداشت.
غم های او روح ظریف، حسّاس و شکننده اش را به تلاطم وامی داشت. دلش می خواست لبانش را همواره خندان ببیند. آن آقای نورانی با آن دیدگان سیاه وگشاده و نجیب، با آن ابروان کمانی، با آن مردمک های سیاه که در خانه چشمان، در پشت آن مژه های بلند، مثل دو یاقوت سیاه می درخشیدند، با آن پیشانی بلند که می شد اسرار عشق را در آن خواند و با آن قامت دل ربایش، دل فرشته را ربوده و او را شیفته خود کرده بود. نام زیبایش مهدی بود؛ امّا فرشته او را یار کمان ابرو خطاب می کرد. آن آقا هیچگاه نشد که غصّه خودش را بخورد. او همواره به دیگران می اندیشید و همواره در فکر یاری آنان بود. در فکر یاری نیازمندان و فقیران عالم، گرسنگان و در راه ماندگانش، جنگ زدگانش، هدایت شدگان و گمراهانش و حتّی انسان های شقی و معصیت کارش. او آنچنان مهربان و دلسوز بود که دامنه رحمتش تمام جهان را فرا گرفته بود. فرشته با تمام تیزهوشی اش دریافته بود که آن آقا نه غم خود، بلکه غم یک جهان را می خورد. دریافته بود که وسعت روح آن آقا حتّی از وسعت روح یک عالم نیز عمیق تر است.
دانسته بود که نور وجود آن آقا حتّی بر نور خورشید شرق هم سبقت گرفته است. دانسته بود که وقتی به نماز می ایستد، تمام دنیا برای شنیدن طنین اعجاب انگیز کلامش خاموش می ماند. حتّی او آشکارا هم صدایی خورشید و ماه و ستارگان را با نماز امام خوبان شنیده بود؛ امّا فرشته باورش نمی شد که غرور و خودخواهی و دنیاطلبی، چشمان حقیقت بین فرزندان آدم را کور کرده باشد. باورش نمی شد که آنها از دیدن حقیقتی به این بزرگی عاجز و ناتوان باشند. باورش نمی شد که انسان ها به این همه مهربانی و عطوفت آقا پشت کرده باشند و حتّی ثانیه ای هم به یادش نباشند. بعضی وقت ها آن قدر غم یار کمان ابرویش را می خورد، آن قدر برایش گریه می کرد که دل سنگ هم با دیدن گریه هایش به درد می آمد. بعضی وقت ها از پشت پنجره اتاقش مأیوسانه به زمین چشم می دوخت و مأیوسانه به آینده گنگ و مبهم آن فکر می کرد. از آن بالا، زمین تاریک تاریک بود. غرق در سیاهی و ظلمت، غرق در عصیان و نافرمانی. از آن بالا، تقریباً هیچ نقطه روشنی دیده نمی شد. فرشته دلش می خواست زمین غرق درنور و روشنایی شود. دلش می خواست دیگر گریه ها و اشک های یار کمان ابرویش را نبیند.
دلش می خواست دستانش را بگیرد و او را برای همیشه از این گرداب غمی که به آن گرفتار آمده بود، نجات دهد. روزها می آمدند و شب ها می رفتند و فرشته رنجور و لاغر و رنگ پریده تر می شد. و اینک او قدری آرام شده بود. دیگر گریه نمی کرد. دیگر اشک نمی ریخت و روی همان تکه ابر سفید در اندیشه ای عمیق فرو رفته بود. باد صبا به نشانه هم دردی، زلف سیاه و پر پیچ و تابش را به بازی گرفته بود. همچنان در افکار خود غوطه ور بود که کسی او را به نام صدا زد. وقتی به جست وجوی صدا بر آمد، دوست صمیمی اش، روح القدس (جبرئیل
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 