پاورپوینت کامل دو پهلوان جوانمرد ۷۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دو پهلوان جوانمرد ۷۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دو پهلوان جوانمرد ۷۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دو پهلوان جوانمرد ۷۸ اسلاید در PowerPoint :
۶۴
محمّدحسن خان قاجار و کلبعلی پهلوان
[۱]چند روز بود که در دربار سلطان عثمانی رفت و آمد زیادی بود. وزیران مختلف دولت با عجله و اشتیاق خاصّی در رفت و آمد بودند. در میان آنها، وزیر جنگ و سرداران سپاه عثمانی بیشتر از بقیه در تلاش بودند. روز به نیمه رسیده بود که یکی از خدمتکاران وزیر دربار، خودش را به سلیم پاشا، فرمانده سپاه رساند و با حالتی آمیخته با عجله و ترس گفت:
– جناب سلیم پاشا! لطفاً عجله کنید. حضرت سلطان احضار فرموده اند. جلسه بزرگان و وزیران دولت در حضور سلطان معظّم تشکیل می شود. زود باشید، به اتّفاق سرداران، خود را به تالار برسانید. ضمناً پهلوانان را هم با خود به حضور سلطان بیاورید.
با تذکر مرد خدمتکار، سردار بزرگ سپاه، ینی چری عثمانی، [۲]به سرهنگان سپاه اشاره کرد و به سرعت به راه افتاد. سلیم پاشا مثل اینکه به دنبال مهم ترین حادثه زندگی اش باشد، به سرعت حرکت می کرد و سرهنگان سپاه و دو پهلوان به دنبال او روان بودند. در تالار قصر، وزیران و بزرگان دولت همه جمع بودند. با ورود سلطان عثمانی همه تعظیم کردند. سلطان با غرور و ابهّت حرکت می کرد و وزیر دربار به دنبالش بود. از مقابل صف وزیران عبور کرد و بر تخت نشست. حاضران در تالار دست به سینه و با احترام ایستادند. سلطان یک بار دیگر همه حاضران را از نظر گذراند و رو به سردار سپاه گفت:
– خب سردار! اگر مأموریتت را انجام داده ای، جلوتر بیا و برای ما بازگو کن که چه کرده ای. سلیم پاشا از صف سرداران دوقدم جلوتر آمد، تعظیم بلندبالایی کرد و گفت:
– حضرت سلطان به سلامت باشد! بنا به فرموده سلطان بزرگ عثمانی، این حقیر به کمک سرداران و سرهنگان سپاه ظرف دو ماه، از میان جنگجویان سپاه ینی چری، دویست مرد جنگی را انتخاب کردیم. همچنین پس از اعلان عمومی به سراسر مملکت عثمانی، هزار پهلوان نیرومند را برگزیدیم. در دو ماه گذشته، مسابقات گوناگونی را ترتیب دادیم تا از بین آنان، بهترین جنگاور و قوی ترین پهلوان و کشتی گیر عثمانی را انتخاب کنیم. سلیم پاشا در حالی که با غرور و افتخار دو پهلوان حاضر در مجلس را نشان می داد، گفت:
– سرانجام از بین تمام جنگاوران، آقا جبّار جنگجو و از بین پهلوانان، احمدپاشا را برگزیدیم. با اشاره سلطان، دو پهلوان قدمی جلوتر رفتند و بعد از تعظیم، با احترام ایستادند. سلطان نگاهی به قدّ و قامت رسا و شانه های پهن و بازوان و سینه های برجسته و ستبر دو دلاور انداخت و با رضایت و خوشحالی سری تکان داد و گفت:
– خب. سردار! برای ما بگو بدانیم، هنرهای این دو دلاور چیست؟سلیم پاشا در حالی که از رضایت و خوشحالی سلطان در پوست خود نمی گنجید، تعظیم دیگری کرد و گفت:
– قربان! فدای خاک پای جواهر آسایت گردم! با امتحان هایی که در حضور سرهنگان و امیران لشگر از آقا جبّار گرفتیم، بر ما ثابت شد که او ماهرترین و دلیرترین جنگجوی ینی چری است. او یکه سواری بی مانند است که در سوارکاری، کمنداندازی، شمشیرزنی، تیراندازی با کمان و به کار بردن گرزهای گران و خنجر و چوگان بازی، در روی کره زمین، مثل و مانندی ندارد. از این گذشته، مهارت او در به کار بردن جرید[۳] و جنگ با آن در حدّ معجزه است. هیچ سواری نمی تواند در برابر ضرب دست و جرید آقا جبّار مقاومت کند. ضربه او، سوار و اسب، هر دو را از پای می اندازد. امّا احمدپاشا در بین پهلوانان و کشتی گیران سرزمین ما، بدون شک از همه ماهرتر و قوی تراست. احمدپاشا با یک دست، تخته سنگ های بسیار وزین را از جا بلند می کند. ضرب دست او شیر را از پا می اندازد. در این مدّت، ما شاهد نبرد او با خرس های وحشی و ببرهای درنده بوده ایم. هر پهلوان نام آوری که جرئت کرد و پنجه در پنجه های او انداخت، از قدرت بازوان و سرپنجه های نیرومندش به زانو در آمد. من تاکنون کسی را به استادی او در به کار بردن فنون کشتی و رزم آوری ندیده ام. دو پهلوان با غرور و احساس سربلندی، دست به سینه در برابرسلطان قدرتمند عثمانی ایستاده بودند. سلطان در حالی که لب هایش را جمع کرده و ژست متفکرانه ای به خودش گرفته بود، گفت:
– بسیارخب، سلیم پاشا! اینهایی که گفتی خیلی خوب است؛ امّا آیا این دو پهلوان برای اجرای این مأموریت مهم آماده شده اند؟ چه چیزهایی را به آنها آموخته اید؟سلیم پاشا که فرصتی برای خودنمایی در برابر سلطان و بزرگان دولت پیدا کرده بود، چاپلوسانه تعظیمی کرد و گفت:
– سلطان ما به سلامت باشد! اوّل اینکه این دو پهلوان، بسیار باهوش هستند. علاوه برآن، رسم مردم داری و آداب و رسوم و شیوه های تماس با مردم «ایران» را به خوبی آموخته اند. در این مدّت به کمک هوشمندان و جاسوسان با تجربه، تمام راه های جاسوسی را به آنها آموخته ایم و آنها را برای جان فشانی در راه سلطان بزرگ و انجام وظیفه، کاملًا آماده کرده ایم.
سلطان دیگر نمی توانست خوشحالی اش را پنهان کند. نگاهی از روی رضایت به وزیران خود انداخت و گفت:
– وزیران و بزرگان امپراتوری بزرگ عثمانی! این بهترین فرصت برای ماست. شاید دیگر تا سال های سال، چنین فرصتی برای ما فراهم نشود. حال که شاه ایران، نادرشاه افشار از این جهان رخت بربسته است و این کشور در هرج و مرج به سرمی برد، بهترین فرصت برای تصاحب آن است. این نقشه بسیار زیرکانه را وزیر هوشمند ما، جناب آصف پاشا کشیده است. همه ما می دانیم که مردم ایران به سلحشوری و پهلوانی و جنگاوری، بسیار علاقه مند هستند. آنها به پهلوانان و جنگاوران خود تا حدّ ستایش، عشق می ورزند و فرمان آنان را به جان می خرند. حال این دو پهلوان بی نظیر عثمانی، باید در لباس ایرانیان به این سرزمین بروند و با دلاوری و هنرنمایی های خود و بذل و بخشش از خزانه عثمانی، مردم علاقه مند به پهلوانی و آدم های طمّاع را به دور خود جمع کنند و در این شرایط که هیچ قدرت مقتدری در ایران وجود ندارد، بدون جنگ و خونریزی، این کشور را برای ما به تصرّف درآورند. بزرگان دولت عثمانی با گفتن احسنت وآفرین، فکر بکر و نقشه سلطان و وزیرش را ستایش کردند. سلطان دوباره گفت:
– امّا برای موفّقیت در اجرای این نقشه، همه شما بزرگان باید دست به کار شوید. اوّلًا جاسوسان شما در سراسر ایران، هر لحظه باید به این دو پهلوان کمک و یاری رسانند و از همه مهم تر، هرچقدر زر و سیم و جواهرات لازم است، ازخرانه دولت در اختیار آنان قرار گیرد. بزرگان دولت به نشانه اطاعت از دستورات سلطان، سر تعظیم فرود آوردند. صبح روز دیگر، دو دلاور عثمانی در لباس و شکل و قیافه ایرانیان، درحالی که خورجین های اسب هایشان مملوّ از سکه های طلا و جواهرات بود، وارد خاک ایران شدند.
بعد از مرگ نادر، پادشاه قدرتمندایران، هرج و مرج عجیبی در کشور به وجود آمده بود. هریک از سرداران و امیران لشکر، گروهی را به دور خود جمع کرده بودند و ادّعای پادشاهی داشتند. هر روز در گوشه ای از این سرزمین پهناور، جنگ و کشتار برای تصاحب حکومت های محلّی در بین حاکمان و امیران برپا بود. سران ایلات و عشایر نیز از طرف دیگر، سر به طغیان برداشته بودند و مرگ و تباهی بر کشور حاکم بود. در این میان، کریم خان زند و محمّدحسن خان قاجار که هر دو از فرماندهان بزرگ سپاه نادرشاه بودند، بیشتر از دیگران قدرت داشتند.
هرکدام از آنها به کمک ایل و طایفه خود، برای تصاحب سلطنت تلاش می کردند. در جنگ و گریزهایی که بین این دو سردار دلاور در می گرفت، گاهی محمّدحسن خان قاجار و گاهی کریم خان زند پیروز می شد. وقتی که دو پهلوان عثمانی، برای اجرای نقشه شوم خود، مخفیانه وارد خاک ایران شدند، محمّدحسن خان قاجار برای مدّتی کوتاه، حکومت بر پایتخت ایران را در اختیار داشت.
آقاجبّار و احمدپاشا، سوار بر اسب های زیبا، باشکوه و ابهّت بسیار وارد خاک ایران شدند. آنها شهر به شهر در خاک ایران می گشتند و با انجام نمایش های پهلوانی و جنگاوری و کارهای شگفت و خارق العادّه، مردم ساده دل را به دور خود جمع می کردند. وقتی که مردم ساده دل از آنها می پرسیدند که: شما چطور چنین کارهایی را انجام می دهید و این قدر نیرومند هستید؟ در پاسخ می گفتند:
– ما سال ها در خدمت مرشد بزرگ درویشان، ریاضت کشیده ایم و به اسم اعظم خداوند، دست پیدا کرده ایم و برای همین، قادر به انجام هر کاری هستیم.
این ادّعاها باعث می شد که اعتقاد مردم به آنها بیشتر شود و هر روز، جمعیت بیشتری را به دور خود گرد آورند.
مردم اوباش و بی سروپا هم وقتی که کیسه پر از زر و دست و دلبازی آنها را می دیدند، از گوشه و کنار شهرها به دور آن دو جمع می شدند و از آنها طرفداری می کردند.
بعد از مدّتی، این دو، طرفداران زیادی در شهرهای سر راه خود پیداکردند و با همراهی گروهی از مردم اوباش و رند، وارد شهر «اصفهان» شدند. حضور دو پهلوان عجیب در شهر اصفهان، غوغایی به پا کرده بود. هر روز در گوشه ای از شهر اصفهان، معرکه هنرنمایی و دلاوری این دو پهلوان برپا بود. آنها در نمایش های خود، سنگ های گران را با مشت می شکستند. زنجیرهای قطور را با قوّت بازوان از هم می دریدند. میله های فولادی را مثل شاخه ای نازک درهم می پیچیدند و نیرومندترین مردان را مثل پر کاه از زمین می کندند و بر سر دست می بردند. وقتی که نوبت به هنرنمایی آقاجبّار می رسید، او با مهارت های خود، در سوارکاری و چوگان بازی و تیراندازی، محشری به پا می کرد.
بذل و بخشش های بی حساب آنها، کار خودش را کرده بود وگروه زیادی از مردم فرصت طلب و همه فن حریف برای اینکه به نان و نوایی برسند، دورشان جمع شده بودند و از آنان طرفداری می کردند. شهرت این دو در تمام شهر اصفهان پیچیده وغوغایی به راه انداخته بود. جاسوسان خان قاجار که در گوشه گوشه شهر مراقب اوضاع بودند و سعی می کردند از تلاش های رقیبان خود، اطّلاعات دقیقی به دست بیاورند، خیلی زود متوجّه این دو نفر شدند و موضوع را به اطّلاع حاکم رساندند. خان حاکم که به شدّت به حرکات این دو نفر مشکوک شده بود، برای اینکه سر و صداها را بخواباند، دستور داد که هرچه زودتر آنها را دستگیرکنند. دو جاسوس که می دانستند سربازان حاکم می خواهند دستگیرشان کنند، محمّدحسن خان و پهلوانانش را به مبارزه دعوت کردند. آنها فکر می کردند که اگر پهلوانان حاکم را شکست بدهند، باور مردم به آنها بیشتر خواهد شد. در شهر اصفهان پیچیده بود که دو پهلوان تازه وارد، از محمّدحسن خان و پهلوانانش برای مبارزه دعوت کرده اند.
مردم اصفهان با بی صبری، منتظر برگزاری این مبارزه بودند. نتیجه این مبارزه به نفع هرگروهی که تمام می شد، به محکم تر شدن موقعیت آنها کمک می کرد.به دستور محمّدحسن خان، میدان شهر را برای برگزاری مسابقه آماده کرده بودند. محمّدحسن خان که در این مدّت کوتاه، از هنرمندی و دلاوری دو پهلوان تازه وارد حکایت ها شنیده بود، از میان سربازان و جنگجویان سپاه خود و از چابک سواران و دلاوران ایلات و عشایر مختلف برای این مبارزه، دعوت کرده بود. روز مبارزه در گوشه ای از میدان، محمّدحسن خان در جایگاهی که برای او ترتیب داده بودند، نشسته بود و فرماندهان و بزرگان و جنگجویان و دلاوران ایرانی در دو سوی جایگاه، در صف های منظّم ایستاده بودند.
دو پهلوان عثمانی که به قدرت و دلاوری خود اطمینان فراوان داشتند، بی اعتنا به جنگجویان ایرانی، با غرور فراوان در انتظار شروع مبارزه بودند. به دستور خان حاکم، طبل شروع مبارزه نواخته شد. آقاجبّار عثمانی که سوارکاران و جنگجویان ایرانی را حریف خود نمی دانست و از روی غرور، اصلًا آنها را به حساب نمی آورد، سوار بر اسب تیزروی خود شد و جرید شش پرش را در دست گرفت و با اطمینان فراوان وارد میدان شد و منتظر حریف ایستاد. به دستور خان حاکم از میان چابک سواران و تیراندازان ایرانی، شش نفر از ماهرترین سوارکاران برای مبارزه با آقاجبّار انتخاب شده بودند. اوّلین چابک سوار ایرانی که به میدان آمد، یکی از سرداران سپاه محمّدحسن خان بود که در سوارکاری و تیراندازی، مهارت و استادی بسیار داشت. دو سوار در دو سوی میدان ایستادند و با فرمان خان قاجار، اس
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 