پاورپوینت کامل کمربسته علی علیه السلام ۴۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل کمربسته علی علیه السلام ۴۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کمربسته علی علیه السلام ۴۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل کمربسته علی علیه السلام ۴۵ اسلاید در PowerPoint :

۴۶

روز به پایان می رسید و خورشید آهسته، آهسته می رفت تا در غربی ترین نقطه آسمان از دیدها مخفی شود. علی عسکر و پدرش
خسته از کار روزانه در ایوان خانه نشسته بودند و چای می نوشیدند. صدای در خانه بلند شد. یک نفر بشدت در را می کوبید و
پهلوان را صدا می زد.

علی عسکر با عجله خودش را به در حیاط رساند. مرد سراسیمه بود و نفس نفس می زد. علی عسکر را که دید گفت: «پهلوان زود باش،
عجله کن، سیدهاشم، سیدهاشم را کشتند!»

پهلوان با ناراحتی پرسید: «سیدهاشم، چی شده؟ درست حرف بزن ببینم، کی سیدهاشم را کشت؟»

مرد که نفسی تازه کرده بود، گفت:

«اوباش محله بزور، سیدهاشم را به داخل خانه شان بردند و الان سر و صدای بزن و بکوب و التماس های سید از خانه به گوش
می رسد.» پهلوان علی عسکر با شتاب به طرف کوچه دوید. سیدهاشم، روحانی جوانی بود که در محله آنها زندگی می کرد و در
مدرسه صفدرخان درس می خواند و گاهی برای مجالس روضه خوانی به خانه های اهالی محل می رفت. ماجرا از این قرار بود که
چند نفر از اوباش محل برای تفریح و خنده خود تصمیم گرفته بودند که او را دست بیندازند و بخندند. برای همین به بهانه مجلس
روضه خوانی سید را به خانه خود برده بودند. روحانی جوان وقتی که وارد خانه می شود، صاحبخانه و دوستانش مشغول بزن و
بکوب و شوخی و خنده و دست انداختن او می شوند و وقتی که سید اعتراض می کند، او را به باد کتک می گیرند. با بلند شدن سر
و صدا، اهالی محل که متوجه شده بودند، برای نجات سید جوان به پهلوان علی عسکر متوسل می شوند. علی عسکر خود را به خانه
رساند و با کمک چند نفر از اهالی محل از دیوار بالا رفت و وارد خانه شد و پس از گلاویز شدن با اوباش و زد و خوردی شدید با آنها
مرد روحانی را از خانه بیرون آورد.

روحانی جوان که از شر مزاحمین نجات پیدا کرده بود، از ته دل علی عسکر را دعا کرد و گفت:

پهلوان! امیدوارم همانطور که مرا از دست این مزاحمین نجات دادی، هر آرزویی که داری به دست جد بزرگوارم برآورده شود.

آن شب علی عسکر در خواب حضرت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب را زیارت کرد و حضرت به او فرمود: «پهلوان همانطور که
امشب اولاد ما را نجات دادی، از خدا می خواهم کسی نتواند پشت تو را به خاک برساند».

علی عسکر از خواب بیدار شد. او که کمر بسته حضرت امیرالمؤمنین علی، علیه السلام، شده بود، در اثر توجه و دعای امام قدرت
بی مانندی را در خود احساس می کرد.

یک هفته قبل از عید نوروز، پهلوان علی عسکر یزدی وارد پایتخت شد. خبر ورود پهلوان یزدی بسرعت در سراسر شهر تهران پخش
شد. قرار شده بود که صبح روز عید در حضور فتحعلی شاه قاجار، پهلوان علی عسکر یزدی با پهلوان علی شیرکش، پهلوان دربار، در
میدان بزرگ شهر کشتی بگیرد. پهلوان عسکر، برای اینکه خستگی راه را از تن به در کند، چند روزی استراحت کرد. او در این
مدت مهمان ورزشکاران تهرانی بود و بخوبی از او و همراهانش پذیرایی می کردند.

روز موعود نزدیک می شد. جارچیان هر روز در بازارهای شهر، خبر برگزاری کشتی دو پهلوان بزرگ را به اطلاع مردم می رساندند.
از چند روز قبل، مردم شهر را آذین بسته بودند. فراشان و خدمتگزاران دربار، میدان شهر را برای کشتی آماده می کردند. وسط
میدان خاک نرم پاشیده بودند. در گوشه ای از میدان که مقابل قصر شاهی و ایوان بزرگ آن بود، سردم مرشد را با زنجیر و زنگ و
پرهای رنگارنگ زینت داده بودند. در دو سوی میدان، دو چوب بلند که بر نوک هر یک پارچه ای رنگی بود، در خاک فرو کرده بودند.
یکی از پارچه ها به رنگ سرخ و دیگری به رنگ سبز بود. بیرق سرخ به پهلوان علی شیرکش و بیرق سبز به پهلوان علی عسکر یزدی
تعلق داشت.

روز عید نوروز فرا رسید. گروه زیادی از مردم برای اینکه محل مناسبی برای تماشا داشته باشند، از شب قبل در میدان شهر
اجتماع کرده بودند. با بلند شدن آفتاب، پهلوانان برای برگزاری کشتی آماده شدند. پهلوان علی شیرکش با همراهانش زودتر وارد
میدان شده بودند و زیر بیرق سرخ ایستاده بودند. پهلوان علی تنکه کشتی پوشیده بود و خود را برای کشتی آماده می کرد.
طرفداران او را بشدت تشویق می کردند. چند گوشه از میدان، پیرمردان منقل به دست اسپند و کندر دود می کردند و
معیت برای سلامتی پهلوان مورد علاقه شان صلوات می فرستادند. لحظاتی بعد، پهلوان یزدی با همراهانش وارد میدان شدند و در
زیر بیرق سبز بر زمین نشستند. هنوز چیزی از آمدن آنها نگذشته بود که صدای طبل و نقاره خانه شاهی ورود شاه قاجار را اعلام
کرد. جمعیت به احترام از جا برخاستند. بعد از اینکه شاه و اطرافیانش در جای خود نشستند، به اشاره وزیر دربار، مرشد با
خواندن گل کشتی و ضرب و زنگ شروع کشتی را اعلام کرد. دو پهلوان به میدان آمدند. کهنه سوار به میانه میدان آمد و دستهای
آنها را در دست هم قرار داد و پهلوانان فرو کوبیدند و کشتی شروع شد.

هر دو پهلوان با احتیاط با هم برخورد می کردند و سعی داشتند که همدیگر را سبک سنگین کنند و قدرت و مهارت حریف را در
کشتی بشناسند. مدتی طولانی در سرشاخ و وارد کردن فشار به سر و گردن یکدیگر گذشت. هر دو قدرتمند بودند و به اندازه کافی
در فنون کشتی مهارت داشتند. مدتی دیگر به تاخت و تاز کردن گذشت. یک بار عسکر به طرف حریف حمله می کرد و او را به
گوشه های میدان می راند و یک بار پهلوان دربار به طرف عسکر حمله می کرد و او را به عقب می راند. هر دو با هوشیاری در انتظار
فرصت مناسب و یک لحظه غفلت حریف بودند. در یکی از این تاخت و تازها ناگهان پهلوان علی عسکر به سمت پاهای حریفش حمله
برد و با قدرت او را بر روی دست بلند کرد، اما قبل از اینکه بتواند او را بر زمین بکوبد، پهلوان علی با پیچ و تابی که به بدنش داد
خود را از دست او نجات داد; ولی پهلوان یزدی فرصت را از دست نداد و با یک حرکت ناگهانی حریفش را در خاک نشاند. پهلوان
علی شیرکش که می دانست نمی تواند از دست حریفش نجات پیدا کند، برای اینکه بتواند بیشتر مقاومت کند، خود را به پایه تختی
که در گوشه میدان بود و گروهی از نوازندگان بر روی آن نشسته بودن چسباند و محکم پایه های تخت را گرفت; اما پهلوان
علی عسکر آنچنان حریف را با قدرت از جا کند که تخت واژگون شد و نوازندگانی که بر روی آن نشسته بودند بر زمین ریختند و
پهلوان، علی شیرکش را محکم بر زمین کوبید. صدای فریاد شادی مردم به هوا بلند شد. شاه قاجار از اینکه پهلوان دربارش به
زمین خورده بود بسیار ناراحت بود، اما به روی خودش نمی آورد.

برای اینکه در برابر مردم حفظ ظاهر شده باشد، به دستور شاه یکی از فراشان طبقی را که پر از سکه های طلا بود پیش او آورد و
شاه قاجار با دست خودش سکه های طلا را روی پهلوان یزدی افشاند. رسم این چنین بود که پهلوان پیروز باید در برابر شاه زانو
بزند و سکه هایی را که او افشانده است، با افتخار جمع کند; اما پهلوان علی عسکر که خود را کمربسته امیرالمؤمنین، علیه السلام،
می دانست و در برابر هیچکس جز خداوند سر فرود نمی آورد، همچنان در میانه میدان ایستاده بود و کمترین اعتنایی به شاه و
سکه های طلا ن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.