پاورپوینت کامل سید ستون ۴۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سید ستون ۴۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سید ستون ۴۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سید ستون ۴۸ اسلاید در PowerPoint :
۵۰
– اختیار دارین پهلوان، شما بزرگ و پهلوان این شهر هستین . کی جرات داره جلوتر از پهلوان حسن وارد زورخانه بشه، بفرمایین .
با جار و جنجال از در زورخانه وارد شدند . ده نفری بودند . حسن که زودتر از بقیه وارد زورخانه شده بود، همانطور جلوی در با
صدای بلند می گفت: «یاالله سلام بر همگی . قربون آقایون . قربونتون برم .» چند نفری جواب سلام حسن را دادند; اما آنطور که
باید و شاید کسی تحویلشان نگرفت .
مرشد به آرامی ضربش را گرم می کرد و گاهی تلنگری بر آن می زد . حسن در حالیکه باد به غبغب انداخته بود و با خشم به مرشد
نگاه می کرد، رو به نوچه هایش با صدای بلند گفت: «مثل اینکه جناب مرشد به جا نیاوردن و نفهمیدن کی وارد زورخانه شون شده!
یکی از نوچه های حسن با لحن چاپلوسانه ای گفت: «اختیار دارین پهلوان، همه ایران پهلوان حسن دولابی رو می شناسن . ایشون
اشتباه کردن، نفهمیدن . حالا هم اشتباه خودشون رو درست می کنن .»
بعد رو به مرشد کرد و گفت: «آهای مرشد، پس چرا معطلی؟ زود واسه پهلوان حسن به زنگ بزن .»
چند نفری از ورزشکارهای جوان که مشغول گرم کردن خودشان بودند، با تعجب نگاه می کردند . مرشد گفت: «پاشین زود از این
زورخانه برین بیرون . اشتباهی اومدین . اینجا زورخانه حاج سید حسن رزازه . تو این زورخانه به پرگوها و بی ادبا محل نمی ذارن .
این زورخانه پهلوان داره . درسته که حاج سیدحسن به رحمت خدا رفته، اما نوچه های پهلوانش هنوز هستن . زنگ این زورخانه
فقط برای پاورپوینت کامل سید ستون ۴۸ اسلاید در PowerPoint به صدا در میاد . هر کسی هم که ادعایی داره با اون طرفه .»
جوانی که با مرشد صحبت می کرد، با لحن مسخره ای گفت: «اه، حالا کجا تشریف دارن این پاورپوینت کامل سید ستون ۴۸ اسلاید در PowerPoint شما . براشون پیغام بدین،
پهلوان حسن دولابی اومدن تا تکلیفشون رو معلوم کنن .»
مرشد با بی اعتنایی به آنها جاسنگی را نشان داد و گفت: «آقا تشریف دارن . سنگ می گیرن . خودشون جواب شما رو میدن .»
حسن و نوچه هایش به طرف جاسنگی خیره شدن . انتهای زورخانه، توی غرفه ای که جاسنگی بود، لنگی روی زمین انداخته
بودند و مردی زیر سنگ خوابیده بود . پیرمردی سرپا ایستاده بود . یک جفت میل را روی شانه هایش گذاشته بود و گاهی آرام میل
را دور کتفش می چرخاند و سنگ گرفتن رفیقش را می شمرد .
چشمشان که به حاج تقی زینتی افتاد، ساکت شدند و کمی خودشان را جمع و جور کردند . آقا سیدتقی چشم غره ای به حسن و
رفقایش رفت و دوباره میل را دور کتفش گرداند و مشغول شمارش سنگ های دوستش شد . سیدتقی زینتی و سیدابراهیم حسینی
که به سیدستون معروف بود، هر دو دوست صمیمی و از نوچه های سرشناس حاج سیدحسن رزاز بودند . بعد از حاجی هم کسی
قدرت کشتی گرفتن و عرض اندام در برابر آنها را نداشت .
شمارش سنگ سیدتقی از چند صد گذشته بود و مردی که زیر سنگ خوابیده بود، بدون احساس خستگی همچنان سنگ
می گرفت و دست بردار نبود . سیدتقی دیگر صدایش را رها کرده بود زیر سقف زورخانه و با صدای بلند می شمرد .
نوچه های حسن نگاههای معنی داری به هم کردند . بعد از مدتی طولانی، مرد سنگها را بر زمین گذاشت . آقا سیدتقی با صدای
بلند گفت: «یک هزار بار جمال شاه مردان صلوات .» صدای صلوات توی فضای زورخانه پیچید .
مرد از جایش بلند شد . مرشد اسپند را مشت کرد و روی آتش ریخت . بعد ضرب را محکم به صدا درآورد و بر زنگ کوفت و گفت:
«برای سلامتی پهلوان حاج سیدابراهیم حسینی صلوات .» و باز هم جمعیت صلوات فرستادند . پیرمرد با حوله ای که در دست
داشت عرق تنش را خشک کرد . بعد نگاهی به زیر سردم انداخت . حسن و نوچه هایش رو ورانداز کرد و گفت: «آقایون خوش
اومدید . یاعلی . بابا مجلس بی ریاست . پاشید لخت شین . ما هم ورزش نکردیم .»
کسی چیزی نگفت . حسن اخمهایش رو تو هم کشیده بود و ساکت نشسته بود . آقا سیدابراهیم یاعلی گویان پرید توی گود .
مرشد با حرارت ضرب را به صدا درآورد و بر زنگ کوفت . پشت سر او حاج سیدتقی زینتی و بقیه ورزشکاران وارد گود شدند . با
تعارف سیدستون، ورزشکارها تخته های شنا را برداشتند . سید تخته شنا را مقابلش روی زمین گذاشت و زانو زد . مرشد آرام
ضرب می گرفت و می خواند:
اول هر کار بسم الله الرحمن الرحیم
مطلع انوار بسم الله الرحمن الرحیم
پادشاه مصر شد یوسف برای آنکه گفت
بر سر بازار بسم الله الرحمن الرحیم
زورخانه است دلا چند گهی ماوا کن
سرزمینی که بود پاکتر از چشم ملک
به خرابات و مناجات رهی پیدا کن
خانه ورزش ما هست علیرغم فلک
خانه ورزش ما جای هوسناکان نیست
جای پاکان بود این منزل ناپاکان نیست …
اشعار مرشد هنوز ادامه داشت که حسن با عصبانیت از جایش بلند شد و با صدای بلند گفت: «حالا دیگه کنایه می زنی، باشه عیبی
نداره . به من میگن حسن دولابی . پهلوانی این شهر هم مال منه . از این پیرمردها هم کاری ساخته نیست . دعوای ما سر جاشه،
تکلیف ما میمونه به وقتش .»
بعد هم با خشم از در زورخانه خارج شد .
خبر تقاضای کشتی حسن از سیدستون در همه تهران پیچیده بود . روز موعود جمعیت زیادی از مردم و ورزشکاران تهران در
زورخانه پامنار جمع شده بودند که ببینند سیدابراهیم با این جوان پرمدعا چه می کند . هنوز ورزش شروع نشده بود که حسن
وارد زورخانه شد . عده ای از افراد شرور هم پشت سر او بودند . معلوم بود که خودشان را برای درگیری آماده کرده اند . سیدستون و
سیدتقی زینتی قبلا لخت شده و آماده ورزش بودند . حسن و چند نفر از نوچه هایش لخت شدند . ورزش شروع شد . پیرمرد خیلی
خونسرد بود . مثل اینک اصلا حسن و نوچه های شرورش را ندیده است .
بعد از شنا و میل، سیدابراهیم پا زد; نرم و سبک مثل رقص باد پا می زد . پای اول، پای دوم، پای تبریزی، پای آخر و بعد هم
سیدتقی گفت: «ناز جوون شیرینکار» و همه چرخیدند . دست آخر سید دعا کرد و جمعیت آمین گفتند . بعد از دعا سید
می خواست از گود بالا برود که حسن داد زد: «پیرمرد، پس چی شد؟»
سید سر جایش ایستاد و گفت: «چی می گی باباجون؟»
حسن دوباره داد زد: «کشتی رو می گم، پس کشتی ما چی می شه؟ امروز باید تکلیف ما معلوم بشه، نکنه ترسیدی و جا زدی پیرمرد؟
!»
سید خنده ای کرد و گفت: «نه جوان، نترسیدم . من نمی خواستم جلوی این جمعیت کسی رو شرمنده کنم، ولی حالا که خودت
اینطور می خوای، عیبی نداره .»
یکی از نوچه های حسن از پای گود گفت: «آقارو، چقدر هم از خودش مطمئنه، فکر کرده که یل سیستان و سام نریمانه!» چند نفری
با هم خندیدند .
بالاخره دو مبارز رو در روی هم قرار گرفتند و کشتی به داوری حاج سیدتقی شروع شد . حسن از همان اول به
طرف پهلوان پیر حمله کرد . اما مثل اینکه با کوه برخورد کند، مجبور شد که عقب بنشیند . طرفداران حسن شلوغ می کردند و
مرتب برای او صلوات می فرستادند . پیرمرد با حوصله حمله های حسن را دفع می کرد . یک باره پهلوان پیر پایش را جلو گذاشت و با
دست محکم بر پایش کوبید .
حسن بشدت به طرف پاهای او حمله کرد و پای چپ پهلوان را محکم در بغل گرفت، اما پیرمرد محکم ایستاده بود و حسن هر چه
تلاش می کرد نمی توانست او را حرکت بدهد .
پهلوان با صدای بلند داد زد: «مواظب باش پرتاب نشی جوان!» حسن با همه قدرتش تلاش می کرد که پیرمرد را از زمین جدا کند،
ناگهان پیرمرد یاعلی گویان جوان را با پایش به بالای گود پرتاب کرد . حسن مثل پر کاه از زمین کنده شد و همچون توپ در یکی از
غرفه ها با کمر به زمین افتاد و بیهوش شد .
جمعیت پشت سر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 