پاورپوینت کامل گزارشی از جمکران ۳۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گزارشی از جمکران ۳۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گزارشی از جمکران ۳۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گزارشی از جمکران ۳۷ اسلاید در PowerPoint :
۸
اشاره: می دانم دلت گرفته، خسته هم شده ای، آن قدر آدم های رنگ به رنگ دیده ای که دلت لک زده برای حتی یک نفر آدم صادق
یک رنگ و یک دل . می دانم گاهی دوست داری سر به بیابان بگذاری . دوست داری تنها باشی . یا حتی فریاد بزنی . می دانم گاهی هر
قدر که کار می کنی، درس می خوانی، خودت را به این در و آن در می زنی، باز هم فکر می کنی یک گوشه از دلت خالی است . هر قدر
که خوش می گذرانی، باز غصه ات می شود . دلت می گیرد و می خزی یک گوشه . همه اینها برای من هم پیش می آید . اما من راهش
را پیدا کرده ام . یک جای خوب سراغ دارم . جایی که دلت را باز کند، خستگی ات را در کند . آنجا بیابان هم دارد . جایی که بتوانی
آن گوشه خالی دلت را پر کنی . جایی که کمی از آن آدم های رنگ به رنگ دور شوی . هر وقت که طاقت تمام می شود، معطل
نمی کنم . سر بی سامانم را برمی دارم و می برم آنجا .
می آیی یک بار با هم برویم؟ بیا جلو . دستانت را به من بده . هر دو دستت را . چشمانت را هم ببند . آرام، آرام زمزمه کن:
السلام علیک یا صاحب الزمان
× × ×
چراغ های شهر، کم کم چشمک می زنند . مردم این شهر انگار از صبح تا به حال از خانه هایشان زده اند بیرون .
تا به حال دور خودشان و گاهی دیگران چرخیده اند و الآن برمی گردند به سمت همان خانه ها . بی آنکه چیزی را که به دنبالش
بوده اند پیدا کرده باشند .
گره ترافیک قدری شل می شود و تاکسی می خزد جلوی ترمینال . انگار فرستاده اند دنبالمان . یکی داد می زند: «قم، دو نفر فوری!»
. همین که سوار می شویم زود راه می افتد .
اتوبوس که بالای پل می رسد، می توانی نیمی از این شهر مه گرفته را ببینی . با آن ساختمان های بلندش که انگار می خواهند توی
آسمان چیزی را نشان بدهند . اما با این همه غبار و آلودگی، مگر چیزی پیداست … ;
از شهر که خارج می شویم، دیگر آن قدر هوا تاریک شده که آن طرف شیشه ها چیزی پیدا نیست، مگر عکسی کمرنگ از خودمان .
تا قم راه زیادی نیست . همین که سر به سر هم بگذاریم، رسیده ایم . گلدسته های حرم دختر موسی بن جعفر، علیه السلام،
خوش آمد می گویند . دست بر سینه مقابل صحن می ایستی:
السلام علیک یا فاطمه المعصومه
نمی دانم چرا هر بار که اینجا می آیم، بیشتر از هر کسی، بیشتر از هر چیزی، یاد امام رضا، علیه السلام، می افتم . نمی دانم چرا
وقتی به گنبد و بارگاه نگاه می کنم، بی اختیار می گویم: «قربون کبوترای حرمت امام رضا» و تو نهیبم می زنی که «آخه بی سواد،
لااقل اون بالا را بخون » . و بالای آستان را نشانم می دهی . من هم سلام می دهم عمه ام معصومه را . بلند هم سلام می دهم که فکر
نکنی وقتی توی اتوبوس خوابم برد، همه چیز را قاطی کرده ام .
نماز می خوانی و زیارت می کنی، حیف که دیر می شود،
اگر نه بیشتر می ماندیم . عذر می خواهیم و خداحافظی می کنیم، آخر یک قرار دیگر هم داریم . نزدیک میدان حرم، ماشین هایی
ایستاده اند:
جمکران دو نفر .
زود سوار می شویم و راه می افتد .
پنجره کنار تو باز است . هوای سرد می ریزد توی ماشین . مسافری که عقب نشسته می گوید: «آقا اگه می شه شیشه رو بدید بالا» .
حواست کجاست، صدای من را هم نمی شنوی . راننده بلند می گوید: «با شما هستن آقا!» به خودت می آیی: «بله چی شده؟»
همه می خندیم، تو هم وسط خنده ات اشاره دستم را می بینی . داخل ماشین گرم تر می شود . ماشین از شهر خارج می شود . کنار
جاده را می کاوم: جمکران ۲ کیلومتر . هزار بار هم که این راه را بروم، باز هم همین حال را دارم . فکر می کنم می روم پیش بزرگی
که حساب پس بدهم یا کارهایم را گزارش کنم . چه می گویم؟ مگر او خودش نمی داند؟
کم کم از دور نوری سوسو می زند، بزرگ تر می شود و شکل پیدا می کند . نوری گرد که دو میله نورانی کنار خود دارد . جلوتر، نمای
مسجدی با گنبدی فیروزه ای به چشم می آید و ماشین به جاده فرعی می پیچد . سرازیر می شویم به طرف مسجد . چند نفر از کنار
جاده پیاده می آیند . دوست دارم پیاده شویم و ما هم این چند قدم را پیاده برویم . «فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی » .
«آقا می شه این کنار نگه دارید!» این را تو می گویی . از کجا می دانستی که از دل من چه گذشته؟ راننده نگاهی می کند و ترمز
می گیرد . پیاده می شویم و کرایه اش را می دهیم .
حواس تو اصلا نیست، من هم مثلا حواسم به تو نیست . نمی دانم چه حالی داری، ترجیح می دهم راحتت بگذارم و تنها . کمی که
می رویم، تازه می فهمم هوا چه سرد است . به تو و دیگران که نگاه می کنم، انگار سردتان نیست . لابد گرمای عشق، گرمتان کرده .
اما من هر چه می کنم باز سردم می شود . شاید آن چیزی که اصلا ندارم، همین عشق است!
نزدیک مسجد عده ای دستفروشی می کنند . نوشابه، چای و لبو و باقالی و دعا و کتاب و نوار و اسباب بازی و خیلی چیزهای دیگر .
فکر می کنم خودمان را گرم کنیم . صدایت می زنم:
بیا لبو بخوریم .
می خوریم . گرم می شویم و دوباره راه می افتیم . چقدر شلوغ است! این مردم مگر سردشان نیست؟
تمام محوطه اطراف مسجد مملو از آدم است . کوچک و بزرگ، زن و مرد و بچه هایی که با هم آمده اند . شاید با اردوی مدرسه .
دستم را می کشی به طرف وضوخانه . باد تندی می وزد . بعضی مردم در این هوا بیرون مسجد روی زیراندازی از جنس خاک نماز
می خوانند .
در کفشداری، دو نفر، یکی پیر و دیگری جوان، کفش های مردم را می گیرند و شماره می دهند . هرچند دقیقه یکی صلوات طلب
می کند:
«اللهم صل علی محمد و آل محمد» داخل مسجد بزحمت جایی به قدر دو نفر پیدا می کنیم . هشت ستون بزرگ هشت ضلعی وسط
مسجد هست . تو می ایستی و با دستوری که روی تابلوهای
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 