پاورپوینت کامل خط آخر ۵۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل خط آخر ۵۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خط آخر ۵۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل خط آخر ۵۲ اسلاید در PowerPoint :
۶
نامه تان را خواندم . از خواندن آن و اینکه خبر سلامتی داده بودید، خوشحال شدم . آنقدر که خستگی این مدت از تنم بیرون رفت .
البته هر بار که دست خطی از طرف شما می رسد و از حال و روز شما بانوی مهربان که در تمام سختیها با من بوده اید و فرزندان
بهتر از جانم باخبر می شوم، چنین حسی به من دست می دهد . حسی شبیه الان; یعنی آرامش و راحت .
امیدوارم دوران دوری به درازا نکشد و بتوانم زودتر کار خود را به انجام برسانم و برگردم . البته نمی دانید که چه لذتی دارد این
روزها . روزهای هیچ کس بودن را می گویم . اینجا دیگر کسی مرا عالم بزرگوار و علامه عالی مقام نمی خواند . چون کسی مرا
نمی شناسد . یعنی قرار نیست که شهره خاص و عام گردم .
تا یادم نرفته بگویم که امروز می خواهم کار را تمام کنم . البته تمام تمام که نه . نمی دانم چه خواهد گفت و چه خواهد شد . کمی
دلهره و اضطراب دارم . اما امیدواری ام بیشتر است . این نامه را به اولین کاروانی که به سمت شهرمان حرکت کند، خواهم داد .
شاید بعد از آن که کار را به انجام رساندم، چند صباحی در این شهر بمانم . چون لازم است …
علامه حلی با این جمله، نامه را تمام می کند: «خداحافظ تا سلامی دیگر» .
قبل از آنکه نامه را تا کند، دوباره آن را می خواند، مبادا چیزی از قلم افتاده باشد یا کلمه ای ناخوانا، ذهن خانواده را مشغول دارد .
یکی دو کلمه را اصلاح می کند . بعد می گذاردش کنار و برمی خیزد . عبا را بردوش می اندازد و عرقچین را به سر می گذارد .
نمی داند چگونه روبروی آینه قرار می گیرد:
– عجب طالب علم میانسالی! چه تلاشی دارد این مرد! با این سن و سال، از تکاپوی علمی باز نمی ایستد و شهر به شهر، از محضر
دانشمندان بهره می گیرد!
خنده اش می گیرد . با دست غبار نشسته برآینه را پاک می کند . با خود می گوید:
– کی می شود غبار این غم را، از دل برگیرم؟
چشم می دوزد به سطح شفاف آینه . گویی با نگاه، آن رامی کاود . نگاهش با هزار توی آینه همراه می شودو می رود به آن دورها; نه
آنقدر دور، که چیزی را به یاد نیاورد . به آن روزهایی که تازه این زمزمه به گوش می رسید:
– مردی مسلمان اما غیر شیعه – که بر مسند تدریس و تحقیق تکیه دارد – کتابی در رد شیعه نوشته و آن را در منبر و در مدرس
می خواند .
هر روز خبرهایی به گوش می رسید . اهل علم، مسافران و برخی طلاب جوان که اهل آن دیار بودند، هر کدام خبرهایی می آوردند
از بدگویی و بدخوانی و بدخواهی آن مرد . روزهای اول، خبرها را می شنید و هیچ نمی گفت . می دانست که باید کاری کرد . کاری
که هم خدا راضی باشد و هم بندگان خدا را از گزند بدگوییها و تفرقه افکنیهای آن مرد، نجات دهد . تا این که آن شب زمستانی از
راه رسید . صدای کوبیده شدن در خانه بلند شد و علامه حلی، عبا بر دوش کلون در را باز کرد و آن را گشود . یکی از شاگردان
قدیمی اش که از سوز سرما خود را در عبای پشمی پیچیده بود، وارد خانه شد . به اتاق رفتند و وقتی چند دقیقه ای کنار آتش
نشست، آرام گرفت . قبل از آنکه چیزی بگوید، علامه پرسید:
– طوری شده که این وقت شب و در این هوای سرد و سوزناک، عطای منزل گرم را به لقای ما بخشیده ای؟
شاگرد عمامه به برف نشسته خود را تکاند و گفت:
– دقایقی است که از راه رسیده ام . از شهر آن مرد دروغ پرداز می آیم . آرام و قرار نداشتم تا خود را به منزل شما رساندم . نمی دانم
که اگر نمی آمدم، چگونه شب را به صبح می رساندم .
علامه استکان چای را پیش رویش گذاشت:
– خوب کاری کردی آمدی .
شاگرد، چای را سرکشید و دنبال حرف را گرفت:
– می دانم که چیزهایی از آن عالم غیر شیعه و کتابش شنیده اید . اما من در این چند روز که برای کاری به آن شهر رفته بودم، با
چشمان خود دیدم که چگونه با تکیه بر مطالب آن کتاب، بر ضد شیعه سخن می گوید . در بین شاگردان خود فصلهای کتاب را
بازخوانی می کند و در جمع مردم، آن را وسیله تبلیغ و محکم جلوه دادن مطالبش قرار می دهد .
علامه پرسید: «در بین شیعیان، کسی نیست که حرفهای او را رد کند؟»
– چرا، اما او مطالب کتاب خود را در فصلها و صفحات متعددی سامان داده است و هر بار مطلبی نو و تازه بر زبان می آورد . برای
پاسخگویی نکته به نکته به آن، می بایستی متن اصلی را در دست داشت .
علامه حلی دست خود را بر گرمای آتش گرفت . به شعله های آتش چشم دوخت و برای لحظه ای، مردی در میان شعله ها دید که،
کتابی در دست، قهقهه زنان، می چرخد . می خندد و کتاب را بر روی سر خود بالا می برد و دست افشان و پای کوبان می چرخاند و
می چرخد . می چرخد و می چرخاند … اگر سوزش دستهایش نبود، شاید باز هم به شعله ها و تصویر رقص آن مرد، خیره می ماند .
دست خود را کشیده بود و چشم دوخته بود به شاگرد خود . شاگرد صورتش را نزدیک تر آورده بود; آنقدر که علامه گرمای
نفسهایش را حس می کرد:
– استاد بزرگوار! باید کاری کرد . قدمی، قلمی، سخنی یا هر کاری که مانع از پاشیدن بذر بدبینی توسط آن مرد گردد . بذری که
بدبینی شیعیان را نسبت به مذهب خود به دنبال خواهد داشت . بذری که دشمنی دیگر مذاهب را با شیعه، در پی دارد .
صورتش را عقب کشیده بود:
– باید کاری کرد که حداقل به اندازه گمراه سازی آن مرد تاثیر داشته باشد . اما نه آنقدر دیر که کار از کار گذشته باشد . زود زود …
شما که نمی خواهید شیعیان آن شهر و شهرهای نزدیک آن از دست بروند و غیر شیعه، دشمنشان گردند؟
حرفهای شاگرد، علامه را به فکر عمیقی فرو برد . اما زود به خود آمد و گفت:
– توقع ما از دانشمندان مسلمان و غیر شیعه، بیان حقیقتهاست . حقیقتهایی که اساس آنها، اسلام واقعی است; نه ذهنیات فردی و
خدای ناکرده برداشتهای نادرست و عقده گشایی . البته بعضی از دانشمندان مسلمان و غیر شیعه، در آثار خود از بیان حقیقتها
کوتاهی نکرده اند . توقع این است که سنت رسول الله را پاس دارند و مگر پاس داشتن سنت آن حضرت، چیزی جز پایبندی به
کتاب خدا و پیروی از عترت اوست . مگر می شود بر ضد شیعه سخن گفت و دم از پاسداشت سنت رسول الله زد؟ حق را باید گفت;
حتی اگر بر خلاف دنیایمان باشد!
علامه برای لحظه ای ساکت شد . آرام، دانه های تسبیح را در دست گردانید و ادامه داد:
– راستش من هم می دانم که باید کاری کرد . خود نیز آمده ام برای انجام هر کاری که زودتر این مشکل را حل کند . اما باید …
– باید چه؟
– باید حساب شده عمل کنیم و می بایستی حتما آن کتاب را به دست آوریم .
شاگرد، تا نیمه های شب سخن گفته بود و علامه شنیده بود و قبل از برخاستن بانگ اذان صبح، علامه را با انبوهی از اندیشه و
اندوه، تنها گذاشت . علامه برخاست و کنار پنجره ایستاد . نجوایی در دلش در گرفت:
– باید به دشمنیهای آن مرد که در قالب حرف و سخن بروز کرده، پاسخ داد . قبل از آن، کتاب را باید از چنگش درآورد . حرفهایش
را نباید بی پاسخ گذاشت . جای صبر و تحمل نیست . باید دست به کار شوم … !
و امروز، آن روزی است که روزها و هفته ها، آمدنش را انتظار کشیده بود .
نمی داند آن مرد که اکنون به چشم استاد به او می نگرد، چه پاسخی خواهد داد . در این مدت علامه، برای استاد خود، نه یک
شاگرد معمولی، که یک طالب علم سخت کوش پر تلاش جلوه کرده بود . آنقدر که تحسین دیگر شاگردان و استاد را برانگیخته بود .
علاقه مندی به درسها و بحثها، شوق علمی، حاضر جوابی و حضور به موقع در کلاسها، از او، چهره ای محبوب در نزد استاد ترسیم
کرده بود . محبوبیتی که با احترامی خاص آمیخته بود . احترامی که استاد به سبب آن، هیچ خواسته ای را از شاگرد پرتلاش خود
دریغ نمی کرد . علامه حلی نیز برای امتحان استاد، یکی دو بار چیزهایی از او خواسته بود . درخواستهایی که هر کدام، با روی
گشاده استاد، برآورده شده بودند .
اما دیروز که آن کتاب را درخواست کرد، برخورد استاد، گونه ای دیگر بود; سر را به زیر انداخت و چشم به زمین دوخت . پیدا بود
که دو دلی به سراغش آمده . علامه، در دل، خدا خدا می کرد تا جواب رد نشنود . جوابی که می توانست حاصل زحمات او را برباد
دهد; وا ماندن از فعالیتهای علمی، تنها
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 