پاورپوینت کامل در ملکوت زمین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل در ملکوت زمین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در ملکوت زمین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل در ملکوت زمین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۶۰

دوشنبه ۱۳/۶/۱۳۷۴ ـ مشهد مقدس

… ومازمین راترک کردیم، به مقصد آسمانی ترین نقاط زمین؛ یعنی مکه و مدینه. بسیاری
از تعلّقات خاطر این جهانی را در زمین فرودگاه جا نهادیم و تنها در این اندیشه
بودیم که کی به آسمان سرزمین وحی می رسیم.

اکنون سرت را به صندلی تکیه می دهی و چشمان خود را می بندی؛ از سویی خرسندی
که در زمانی کمتر از نیم روز به منتهیالیه مرز زمین و آسمانی ترین نقطه خاک می رسی و
دلشادی که تکنیک به یاری ات آمده تا همه چیز را برایت مهیا کند و از دیگرسو در این
دغدغه ای که همین تکنیک، مجموعه عشقها و ایمانها و هدفهای تو را، چون غذایی که
می خوری، می خواهد در چند قوطی کنسرو به تو ارائه دهد؛ مرتب و تمیز و سریع اما نه به
حلاوت و لطف غذایی که در صحرایی تشنه، در یک نیمه شب مهتابی بر آتشی می نهی که
خود افروخته ای و … تو اکنون همان صحرا را، با تمام مشقّتها و صرف وقت ها، بر این
کنسروهای آماده ترجیح می دهی!

سفر هوایی محاسنی دارد و تو نمی توانی آن را انکار کنی و عقل سنجیده و خرد سخته
تو به آن حکم می کند. آرزو می کنی که ای کاش در قرن پنجم بودی و از مروالرّود به همراه
ناصر خسرو قبادیانی بلخی روانه سفر می شدی و به کاروانی می پیوستی که مرکبهایش چهار
پایان و معبرش کویر تشنه ترک خورده بود و تو پای آبله و خسته و مانده، ماهها و ماهها در
بیابان می راندی تا به حجاز برسی. احساس می کنی در این صورت بهتر می توانستی روح خود
را به روح حجاز بپیوندی و آنچه را که می خواهی، دریابی؛ در این صورت بود که تو ابوذر را
می شناختی، با تمام رنجهایی که یک عرب بدوی دارد و در این صورت تو می توانستی در
هزاران ربذه دیگر فرود آیی و خود را در میان صدها قبیله چون قبیله اباذر محک بزنی و
دریابی که ابوذر که بود و تو کیستی!

در هر حال تو در این اندیشه ای که کدامیک را ترجیح دهی؟ بوئینگ ۷۴۷ یا اشتری در
کاروان ناصر را؟ این جدال چون روحی سرگردان همچنان با تو است گرچه در ظاهر تو هیچ
نشانه ای از دغدغه و تفکر نباشد…

چند ساعتی به همین منوال می گذرد و تو سعی می کنی از قوه خیال کمک بگیری و آرام
آرام خود را آماده ورود به این سفر روحانی کنی. وقتی خلبان اعلام می کند که ما در آسمان
عربستان هستیم احساس لطف و آرامش و محبت می کنی و کمی از جای بر می خیزی تا مگر
از گوشه پنجره، این زمین رازآلود و پیامبر خیز را بنگری.

وقتی ارتفاع هواپیما کمتر می شود، صخره های تند کبود بهتر به چشم می آید. به خوبی
نمی دانی که از کجای تاریخ عبور می کنی اما به راحتی می توانی درک کنی که این صخره ها
ماجراهای سرنوشت سازی را به خود دیده است و تو دوست داری نوجوانی پیامبر را به خاطر
آوری، آنگاه که با کاروانی تجاری، راهی شام است و تو گویی از این بالا آن کاروان را در حال
عبور می بینی، سایه روشن آن کاروان را، خیال آن کاروان را، اصلا نه، خود آن کاروان را.
سراسر وجود تو اکنون مملو از اشتیاق می شود و بغض یک عمر انتظار در گلویت می شکند،
احساس می کنی که این زمین را دوست داری و دلت می خواهد که روح تو بی قرار و عاشق،
نقش بر زمین شود؛ نقش بر این زمین، زمین حجاز، زمین مکه، بطحا و … چه می دانم تمام
خاکها و سنگهایی که پیامبر بر آن قدم نهاده است…

با صدای بلندگوی هواپیما به قرن حاضر بر می گردی؛ صدای خلبان است. او از اینکه
نتوانسته است از آن بالا کعبه را به تو نشان دهد اظهار تأسف می کند… باید کمربندها را برای
فرود ببندیم… حرارت جده ۳۵ درجه بالای سانتی گراد است… اکنون در فراز جده ایم؛ خیابانها
و حرکت ماشینها به راحتی دیده می شوند و ساختمانها نیز هم …

چرخهای هواپیما به خشونت و شدت به زمین چنگ می زنند و هواپیما با یکی دو تکان
و چند ناله به زمین می نشیند و صدای زائران بلند می شود که: «أللّهمّ صلّ علی محمدٍ و آل
محمد».

همان روز ـ فرودگاه جده

اندکی بیش از نیم روز است که از فرودمان به جده می گذرد؛ بعد از فرود، هواپیما به اندازه
یک نیم دور، شعاع فرودگاه را طی کرد و ما نمایشگاهی از هواپیما و ماشین آلات وارداتی را از
نظر گذراندیم.

در این بازدید گذرا، رد پای بسیاری از کشورهای صنعتی، به خصوص غرب، پیدا بود و تو
می دانستی که بسیاری از آنچه می بینی محصول این زمین تفتیده نیست.

ساعتی طول کشید که جواز عبور را گرفتیم و به مقصد مدینه منوره بر اتوبوسها سوار
شدیم. بیان اینکه در اینجا و این لحظات، آدمی چه احساسی دارد مشکل است. شادمانی و
غم باهم آمیخته است. خوف و رجا در هم تنیده اند.

در احساس ناامنی و اندیشه آشفته، غوطه می خوری. به بیرون نگاه می کنی؛ به آسمان،
به سنگها به خاک … اما نمی دانی باید به آنها دل بسپاری یا نه. گویاتو عاشقی هستی که
معشوقت را به بند کشیده اند، نه در بهشتی نه در دوزخ. در بهشت آمال و اعتقادات خود نیستی
اما در دوزخ فراق نیز نه ای، پس در کجایی، در برزخ، این احساس تو است.

… باری اوّلین چیزی که در ابتدای ورود به مملکت عربستان جلو چشم آدم را می گیرد،
لوکس بودن ابزار و لوازم است. از اتوبوس گرفته تا ساختمانها و هواپیماها و …

امّا تو این تعمد و تصنّع را خیلی زود در می یابی و دل به آن نمی سپاری و منتظر
صحنه های بعدی می شوی، می دانی که این زرق وبرق، ریشه ندارد، سطحی است.

در این سرزمین به هرچه می نگری وارداتی است حتی نخ تسبیح، و خودتسبیح. آدم از
این وضع وحشت می کند؛ لااقل من بعنوان یک ایرانی چنین وحشتی را دارم و با خود
می اندیشم که اگر یک روز، نه! یک ساعت جلو ورود کالاها ـ مواد غذایی و غیر غذایی ـ گرفته
شود این مردم چه خواهند کرد؟ اگر روزی نفت این سرزمین تمام شود آیا چیزی از این کشور
باقی می ماند؟ نیروی کار، اغلب خارجی هستند، از گینه تا پاکستان و بنگال تا افغانستان، و
نیروهای متخصص هم، از ژاپن تا آلمان تا انگلستان و تا آمریکا. مردم اینجا ـ اغلب ـ حتی
کارهای سبک را به دیگران وا گذاشته اند؛ مغازه ها و بازارها در اجاره خارجیان است،
فروشندگان اغلب اهل دیگر بلادند و مستخدمین هتلها و … بلدیه نیز هم. کارگرانی که اگر
یک روز دست از کار بکشند، بوی زباله تمام خیابانها و خانه ها و هتلها را می گیرد.

همان دو شنبه ـ مدینه منوره

ساعت ۸ شب وارد شهر مدینه شدیم، شهری با خیابانهای وسیع و بزرگراههای طولانی
و ساختمانهای بلند بسیار؛ و هرچه به مرکز مدینه ـ یعنی حرم مطهر و محدوده آن ـ نزدیکتر
می شوی، این ساختمانهای بلند نیز به همدیگر نزدیکتر می شوند به طوری که تو دیگر در
خیابانهای اطراف حرم در محاصره کامل آنها قرار می گیری. این ساختمانها بطور متوسط ده ـ
دوازده طبقه هستند و تقریبا همه سفید. و اصلا در این سرزمین، رنگ سفید بر همه رنگها
غلبه دارد.

مدینه با این خیابانها و ساختمانهایش کاملا نو به نظر می رسد و تو بخوبی در می یابی
که این ترکیب جدید غالبا عمری بیشتر از ده ـ دوازده سال ندارد همانگونه تو هنوز شاهد زادن
کودکان بسیاری از این دست در جای جای این شهر مدرن هستی. این هیأتِ پیش بینی
نشده، تو را کمی گیج و ناامید می کند. گیج و ناامید از این رو که تصور نمی کردی با چنین
شهری روبرو شوی. شهری که از همین ابتدا سعی می کند راه ورود احساس تو به متن تاریخ را
ببندد و تمام آرزوها و عشقهای تو را در همان لابلای کتابها زندانی کند.

آنچه در مدینه بیشتر از همه دل آدم را خون می کند، محو شدن تدریجی آثار اسلامی
است؛ آثاری که به هر قیمت که شده بایستی حفظ می شد تا هر زائری را به سرعت به روزگار
پیامبر متصل کند. گسترش و اداره این شهر مهم اسلامی دقت، وسواس و توجهی ویژه لازم
دارد. بسیاری از اماکن این شهر بایستی به عنوان نما و سمبل به همان صورت گذشته حفظ
می شد تا یادآور حوادث تاریخی اسلام باشد. مردمی که به زیارت مدینه می آیند برای اقامت ـ
لااقل در عمره ـ مشکل چندانی ندارند و امکانات رفاهی آنها در حد قابل توجهی فراهم است
اما از آن مهمتر حفظ بافت فرهنگی شهر است. این امکانات رفاهی را می شود در فضاهای
دیگر و حتی در حاشیه شهر فراهم کرد.

فضای عمومی اینجا چنین است که آدمی احساس می کند در اینجا تجارت و دنیا بر
زیارت و عقبی غلبه دارد. هتلها بیشتر در متن یک مرکز تجاری و در محاصره فروشگاهها
ساخته شده اند. گویا فراموش شده است که مردم برای زیارت پیامبر و برای آشنا شدن با
فرهنگ اسلامی مدینه به این شهر می آیند. بجای اینکه در هر هتل، مراکزی برای شناخت
بیشتر تاریخ اسلام ایجاد شود، مراکزی برای شناخت البسه و اطعمه غرب بوجود آمده است و
بجای اینکه از تلوزیونها، برنامه های معرفتی اسلام و اماکن مقدسه پخش شود فیلمهای
مبتذلی پخش می شود که به مذاق زائر سازگار نیست.

در خانه پیامبر

اکنون از مرکز المدینه السکنی، که در خیابان ستّین (شارع الستین) است، به پای بوس
پیامبر می رویم، به «مسجدالنبی»، به قلب مدینه، به خانه حضرت، و چه دیدار بزرگی است
این دیدار! دل آدم می لرزد و دستش. و ظرف وجود انسان گنجایش این اشتیاق و التهاب
عظیم را ندارد. این دیدار تنها دیدار خانه نیست زیارت یک حرم نه، دیدار خود پیامبر است با
همه آنچه از جلوه و شمایل آن حضرت می توان به خاطر آورد.

اکنون چون قطره ای در رودی روانه مسجدالنبی می شوی و از خیابانهای اطراف
می گریزی و از مغازه هایی که اجناس بیگانه را بر روی هم انباشته اند می گذری. فروشندگانی را
می بینی که به وضع خویش عادت کرده اند و اغلب خونسردند و بیکار و … برخی کمی از
خویشتن راضی، مردانی که این رفاه ظاهری آنان را در لاک خود فرو برده است.

از این نمایشگاه ها می گذری، مناره های بلند مسجدالنبی از پس ساختمان های بلندتر
اطراف، خود را نمایان می کنند سپس گنبد سبز؛ السلام علیک یا رسول اللّه .

مسجدالنبی و حرم پیامبر صلی الله علیه و آله تقریبا در وسط شهر مدینه واقع است. خانه پیامبر صلی الله علیه و آله که
مرقد مطهر آن حضرت نیز در آن واقع است) و در کنار آن خانه حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام (که
متصل به خانه پیامبر است)، جمعا فضایی است حدود ۱۵ در ۲۵ متر. درِ اصلی خانه رو به قبله
است و البته بسته؛ که همواره چند شرطه یا نگهبان، جلو آن ایستاده و از نزدیک شدن به آن
جلوگیری می کنند و بسیار مراقب که مبادا دست یک زائر شیعه ـ به خصوص ایرانی ـ به درِ
خانه حضرت بخورد و آن را ببوسد و عملی شرک آلود! ـ از نظر آنان ـ انجام شود. آنان
نمی دانند یا می دانند و خودشان را به آن راه می زنند، که این از سر عشق است نه شرک؛ این
بوسه، مصافحه است نه پرستش.

مدینه در هر وجبش انبانی دارد از خاطره و از یادگار. هرگوشه این زمین یثرب شاهد
شکل گیری تاریخی عظیم بوده است و تو در پشت سنگ های مرمر مسجدهایش و در ورای
آسفالت های آتشبارش، رد پاهایی را می بینی با چشم دل و با دیده احساس. و این رد پاها از
آن پیامبر است و از آن انصار و مهاجرین و تو هنوز در این زمین که در زیر لایه ای از تمدن
امروزین دفن شده است صدای هلهله و تکاپو را می شنوی و صدای تاریخ را.

مسجدهای مدینه

و در این زمین مدینه مسجدهاست؛ یادگارهایی از هزار و چهارصد سال قبل؛ موزه هایی
برای نگهداری خاطرات پیشین، موزه هایی که محتویات آن را اشیای قیمتی تشکیل نمی دهد
بلکه روحهای نامرئی و نفسهای ماندگار اصحاب پیامبر، در این مدارها در حرکت و جوشش اند.
این موزه ها نه از سنگ و گل که از جان و دل است و بیمی نیست که چهار دیوار اصلی آن
ویران شده باشد و محرابش دگرگون؛ و باکی نیست که شاهان از برای ماندگاری نام خویش بر
دور این مساجد تنیده باشند، بی آنکه نشانی از سنگ و گل و خاک آن روزگاران به جا بگذارند؛
و بیمی نیست اگر هریک را از ریشه ویران کرده باشند تا بر سلیقه خود بنایی بر ویرانه های آن
بگذارند، بنایی براساس کلیساها و دیرها و کنیسیه های کنشتها. نه، بیمی نیست چون در این
موزه ها کسی به دنبال شاهان نیست. سنگها و ستونها کسی را نمی فریبد، بلکه روح سیالی که
در آن حرکت می کند، دلرباست همان مسجد و محراب کلوخین و همان دیوار و حصار پیشین،
زیبنده چشمهای تو است و تو دوست داشتی که آن سمبلها می ماندند.

اینجا موزه عشق و روح است و تو خود می توانی با آنچه می خواهی مرتبط باشی.

و از این مساجد در مدینه بسیار است. مسجد «قبلتین» و «مساجد سبع» در بخش
شمالی مدینه، و مسجد «قبا» در نیمه جنوبی این شهر و مساجد دیگر چون «فضیخ» و
گورستانها چون «مشربه امّ ابراهیم». و در میان این مساجد، دو مسجد است با وجه مشخصه
بارز و آشکار؛ یکی مسجد قبا ـ نخستین مسجد اسلامی که پیامبر صلی الله علیه و آله بنا نهاد ـ و دو دیگر
مسجد قبلتین. دو مسجد در دو ضلع مدینه یکی در شمال و شمال غربی و دیگری در جنوب
و خانه پیامبر در حد فاصل این دو است.

پیامبر ظهر هر یکشنبه به مسجد قبلتین برای دیدار مردمی که در حاشیه شهر بودند و
نمی توانستند هر روز به خانه پیامبر بیایند، می رفت و نماز جماعتی در آن برگزار می کرد و
روزهای دو شنبه به جانب دیگر مدینه روانه می شد؛ به حاشیه ای دیگر، به مسجد قبا در یک
فرسنگی جنوب مدینه، برای دیدار با مردم و برگزاری نماز جماعت. با چه مرکبی می رفت؟ با
«یعفور». چهارپایی که هرکس می توانست داشت، بی تشریفات و ساده اما عظیم. و عجب
است این؛ پیامبر و ساده ه ترین مرکب! و آیا این شیوه، خللی در ابهت و اساس مدیریت او وارد
می کرد؟ خیر آیا شأن حضرتش را پایین می آورد یا ارزش و نفوذ سخن یا دیدار او را کم
می کرد؟ مسلما نه مشی مدیریت پیامبر اینگونه است، مدیریتی که مبتنی بر ظاهر نیست،
راهی به دل دارد و اینجاست که هرگز خلل نمی پذیرد.

… و این مسجد قبلتین همانگونه که از نامش پیداست دو قبله دارد: یکی رو به کعبه،
یکی رو به قدس؛ درست در برابر هم. و در همین مسجد بود که جبرئیل بر پیامبر نازل شد و
روی او را از قدس به کعبه برگرداند و در همین جا جهت قبله تغییر کرد و ما اکنون بر کعبه نماز
می کنیم پشت به قدس، یعنی که به پشیبانی قدس، به اتکاء قدس؛ پشت سر یک قبله، رو
بروی یک قبله، در محاصره خدا.

و در کنار ذوقبلتین مساجد سعه است، هفت مسجد در حول و حوش یک کوه، یک
صخره و یک میدانگاه و در این میدانگاه داستان یک نبرد در گوش دلت خوانده می شود کدام
نبرد؟ جنگ خندق، احزاب، و در این میدانگاه از پس خیابانها و آوای دلخراش ماشینها، تو،
عمرو بن عبدود را می بینی و علی علیه السلام را؛ دو پهلوان، یکی سالخورده و مجرب و دیگری جوان
و دلیر و خردمند و سیراب از چشمه فیاض ولایت، مولود کعبه، یار پیامبر؛ و گویی صحنه را
می بینی و علی شمشیر برکشیده است و عمرو بر خاک مذلت است.

از صحنه جنگ خندق روانه جنوب مدینه می شوی، مسجد قبا، اولین مسجد ساخته
شده در اسلام، اقامتگاه پیامبر در اولین هفته ورود به مدینه.

چشم به دیوارها و مناره های قبا می دوزی، سفیدی یکدست بنا روح تو را آزاد می کند،
چشم به گودال وسیع حاشیه مسجد می افکنی، به خفتنگاه سلمه و کلثوم و سعد و در
جستجوی رد پای پیامبر بر می آیی، حضور معنویش را در همه جا احساس می کنی، خرسند
می شوی و اشک شوق در چشمانت حلقه می زند…

و اما مسجد ضرار که مسجدی بود در کنار همین قبا اثری از آن نیست و پیامبر دستور
ویرانی آن را صادر کرده است.

با فاصله ای اندک از مسجد قبا، مسجد جمعه قرار دارد، در محله حدیقه بنی نجار و اولین
نماز جمعه ـ توسط پیامبر ـ در این مسجد خوانده شد و تو صدای ساز و دهل «دهیه» را
می شنوی، مردی دوره گرد که مردم را به خرید اجناسش دعوت می کند… و در حالی که پیامبر
به نماز ایستاده و مسلمانان در حال نمازند… و در شرق مدینه، باز، مسجد دیگری است به نام
«الفضیخ» که مسجدی است کوچک، حدود ۲۰۰ متر مربع با پنج رواق و گنبد کوچک.

و مسجد دیگر، خود مدینه است و مدینه خود مسجد است؛ مسجدی

بزرگ و چندین مسجد دیگر در بطن این مسجد عظیم خوابیده است و در همه جای این
شهر می توان سجود کرد سجودی از سر شکر…

پنج شنبه ۱۶/۶/۱۳۷۴ ـ اُحد

آفتاب سوزان احد، امروز بر سر ما نیز تابیدن گرفت. احد، میدانگاه وسیع شمال مدینه،
رزمگاه احد، جنگ مهم و عبرت آموز صدر اسلام. در ضلع شمالی این میدان وسیع، کوه احد
است و هم، جبل عینین و نیز «حِجر متّکا» که پیامبر صلی الله علیه و آله سر مبارک خود را به آن تکیه دادند
تا جلو خونرزی را بگیرد و تو گویی در این میدان هنوز جنگ است و تو صدای چکاچاک
شمشیرها را می شنوی و تک و دو اسبانی که به گریز، از این سو به آن سو می روند و سواران را
که بر دامنه و تنگه کوه ایستاده اند و یاران پیامبر را در احد و حمزه را با همان هیکل پر صلابت
و مردانه و … در این سو «هند» را.

و تو نمی خواهی که زمان بگذرد، چه اینکه زمزمه «وحشی»، غلام «هند» را با او
می شنوی و نمی خواهی ثانیه ها را ترک کنی و اگر زمان بگذرد نیزه وحشی به سوی حمزه
نشانه می رود… عجبا، در این صحرا همه چیز در پیش چشمان توست، هجوم بی هنگام برخی
مسلمانان به سوی غنائم، محاصره آنها، شهادت یاران پیامبر، آشوب جنگ و …

در گوشه ای از این زمین، قبر شهدای احد واقع است، محاصره در یک چهاردیواری. آنجا
قبر حمزه است: «السلام علیک یا حمزه عمّ رسول اللّه …» و در کنارش سه تن دیگر:
«مصعب بن عمیر»، علمدار لشکر اسلام در جنگ احد و «عبداللّه بن حزام (شماس)» و عبداللّه
بن جحش: «السلام علیکم یا أصحابَ رسول اللّه ورحمه اللّه وبرکاته…».

و آفتاب احد همچنان بر تو می تابد و شمع وجود تو را آب میکند تا از چشمان تو فرو
ریزد.

زن «عمرو بن جموح» را می بینی، خیلی هراسان است، اشک می ریزد، بی تابی می کند،
نه برای دو پسر شهیدش در بدر و نه برای دو پسر شهیدش در احد، در همین بیابان، در آن
سوی تر، عزیزانی که در پیش چشمانش پرپر شده اند، نه! برای آنان نمی گرید، اضطراب او نه
برای این است، پس او را چه شده است؟ او نگران پیامبر است. شایع شده است که پیامبر
شهید شده و او نگران مراد و مرشد و رهبر خود است. به او می گویم پیامبر صلی الله علیه و آله زنده اند امّا
هنوز بی تاب است و می خواهد اطمینان یابد.

تاریخ در این سرزمین تکرار نشده بلکه در حال حرکت و در جریان است و اگر چه همان
هجوم هندسی آهن، سیمان، سنگ و رویش بی قواره ساختمانهای بلند در این زمین احد
می خواهد همه چیز را از تو بگیرد امّا قدرت عشق تو همه این قارچها را در هم می کوبد و تو
مستقیما وارد صحنه جنگ احد می شوی.

اکنون پیامبر در این سوی صحرای احد، در جنوب بیابان نبرد، بر صخره ای بالا رفته اند
و جنگجویان، پیامبر را نظاره می کنند. شایعه ها شکسته می شود و روح تو بر خاک احد سجده
می کند. خدا را شکر می گویی که پیامبر زنده است. تو اکنون در قرن پانزدهم هجری نیستی.
جسم تو اینجاست. در زیر این آفتاب داغ، اما خودِ تو، تویِ تو، خویشتن تو اینجا نیست، تو در
چهارده قرن قبل قرار داری، در قرن اوّل هجری و مات صحنه احد هستی و شمع وجودت
همچنان دارد می سوزد و آب می شود و از چشمان تو فرو می ریزد…

یکشنب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.