پاورپوینت کامل حج در اشعار حسان العجم ۷۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حج در اشعار حسان العجم ۷۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حج در اشعار حسان العجم ۷۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حج در اشعار حسان العجم ۷۴ اسلاید در PowerPoint :

۱۴۴

خاقانی شاعر بزرگ فارسی سرای ایران، اشعار بسیاری در فنون مختلف ادبی از خود به
جای گذاشت. او در میان شعرا، به «حسّان العجم» معروف گشت.این لقب را عمو و استاد وی
به او دادند و دیگران نیز خاقانی را بدان لقب ستوده اند.

چون دید که در سخن تمامم

حسّان عجم نهاد نامم

همچنین می گوید:

خاقانیی که نایب حسّان مصطفی است

مداح بارگاه تو حیدر نکوتر است

تولد خاقانی، با توجّه به اقوال مختلف، حدود سال ۵۰۰ هجری و وفاتش در سال ۵۹۵
هجری بوده است. او در تبریز در محلّه سرخاب آرمیده است. از خاقانی دو اثر مکتوب به جای
مانده؛ که یکی دیوان وی است که شامل، غزلیات، قصاید، رباعیات، ترجیحات و ترکیب بندها
و اشعار متفرقه است. اثر دیگرش مثنوی تحفه العراقین است که سفرنامه منظوم حج او به
حساب می آید و مستقلاً به چاپ رسیده است. آنچه در این رساله می آید گزیده ای است از
سفرنامه منظوم حج که فقط اشعار مربوط به اعمال و اماکن و حالت مربوط به حج انتخاب
شده است.

آن کعبه که از سکون معافست

او را همه گرد خود طوافست

آن خانه کعبه که خانه قدم بود

آن وقت که وقت در عدم بود(۱)

نه بر سر راهش امّ غیلاننه گرد درش سپاه پیلان

راهش همه حلّه های در بازبنشسته قریشیان سر باز

از فیض نخست زمزم اووز عزّ اساس محکم او

رنگ هجرش سواد دلهاخاک حرمش مراد دلها

خط ملکوت ناودانشبستان ازل بود مکانش

دست آبدهِ مجاورانشاز زن دِهِ برج کو ترانش

مانده همه ساکنانش مادامدر سعی و وقوف و طوف و احرام

چون دایره هر کجا روی صدرهر روزشْ عید و هر شبش قدر

چون نقطه یکی شده وجودشبیت اللّه اولین حدودش

اینک رهِ کعبه شهنشاهکو پخته عشق و سختی راه

«خاقانی» از این قدم که هستیدر کعبه دل گذر که رستی(۲)

هر گه که حدیث کعبه رانمعقل آید و مِی زند زبانم

زین نام چو پر کنم دهان راجان بوسه زند سر زبان را

دانی که هوای کعبه دارمجان روی نمای کعبه دارم

آن کعبه کدام؟ قبله شرعمنسوب به وادٍ غیر ذل زرع(۳)

هیچ افتدت ای فتاده بردارکز سرّدلم شوی خبردار

آیی به حواله گاه احراممیقاتگه خواص اسلام

چون مقدمت از عراق دانندمیقات تو ذات عرق خوانند

اعمال مناسک ار ندانیاز مجتهدانش باز خوانی

بینی نقبای عرش صف صفاِستاده میان قاع صف صف(۴)

کرده سپه ملائک از پَربر عالم سایبان اخضر

بر بسته مظلّه چون علاماتاز اجنهه طیور جنات

افکنده مِهان حمایل از بربنهاده سران عمامه از سر

لبیک عبارت برونشانسبحانک اشارت درونشان

ز آنجا که عنان دل بپیچیراه عرفات را بسیجی

آیی به پناهگاه بُشریدشت عرفات و رکن اعلی

آن مقصد عزم رهنوردانآن غایت کار نیکمردان

دهلیز سراچه الهیدهلیز چه، صدر پادشاهی

ماتمگه راندگان برونشدولتگه خواندگان درونش

بیرون و درونش هست مافاکدامان اثیر و جیب افلاک

زینسو همه حیرت آورد بَرزانسو به جوار حق کشد سَر

این دار خلافت و دیر خذلانآن شط امان و خط ایمان

خلق دو سرای حاضر آنجامیعاد و معاد ظاهر آنجا(۵)

پس بر سر کوه رحمت آییآن قبه عهد آشنایی

آدم به سرش فراز رفتهطاق آمده جفت باز رفته

جودی(۶) همه ساله در طوافشالعبد نوشته کوه قافش

تر روی بلندی از پی نوردندانه تیغ او سر طور

بر هر کمریش طور طرفستسنگش زرِ صرف و سنگ صرفست

زانسو چو تمام شد عبارتبر مزدلفه است مزد کارت

آن، جای اجابت دعاهاستمَلجاء انابت از خطاهاست

صاحب نظران هفت پردهاز سنگش سنگ سرمه کرده

رضوان اثرش به دیده جُستهخاکش به هزار آب شسته

ز آنجا چو شروط شد تمامتراهست به مشعر الحرامت

اَنْبُه بینی چو روز محشراز معشر جن و انس معشر(۷)

در گوش تو آید از مسالکآواز ز جانب ملائک

بکران فلک میان مردانمجمردار و سپند گردان

سیمرغ گرفته بوی عنبرچون طاووسان به فرق مجمر

ز آنجا سوی جمره درکشی راهاز شعله عشق برکشی آه

مردم همه سنگبار بینیدیوان همه سنگسار بینی

روح از پی قهر دشمنانشعَرّاده نهاده در میانش

سنگی که ز دستها بجستهپیشانی اهر من شکسته

هر سنگ در آن مبارک اوطانچون نجم شهاب و رجم شیطان(۸)

بینی ز می منی زُحَل سانمریّخ سلب ز خون قربان

خاکش همه شام و رنگ و گلگونسرخی شفق گرفته از خون

خوابی که خلیل دید شبگیرجز در بر او نکرده تعبیر(۹)

هر پیش کشی که او نهادهحق کرده مزید و باز داده(۱۰)

یا تست دلم کبوتر آساقربانشْ کنی به ساعت آنجا

ور تو نَبوی به ذبح راجحبِدْهیش به دست سعد ذابح

ز آنجا ره مکّه پیش گیریتشریف ز مکّه بیش گیری

از ننگ کسوف جان ستانتبدهد بلد الأمین امّت(۱۱)

سطر دومین ز حرز عالممکه است ز بعد اسم اعظم

در سایه مکه چون نشستیاز سایه خاک باز رستی

چون نام مهین حق نمارشاو خُرد و بزرگ کار و بارش

پاکان که طریق مکّه پویندبسم اللّه و بسم مکّه گویند

ابدال(۱۲) ز حرمت نهادشبا عطف بیان کنند یادش

رضوان نگشاد از احترامشدرهای بهشت جز به نامش

زان عرش بلند نام گشته استکاین نام مهین بر او نوشته است

تازه شود از چهار اضدادآن هفت هزار ساله میعاد

دانم که به فرّ کعبه پاکمکّه ز حوادث است بی باک

تا کعبه درون اوست ساکنشد ساحت او ز ساحت ایمن

مکّه به مکانت آسمان استکعبه به محل قطب از آن است

کعبه وطن اندرو گزیدهبحری به جزیره در خزیده

گویی که به گنج تنگ پهناگنجی است نهاده آشکارا

عرشی که فلک به ساق داردسر بر سر کعب کعبه دارد

آن دار الأنس جان پاکانوین بیت الاَمن درد ناکان

از فیض نثار بر زمینشجبریل شده نثار چینش

گردون بینی به طمع گوهرچون غواصان شده نگون سر

پرداخته حوضها جنان راسقّا شده حور تشنگان را

بسته کمر نیاز جانهادر باز گشاده آسمانها

از یارب رهروان یکایکایوان فلک شده مشبّک

رخنه شده ز آه عاشقانهبام فهم آبگینه خانه

کرده دعوات صبحگاهیاز گنبد ماه دامِ ماهی

از خلقان صفر گشته آفاقدر کعبه اُلوف اُلوف عشاق

یک نسخه ز راه کعبه خواندهبر دنیا خطِ سنخ رانده

مرد از پی راه کعبه تازدآن طفل بود که کَعْب بازد

از جان سازی نثار گردشبر گردی هفت بار گردش

بینی به چهار رکن گرداندر هفت طواف هفت مردان

بینی حجرش، بلال کرداربیرون سیه و درون پُر انوار

آن سنگ زر خلاصه دینبر چهره کعبه خال مشکین

نور است در آن سود پنهانچون در ظلمات آب حیوان

یا در خم طرّه جبهه حوریا در حَدقه حدیقه نور

یا سرّ نبی میانه حرفیا در شب تیره صورت برف

از سنگ سیه چو بازگردیزی زمزم راه در نوردی

ز آنجا گذرت به زمزم افتدچشمت به سواد اعظم افتد

بینی ثقلین عالم خاکاستاده فراز چشمه پاک

همچون سگ کهف زیر ژندهلب خشک و زبان برون فکنده(۱۳)

با صفوت زمزم مطهّرمحتاج طهارت است کوثر

از بس کشش رسن به هر گاهدندانه شده دهانه چاه

میم است به شکل سین نوشتهیا منشار است حلقه گشته

یاری ده ای حیات عالمبا دلو کشان چاه زمزم

گر دَلْوْ همی دریده گرددیا گر رسنش بریده گردد

دَلْو فلک آوری به چاهشسازی رسن از نطاق ماهش

با تشنه دلان برای تسکینآیی سوی ناودان زرّین

بینی همه بحرها کم و کاستبا ریزش نم که ناودان راست

رفته خطرات بحر اخضرپیش قطرات ناودان در

بام فلک است بهر تمکینمحتاج به ناودان زرّین

پس هم به زمان ز سر کنی پایآری سوی مروه و صفا آی

از سنگ صفا، صفا پذیریمُرو از جمالِ مروه گیری

بینی دو برادران هم خوییکرنگ همیشه روی در روی

چو جوزا فرق سر گشادهاز یک مادر دو گانه زاده

ز آنجا به مقام عُمره تازیاز عُمره تو را عُمر سازی

آنجا بینی مقام محمودآنجا یابی کمال مقصود(۱۴)

آخر عمل از مناسک این استآن دیوان را فذلک این است

پس باز به کعبه بازگردیگِرد نُقَط نیاز گردی

چون مرغ که دانه چیند از گلسنگ سیهش ببوسی از دل

چون ابر که ریخت قطره بارانخاک حرمش ببوسی از جان

بر کعبه چه منّت از زمین بوسیا بر مصحف ز پرّ طاووس

چون سنگ سیاه را کنی لمسنندیشی از آفت اذالشمس(۱۵)

سود، نکنی زمینش از پایپیشانی را کنی زمین سای

زان چند زبان چنانکه خواهیگو یا کنی آن زبان که خواهی

همچون لب یار باشی آنجایعنی لبش آتشی است گویا

تحمید گزاردن بدانیوین فصل به گوش کعبه خوانی

ای قطب مراد جان مردانگردت چو بَنات نعش گردان

ای پاکْ سلاله مکرّمدر ناف زمین ز صلب عالم

ای اختر ثابت از تعظّمسطح ز می از تو چرخ هشتم

بیت المعمور، مادر توستبیت المقدّس برادر توست(۱۶)

هفت اعضای زمین به نیروی توستتا ذات تو هفت هیکل اوست

رگهای زمین بسی است هر کسامّا رگ جان او تویی بس

مانی به عروس حجله بستهدر حجله چار سو نشسته

حوری به مثال عبقری پوششاهی به مثل دواج بر دوش(۱۷)

هم معتکفی چو بختیارانهم موضع اعتکاف داران

چرخ ار نه به فرّت ایستادیبر ناف زمین شکم نهادی

تا مصحف و تو زمین نشینیدبحرَین جواهر یقینید

شش سوی جهان عمر فرسایبا این دو چهار سوست بر پای

بل عرش که چار سو نمایستهم زین دو چهار سو به پای است

خاک عرب از تو شد زر خشکناف ز مَی از تو نافه مشک

ای جان فلک ز تو به شادیبر جسم زمین چه ایستادی

افسوس که جای شرمساری استمرکوب نه در خور عماری است

دارنده هاشمی شعاریپس جامه رومیان چه داری

بادی که به دامن تو پیوستاز دامن تو بر آسمان جست

از گرد تو پست خوش نمک ساختپس سفره آدم و ملک ساخت

گردون چو تراز و ایستادهتو سنگ زری در او نهاده

گر بگسلد این ترازو از همیک جو نشود ز سنگ زر کم

گردون گِل بامت از پی خَوردهمچو گُل سر به گِل بپرورد

زان گُل خورش ستارگان استاین زردی روشنان از آن است

مهره تبشان به دَم از تُستگلگونه رویشان هم از تُست

کرده است حق از صوا بدیدتخاقانی را دِرَم خریدت

***

خاقانی از این کثیف منزل

دارد به تو روی خیمه دل

خواهد که رسد به بارگاهت

تا خاک زمین و خار راهت

از بوسه کند ترنج کردار

وز اشک کند چو دانه نار

در خدمت توست پنج هنگام

گه دال و گهی الف گهی لام

هر صبح که مُرغ، دم برآرد

مرغ دل او سر تو دارد

وِردش همه این بود سحرگاه

کای بیت اللّه عمّرک اللّه

تا بر در حکم توست کامش

شد هندوی هندوی تو نامش

این هندوِ هندوش چه نامست

یعنی حجرِ تو را غلامست

حق حلقه بگوش در کشیدش

وین داغ بروی بر کشیدش

چون لاله و چون بنفشه زین کوی

شد حلقه به گوش و داغ بر روی

تا چشم جهانیان سوی توست

او از سر و چشم هندوی توست

هندوی تو اعجمی زبان بود

هم دولت تو زبانشْ بگشود

برداشت چو از تو داشت مکتب

هندوی تو قفل رومی از لب

بِپْذیر ثنای نو رسیده

زین هندوی داغ بر کشیده

دیدار تو بر نیافت چشمش

زان بر بَصَر خود است خشمش

وا داشت از این تأسف خویش

در حبس ظلم، دو یوسف خویش

رخ در خوی حیرت است زین دل

چون کوزه آب و کوزه گِل

گل گل خوی خون نشسته بر رخ

خط خط شکن او فتاده در رُخ

پیچیده ز غم چنانکه از تاب

بر لب، لب جوی شاخ لبلاب

امسال عزیمت تو می داشت

لیک اَندُهِ والدیْنشْ نگذاشت

چون بر دل والدین گره دید

بار اَمَلش گشاده، بِه دید

افکند رضای این و آتش

بر پای دو کنده گرانش

شد دست قضاش میخ دامن

شد بند قَدَر طناب گردن

نه هیچ دلی و داغ بودش

نه برگ مَنِ اسْتِطاع بودش(۱۸)

مانند زمین زِمَن فرو مانددر جیفه گهِ عُضُ فرو ماند

در گریه به خنده می سرایدکز مَرد زِمَن سفر کی آید

***

سودات به کعبتین فرو داشت

کو نیز چو تو چهار سو داشت

ز اشکال، مربّعی گزیده است

کان شکل به صورت تو دیده است

بر خاتم آهنین که می داشت

نام تو چهار حرف بنگاشت

وان خاتم را که از سر و ساخت

شبه تو نگین چار سو ساخت

نام تو بر آن نگین عیان کرد

الکعبهُ قبلتی نشان کرد

نام تو به خاتم سرون بر

زان زد که نداشت خاتم زر

خاتم چه که یک جهانْشْ نقد است

زر چه که هزار کانْشْ نقد است

ز اقبال تو خاتمی که او ساخت

از یاره آفتاب پرداخت

با فرّ تو چشمها گشادش

ز انگشترئی که خضر دادش

می بوسه زند ز آرزویت

بر دیده هر که دید رویت

از دیده کند برای جاهت

نعل سُم مَرکبان راهت

***

در جمله، قرارِ عالم از توست

اجزای زمین فراهم از توست

گر نقل کنی ز منزل خاک

از هم بشود مفاصل خاک

سنگ تو اساس هشت مَأوی است

چاه تو پناه هفت دریاست

سنگ تو ز صد هزار کان، بِه

جسم تو ز صد هزار جان، بِه

چ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.