پاورپوینت کامل وادی احرام ۹۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل وادی احرام ۹۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل وادی احرام ۹۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل وادی احرام ۹۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۷۸

سفرنامه ای که ذیلاً ملاحظه خواهید فرمود، در سال ۱۲۸۸ه . ق. تحریر
گردیده و به «ناصرالدین شاه» اهدا شده است. نویسنده این سفرنامه، که
متأسفانه نام وی نامشخص و مجهول است، از درباریان «ناصرالدین شاه»
بوده و نزد وی ارج و مقام داشته است. او در تاریخ هفتم ذیقعده ۱۲۸۸ه . ق.
از «نجف اشرف» به قصد زیارت «بیت اللّه الحرام» حرکت کرده، و از راه صحرا
به «مکه معظمه» مشرف، و پس از انجام مناسک حج بار دیگر به «نجف» باز
می گردد و مشاهدات خود در این سفر را به نگارش در آورده، به اطلاع
«ناصرالدین شاه» می رساند. در این سفرنامه اطلاعات جغرافیایی و تاریخی
و مردم شناسی فراوانی وجود دارد که برای خواننده، جالب، مفید و خواندنی
است. این سفرنامه به خط نستعلیق شکسته و بدون سر لوحه و جدول و
تذهیب و تزیین، روی کاغذ فرنگی و در ۱۴۹ صفحه دوازده سطری تحریر
گردیده است و نسخه خطّی آن، به شماره ۷۷۶ / ف، در کتابخانه ملّی
نگهداری، و به شماره ۷۷۶ / ف در فهرست نسخ خطی آن کتابخانه ثبت
شده است.

سفرنامه اینگونه آغاز می شود:

«حمد بی حدّ، خداوندی را سزا است که اَحَد و صمد است و سپاس بی عدد
مر پروردگاری را است که لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ * وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوا أَحَدٌ
است و درود و صلوات فزون از حدّ و مرز، بر نبیّ المرسل و سیّد البشر و
شفیع روز محشر، ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و آله و صلوات اللّه علیه و آلِ طیّبین و
طاهرین آن بزرگوار باد…»

و با این جمله خاتمه می یابد:

«… خداوند ما را از امّت محمد صلی الله علیه و آله و از شیعه مرتضی علی علیه السلام محسوب
کند. ۱۲۸۸ تمام شد، والسلام.»

متأسّفانه اغلاط نوشتاری فراوانی در این سفرنامه به چشم می خورد که کار
محقق را دشوار می سازد؛ از این رو به تنظیم بخشی از آن، که حاوی نکات
مربوط به «مکه و مدینه» است، بسنده گردید. امید آن که در فرصتی دیگر
بتوانیم تمامی آن را آماده ساخته، در اختیار علاقمندان به اینگونه آثار قرار
دهیم.

سر آفتابِ ۴ ذوالحجّه، دو فرسخ میان ماهورِ(۱) سیاه پر از سنگ و درخت خار مغیلان(۲)
آمدیم، بعد صحرا شد؛ تمام خار مغیلانِ اوسج و درخت هرزه و درختی دیگر، مثل درخت
یاس.

تا سه ساعت به غروب مانده به برکه ای(۳) رسیدیم که اسمش، «برکه عقیق» بود. اگر آب
نباشد آن جا غسل می کنند برای بستن احرام، برکه ای بسیار پر آب و اطرافش هم گودال های
بزرگ، تمامش پر آب. حاجی ها پیاده شده، تمام افتادند میان برکه ها؛ چه آن برکه هایی که از
سنگ آهک ساخته شده بود و چه آنهایی که از خاک بود. هرکدام صد ذرع بیشتر بود و اطراف
برکه از آهک و سنگ های بزرگ.

از برکه عقیق رد شدیم. غروب آفتاب منزل کردیم. پنجم ذوالحجه در آن جا احرام
می کنند و این صحرا [را] می گویند «پاورپوینت کامل وادی احرام ۹۰ اسلاید در PowerPoint»، اگر آن جنگ ها(۴) [و] باران معطل نمی کرد،
روز هفتم وارد مکه می شدیم. به این جهت یک روز پس افتادیم و گُل هم، همه این صحرا
چهار پنج رنگ دارد و از این جا تا مکه معظمه علفش سنای(۵) مکی است، گل هم دارد در کوه
زیاد، تمام صحرا درخت خار مغیلان دارد.

روز پنجم ذوالحجه، نیم ساعت به طلوع آفتاب مانده، راه افتادیم. نیم فرسخ میان خار
مغیلان آمدیم بعد از آن یک خیابان پیدا شد. قریب پانصد قدم زمین ریگ صاف، یک درخت
یا بوته در این خیابان نبود. دو طرف جنگل از درخت خاردار و دو فرسخ که آمدیم باز جنگل
شد، تکه تکه ماهور و تمامش سنگِ یک تخته و ریخته. بعد افتادیم میان راه زبیده، معلوم بود
از دو طرف سنگ چین [شده]، عرض راه قریب بیست ذرع [و] مدت ها است آن راه متروک
شده و عبور در آن راه نمی شود. درخت زیاد میان راه سبز شده که بیشترش از راه، مال عبور
نمی تواند بکند، از پهلوی آن راه ها، راه شده است که تردّد می کنند.

قدری سربالا آمدیم، به یک گردنه رسیدیم که از طرف یسار(۶) بلندی اش کم، و از سمت
مکه بسیار گود [بود] و کوه زیاد [داشت] که صحرایش تمام جنگل [بود].

بقدر یک فرسخ سرازیری که آمدیم، یک فرسخ میان رود خانه خشکی آمدیم. هرکجا
شِن رودخانه را پس می کردند بقدر نیم ذرع، آبِ صافِ خوشگوارِ سرد بیرون می آمد. شن
سفید و بسیار نرم دارد. و به قدرِ یک فرسخ که آمدیم آب میان رودخانه پیدا شد، بعضی جاها
خورد

خورد(۷) آب ایستاده بود، در آن جا بَیْدَق(۸) کوبیده شد. مردم مشک ها را از آب پر نمودند.
چادر کوچک برای امیر زدند و سنّی هایی که همراه بودند، آنها هم مُحرم شدند. سنّی و شیعه
همه یک رنگ شدند. یک ساعت سرِ آن آب معطّل شدیم، بعد راه افتادیم.

از میان همان رودخانه خشک به قدرِ دو فرسخ که آمدیم، همه جا سرازیری بود و اطراف
کوه های زیاد و سخت. تا سه ساعت به غروب مانده، آمدیم به منزل. ولی درختی هست به
قدر خرزهره که گُل می دهد. می گویندش «درخت شیر مریم»، گل خوبی دارد، ترکیب گل مثل
خوشه انگور یاقوتی به هم بسته، و برگ هایش از برگ درخت ترنج بزرگتر، همین که
می شکنی شیر زیاد از آن می آید. مردم با پنبه می آلایند [سپس] خشک کرده می آورند [و[
می گویند: زنی که نمی زاید، از این که خورد آبستن می شود. رنگِ گلش بنفش و میانش سفید و
زرد، بارش(۹) قرمز به ترکیب آلبالو [است].

ششم ذوالحجه یک ساعت به طلوع آفتاب مانده راه افتادیم، همه جا میان همان
رودخانه خشک، سرازیری می آمدیم، کوه هایش ترکیب کوههای سیاه بیشه مازندران، درخت
خرزهره، لیکن از این خرزهره ها درختش کوچکتر، گلش هم سفید، میانش زرد و گل های ریزه
دارد.

چهار فرسخ که آمدیم، رسیدیم به چشمه ای که [به آن] می گفتند: «چشمه امام
حسن علیه السلام ». دو خانه از سنگ ساخته بودند، نیم فرسخ دیگر که آمدیم، رسیدیم به ده بزرگی که
«وادی(۱۰) لیمواش» می نامند به قدر چهار سنگ بلکه بیشتر، سنگ ها سیاه شده با جرم، آنچه
زن و بچه دیدیم کاکا سیاه، تک تک میان مردهاشان قدری میل به سفیدی سبزه رنگ بودند.
از آن جا رد شدیم یک ده دیگر در دست راست، یک ده دست چپ، زن بچه های بزک(۱۱)
عربی کرده، آمده بودند به تماشای حاج. سر راه، لیموی ترش فراوان، که بچه هاشان به فروش
آورده بودند، بیشتر زن هاشان چادرهای آبی رنگ و ابریشم، بعضی هاش هم زردی دارد با
گلاب(۱۲) تون داشت. به قصبه ای رسیدیم، سنگ های تراشیده زبیده، تراشیده بود و «عقبه(۱۳)
زبیده» می نامیدند چون از آن راه دو فرسخ نزدیک تر بود، از راه پی رودخانه، به آن جهت از
این قصبه گذشتیم. یک شتر بار هم پرت شد، نحرش(۱۴) کردند.

پیش [از این] سنگ بست بوده است، حالا تکه تکه از آن سنگ بست باقی است،
مابقی خراب شده. شیخ عرب حربی با چند نفر زلول(۱۵) سوار آمدند؛ زلول های کوچک و لاغر،
مردهاشان سیاه و کم چثّه، حربه شان(۱۶) یکی یک تفنگ دراز و یک خنجر به قدر یک ذرع،
غلاف خنجرها تمام برنج و سنگین، مردها کوچک و کم جثه، پیاده که می شدند درست راه، از
بابت این خنجرها، نمی توانستند بروند، [با] رسیدن به امیر پیاده شده، یک ربع ساعت
روبوسی و تعارف عربی بود، همه جا کوه سخت و جنگل، تا آمدیم غروب آفتاب به سه
فرسخی مکّه منزل کردیم. چاهی هست که چاه حضرت امام حسن علیه السلام می گویندش؛ آبش
بسیار گوارا. می گویند تمام سال کوزه بار شترها، آب شریف مکه از آنجا می برند. روزی که
می رفتیم به منا سه شتر بار آب از کوزه دیدیم برای شریف به منی می بردند، صحرا تمام
جنگل و علفش تمام سنا، و کوههای طرف مشرق بسیار بزرگ است، می گویند زمستان سر
کوههای آنجا برف می آید و ده آبادی میان آن کوههاست و اسمش طائف است، آنچه میوه از
گرمسیر است می گویند در آنجا هست. همین که حاجی از مکّه مراجعت نمود، شریف مکّه با
بیشتر خلقش می روند آنجا ییلاق.

هفتم ذوالحجه، سه شنبه، یک ساعت به صبح مانده راه افتادیم، رسیدیم به حد حرم که
از آن به آن طرف، صید صحرایی حرام است. دو دیوار از سنگ و گچ ساخته اند. طول دیوارها
یکی چهار ذرع و پهنای دیوار بقدر یک ذرع و نیم بود. پیاده شدیم، دو رکعت نماز شب دارد،
کردیم. نماز صبح را هم همانجا کردیم، دعای مخصوص هم دارد خواندیم و راه افتادیم.
همه جا کوه و جنگل، از پیش درخت کمتر دارد، یک فرسخ کمتر به مکه مانده، کوه بلند و
بالاش زیاد سخت، گوشه سمت مغرب آن کَمَرْ(۱۷) مثل امام زاده نور، طاقی زده اند و تازه سفید
کرده بودند. محمد سواره پیش آمده به بنده گفت:

در این مکه و این کوه نور، بحمداللّه عهدی که با شما کرده بودم وفا نمودم. بنده گفتم
محبت تو زیاد، کمال رضایت و خجالت را از شما دارم. انشاءاللّه [در] منزل، تعارف جزیی
بندگی می کنم، به حق خدا آنچه دارم به شما تعارف نمایم هنوز کم است، آفرین بر دوستی و
درست قولی شما.

روزی سه دفعه می آمد پیش کجاوه بنده با هم صحبت می کردیم. می گفت: به دو جهت
به شما اخلاص دارم:

یکی این که از حاجی ها شنیده ام که پادشاه ایران به تو مرحمت و محبت دارد، به آن
جهت به شما خدمت می کنم که من چاکر کوچک ناصرالدین شاه هستم و اوّل کار من است
می خواهم روش و رفتار مرا به خدمت حضور مبارک عرض نمایید که مرا از جمله چاکران خود
محسوب بدارد و آن وقتی که تشریف فرمای نجف اشرف شدند، بنده ناخوش بودم، نتوانستم
که بیایم، رو سیاهم.

یکی دیگر این که تو مرد رشیدی هستی، آن روز در ائیلیت(۱۸) با من کمک کرده، جان
خودت را دادی. تا به حال هیچ حاجی پیاده نشده دو فرسخ پیاده با دشمن جنگ کند، این
جنگ ها دایم اتفاق افتاده است، تا به حال ندیده ایم و نشنیده ایم. تو در مقام پدر و من فرزند
تو، آنچه بگویی اطاعت می کنم.

نیم فرسخ که آمدیم، اوّل آبادی که پیدا شد نزدیک شدیم، محمل عایشه(۱۹) از شهر
بیرون آمده با توپ و سوار و سرباز مصری می روند طرف منا بنده از کجاوه پیاده شدم، زلول ها
را سوار شدیم، کنار جاده ایستادیم. چهار توپ از جلوی محمل شلیک می کند. سرباز تک تک
شلیک می کند. در کمال آرامی می روند. محمل عایشه [را] زری سرخ و بنارس قرمز بسته اند،
نه اینقدر طلا و اسباب بسته اند که بتوان شرح داد، این اوضاع قریب به یک ساعت گذشت،
میانش جلو محمل جواهر زیاد، این که گذشت بعد محمل جناب حضرت فاطمه علیهاالسلام با عسکر
شامی، آن هم توپ و سرباز و سوار، به همان طریق شلیک می کردند. این محمل از پارچه
سبز و اطرافش از گلا(۲۰) بتون، ده یک دوزی نمودند، بعد تخت های آینه، کجاوه های زرّین و
خلق زیاده از حد، که تا سه ساعت صبر کردیم تا این که حاج جَبَلی یک یک را پیدا کردیم.
رفتم میان شهر و حال این که کوچه های مکه بسیار وسیع است خانه هاشان حیات که ندارد در
واقع کوچه هاشان حیات [آن ها [است. کوچه هاشان نزدیک به حرم است. خانه ای در آن جا
اجاره نمودم به روزی یک ریال و نیم فرانسه که شش هزار است. بعد از فراغت کارها، رفتم به
سر چاه زمزم. غسل کرده، آداب آن روز را به جا آورده، طواف کردیم. یک ساعت به غروب
مانده، روانه منا شدیم که حُکمی(۲۱) آن شب را در منی باید خوابید؛ از جمله واجبات(۲۲) است. از
طلوع آفتاب تا پنج ساعت از شب رفته، حاجی ده صفه، بیست صفه، طرف منا می رفتند. آن
شب را نماز و دعایی دارد و در مسجد منا کردیم.

شب خوابیده، صبح نماز را باز در مسجد منا کرده، راه افتادیم. سه ساعت از روز رفته،
وارد عرفات شدیم. اردوی بسیار بزرگ برپا شد. یک سمت شامی، یک سمت مصری، جَبَلی
میان آنها کم بود، یک گوشه افتاده بودیم از ظهر الی غروب، یک کوه کوچکی بود بالای آن
یک مناره ساخته بودند(۲۳) سنی ها دسته دسته می رفتند بالای آن کوه، دستمال می گرفتند
تکان می دادند، یک صدایی می کردند، نزدیک به این که در آن جا ایلات چوبی می گیرند یک
چتر بسیار بزرگ و بلند نصب کرده بودند پهلوی آن مناره سرِ کوه، یک آدم هم اوّل تا آخر زیر
آن چتر ایستاده بود، هرکس کوچیده آن جا می رفت دستمال باز می کردند و بر می گشتند و
متصل گاهی شامی، گاهی مصری توپ می زدند. محمل جناب حضرت فاطمه علیهاالسلام را بردند
نزدیک بالای آن بلندی و هلهله می کردند، محمل عایشه را هم به همچنین. غروب آفتاب راه
افتادند. از جلو توپ می زدند و شلیک سرباز، و تک تک موشک بزرگ [که] اسمش بلور است
می انداختند. هیچ دخل نداشت باروت مصری به باروت شامی، جلو هر محملی به قدر چهل
مشعل می کشیدند و جلو هر تختی دو مشعل و پیش کجاوه ها مشعل می بردند. سه ساعت از
شب رفته رسیدیم. از اوّل غروب تا سه ساعت از شب رفته آتش بازی بود، توپ و شلیک بود
تا سه ساعت از روز رفته. چادرها زده شد. قربانی خریده، به آن قصاب خانه ها برده شد. تمام
کثافت در آن خندق ها ریخته شد. تقصیر کرده رفتیم.(۲۴) روز عید تمام شد، دوباره به مکه
معظمه رفتیم، طواف و اعمال روز عید را به جا آوردیم. دو [ساعت] از شب رفته آمدیم به منا.
آن شب را بیتوته به جا آوردیم.

امروز که یازدهم ذیحجه است سه جا جمره زدیم. تمام حاج جمره زدند. یک کثرت
خلقی بود که کمتر چنین جمعیت کسی می بیند، مگر همان مکه. یک ساعت که از شب رفت،
چراغ بانی و آتش بازی شلیک توپ و سرباز از شامی و مصری و اهل مکه و شریف پاشا شد که
بسیار غریب است. صدای توپ و تفنگ از هم فاصله نداشت.

دوازدهم ذوالحجه وارد مکه شدیم. همه شب در مجسد روبروی خانه خدا نماز
می کردیم، طواف می کردیم، زیر ناودان طلا دعا به دولت و عمر پادشاه عالم پناه می کردیم.

روز هفدهم(۲۵) رفتیم مکانی که پیغمبر صلی الله علیه و آله متولد شده، بارگاهی دارد و دو رکعت نماز
دارد و دعای مخصوص، بجا آوردیم.

رفتیم بیرون مکه قبر خدیجه و ابوطالب و امام زاده پسر حضرت امام زین العابدین را
زیارت کرده همه روز و شب در مسجد خانه خدا نماز خواندیم، طواف کرده، دعا به عمر دولت
پادشاه کرده، آمدیم منزل.

هفده(۲۶) روز در مکه و منا اهل حاج بودند، بیرون آمدیم.

امروز که بیست و ششم ذی حجّه بود از شهر مکه بیرون آمده، به طواف قبر خدیجه و
ابوطالب [و] از آن قصبه گذشتیم. نیم فرسخ، پهلوی برکه آبی هست که هرکس می خواهد
دوباری می آید به آن برکه، یک فرسخ است تا مکه، محرم می شوند می روند باز طواف هفت
شوط را می کنند. سعی هفت مروه را می کنند.(۲۷) این بنده و «میرزا نصراللّه » رفتیم این اعمال
را بجا آوردیم. حاجّ شامی یک روز پیش آمده بود. به [محض] رسیدن ما، آنها بار کرده رفتند
به «وادی فاطمه» حاجّ مصری و حاجّ جبلی، آن شب را آمدیم که عقب مانده حاج برسد. ظهر
فردایش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.