پاورپوینت کامل سفرنامه حاج لطفعلی خان اعلایی (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سفرنامه حاج لطفعلی خان اعلایی (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سفرنامه حاج لطفعلی خان اعلایی (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سفرنامه حاج لطفعلی خان اعلایی (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱۳۶
«حاج لطفعلی خان اعلایی» از تجّار و چهره های شناخته شده
شهرستان «ابهر» بوده است، وی همراه برادر و برخی پسر عموها و
دیگر خویشاوندان خود، در شوّال ۱۳۳۵ه . قصد مکّه می کند واز
مسیرهای «همدان»، «کرمانشاه»، «قصرشیرین»، «سرپل ذهاب»
و«خانقین» راهی «عراق» می شود و پس از زیارت عتبات عالیات به
«شام» و سپس به «بیروت» آمده، از آنجا با کشتی به «پرت سعید» و
«سوئز» می رود و از آنجا راهی بندر «ینبع» عربستان می شود تا با رفتن
به «مکّه» اعمال و مناسک حجّ را به جا می آورد…
نسخه دست نویس مؤلّف موجود نیست لیکن به درخواست وی
مرحوم «آقای محمّد تقی نبیّی» متخلّص به احقر در پانزدهم ذی قعده
سال ۱۳۴۸ه . ق. به تحریر آن مشغول و در چهاردهم ذی حجّه همان
سال آن را به پایان برده است. اصل نسخه نیز در کتابخانه آستان قدس
رضوی به شماره ۴۲۴۳ موجود می باشد.
از فصل سی و نهم سفرنامه که مرقوم داشته است: (در سلخ محرّم
۱۳۳۶ صبح زود از همدان حرکت نموده به طرف آوج رهسپار
شدیم…) اینچنین فهمیده می شود که سفر در ششم شوّال سال
۱۳۳۵ه . ق. آغاز و در محرّم ۱۳۳۶ه . ق. پایان یافته است و در نتیجه
«آقای محمّد تقی نبیّی» در سال ۱۳۴۸ه . ق. اصل سفرنامه که به خطّ
مؤلّف بوده را بازنویسی کرده است.
در شماره پیشین، بخش اوّل سفر که گزارش کننده حرکت مؤلّف از
«ابهر» به «بغداد» بود به چاپ رسید و اینک ادامه آن تقدیم می گردد:
فصل هفتم: حرکت به کربلای معلا
وقتی خواستیم حرکت کنیم، رفتیم اتومبیل را بگیریم، یک اتومبیل فورد سواری
بوده، گرفتیم.
بنده عرض نمودم به رفقا، چون من خیال دارم با ماشین بیایم، ببینم(۱) ماشین اینجا با
ماشین «حضرت عبدالعظیم» چه طور است؟ رفقا هم قبول نموده، سوار شده، حرکت
نمودند.
بنده با یکی از رفقا، یک درشگه گرفته، اسبابها را توی درشگه گذارده، به پای ماشین
حرکت کردیم، چون پای ماشین رسیدیم بنده گفتم: خدایا! کاش من ببینم اقلاً یک همچو
ماشینی از خطوط اصلی «ایران» کشیده شود، فوری این دو کلمه را بنده افزودم، راه آهن
بهتر است نه اینکه در دست کمپانی خارجه باشد، و امید دارم که همین طور که دولت
علیّه اقدام نموده است، خطوط اصلیه را بکشد، اگر هم محتاج به کمک شد یک سهمی را
هم تحمیل «تجّار ایران» نموده، که با دولت شرکت نمایند، این اولین قدم را در عمران
مملکت بردارند.
معهذا اداره راه آهن «بغداد» چندان تعریف نداشت، از راه آهن «حضرت
عبدالعظیم» نمی توان ترجیح داد، خصوصا جایگاه بلیط فروشی، خیلی از آن بدتر است.
مسافرین که بلیط می گیرند، باید در کجا جمع بشوند، یک قیل و قال عجیبی بود تا موقعِ
حرکتِ ماشین، گذراندیم.
تقریبا سه ساعت از شب گذشته بود که ماشین حرکت کرد، ولی واقعا وسط «بغداد»
و «کربلا» را با مکینه های(۲) بخاری چه طور آباد نمودند، تا انسان نبیند باور نخواهد کرد!
چندین صدها حوض آب به قوّه مکینه آورده، زمین را که چندین هزار سال بایر بوده،
آبیاری می نماید، که از وجود همان مکینه، هم ملت مشغول زراعت [هستند] و هم دولت
استفاده می برد.
ولی هزار افسوس که ایران منبع آب است، تا اکنون اقدام عاجلی نشده، از قبیل «سدّ
کارون» به خوزستان، یا انحراف رود کوهرنگ(۳) به زاینده رود اصفهان، یا بستن سد
رودخانه گرگان به استر آباد، که صدها از این سدها برای عمران و آبادی مملکت ما لازم
است. تاکنون نه دولت اقدام عاجلی در این باب فرموده و نه ملت فکر تأسیس یک
شرکتی نمودند که هزارها نفوس را به کار وادار نموده، از آب و هوای لطیف «ایران»، که
دست طبیعت و عطوفت حضرت احدیّت به ما ایرانیان مبذول فرموده، استفاده بریم.
فصل هشتم: ظلم چیست و ظالم کیست؟
البته هر کسی می داند که به یک قدر حبّه، انسان به کس دیگر تجاوز نماید، آن ظلم
شناخته می شود، ولی یک وقت می شود انسان هم مظلوم است [و هم [ظالم شناخته
می شود، ولی بعضی اوقات محض اعانت به ظلم، ظالم شناخته می شود، ولی در دو موقع
مظلوم شناخته می شود.
یکی اینکه انسان با قوای خود در دفع ظلم اقدام نماید، در آخر مقهور باشد.
قسم دویم که انسان مظلوم شناخته می شود، در آن موقع است که: شخص عالم و
فاضل در میان قومی زندگانی می نماید، علاوه بر اینکه به مواعظ و نصایح آن شخص
گوش [نمی]نمایند، جهل خود را [نیز] بر آن عالم تحمیل [می]نمایند و بزرگترین ظلم به
عقیده بنده همین است و بس.
ولی ظالم به عقیده بنده چهار کس است:
اولین ظالم آن است که قبول ظلم را نماید، و ظالم را حریص(۴) نموده، مردم را به
زحمت می اندازد.
دویم کسی است که می تواند رفع ظلم را بنماید، ولی با این حال هیچ اقدامی
ننموده، مظلوم را چون غزال(۵) گرفتار چنگال سگ بدکار می گذارد.
قسم سوم کسی است که اعانت بر ظلم ظالم نماید، این طور اشخاص به منزله تیری
است [که] از دست ظالم رها شده، به قلب مظلوم می خورد. اگر چه این شخص یک آلت
محسوب است، بلکه خود این شخص عامل است، که اگر این طور اشخاص رذل(۶)، به
دور اشخاص بدفطرت جمع نباشند و با هم تشریک مساعی ننمایند، هیچ وقت
نمی توانند به کسی تعدی بنمایند.
قسم چهارم خود ظالم است که ظلم را ایجاد بنماید؛ یعنی امر می نماید فلان کار باید
فلان طور باشد، همین امر است که سرمنشأ ظلم و تعدّی است.
فصل نهم: ورود به کربلای معلا
وقت اذان صبح به «کربلا» ورود نمودیم، رفته رفقا را پیدا کرده، اسبابها را به منزل
حمل نموده، به طرف صحن مطهر «حضرت خامس آل عبا ابی عبداللّه الحسین»[ علیه السلام [
رهسپار شدیم، چون به حرم مطهر وارد شدیم، مشغول زیارت شدیم، که در حین زیارت
بنده در این فکر فرو رفته، که واقعا حضرت چگونه سلاسل ظلم را پاره نمود و میلیونها
نفوس را از دست تعدی ظالم بیرون آورد.
یک دفعه گویا بر بنده گفتند که: این همه اذیت و مصائب را متحمل شده، از
عزیزترین علاقه جات صرف نظر نموده، که قبول ظلم و تبعیت ظالم را ننماید و مادامی
که [خون در] رگ مبارک گردنش در حرکت بود، نگذاشت حقوق حقه خودش پایمال هر
ناکس دون بشود و بر ما مسلمانان سرمشق داد که به زیر بار ظلم ظالم نرویم و به هر
قسمی که باشد از خود و دیگران رفع ظلم نموده و هیچوقت تبعیت ظالم و غیر مسلم را
قبول ننماییم، اگر وقتی کار بر ما سخت شد جان عزیز را فدای آزادی نمائیم.
فصل دهم: جوانمردترین اشخاصعالم
گرچه مقصود بنده مزاحمت نیست، که خیال خوانندگان را مشوّش نماید، بلکه
منظور بنده این است که یک [قدری] به تاریخ مشاهیر عالم اسلامی دقیق باشم و ببینم
فلسفه این جانبازی ها و زد و خوردها چه بوده، انسان باید چطور زندگانی نماید که اقلاً
صفحه تاریخ را مفتضح ننماید.
کلمه «عدل»(۷) در دنیا چه قدر زیبا [است] و نتیجه خوب می بخشد، و ظلم چه
صفت رذل [است] و چه نتیجه وخیمی دارد، که انسان را به روز سیاه گرفتار نموده و پس
از مرگ، دست از یقه(۸) ظالم نمی کشد، مادامی که دنیا هست، در صفحه تاریخ، انسان را
مفتضح می نماید.
البته عموم آقایان و برادران دینی و اشخاصی که به تاریخ دنیا آشنا هستند، از واقع
کربلا مستحضر و حر بن یزید ریاحی ـ علیه الرحمه ـ اول کسی بوده [که [از طرف عبیداللّه
بن زیاد، با عده قرب هزار نفر مأمور شد که در هر جا به حضرت حسین بن علی برسد از
آن حضرت جلوگیری نموده، نگذارد به هیچ طرفی حرکت نماید، تا اینکه برای یزید بن
معاویه بیعت بگیرد، رسیدن او به حضرت و مکالمه آن لازم به شرح نیست.
چون در رکاب حضرت به کربلا ورود نمود، وضعیت را دگرگون دید، با اینکه
سِمت سرداری و فرماندهی داشت، از ریاست خود استعفا داده و در صورتی که معلوم و
یقین بود، که حضرت مغلوب خواهد شد، به حضور حضرت مشرف شده، دست از
طبیعت ظالم کشیده، در رکاب آن حضرت شهید شد و اسم خود را در صفحه روزگار به
نیکی یادگار گذارد.
امروز که هزار و دویست و هشتاد و چهار سال از واقعه کربلا می گذرد، مرقد
شریفش زیارتگاه ملیونها جمعیت شده، کسانی [هم] برای ریاست پنج روزه، گرفتار
عذاب آخرت و مستوجب لعنت ملیونها نفوس شدند.
فصل یازدهم: حرکت به نجفاشرف، عودت به
کاظمیین
دو شب در کربلا مانده، روز سیم صبح بعد از زیارت، دو دستگاه اتومبیل فورد
سواری گرفته، به طرف نجف اشرف رهسپار شدیم، چون به نجف وارد شدیم، بعد از
تعیین منزل به زیارت حضرت امیر علیه السلام مشرف شده، پس از زیارت به منزل عودت
نموده، شب را در نجف توقف نموده، صبح با واگون به طرف کوفه حرکت کردیم.
پس از ورود به کوفه به زیارت «حضرت مسلم» مشرف شده، به مسجد کوفه رفتیم،
پس از تکمیل عبادت، به طرف «دجله» کوفه روان شدیم، که از وسط کوفه عبور می کند،
در کنار دجله یک مهمانخانه بود. در آن جا صرف نهار و چایی نموده، قدری هم
استراحت کرده، پس از استراحت یک ساعت به غروب مانده، به طرف «نجف» مراجعت
نمودیم.
وقتی به نجف رسیدیم، شب را هم در نجف توقف کرده، صبح زود همان روز به
طرف کربلای معلا روان شدیم، آن شب را هم در کربلا توقف نموده صبح زود به طرف
کاظمیین حرکت کردیم.
فصل دوازدهم: شرافت نتیجهدیانت است
اوّلاً مشهور است که انسان اشرف مخلوقات است، صحیح، ولی اول باید انسان
شدن، آن وقت شریف است، نه اینکه هر که دارای گوش و بینی شد، انسان است. الاغ هم
گوش دارد و گاو هم بینی دارد. انسان که اشرف مخلوقات است، متصف به اوصاف
چندی است، که نوشتن آنها از وظیفه این اوراق خارج است، بلکه آدم موذی(۹) صد مرتبه
از خر و سگ بدتر است.
در نزد خرد سگان بازار
بهتر ز کسان مردم آزار
در «ایران» امروزی ما، عموم اهالی از شرافت حرف می زنند، ولی اغلبِ از مردم، پی
به معنی شرافت نبرده هیچ، بلکه هم در همه مجالس نشسته و حرف از شرافت می زنند،
بلی آدم باشرافت کسی است که حافظ شرافت خود و هم نوع خود باشد. پرواضح است
و مبرهن که هر کس می خواهد در انظار مردم محترم باشد، همین طور هم نوع خود را
باید محترم شمرده، و هر حرف تلخی را که راضی نیست خودش بشنود، آن حرف را هم
به دیگران نگوید.
از دست و قلم و سایر جوارح انسان باشرافت، نوع بشر یقینا باید ایمن باشند، همان
طوری که انسان عاقل برای حفظ مال و نوامیس خود مواظب است، باید مواظب مال و
نوامیس دیگران هم باشد.
اینها هم بسته به وجود دیانت است، که مثل پلیس در همه حال و همه اوقات،
مواظب حرکات انسان می باشد. هر جا بخواهد دست درازی بکند، ولو اینکه در خفا هم
باشد، ممانعت می نماید، به موجب نص صریح آیه کریمه إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ.(۱۰)
دیگر اینکه انسان نباید در حق دیگران، خیال بد نماید، در صورتی که از قلب آن
خبر ندارد، همین طوری که بنده خودم در صحن مقدس «حضرت موسی بن جعفر
علیهما السلام» مشغول زیارت بودم، یک شخص که از یک چشم هم معیوب بود، به نظر
من جور دیگر آمد، در قلب خود گفتم که می گویند در مشاهد متبرکه جیب بری می نمایند،
ممکن است از همین اشخاص باشد. چون آن شخص واقعا آدم محترم و شخص
باشرافتِ متدین بوده و بنده هم بی جهت این خیال واهی را در حق آن شخص نموده
بودم، «خداوند عالم» از عطوفت و مهربانی که نسبت به بندگان خود دارد، نخواست آن
شخص محترم، متهم در نظر بنده باشد، دو روز پس از این قضیه که گذشت، همین
شخص که بنده عرض کردم، خودش به «متولی باشی» و «کلیددار» و غیره هر جا می بیند،
می گوید من یک چیزی پیدا کرده ام، مال هر کس هست بیاید، علامت و نشانه آن را
بگوید، مال خودش را تحویل بگیرد. این قضیه کم کم در «کاظمیین»، انتشار غریبی پیدا
کرده، تمام زوار مطلع شدند.
یک روز دو نفر از اهل کرمانشاهان خودرابه نزدآن شخص رسانیده، می گویند:
در حدود دویست و پنجاه روپیه، و یک طغرا برات چهار صد و پنجاه تومان، و چند
عدد لیره از ما گم شده، و یک علامت مخصوص داشتند که غیر از این ها بوده، اظهار
می نمایند، اگر چنانچه شما آنها را پیدا کرده اید، صاحب آنها ما هستیم، با این علامات که
عرض کردیم، مسترد دارید.
از قضا هم آن نقد و برات بوده، که همین شخص پیدا کرده، تماما بدون اینکه
دیناری طمع نماید، به صاحبانش رد می نماید. پس معلوم شد که شرافت بسته به دیانت
است، اگر چنانچه این شخص دیانت نداشت، آن دو نفر غریب را در ولایت غربت به
مرض فقر گرفتار می نمود.
فصل سیزدهم (تذکره خانه بغداد)
قرب یک ماه در «کاظمیین» توقف کرده، [تا] شاید از طرف قونسولگری دولت
علیّه، تذکره ها را قول(۱۱) بکشند، ممکن نشد، خدمت نایب قونسول «کاظمیین» رفته در
خصوص امضا نمودن تذکره ها مذاکره نمودیم. شفاها فرمودند تا دستوری از مرکز صادر
نشود، ما نمی توانیم قول بکشیم.
چون موقع تنگ بود، بنده به [اتفاق [آقای «حاج منصور نظام»، که یکی از پسران
عموی بنده است، تذکره های رفقا را گرفته، به طرف بغداد رفته، وقتی که به تذکره خانه
بغداد رسیدیم، اظهار نمودند، پس از دو روز شما تذکره ها را آورده تا امضا نماییم.
پس به «کاظمیین» عودت نموده، پس از دو روز به اتفاق جناب آقای حاج یداللّه خان
اعلایی منصور نظام، به طرف «بغداد» حرکت کردیم، وقتی که به تذکره خانه ها وارد
شدیم، تذکره ها را ارائه دادم. اظهار داشتند، نمی شود، باید هر یک از صاحبان تذکره
شخصا در اداره حضور داشته باشد، ما از این طرف آن طرف تحقیقات کامل نموده،
معلوم شد چند روز قبل، یکی از حکام، با یکی از اجزاء، یا اداره تذکره خانه ساخت و
پاخت نموده، چند روپیه به یکی از مستخدمین می دهد، که هر چه به خط او می دهند
فوری به امضا برساند [و] از سایرین جلوگیری نمایند، که شاید به وسیله این، آن حمله
دار بیچاره، حجاج را دچار زحمت نموده.
خوشبختانه یکی از همقطارهای خودش، این قضیه را به اداره اطلاع می دهد، پس
از تحقیق، آن مستخدم را دستگیر و محبوس می نمایند، از طرف اداره هم قدغن(۱۲) اکید
می شود که زوار باید شخصا آمده، تذکره خود را بستانند، ما هم مجبور شده، مجددا به
«کاظمیین» عودت نموده، شب را هم در آنجا به سر برده، صبح به اتفاق رفقا به سمت
اداره تذکره خانه حرکت کرده، تذکره ها را به امضا رسانیده، از آنجا خارج شده، به اداره
قونسولگری دولت انگلیس رفته قول کشیدند، از آنجا مراجعت کرده، آمدیم گاراژ
«حسن هودسن»، یک اتومبیل هودسن(۱۳) سواری دربست گرفته، هر نفری هفت لیره
انگلیس داده تا «شام»، بلیط اتومبیل را هم گرفته، به طرف «کاظمیین» حرکت نمودیم،
قرار شد اتومبیل را صبح زود، در «کاظمیین» حاضر نماید، فردا صبح هم حاضر نمود،
اسبابها را جمع آوری نموده، به اتومبیل بسته [حرکت نمودیم].
فصل چهاردهم (حرکت از کاظمیینبه
شام)
وقتی که سوار اتومبیل شدیم، در تاریخ دوازدهم شهر ذیقعده ۱۳۴۸ بود، در مدت
چهار ساعت و نیم وارد «رمادیه» شدیم، علت تأخیر ما هم این بود که در بین راه، دو سه
مراتب پنچر کرده، از قضای اتفاقیه، شوفر هم یدکی لوازم اتومبیل را نداشته، یک طور
خود را به رمادیه رساندیم، وقتی که خواستیم از دروازه رمادیه داخل شویم، فنر اتومبیل
شکست، اگر چه در وقت خارج شدن از «بغداد» اتومبیل را معاینه نمودند، بعد اجازه
خارج شدن را دادند، ولی نمی دانم شوفر چه کلکی درست نموده، در صورتی که اتومبیل
هیچ عیبی نداشت، با همه این، هیچ یک از اسبابهای یدکی را نداشتند و از اداره «حسن
هودسن»، یک اتومبیل دیگری که همراه اتومبیل ما بود، سفارش نموده بود، که مواظب
همدیگر باشند، آن شوفر هم بعد از ما رسید، اتومبیل را تماما باز نموده، مشغول درست
کردن او شدند. در گاراژ «رمادیه» به تذکره ها نگاه کرده، قول می کشند، بعد اجازه خروج
می دهند، گرچه این امضا مجانی است، ولی آدم گاراژ، باآدم حکومتی ساخت و پاخت
کرده بودند، هر نفری یک قران به اسم گاراژ می گرفتند.
یکی از حجاج گفت، ما حالا حرکت می کنیم، چه پولی بدهیم، صاحب گاراژ اظهار
نمود، اگر نمانید هم باید هر نفری یک قران بدهید، اگر چنانچه بخواهید شب را بمانید، با
تخت خواب، یک روپیه نفری باید بدهید، و بی تخت خواب نیم روپیه، چونکه تذکره ها
را به صاحب گاراژ داده، مجبور شده نفری یک قران بدهد، تذکره ها را بگیرد.
ما هم پس از شش ساعت معطلی، شش از شب گذشته، سوار اتومبیل شده حرکت
کردیم، خوشبختانه در بین راه، دیگر هیچ اتفاق نیفتاده، در ظرف سی و دو ساعت، از
رمادیه وارد شام شدیم.
فصل پانزدهم (ورود به شامات)
وقتی که وارد خاک شام شدیم، گوئیا از عالم دیگر به عالم دیگری ورود نمودیم:
اولاً ـ شام دارای آب و هوای لطیف و دارای چهار فصل تمام است و یک آب
گوارای لطیف بسیار سرد دارد، به علاوه خیابانهای وسیع تمیزی که، تماما سنگ فرش
شده و مشجّر، از قبیل بید مجنون و سرو، که هر چه از اوصاف بگویم، باز کم گفته[ام] که
مصداق:
روضه ماء نهرها سلسال
دوحه شجع طیرها موزون
آن پر از لاله های رنگارنگ
وین پر از میوه های گوناگون
باد در سایه درختانش
گسترانیده فرش بوقلمون
در تعریف شام صادق آمده، از اکثر جایگاههای شام آب های جاری، به اندازه
چندین سنگ جاری است، که این آب را به تمام عمارات و مهمانخانه ها کشیده اند،
مخصوصا از مستراح های عمارات، آب جاری می گذرد. از خیابان ها، واگون های برقی در
ایاب و ذهاب است.
میدان های گل کاری متعدد، برای عموم افراد دایر، که تفرج بنمایند و اهالی خود شهر
هم، به اندازه[ای] خوش اخلاق و سفیدپوست و سیاه چشم، دارای قدّ رسا می باشند، که
انسان گمان نمی کرد که سنّ مردمان اینجا از پنجاه تجاوز نماید، در صورتی که اشخاصی
یافت می شدند، که سنّ آنها از صد تجاوز نموده، اگر چه از اهالی شام بوی تمدن می آید،
ولی یک نقص بزرگی داشتند که خودشان استقلال داخلی و خارجی نداشته.
روزی به گردش بیرون شدیم، دو محلّه در نتیجه بمباردمان(۱۴) فرانسوی ها، خراب
شده بود، که یکی از آن دو محله بزرگش مشهور به «محله مرمر» بوده، از قراری که
می گفتند از مرمر ساخته بودند و دارای چندین مراتب عمارت بوده، در نتیجه همان
بمباردمان، در روی هم ریخته، و چندین هزار نفوس را در زیر خاک و سنگ پنهان نموده
بود.
گوئیا در زیر خاک، صدای استمداد آنان به گوش هر صاحب هوش می رسید، و از
هم نوع خود استمداد می جستند که انتقام آنان را بخواهند، از آنجا برگشتیم به میدان خیلی
بزرگی که در میان شهر واقع شده است رسیدیم، این میدان خیلی عالی و پاک و تمیز بوده،
و در یک قسمت آن هم در حدود پنجاه اتومبیل سواری در پهلوی هم ایستاده، رو به
خیابان، پشت به میدان مرتب ایستاده، منتظر مسافر بودند، در آن قسمت میدان هم
درشگه ها، همین طور مرتب ایستاده، منتظر مسافر بودند.
از آنجا به طرف مسجد بزرگ مشهور شام، که از مساجد بزرگ شام به شمار می رود
رفته، که واقعا خیلی مسجد عالی و از آثار بزرگ اسلامی است.
اهالی شام از حیث ارزاق خیلی آسوده و خوش گذران هستند، سه شب در شام
توقف نموده، شب چهارم پای ماشین آمده، بلیط ماشین گرفته، منتظر حرکت ماشین
بودیم، ولی از دور، «شام» یک نمایش عالی داشت، چون که ماشین خانه در پایین شهر
بوده، ولی شهر در دامنه کوه افتاده، چراغ های الیکتریکی(۱۵) مثل ستارگان آسمان
می درخشید، که از دیدن آن منظره عجیب، روح جدیدی به انسان روی می داد.
دو ساعت از شب گذشته، بعد از صرف شام، سوار ماشین شده، حرکت کردیم.
فصل شانزدهم: حرکت از شام،ورود به
بیروت(۱۶)
چون دو ساعت از شب گذشته، سوار ماشین شده، به بیروت حرکت کرده، گرچه
ماشین از وسط کوه، از شام به بیروت گذر می کند، با این حال از هر جا ماشین حرکت
نموده، اطراف راه آهن باغ بوده، و هر جا باغ نبود، صیفی جات کاشته بودند، دو ساعت از
آفتاب گذشته، وارد بیروت شدیم، در یک مهمانخانه [که] در کنار دریا واقع شده بود،
منزل نمودیم.
گرچه بیروت عمارت های چهار پنج طبقه، و مهمانخانه ها و سینماهای بسیار عالی
دارد، و در اکثر خیابانها مشغول تعمیرکاری هستند، مخصوصا یک خیابان جدیدی
احداث نموده اند، که از دو طرف آن مغازه های عالی ساخته، و بالای مغازه ها را دو سه
مرتبه عمارت و مهمانخانه ساخته اند.
یک «سبزه میدان» عالی دارد که واقعا خیلی تمیز و باصفا است، که غیر از اطراف
خیابانهای وسیع که واگون های برقی عبور می نماید، و پیاده رو جلوی مغازه ها، خود سبزه
میدان یکصد و پنجاه ذرع طول، و چهل و پنج ذرع عرض داشت.
این میدان را به سه قسمت تقسیم نموده اند:
در وسط آن یک حوض که دور آن پلّه دارد، چهار گلدان مرمری هم، به چهار گوشه
آن گذارده، گل کاری نموده اند، سی ذرع عرض و سی ذرع هم طول آن حوض است.
اطراف حوض را گل کاری نموده اند. در میانه حوض یک فواره به طرز جدید ساخته
بودند. که آب را چهار ذرع به بالا می زد، و زمین حوض را [با [کاشی آبی فرش کرده
بودند، به حدّی که اگر انسان از دور مشاهده می کرد، گمان این را می برد که جوهر آبی در
توی آب ریخته. وقتی که آب از فواره پایین می ریخت، معلوم می شد از صافی آب است.
رنگ کاشی [را] تغییر داده، دور تا دور میدان را جنگل کاشته، از نیم ذرعی تماما سرهای
آن را زده بودند. به طرف خیابان پنجره ها و میل های فولادی کشیده بودند و در
مخصوصی هم داشت، ولی ازآمدن به لب حوض ممانعت می کردند، از دو طرف حوض
هم دو خیابان بود، که هر یک دارای هفت ذرع و نیم است، در طرف جنوبی حوض هم
یک گل خانه، تقریبا چهل و پنج ذرع طول، و سی و پنج ذرع هم عرض داشت، و دورادور
میدان را چوب مرمری کاشته بودند، و از وسط هم گل خانه بود، یک نهر آب هم از
حوض تا بالای گل خانه کشیده بودند، زمین آن هم از کاشیِ آبی بود.
اطراف شمالی میدان، یک گل خانه به طرز گل خانه جنوبی ساخته بودند و به طرف
شمالی حوض که اوّلِ سبزه میدان است، عمارت دولتی است و در بالای دروازه آن
علامت دولت عثمانی باقی بود.
نزدیک به غروب بود، احتساب بلدیّه، ناسوزهای ده و بیست ذرعی آورده، به
حوض نصب کرده، مشغول به پاشیدن آب شدند، فوران آب تقریبا از بالای درخت سرو
و نخل جریان داشت، تا زمین محوطه میدان و گل خانه را تماما آب پاشی نمودند.
یوم بیست و یکم ذیقعده الحرام، از اداره کشتیرانی خددیّه(۱۷) بلیط صادر نموده، هر
نفری هفت لیره انگلیسی داده، بلیط «کشتی خددی» صادر نموده، که روز بیست و دویم
حرکت نماییم.
فصل هفدهم: حرکت از بیروت،حریق
گمرکخانه
شب بیست و دویم، چهار از شب رفته، گمرک خانهِ روبروی همان مهمانخانه که
منزل داشتیم آتش گرفت، تا صبح با کمال شدّت می سوخت، گرچه اجزاء اطفائیه،(۱۸) با
کمال جدیّت تامّی که داشتند، مشغول انجام وظایف خود بودند، از طرفی هم، اجزاء
نظمیّه،(۱۹) مشغول حمل مال التّجاره قسمتی را که حریق احاطه نکرده بود، به جای دیگر
حمل می نمودند.
تقریبا در حدود دو میلیون لیره عثمانی، تلفات و خسارات تخمین زده، تا غروب
همان روز، با آن اقداماتی که شده بود، امتداد پیدا کرد، نزدیکی غروب که ما به کشتی
نشستیم، تا یک ساعت و نیم از شب گذشته، کشتی لنگرانداخته بود. هم گمرک خانه
می سوخت، و هم شهر زیبای «بیروت»، یک انعکاس در دریا پیدا کرده بود، در دو ساعت
از شب گذشته، کم کم از شهر دور شد، به حدی که ما غیر از آب، چیز دیگری را
نمی دیدیم.
تعداد اشخاصی که در کشتی بودند، بالغ بر شانزده نفر از اهالی خود «اب
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 