پاورپوینت کامل این ارض، مقدس است فَاخْلَع نَعْلَیک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل این ارض، مقدس است فَاخْلَع نَعْلَیک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل این ارض، مقدس است فَاخْلَع نَعْلَیک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل این ارض، مقدس است فَاخْلَع نَعْلَیک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱۸۲
پیش درآمد:
سفرنامه نویسی بخش بزرگی از ادبیات فارسی را شامل می شود. در
این راستا کتاب های زیادی نوشته شده که بخش اعظم آن به سفر مکه
مربوط است. شاید ناصر خسرو قبادیانی نخستین صاحب قلمی است
که در سفر هفت ساله خود، به سفرنامه نویسی از مکه پرداخته است.
پس از او سفرنامه نویسان در این مقوله کتاب ها پرداخته اند که بسیاری
از آنها در طول روزگاران چاپ و منتشر شده است.
اینک توجه می کنیم به بخشی از سفرنامه حجّ آقای عباس مهیار، که در
اسفند ماه سال ۱۳۷۹ خورشیدی توفیق زیارت خانه خدا را یافته
است.
وی در سال ۱۳۱۵ خورشیدی کنار دریاچه ارومیه، در شهرک آذرشهر
چشم به جهان گشوده و پیش از این، «دو شاعر» در زمینه شعر، «تا
یاخچی آباد» در زمینه داستان و «با خلوت گزیدگان خاک» درباره
تاریخ ادبیات معاصر ایران را منتشر کرده است:
آغاز زندگی، خود پایان یک
سفر است. سفر از دنیای تاریکی ها به
جهان روشنایی ها و پایان آن نیز
آغاز سفر دیگری است. سفر از جهان
مادی به جهان معنوی، میان این دو
سفر، فرصتی است کوتاه که در
سفرنامه ها نمی گنجد. در این فرصت
کوتاه باید ره توشه برداری و قدم در
راه بی برگشت بگذاری. مجال نشستن
در این برهوت، اندک است. به گفته
نظامی:
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز
که تا جا گرم کردی گویدت خیز
این مجال اندک خود نیز سفری
است به درازای عمر، که در انتظار فرداها
می گذرد. تا امروزها را پشت سر
بگذاریم و به دیروزها پیوند زنیم. دراین
گیرودار گذار عمر، که خود انباشته از
سفرها کوتاه و بلند است؛ سفری نیز
داریم به دیار دوست، سفر به حضور یار،
سفر به مکه، که به بهانه آن خدا را بار
دیگر کشف می کنیم. این سفر، هم بریدن
از زندگی و پیوستن به جاودانه است و
هم رسیدن به وادی عشق و در نهایت پا
نهادن به ارض مقدس.
در کعبه دوست چون رسی گو لبیک
کآنجا نه سلام راه دارد نه علیک
این وادی عشق است نگهدار قدم
این ارض مقدس است فاخلع نعلیک
یک شنبه ۲۹/۸/۱۳۷۹ ش. سازمان حج
صبح یک شنبه، طبق قرار قبلی،
رأس ساعت ۹ صبح، ده نفر خانم و آقا
جلو کتابخانه سازمان حج جمع شدیم و
یک راست رفتیم خدمت معاونت
محترم. حرف های روز قبل اندکی
رقیق تر و به گونه ای مسالمت آمیزتر
تکرار شد. آقای معاون گفت: با مدیر
جدید کاروانتان صحبت کردیم. قرار شد
در شیوه برخورد با شما تجدید نظر کند.
دوستان اعتراض کنان گفتند: ما از او
شکایتی نداریم. حرفمان چیز دیگر
است. معاون وسط حرف رفت و گفت:
باز هم فردا در این مورد جلسه ای
خواهیم داشت. شما خیالتان راحت باشد
نتیجه کلّی معلوم بود؛ دست به سر کردن
ما و به دنبال آن نشان دادن چراغ سبز و
وعده به فرداهای بهشتی !
دست از پا کوتاهتر بلند شدیم.
دست دادیم و از زحمات ایشان تشکر
کردیم و بعد خداحافظی. به سفارش
عیال قرار بر این بود که بنده ـ نگارنده
این یادداشتهاـ مطلقاً و به هیچ عنوان
حرف نزنم و نزدم. به هر حال هنگام
دست دادن به آقای معاون، گفتم: حاج
آقا ! این رفتار شما با حاجیان که ما باشیم
فراموش شدنی نیست. من معلم هستم،
چهل و شش سال کلاس رفته ام و امسال
هم به خاطر حج کلاس را تعطیل کرده ام.
توجه داشته باشید که خواه ناخواه این
برخورد شما با زائران، در کلاسهای من
به گونه ای مطرح خواهد شد. آقای معاون
گفت: من شما را یک بار زیارت کرده ام؟
گفتم: خیر قربان و دست دادیم و بیرون
آمدیم. آخرین جمله آقای معاون این
بود: به هر حال ببخشید. من یاد شعر
محتشم کاشانی افتادم که می گوید:
عذر خواهی کُنَدَم بعد از قتل
عذر بدتر زگناهش نگرید
یکی از دوستان گفت: این جوری که
نمی شود، برویم جای دیگر گیر بیاوریم
و شکایت کنیم. همین جوری نمی شود
که راهمان را بکشیم و برویم پی کارمان.
گفتم مگر نشنیده ای که شاعری گفته
است:
مرو به هند برو با خدای خویش بساز
به هر کجا بروی آسمان همین رنگ است
جمعه۴/۹/ ۱۳۷۹ ش. تجریش ـ دربند ـ
مسجد علی بن حسین
نشست حاجیان در مسجد علی بن
حسین واقع در خیابان سابق و زمانی
فعلی دربند، بالای میدان تجریش، سر
ساعت نُه صبح رسمیت پیدا کرد. تقریباً
همه آمده بودند، ابتدا روحانی کاروان ـ
شماره ۱۷۹۶۲ تهران ـ آغاز سخن کرد.
در آغاز یاد آوری کرد که بیست و هفت
بار سفر حج رفته و استاد دانشگاه است.
بدین ترتیب، در حقیقت جلسه را افتتاح
کرد. ماحصل سخنانش این بود که: حج
تنها سفر ظاهری نیست. حج بینش است.
آگاهی است و عشق و معرفت است. هر
حاجی ابتدا باید این معرفت را پیدا کند و
سپس به حج رود. البته باید بگویم که در
این سفر مرجع تقلید باید حتماً مشخص
باشد. برای این کار و آمادگی به آن،
شناخت و تمرین مقدمات حج و
رسیدگی به آموخته های خود درباره دین
ضروری است. باید بدانیم، باطن حج
چیست. باطن حج پرواز به سوی
خداست. نقطه پرواز، مسجد شجره است
و میقات همین جاست. همین جا لباس
عوض می کنیم و سپس وارد احرام
می شویم. وارد کوی حضرت دوست و
بعد پیش خودِ خدا.
حافظ می گوید:
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه می بینی و من خانه خدا می بینم
اینها همه وسیله است تا تو خود را
به اوج برسانی. باید چشم دل را باز کرد و
صاحب خانه را دید:
آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد
در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را
در این سفر روحانی من توصیه
می کنم که خوش سفر باشید. اخلاق نیک
نشان مردی است. پس از او مدیر کاروان
پشت میکروفن قرارگرفت و گفت: در
اول صحبت هایم خبر خوش به شما
بدهم وآن اینکه امسال هر کادوان یک
پزشک همراه دارد این خیلی مهم است.
جمعه آینده معاینه از حجاج آغاز
خواهد شد…
پس از مدیر کاروان، دکتر کاروان
آغاز به سخن کرد و اندر فواید حفظ
بهداشت عمومی و سلامتی سخنانی
گفت.
جمعه ۱۱/۹/۱۳۷۹ ـ تجریش ـ دربند ـ
همان مسجد
صبح روز شنبه به موقع در مسجد
حاضر شدیم. زن آقای ضیاء آبادی ـ
امام جماعت مسجد علی بن حسین ـ در
گذشته بود. جنازه در مسجد بود. عده ای
از آشنایان و مریدان امام جماعت نیز
آمده بودند. مراسم کوتاهی برگزار شد.
سینه زدند، گریه کردند و نوحه خواندند
و بالأخره مرحوم را به سوی آرامگاه
ابدی تشییع و بدرقه کردند. پس از رفتن
آنها، مجلس رسمیت یافت. ابتدا معین
روحانی کاروان مسائل شرعی را مطرح
کرد، سپس مدیر کاروان برای خالی
نبودن عریضه، مطالبی را بیان کرد. دست
آخر روحانی کاروان حرف های جلسه
پیش را در پیش گرفت. بعد دور ماکت
کعبه چگونگی اعمال حج و طواف را
تدریس عملی کرد. پایان بخش برنامه
تکرار سرود بزرگ حاجیان بود: «لَبَّیْکَ
اَللَّهُمَّ لَبَّیْکَ…» بسیاری از حاضران این
سرود را به حالتی خاص و باصدایی بلند
تکرار می کردند و حالی پیدا کرده بودند.
به قول محیط قمی:
چنان زخویش تهی گشته ام ز جانان پر
که گر زپوست بر آیم تمام خود اویم
بعد از ظهر نوبت معاینه پزشکی من
و عیال بود. دکتر به من که بالای پنجاه
سال بوده ام، آزمایش خون و عکس ریه
و نوار قلب و دیگر چیزها نوشت. عیال
چهل و پنج سال داشت و خیالش راحت.
من که در مرز شصت و چهار سالگی قدم
بر می داشتم می بایست که عرض یک
هفته همه خواسته های دکتر را تهیه کنم و
بیاورم. عیال به من می خندید که پیرم و
من به عیال و دنیا می خندیدم و یاد پژمان
بختیاری افتادم که گفته بود:
ای جوانی گر چه ماهی بوده ای
خوش رفیق نیمه راهی بوده ای
جمعه۱۸ آذر ۱۳۷۹ ـ همان مسجد ـ
همان جا
به قول شهریار «جمعه ام چون شنبه
اطفال شد» همه به موقع رأس ساعت ۹
صبح پاییزی در مسجد حاضر بودند.
روحانی کاروان در باره خصوصیات
عرب ها سخنانی به زبان آورد. از جمله
این که عرب ها از بعضی چیزها خیلی
ناراحت می شوند که حجاج محترم باید
آنها را رعایت کنند. یکی اینکه وقتی
عرب مشغول نماز است نباید از جلو او
رد شد. دوم اینکه قرآن را نباید زمین
بگذاری. حتماً باید روی میز یا جایی
بلندتر از زمین قرار دهی. دوست بغل
دستی ام اضافه کرد: پیش آنها نباید نماز
را بلند بلند خواند که بدجوری ناراحت
می شوند و از مهر هم به هیچ وجه نباید
استفاده کنی که آن را بت پرستی محض
می دانند و نمازگزار را مشرک. اما کسی
نگفت ما از چه چیزی خوش مان می آید
و از چه چیزی بدمان می آید، چرا من
این همه باید رعایت حال او را بکنم که به
تجیر قبایش بر نخورد !
روحانی کاروان سپس به توصیف
حج عرفانی پرداخت و گفت: «من» بودن
را در این راه باید کنار بگذارید و رنگ
خدایی بگیرید. چه رنگی بهتر از رنگ
خدایی. در این راه باید تا جایی پیش
رفت که فنای فی اللّه شوید و خدا جمال
خود را که همان وجه اللّه باشد به تو نشان
دهد. حافظ می گوید:
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذو الجلال چو بی پا و سر شوی
بعد داستان معروف پسر کفشگر را
بیان کرد. خلاصه داستان اینکه: مرد
کفشگر که از دست پسرش به جان آمده
بود، به سیم آخر زد و گفت: از تو آدم
در نمی آید. از جلو چشمم دور شو. پسر
که خیلی ناراحت شده بود، خانه و
خانمان پدری را ترک کرد و رفت. پس
از سال ها در به دری، بالأخره دری به
تخته ای خورد و بختش زد و حکومت
شهری را به دست آورد. بلافاصله دستور
داد پدر را دست بسته خدمت او بیاورند.
وقتی پدر را دید گفت: ای مرد، مرا
می شناسی؟ کفشگر گفت: نه. پسر گفت:
من همان پسری هستم که زمانی تو به او
گفتی از تو آدم در نمی آید. می بینی که
حکومت شهر را به دست آورده ام. پدر
خندید و گفت: من نگفتم که از تو حاکم
شهر در نمی آید، من گفتم از تو آدم در
نمی آید.
جمعه ۲۵/۹/۷۹ تجریش ـ همان مسجد
این جمعه مسجد حال و هوای
دیگر پیدا کرده است. ساده تر بگویم
مسجد به بازار مکاره(۱) تبدیل شده است.
دم در ورودی، رو به رو، دست راست
انواع و اقسام کتاب، نوار، زیارت نامه،
راهنمای مکه و مدینه روی میز پت و
پهن است. اندکی جلوتر از آن،
پارچه های ترگال توسی روشن به معرض
فروش در آمده است. فروشنده پارچه ها
یکی از بازاری های تهران است. خود
جزو زائران همین کاروان است. این
همان آقاست که زبان چرم و نرم داشت
و با هم برای اعتراض به مدیر جدید
کاروان به سازمان حج رفته بودیم. به هر
تقدیر به هر حاجی یک متر و چهل
سانت پارچه شلواری می دهد و پنج هزار
تومان می گیرد. می گوید: البته ممکن است
پنجاه یا شصت تومانی از پول شما اضافی
بماند، با اجازه شما به صندوق صدقات
می ریزیم. ما هم دلخوش که شاعری گفته
است:
و گدایی ز سر کوچه به آواز بلند
داد می زد: «صدقه رفع بلاست»
مطلب دیگر اینکه مدیر کاروان
عنوان کرد: ممکن است هواپیماهای
مخصوص عربستان به شانس ما بخورد
(عین جمله اوست)، درست است که
مبلغی اضافه می گیرند اما راحت از تهران
تا جده یا مدینه پرواز دارند و در این
صورت ناراحتی فرودگاه جده را در
یک نوبت نخواهیم داشت. من که با پول
معلّمی می خواستم حاجی شوم و در آن
صورت کفگیر به ته دیگ می رسید به
دوستان می گفتم: نه بابا، آن جوری فایده
نداره. من اصلاً عاشق فرودگاه جدّه ام.
می خواهم آنجا را ببینم. دوستی در آمد:
این سفر چندمی است که به مکه مشرف
می شوید؟ گفتم: حاجی صفر کیلو مترم.
اما وصف چادرهای بلند فرودگاه جدّه را
شنیده ام. گویا دیدن دارد. طرف، دیگر
حرفی نداشت بگوید.
جمعه ۳۰/۱۰/۱۳۷۹ همان مسجد
امروز جلسه سر ساعت ۸ صبح
تشکیل گردید. دکتر کاروان پشت
میکرفن رفت و توصیه های پزشکی را
خلاصه وار گفت. و تأکید بر اینکه: شما
خودتان باید به سلامتی جسمتان
بیندیشید و ورزش و راه رفتن را فراموش
نکنید. یادتان باشد آنجا، در عرفات از
چادرها فاصله نگیرید. مانده بودم که
کجای این سفارش به پزشکی ربطی دارد
که دوست بغل دستیم گقت: می گویند
اخیراً در مکه پشه هایی پیدا شده است که
به نام پشه دره ریفت معروف است. تا
کنون سی و چند نفر کشته گرفته است.
دکتر اضافه کرد: آنجا صدی هشتاد،
مریض های ما کسانی هستند که سرما
خورده اند. باز هم همان دوست اضافه
کرد: اگر آمپول پنی سیلین ۶ سی سی
تزریق کنیم مصونیت پیدا می کنیم در
برابر این بیماری. این آمپول ویروس ها
وباکتری های این بیماری را از بین می برد.
حواسم را به حرف های دکتر
متوجه کردم. دکتر به اینجا رسیده بود:
در اصطلاح پزشکان رایج است که
می گویند: سرفه سگِ نگهبان ریه است.
منظورم این است که اگر آنجا
کوچک ترین سرفه به سراغ شما آمد
دنبالش را بگیرید و تأکید پشت تأکید که
در آنجا حتماً از ماسک استفاده کنید.
دکتر در پایان سخنرانی خود چند بیتی از
یک غزل حافظ را خواند با مطلع:
حاصل کارگه کون ومکان این همه نیست
باده پیش آرکه اسباب جهان این همه نیست
پس از او روحانی کاروان اعمال
حج را فهرست وار تکرار کرد. سپس به
مناسبتی از درخت حنّانه(۲) سخن به میان
آورد و گفت پیغمبر در سالهای آخر
عمر به درختی تکیه می کرد و برای مردم
سخن می گفت. بعدها از درخت فاصله
گرفت. می گویند درخت به ناله در آمد و
نام درخت از آن زمان حنّانه گردید که به
معنی بسیار ناله کننده آمده است. مردم
جمع شدند و از چوب برای پیغمبر منبر
ساختند و رسول خدا روی آن نشست.
سپس مدیر کاروان سخنرانی ایراد
کرد و در پایان گفت: هتل ما در مدینه در
شارع البحر است. تقریباً نزدیک مسجد
بلال و در مکه نیز کنار پل عبدالعزیز.
یکی از زائران در آمد: هتل نزدیک منا
است. فقط با ده دقیقه راه، بعد گفت
جمعه آینده، نه پنجشنبه ۶ بهمن ماه در
استادیوم سرپوشیده دوازده هزار نفری
نشست عمومی خواهیم داشت. آنها که
مایلند می توانند از لباس احرام هم
استفاده کنند، چون آنجا اعمال حج
به صورت عملی اجرا خواهد شد. یادتان
باشد از درِ غربی وارد می شوید: برنامه از
دو تا پنج بعد از ظهر است.
پنجشنبه ۶/۱۱/۷۹ استادیوم دوازده
هزار نفری آزادی ـ سالن سر پوشیده
یک ساعت مانده به وقت تعیین
شده در آن سرما و برف پرسوز، اما بی
خاصیت تهران من و عیال خود را به
استادیوم رساندیم. از در غربی وارد
شدیم. سر پله های ساختمان، من و عیال
جدا از هم به سالن های مخصوص بانوان
و آقایان هدایت شدیم. بزرگ و پرشکوه
بودن سالن، دسته موزیک که هر لحظه
آهنگی جالب و حساب شده ای
می نواخت، ماکت پر عظمت کعبه و نظم
و ترتیب آدمهایی که به صندلی ها هدایت
می شدند بسیار چشمگیر و قابل تحسین
بود. دم در ورودی به هر تازه واردی
هدیه ای و در کنار آن لیوانی آب زمزم
می دادند. من هدیه راوارسی کردم، رفیق
بغل دستی ام گفت: چیز قابل داری نیست.
سازمان مقدار زیادی پول از این بابت
گرفته است می خواهد با این هدیه آن را
حلال کند. همین. لبخندی تحویلش
دادم. خوشحال شد که حرفش را
گرفته ام. به هر تقدیر سر ساعت دو برنامه
باقرائت قرآن آغاز شد. پس از آن
حجه الاسلام ری شهری در فواید حج و
فلسفه آن داد سخن داد. پس از آن سرود
مذهبی «لَبَّیْکَ اَللَّهُمَّ لَبَّیْکَ…» با شور و
حال وصف ناپذیری به صورت جمعی
اجرا شد و من یاد شعر خاقانی بودم:
شبروان در صبح صادق کعبه جان دیده اند
صبح را چون محرمان کعبه عریان دیده اند
دربخش دوم برنامه، حاج حسین
رضایی رییس سازمان حج آغاز سخن
کرد. ماحصل بخشی از حرف هایش این
بود که ما برای ایجاد آرامش حجاج،
بیشترین تلاش را می کنیم و از زائران
محترم می خواهیم که انتقادها و نظرهای
خود را برای ما بنویسند و ما پس از اتمام
مراسم همه آنها را می خوانیم و روی
آنها تصمیم گیری می کنیم. سپس اضافه
کرد در مدینه هر نفر از چهار متر مربع
اتاق می تواند استفاده کند و در مکه
امکانات کم است و هر نفر از سه متر
مربع اتاق استفاده خواهد کرد. بعد در
مورد توزیع غذا میان حجاج سخنرانی
ایراد کرد سپس اشاره به اینکه حجاج
محترم از آنجا وسایل برقی نخرند و ما
اینجا فروشگاه شاهد مستقر در فرودگاه
را داریم که برای ارائه خدمات آماده
است. در پایان گفت: امسال قریب به
اتفاق حاجیان نسبت به سال های پیش
سن شان کم و سوادشان بیشتر است و
سپس تأکید که زائران محترم به بهداشت
فردی و جمعی در این سفر توجه داشته
باشند.
پس از او، گروه تواشیح دو سرود
زیبا ارائه دادند که «علی ای همای
رحمت» شهریار در سرود دوم بسیار زیبا
گنجانده شده بود. بعد دکتر سید منصور
رضوی درباره نکات ضروری پزشکی
صحبت کرد که سخن تازه ای در آنها
نبود. بعد مداحی آقای فراهانی بود که
چندان چنگ به دل نمی زد. سخنران
آخر جلسه آقای قاضی عسکر بود. که
سخنرانی تقریباً مفصل وی رونق دیگری
به مجلس بخشیده بود و اشکی از مردم
گرفت. پایان بخش جلسه نمایش برنامه
آموزشی حج بود با شرکت حدود سی ـ
چهل نفر. شاید هم بیشتر، خوب
نشمردم. مرده گردانی، خواندن نماز
میت، کشاندن فراریان نماز به جمع نماز
گزاران و دستبوسی امام جماعت از
صحنه های دیدنی نمایش بود. پس از
پایان برنامه، ساعت پنج ونیم از سالن
بیرون آمدیم. یک زمستان سرد و سخت
که هیچ باورم نمی شد. سر و صورت را
پوشانده بودم. عیال را دم پله ها پیدا
کردم. راه افتادیم. به راه بندان پر درد
سری برخوردیم. خواستیم زرنگ بازی
دربیاریم. راه میان بری پیدا کردیم پلیس
به مسیر دیگری انداخت. دو سه بار دور
استادیوم چرخیدیم. سرگردان و خسته
دیر وقت به خانه رسیدیم. چه می دانم
شاید دیگران هم دردسرهایی از این
دست داشتند.
به قول شاعر:
یک تن آسوده در جهان دیدم
آن هم آسوده اش تخلّص بود
جمعه ۲۱/۱۱/۷۹ تهران
فک و فامیل تهران نشین را شام
دعوت کرده بودیم. آخر می بایست
میهمانی کوچولویی بدهیم، همه آمده
بودند پس از گپ و چانه و صحبت های
خانوادگی پایان کار آبغوره گرفتن های
عیال بود، با خواهرها و مادرش. سعدی
می گوید:
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
ماشین ها دم در، بانگ الرحیل
می زدند. ساعتی بعد در فرودگاه
مهرآباد بودیم. در سایه روشن
چراغ های کمرنگ فرودگاه توزیع
کارت ها انجام گرفت. حالا برای
خود یک پا مسافر بین المللی بودیم.
پس از گذشتن از هفت خوان رستم
چشمهای گریان و اغلب روشن، ما را
بدرقه کردند. التماس دعاها قبل گفته شده
بود. ریز و درشت و زن و مرد و حتی
بچه های کوچک و من چقدر قرص و
محکم قول می دادم که برایشان دعا
خواهم کرد و نماز خواهم خواند. چون
اعتقاد دارم:
شکست شیشه یک دل چنان است
که چندین کعبه ویران کرده باشی
سه ربع ساعت به حرکت مانده
زائران ساک به دست چهار صفه ریسه
شدند. در سالن انتظار صندلی خالی
زیاد بود. من و عیال بزرگوارانه
نشسته بودیم. اخمها تو هم. خواب
شاهزاده سفید اسب را می دیدیم.
گاهی سوار بر بال هواپیما و گاهی در
طواف خانه خدا. در یک رؤیای بیدار
خوابی فرو رفته بودیم که بلند گو اعلام
کرد: آقایان و حاج خانم ها بفرمایید. با
طمأنینه راه افتادیم. دم در خروجی،
زائران شلوغ کرده بودند. اندکی
غرورمان را کنار گذاشتیم و تند کردیم.
رأس ساعت یک و بیست دقیقه نیمه
شب هواپیما از زمین کنده شد، سفر با
مرغ آهنین بال آن هم به قصد مکه برای
من جالب بود.
فرودگاه جدّه هفت خوان دیگری
بود که می بایست از آن نیز بگذریم. هر
زائر اتاق به اتاق به جلو رانده می شود.
زیر نگاه مأموران زنگی ورانداز
می شوند. پاسپورت مورد بررسی دقیق
قرار می گیرد. مأموران مرتب امر و نهی
می کنند. در اینجا کلمه «لا» بیشتر از دیگر
کلمات کاربرد دارد. اینجا ننشین، کیفت
را بردار، جلو برو، کنار دیوار بایست،
جمله های رایج شب فرودگاه جدّه است
که بگذریم…
شنبه ۲۲/۱۱/۷۹ مدینه
حدود ساعت ۴ بعد از ظهر، پس از
گذشتن از طلسم پلیس راه، به مسجد قبا
رسیدیم. مسجد قبا پیش از سه راهی
مدینه دست راست، کنار جاده، با
ستون های سفید بلند، قد بر افراشته بود.
ساعتی بعد به هتل رسیدیم. داشتیم عرق
تن مان را خشک می کردیم که مدیر
کاروان اعلام کرد: رأس ساعت ۶ به
زیارت قبر پیغمبر، دیدن مسجدالنبی و
در نهایت زیارت گورستان بقیع خواهیم
رفت. زن و مرد، پیر و جوان همه با
خوشحالی به هم دیگر حاجی حاجی
می گوییم. بی مناسبت یا با مناسبت. آخر
می خواهیم حاجی بودن مان را اثبات
کنیم. ساعت ۵/۶ پس از شنیدن
توصیه های ایمنی، زن و مرد راه افتادیم.
پلاکارت کاروان در جلو، خوش
می درخشید. کوچه درازی را پشت سر
گذاشتیم به خیابان بزرگی رسیدیم. خیابان
را رد کردیم. دست راست مان مسجد
بلال با گلدسته های مجلل به
چشم می خورد. رو به بقیع راهمان
را ادامه دادیم از زیر پل اتوبانی
گذشتیم. جلوتر که رفتیم رو به روی مان
طرف دست راست گورستان بقیع بود و
درست رو به روی آن و در انتهای دست
چپ مان بالای مسجد بیرونی قبر
پیغمبر صلی الله علیه و آله بود.
پس از زیارت قبر پیغمبر و خواندن
نماز، بالای سکوی گورستان بقیع، زیر
علم کاروان جمع شدیم. روحانی کاروان
به شور و شوق آمده بود. با اینکه صدای
خوبی نداشت، خوش می خواند، ناله
می کرد وضجّه می زد و زائران را در حال
و هوای مدینه قرار داده بود. من که
سخت متأثر بودم، درست در همان لحظه
یاد زنی افتادم که شب پیش در فرودگاه
مهرآباد، دم در ورودی، جلو من را
گرفت و گفت: حاج آقا تو را خدا دختر
من را دعا کن. گفتم: چشم. می خواستم
بپرسم دخترت چه مشکلی دارد. زن در
آمد: آقا تو رو خدا یادت نره. دعا کن
بلکه شوهری گیرش بیاد. گفتم حتماً دعا
می کنم. گفت: اسم دخترم مریم است. آقا
یادت نره. گفتم: مطمئن باش خواهر. به
هر حال زن را و دخترش مریم را دعا
کردم و به اسم از خدا خواستم که شوهر
خوب برایش پیدا شود. هیچ وقت از خدا
چنین چیری نخواسته بودم. خدا کند که
مریم سال های بعد من را نفرین نکند
صائب می گوید:
توکل گر چه در کار است اما از پی روزی
به سر مانند سنگ آسیا گردیدنی دارد
دعای من وقتی مستجاب خواهد
شد که خود مریم هم انعطاف پذیری
داشته باشد که بگذریم…
پس از پایان مراسم، با یکی از
دوستان وارد مسجدالنبی شدیم. جلوه و
شکوه مسجد وصف کردنی نیست باید
دید و دست مریزاد گفت بر مهندس و
معماری که در ساختن مسجد دستی
داشته اند. مسجد به آن بزرگی راست
راستی جا برای سوزن انداختن نداشت.
ترک، فارس، عرب، عجم، حبشی،
سودانی،مالزیایی،اندونزیایی و فیلی پینی
و غیره و غیره همه و همه بالباس های
رنگارنگ و با رنگ پوست متفاوت و
بسیاری سیاه سیاه کنار هم متین و آرام با
نگاههای مهربان و سخت صلح جویانه و
آشتی پذیر برای نماز صف بسته بودند.
همه به یک نقطه چشم دوخته بودند؛ قبر
محمد صلی الله علیه و آله . شأنی تکلّو می گوید:
اگر دشمن کشد ساغر و گر دوست
به طاق ابروی مردانه اوست.
پس از پایان نماز از مسجد به
محوّطه بزرگ و بسیار تمیز و بهداشتی
مسجدالنبی آمدیم. دلم می خواست
ساعت ها آنجا باشم. اینجا همان جاست
که پیغمبر، علی و فاطمه زندگی
می کردند. با هم حشر و نشر داشتند.
پیغمبر در همین مسجد با مردم سخن
می گفت و علی در همین محوطه در
کوچه های تنگ کوی بنی هاشم راه
می رفت. بقیع گورستان محلی بود. ناگفته
پیداست که مدینه ـ این شهر زیبا ـ زمانی
برج و بارو داشت. قوم یهود در
خارج شهر، قلعه های خیبر، تیما و
فدک را پناهگاه خود قرار داده بودند و
اکنون احتمالاً هر یک از آنها برای
خود شهری شده است. مردم این شهر نوه
نتیجه های اوس و خزرج اند که
زمانی به جان هم افتاده بودند و اکنون
با کمال خوشی در کنار هم نگران
جیب های تازه واردین و مسافران تازه از
راه رسیده هستند. واقعاً جای انصار خالی
که با مهاجرین جدید پیوند مودّت ببندند.
این شهر زمان پیغمبر جایی هم برای
منافقین داشت که هنوز هم بازماندگان
آنها به یاری زبان چرب ونرم اجناس
خو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 