پاورپوینت کامل سفرنامه فرامرزی ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سفرنامه فرامرزی ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سفرنامه فرامرزی ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سفرنامه فرامرزی ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint :
۱۴۸
عبدالرحمن فرامرزی روزنامه نگار معروف عصر پهلوی (۱۳۵۱ ـ ۱۲۹۰)
است. وی در روزنامه «شفق سرخ»، «مجلّه تقدّم»، «آینده ایران»، «بهرام» و
«کیهان» مقاله می نوشت. همکاری در مجله های «وحید» و «یغما» نیز در
کارنامه مطبوعاتیِ وی به چشم می خورد. او را در عرصه ادب و سیاست، از
صاحبنظران شمرده و صراحت لهجه اش را ستوده اند.
فرامرزی مسلمانی سنی مذهب بوده و در ماجرای فلسطین، موضعی مخالف
رژیم وابسته پهلوی داشت. او تجزیه آن سرزمین اسلامی را از پیکره جهان
اسلام نمی پذیرفت و هماره بر ضدّ رژیم اشغالگر قدس موضع می گرفت.
او در سال ۱۳۳۹، در مصاحبه مطبوعاتیِ محمد رضا پهلوی، برای نخستین
بار از وی پرسید: آیا درست است که ایران اسرائیل را به رسمیت شناخته؟!
شاه که با این پرسش غیر منتظره روبه رو شده بود، گفت: «این چیز تازه ای
نیست، بسیاری از کشورهای مسلمان؛ مانند ترکیه نیز این کار را
کرده اند!» این پاسخ، جهان عرب را؛ از جمله کشور مصر را به واکنش
واداشت و جمال عبدالناصر رابطه خود با ایران را قطع کرد. پس از آن بود
که فرامرزی را ممنوع القلم کردند و از دعوت به مراسم و مجالس رسمی
مانع شدند.
فرامرزی معتقد بود که:
«شاه یک مشت افراد متملّق، بی شخصیت و جاسوس مسلک را دور
خودش جمع کرده است. اینها به جهت منافع خودشان کار می کنند. در
لحظات حسّاس هیچ یک از آنها در کنارش نخواهند ماند.»
فرامرزی گرچه در شمار رجال سیاسی رژیم پهلوی بود، اما همین مقدار
صراحت لهجه و جسارت که داشت و هر از چند گاه علیه دولتمردان، آنهم
در آن دوران خفقان موضع می گرفت، ستودنی است.
وی روزی در حضور سپهبد بختیار، رییس سازمان امنیت، در حضور
خبرنگاران و در ضیافت شام وی، سانسور را که توسط سازمان امنیت
اعمال می شد، به تمسخر گرفت و در پاسخ بختیار که گفته بود: «شما را
همیشه اذیت می کنیم» گفت:
«چه اذیتی؟ چه آزاری؟ کار ما روزنامه نویس ها این است که برویم
بگردیم، سوژه پیدا کنیم، درباره اش فکر کنیم، مقاله بنویسیم، برایش
عکس پیدا کنیم و چاپ کنیم. همه این زحمت ها را عوض ما، آقایان به
گردن گرفته اند.
سوژه را شما پیدا می کنید. کار نوشتن را نویسنده های فرمانداری
نظامی به عهده می گیرند، بعد ماشین می کنند، برایش تیتر می زنند،
سوتیتر می زنند، اندازه حروفش را مشخص می کنند، حتی از این
مهمتر، جای چاپش را هم شما معین می کنید که در چه صفحه ای و در
کجای صفحه چاپ شود. انصاف بدهید این کار اذیت است؟ چه اذیتی
جان من؟ بعضی ها اسم این کار را می گذارند سانسور! سانسور کدام
است؟ من به آن می گویم همکاری!»
استاد شهید مطهری در یکی از سخنرانی هایش که در باره فلسطین و
توسعه طلبی اسرائیل سخن گفته، چنین می گوید:
«به قول عبدالرحمن فرامرزی، این اسرائیلی که من می شناسم، فردا
ادعای شیراز را هم می کند. می گوید شاعرهای خود شما همیشه در
اشعارشان اسم شیراز را گذاشته اند مُلک سلیمان! هرچه بگویی آقا!
این تشبیه است، می گویند سند از این بهتر می خواهید؟! مگر ادعای
خیبر را که نزدیک مدینه است ندارند؟ مگر روزولت به پادشاه وقت
عربستان پیشنهاد نداد که شما بیایید این شهر را به اینها (یهودیها)
بفروشید؟ مگر اینها ادعای عراق و سرزمین های مقدس شما را
ندارند؟»
استاد شهید در ادامه می افزاید:
«مرتب دروغ در مغز ما کردند که این یک مسأله داخلی است، مربوط
به عرب و اسرائیل است. باز به قول عبدالرحمن فرامرزی اگر مربوط
به اینهاست و مذهبی نیست، چرا یهودیان دنیا مرتب برای اینها پول
می فرستند؟»
خاطرات عبدالرحمان فرامرزی از سفر به حجاز، همراه محمدرضا پهلوی که
احتمالاً در سالهای نخست دهه چهل انجام گرفته، حاوی نکات قابل توجهی
است. این خاطرات از کتاب «خاطرات استاد فرامرزی» گرفته شده که به
کوشش حسن فرامرزی انتشار یافته و بخشی از خاطرات حسن تقی زاده،
که در این سفر حضور داشته، در پاورقی آمده است:
در بچگی اعلانی به مناسبت انتشار
دیوان فاریابی دیدم که:
دیوان ظهیر فاریابی
در کعبه بدزد اگر بیابی
وقتی به حجاز رفتیم و به زیارت
کعبه مشرّف شدیم، با اینکه به مناسبت
وجود اعلی حضرت همایونی، درِ کعبه را
به روی ما گشودند، من دیوان فاریابی را
در آنجا ندیدم که بدزدم. گویا جامی
پیش از ما دزدیده است.
چون ممکن است ذهن خوانندگان
مسبوق به این مضمون نباشد، به نظرم
لازم است بنویسم که این شعر راجع به
جامی است و اصلاً این طور است:
ای باد صبا بگو به جامی
آن دزد سخنوران نامی
بردی، اشعارِ کهنه و نو
از سعدی و انوری و خسرو
اکنون که سرِ حجاز داری
و آهنگ حجاز بازداری
دیوان ظهیر فاریابی
در کعبه بدزد اگر بیابی
علّت اینکه در بدو مقاله به این شعر
اشاره کردم، این بود که در تمام جاده بین
جده و مکه، این شعر را به خاطر داشتم و
عالبا به جای «لَبَّیک اَلّلهُمَّ لَبَّیک…» که ذکر
احرامیان است، آن بر زبانم می گذشت و
الآن که قلم برای نگارش سفر حجاز به
دست گرفتم، باز همان به خاطرم آمد.
نمی دانم چه روزی و چه ماهی و
چه سالی بود که به ما اطلاع دادند باید در
رکاب اعلی حضرت همایونی به سوی
ریاض حرکت کنیم و چون در فرودگاه
ریاض، پادشاه آن مملکت به استقبال
اعلی حضرت همایونی خواهد آمد، باید
لباس رسمی؛ یعنی ژاکت و سیلندر داشته
باشیم.
مخلصتان که از اصل کلاه ندارد،
اوایلی که خواستیم سری توی سرها در
بیاوریم،
سیلندری تهیه کردیم و از بس به سر
نگذاشتیم، اصلاً آن را گم کردیم، ولی
خوشبختانه چون باید هنگام شرفیابی نزد
پادشاهان، سر برهنه بود، مشکل
بی کلاهی حل شده است و آنهایی که
سیلندر دارند، نیز باید بردارند و در دست
بگیرند. من به جای کلاه، کیفم را در
دست گرفتم و کسی هم اعتراضی نکرد.
اولی که وارد شدیم، ما را از راه غیر
آبادی به سوی قصر بردند و در طول راه
جماعتی از اعراب مسلّح که بی شباهت به
آنچه فردوسی درباره قشون سعد وقاص
می گوید نبودند. دو طرف راه صف
کشیده بودند. این راه و این سپاهیان هیچ
نظر رفقای ما را نگرفت و بعضی ها با
تمسخر می گفتند: اینها می خواهند با
اسراییل بجنگند؟!
ولی من که با این جماعت سابقه
آشنایی داشتم، گفتم: حتما با اسرائیل
می جنگند؛ زیرا مردم شجاع با ایمانِ از
جان گذشته ای هستند. یک رفیقمان که
خوب از وضع اسرائیل خبر داشت،
گفت: آخر تو اسرائیل را نمی شناسی!
گفتم: تو هم اینها را نمی شناسی.
اینها (اِخوان) بودند. اخوان در لغت
یعنی برادران ولی در آنجا یعنی جماعتی
هستند که در راه خدا با هم برادر شده اند.
پایه تشکیل این جماعت را «سید
سنوسی» که اکنون نبیره او پادشاه
طرابلس است(۱) ریخت، ولی خود این
اخوان نمی دانند که مؤسس تشکیلات
اولیه ایشان «سنوسی» است یا هر که طرح
تشکیل ایشان را ریخته، شاگرد «سنوسی»
بوده است؛ زیرا «سنوسی» صوفی است و
اینها به صوفیه ارادتی ندارند.
ابتدای تشکیل این طایفه این بود که
جماعتی در راه خدا عقد برادری بستند و
در جایی به نام «ارطاویه» جمع شدند و
اساس کار را بر برادری و برابری و
مساوات، حتی اشتراک در مال قرار
دادند؛ بدین ترتیب که مثل آن رفتاری که
انصار پیغمبر با مهاجرین کردند، با هم
رفتار کردند. هر کسی به سوی ایشان
هجرت کرد و در فرقه ایشان داخل شد،
هر کسی از خود چیزی بدو داد.
یکی پول داد، یکی بز داد، یکی
گوسفند داد، یکی کره اسب یا کره شتر
داد و برای او خانه و خانواده درست
کردند و در مدت کمی قوّه عظیمی شدند
و چون وهابی هستند «ابن سعود» را امام
می دانند ولی البته نه به معنای آن امامی
که شیعه معتقد است. به مذهب اهل
تسنن، امام یعنی پادشاهی که مسلمانان او
را به امامت؛ یعنی رهبری و
پیشوایی یا بهتر بگوییم پادشاهی پذیرفته
باشند و اینها چون سنی هستند و غیر از
خودشان؛ یعنی اتباع «محمدبن
عبدالوهاب» را سنی، بلکه اصلاً مسلمان
نمی دانستند و معتقد بودند و شاید هنوز
هم باشند که دیگران به واسطه پرستش
قبور ائمه و اولیا و توسّل به غیر خدا
مشرک هستند، تعصب عجیبی بر ضدّ
مسلمانان دیگر داشتند و البته کم و بیش
حالا هم دارند.
عبدالعزیز بن سعود پدر پادشاه
فعلی عربستان سعودی، دید اینها خوب
قوه ای برای پیشرفت مقصود او هستند،
آنها را تقویت کرد و به نیروی آنها
ممالک اطراف را گرفت. ابتدا «احساء» و
«قطیف» را که الآن
منبع چاه های نفت است، از دست عثمانی
گرفت. بعد جبل «حایل» را که مرکز
«آل رشید» بود تصرف کرد، بعد با ملک
حسین پادشاه نجد و حجاز درافتاد و
اخوان را به نام اینکه خانه خدا و حرم
حضرت رسول در دست غیر اهل و بلکه
غیر اسلام است، به سوی حجاز سرازیر
ساخت و آنجا را تصرف کرد. مردم
معتقدند که سیاست خارجی در تمام این
پیشرفت ها به وی کمک کرده؛ زیرا
هنگامی که احساء و قطیف را از
عثمانی ها گرفت، آنها خواستند که تمام
کشتی های جنگی و قشون را به آنجا
بفرستند و انگلیسی ها به بهانه های
مختلف، که شاید اهمّ آنها امنیت
خلیج فارس بود، از ایشان جلوگیری
کردند.
اخوان در احکام دین بسیار شدید
هستند. سیگار را حرام و شاید سیگارکش
را مهدورالدم می دانند، در مقابل دیگران
بی اندازه متعصب اند به طوری که غیر از
خودشان شاید کسی را مسلمان ندانند،
این «شاید»ها را برای این استعمال می کنم
که ممکن است برایم اسباب زحمت یا
اعتراض درست کند و الاّ من زیاد آنها را
دیده ام و
اینها را به صراحت از ایشان شنیده ام.
هیچ دروغ نمی گویند، به هیچ تأویلی
خلاف شرع را مرتکب نمی شوند و به
قدری راستگو هستند، هنگامی که من در
«احساء» بودم، اگر یکی از اخوان با فرد
دیگری دعوا داشت، قاضی مجرّدِ ادعای
او را قبول می کرد و از او شاهدی
نمی خواست، چون آنها دروغ نمی گویند
و خوردن مال مردم را با دزدی یا حیله
جایز نمی شمرند، اگرچه آن مردم
مسلمان نباشند.
ملک عبدالعزیز بن سعود، چون
همه جا را با دست اینها فتح کرد، دید
حالا برای
خود او اسباب زحمت هستند؛ زیرا دائما
با دیگران به نام اینکه آنها مسلمان نیستند
یا خلاف شرع می کنند، در ستیز بودند و
بعضی از رؤسای آنها به نام اینکه خود
«ابن سعود» نیز به شرع مقید نیست و گاهی
مرتکب خلاف می شود، به وی اعتراض
می کردند. پس تصمیم گرفت که آنها را
از هم بپاشد و چون امام بود، با زحمت
کمی در این راه موفق شد.
من خیال می کردم که دیگر اخوان
وجود ندارند ولی آن روز که از برابر
صفوف ایشان گذشتم، دیدم هنوز هستند
و ظاهرا جزو قشون پادشاه «ابن سعود»
حساب می شوند و از وی مواجب
می گیرند. شاید به مناسبت مجاورت با
اسرائیل، صلاح در آن دیده که آنها را
زنده کنند ولی البته دیگر به شأن و
شوکت سابق نیستند و شعار ایشان عمامه
کوچکی است که روی چفیه (کوفیه)
می بندند و به این جهت به آنها «مطوع»
یعنی آخوند هم می گویند، اما رنگ
عمامه شرط نیست که سفید باشد.
کاخ های ریاض
اعلی حضرت همایونی و
ملک سعود از جلو و اتباع از عقب از
آن، راه رفتیم تا به قصر ضیافت
ملک سعود رسیدیم و اعلی حضرت
همایونی و بعضی از خواص در قصر و
برخی دیگر از ملتزمین رکاب در
مهمانخانه منزل کردند و بنده چون در
قصر ماندم، میهمانخانه را ندیدم که بدانم
از چه قرار است ولی واقعا موجب
شگفتی و حیرت ما شد.
طولی نکشید که موقع ناهار رسید و
برای ناهار به قصر دیگر رفتیم و این قصر
دومی، قصر نبود، بلکه در حقیقت
شهری بود.
ما چند روزی که در ریاض بودیم،
هر ناهار در قصری و هر شام را در قصر
دیگر خوردیم و تمام این قصور موجب
حیرت و شگفتی ما بود.
یک روز ما را برای دیدن مدرسه
خاندان سلطنتی بردند. بعدها فهمیدم که
این مدرسه در یکی از قصور واقع است
و از اول نفهمیدم. برای اینکه از خیابان
طویل و عریضی وارد دری شدیم و از
آن در وارد صحرای وسیعی شدیم که
درخت زیادی داشت ولی در حوالی اش
بنیانی پیدا نبود تا بدان مدرسه رسیدیم و
بعدها فهمیدیم که تمام آن صحرا و
صحراهای دیگر، باغ یک قصر است و
عمارت قصر نیز در آن محوطه مجلل و
با شکوه و با عظمت است و از این قصرها
در ریاض زیاد بود که ما هر روز در یکی
از آنها شام یا ناهار خوردیم.
من آمریکا را ندیده ام ولی در
جاهایی که دیده ام، نظیر هیچ یک از این
قصور را ندیده ام. قصر رییس جمهوری
هند را با یکی از آنها مقایسه کردم. در
جدّه نیز قصری بود که من آن را ندیدم؛
زیرا در میهمانخانه منزل کرده بودم و
بعضی از ملتزمین رکاب
می گفتند که چهار هزار متر مربع وسعت
یکی از سالنهای آن بوده است.
من جاهای بسیار دیده ام؛ انگلیس،
اسکاتلند، آلمان، ایتالیا، پاکستان،
هندوستان، کشمیر، بیروت و جاهای
دیگر را دیده ام که ذکر آن موجب طول
کلام می شود، ولی در هیچ جا کاخی به
عظمت و شکوه کاخ های ملک سعود
ندیدم.
آقای وزیر خارجه و رجال دیگری
که آمریکا را دیده اند، می گفتند که نظیر
این قصور در آمریکا هم نیست. قصری
که ما در آن منزل داشتیم، میهمانخانه
شخصی ملک سعود است و یک
رستوران بزرگ دارد که تمام کارمندان
مهم دولت در آنجا شام و ناهار
می خورند و غالبا خود ملک سعود نیز در
آن حاضر می شود و البته هزینه آن نیز با
شخص اوست.
ناظر و آشپزهای او همه فرنگی
هستند. پیشخدمت ها سودانیانی هستند
که قبلاً زیر دست انگلیسی ها برای
پیشخدمتی تربیت شده اند و به این جهت
هیچ گونه نقصی برای پذیرایی نمی توان
گرفت. تمام چیزها را از خارج مملک
وارد می کنند و شاید تنها چیزی که ما از
محصول مملک خوردیم،
شیر شتر بود که روز اول سر ناهار به هر
یک از ما یک لیوان دادند و چون با
شکر آمیخته بود، بسیار مطبوع بود و
شاید رفقای ما نفهمیدند که چیست ولی
پسر ملک سعود به من گفت که شیر شتر
است. من قدری اظهار کراهت کردم؛
یعنی او اثر آن را در چهره من خواند و
گفت: اگر شاهنشاه بدش می آید، تا من
بگویم نخورد. من گفتم شاه ما هر سختی
را تحمّل می کند و به روی خود
نمی آورد، اینکه چیز مطبوع خوبی است.
کارمندان ایشان غالبا یا فلسطینی یا
سوری و یا حجازی هستند. کارمند
عالی رتبه نجدی بسیار کم است و ما تنها
وزیر دارایی را دیدیم که نجدی بود ولی
من از قیافه اش حدس زدم که نژاد اصلی
او سیاه است. به این جهت، وحدت
مملکت سعودی نعمتی برای مردم حجاز
شده؛ زیرا به واسطه نفت احساء و قطیف
آنها کارمندان دولت ثروتمندی شده اند
و کارها نیز در دست آنهاست نه
نجدی ها.
در قصر او همانطوری که مدرسه
هست، مسجد هم هست و روزی پنج
مرتبه اذان می گویند و نماز می گزارند.
اذانی که در قصر اقامتِ ما به گوش
می رسید، بسیار بدصدا بود و بدون اینکه
قصد اهانت داشته باشم آن صدا به یادم
آورد که در مبارزه عرب ها و ایرانی ها،
همیشه ایرانی ها به عرب ها کلاغ می گفتند
و از آنجا حدس زدم که از جهت آواز
آنها بوده است.
چون نامی از مدرسه قصر بردم،
باید آن را تمام کنم. اول ورود ما
شاگردی با صدای شیرین و طبق تجوید به
طرز مصری ها قرآن خواند. بعد دیدن
کلاس ها شروع شد، بعد بچه های
کوچک یک نمایش ورزشی دادند که
بسیار جالب بود.
تمام شاگردان از خاندان سلطنتی
بودند و للّه الحمد خاندان سلطنتی این
قدر اولاد دارند که بتوانند چند مدرسه را
پر کنند؛ زیرا خود ملک سعود ۵۲ پسر
دارد و دخترانش بیش از این هستند و
عجب این است که هیچ کس حساب آنها
را از روی یقین نمی دانست، هر کسی
چیزی می گفت. یکی از پسرهای او در
مدرسه به من این رقم را داد ولی گفت که
من هم یقین ندارم گمان می کنم همین
قدر باشند.
ریاض یک شهر قدیمی است و
شاید اگر آن را ده بزرگی بگوییم،
مناسب تر از شهر است. ولی خیابان های
آسفالته خوبی دارد و ملک سعود یک
نقشه پنج ساله دارد که ریاض را یکی از
بهترین شهرهای خاورمیانه کند.
اما اطراف ریاض غیر از بیابان
بی انتها هیچ نیست. در تمام مدتی که ما
پرواز می کردیم، از روی بیابان های
خشک وحشتناک می گذشتیم و من به
یکی از
رفقا گفتم که اگر اینجا را به دست
آلمان ها بدهند، در ده سال می توانند آن
را
آباد کنند.
بین ریاض و حجاز
از ریاض با طیاره به جده رفتیم. در
فرودگاه، اعیان شهر به استقبال آمده
بودند. یک شب در جده ماندیم و فردا با
لباس احرام به مکه مشرّف شدیم. جاده
بسیار صاف و آسفالت بود، همه لبّیک
می گفتیم. به شعاب مکه که رسیدیم،
رعشه ای سرتاپای مرا گرفت. برای اینکه
فکر کردم که حضرت رسول وقتی از
دست قوم خود آزار می دید به اینجا پناه
می آورد و هر جا را فک
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 