پاورپوینت کامل شهر یادها و نشانه ها «۲» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شهر یادها و نشانه ها «۲» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهر یادها و نشانه ها «۲» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شهر یادها و نشانه ها «۲» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۷۶

در قسمت پیشین، ترجمه بخشی از سفرنامه حج شهید «بنت الهدی» را که با عنوان
«ذکریاتٌ علی تلال مکه» چاپ شده است، تقدیم شما خوانندگان نمودیم.

اینک، بخش دیگری از این سفرنامه:

به سوی عرفات

سه روز در مکّه به زیارت و طواف گذراندیم، تا هشتم ذیحجّه، که می بایست به «عرفات» برویم. با آن که وجوب «وقوف در
عرفات»، از ظهر تا غروب روز نهم است، ولی حجّاج، عادت دارند از عصر روز هشتم (روز ترویه) حرکت کنند.

بعد از ظهر به حرم رفتیم و رو به روی کعبه مقدّس به انتظار غروب نشستیم. فکرم به واقعیّت زیبایی کشیده شد که در آن به
سر می بریم. آیا آن نشست ما یک حقیقت واقعی بود؟ به ذهنم آمد که کلماتی چند روی برگه کوچکی بنویسم. کوشیدم تا اندیشه خود
را با آن نوشته ترسیم کنم، آنها عزیزترین کلماتی بود که در طول آن سفر نوشته ام، چرا که مطالبی بود که از نزدیک، پیرامون کعبه،
آن هم در مقدس ترین مکان نوشته شد.

صدای اذان مغرب برخاست، با شعار عزت بخش و جاودانه «اللّه اکبر»، چیزی بزرگتر از خدا نیست، این بزرگی را که انسان
برای خدای آسمان اعتراف می کند، احساس کوچکی در پیشگاه او می کند، کوچکی در پیشگاه خدا و تواضع در برابر بندگان. چرا که
وقتی انسان به بزرگی خدا اقرار می کند، عظمت کسی را جز او احساس نمی کند. این همان سخن «اقبال لاهوری» است که گفته
است:

«یک سجده در پیشگاه خدا، انسان را از هزار سجده در برابر مردم می رهاند!»

این چه عظمت است که روح انسان را بالاتر از هرچیز می برد، تا آنجا که به چیزی جز خدا نیاز نمی یابد؟ و چه صفتی است که
روحیه مؤمن را چنان بالا می برد که در برابر کسی خضوع نمی کند، چرا که تنها خداست که بزرگتر است!…

ندای جاودانه را لبیّک گفته، نزدیک کعبه به نماز ایستادیم، خانه خدا زیاد شلوغ نبود، چون بسیاری از حجّاج، به عرفات رفته
بودند. پس از نماز، نیّت احرام حج کردیم و به خانه برگشتیم تا به ماشینهایی که نزدیک منزل بود، سوار شدیم؛ تا ما را به عرفات ببرد.

راه میان مکّه و عرفات، طولانی نبود، چه بسا در حالت عادی این مسافت در نیم ساعت طی شود، ولی آن شب پرازدحام، راه
به کندی و زحمت طی می شد. از این رو راننده ما را از یک راه دیگر برد تا خلوت تر باشد،ولی گویا دیگران هم همین فکر را کرده
بودند که آن راه هم شلوغ و پر از ماشین و حجّاج بود.

تاریکی شب، بر هیبت آن صحرا می افزود، دشتی که جز چادرهای سفید، که میان آنها خیابانهای شنی کشیده شده بود، دیده
نمی شد و راه یافتن در آن مسیر، کسی را می طلبید که با طبیعت خاک آشنا باشد و بر پهنه پاک آن زیسته باشد.

در عـرفات

ماشین کنار یکی از خیابانها ایستاد. پیاده شدیم، در یک دست، ساکی که درونش جامه های احتیاطی احرام، سجاده، قرآن و
کتاب دعا بود، در دست دیگر آفتابه ای خالی برای تهیّه آب. پشت سر راهنما راه افتادیم، از پیچ و خم چادرها گذشتیم تا به چادر
خودمان رسیدیم. با برق، روشن بود، ولی بی فرش. سر و صداها پیرامون ما برخاست که: این چیست؟ چگونه بنشینیم، چگونه
بخوابیم و… وضع عجیبی بود. رنج آور بود که به خاطر نبودن وسایل راحتی، این بگو مگو شنیده شود! وسایلی که در پاکی آن
سرزمین و قداست آن شب هیچ تأثیری نداشت. ولی بحمداللّه آن شب توانستیم بطور غیرمستقیم، در چادر، فضای معنوی دعا و
نیایش ایجاد کنیم. چیزی نگذشت که با زیرانداز، چادر مفروش شد. گرچه زیراندازها سبب راحتی جسم بود، ولی احساس کردم که به
خاطر واقعیّت زندگی، مورد علاقه است، چرا که یادآور حرص انسان به زندگی آسوده و استفاده از وسایل مادّی است… ولی طبق آیه
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینه اللّه …» حرام که نیست!

صبح، در عرفات بودیم. تنها جایی که همه حجاج، در زمان واحد و ظرف چند ساعت معیّن (از ظهر تا غروب) باید آنجا باشند.
چه حکمت عظیمی در این دستور، که برای مسلمانان یک فرصت اجباری برای گردهمایی و شناسایی یکدیگر فراهم می سازد و یک
مسلمان از نزدیک می تواند اخلاق و عادات و اندیشه های مسلمانان را بشناسد و با زمینه های علمی و عملی آنان آشنا شود، تا
مسلمانان از رهگذر این تجمّع، به راحتی بتوانند مهمترین مشکلات عمومی خود را بررسی کرده و از حکمت و تجربه یکدیگر، راه
حلهایی بیابند. این وقتی است که شعائر عبادی حج، با محتوای مطلوبش انجام شود.

در این که چرا این سرزمین را «عرفات» نامیده اند، تفسیرهای گوناگون روایت شده است. یکی این که مسلمانان این سرزمین
مقدس را می شناسند، یا آن که آدم و حوا در اینجا پس از هبوط از بهشت، همدیگر را شناختند، دیگر آن که در این سرزمین، جبرئیل
بر حضرت ابراهیم فرود آمد و گفت آنچه را داری برای خدا اعتراف کن. ولی تفسیر اوّل، درست تر و به واقعیّت محتوای اعمال دیگر
حج نزدیک تر است… امّا متأسفانه همان هم اجرا نمی شود. حجّاج، از عرفات جز نماز و دعا نمی شناسند و هر کاری جز آن را ناروا
می شمارند… .

ساعتهای نخست روز، با دعا و نماز و تلاوت قرآن گذشت. ولی واقع این است که ساعات حجّ در عرفات، قیمت ندارد! همه
دقیقه هایش موهبت است، ولی انسان روح خویش را از عالم ماده و نیرنگها و غرورهایش جدا می کند، گاهی به گناهان اعتراف
می کند، گاهی به استغفار می پردازد و به درگاه خدا می نالد… خدایی را عبادت می کند که او را با چشم سر نمی بیند ولی با چشم
بصیرت، دیدنی است. آیا سعادت، جز با تقوای الهی شناخته می شود؟ تقوا، راه خیر را در زندگی برای متّقی ترسیم می کند و از او
فردی شایسته می سازد که می تواند هسته «جامعه شایسته» باشد و او را به سوی خدا می کشاند… و این انسان سرگردان و مغرور و
فریفته سرابها را به آستانِ نیاز به بی نیاز می کشاند… .

ساعات حضور حاجی در عرفات، ساعتهای ساختن روح و بیداری افکار و دل هاست، البته نسبت به کسی که در سطح
نگهداری از دستاوردهای غنی و گذر از مرحله تاریکی به روشنایی یا ارتقاء از خوب به خوب تر باشد. شگفت آن که در آنجا کسانی را
می یابیم که همّ و غمشان خوردنی و نوشیدنی و زیرانداز و رختخواب است. تنها چیز مادّی که انسان می خواهد هرچه بیشتر در آنجا
داشته باشد، «آب» است، آری آب، چون تنها وسیله طهارت است و طهارت هم شرط درستی عبادت است. آب هم به اندازه فراوان
نبود. چون آب لوله کشی به منطقه کشیده نشده بود و مدیر کاروان می بایست برای حجاج، آب تهیّه کند. مسأله آب، چیزی بود که
ترس تمام شدنش بود. مشکل دوّم دستشوییهای آنجا بود. نمی شد انسان پاک وارد شود و بدون آلودگی بیرون آید. دو سه دستشوئی
بود و جلوی هر کدام هم سه چهار نفر به انتظار!

روز عرفه سپری شد. ساعت آخر، کارکنان به جمع کردن چادرها پرداختند تا آنها را به «منا» منتقل کنند. زیر آسمان عرفات و
روی شنها، هر کس کنار وسایل خودش نشسته بود. در آن ساعت، احساس حسرت وداع از آن سرزمین پاک داشتیم و به اطراف نگاه
می کردیم تا بیشترین توشه «یاد» و «خاطره» را برگیریم. با فرارسیدن غروب، نماز خوانده، مختصر غذایی خوردیم، صدا زدند: بروید
به طرف ماشینها! می بایست از آنجا به طرف مشعرالحرام می رفتیم.

وادی مشعـر

وسایلمان را برداشته، به راه افتادیم. معاون مدیر کاروان با یک بلندگوی دستی ما را به راه انداخت. چون بلندگو را خیلی به
دهانش نزدیک گرفته بود، حرفهایش مفهوم نبود، ولی ما به طرف صدای بلندگو می رفتیم. هر یک از ما غیر از وسایل خود، آفتابه پر
آبی هم به همراه داشت، چرا که به سوی مزدلفه می رفتیم و آنجا آبی نبود و مدیر کاروان اعلام کرده بود که آفتابه ها را پرکنید و خالی
نیاورید.

از پیچ و خم چادرها گذشته، دنبال ماشینها می گشتیم ولی نمی یافتیم، چون همه پارکینگها و نشانه ها شبیه هم بود و تاریکی
شب هم منطقه را به سرعت فرا می گرفت و از گم شدن در آن شب پرهیبت می ترسیدیم. همچنان دنبال صدای بلندگو می رفتیم و
توجّهی به چپ و راست نداشتیم. با هم می رفتیم و مواظب بودیم که از هم دور نشویم. یکی از کارکنان کاروان هم از پشت سر
پیوسته هشدار می داد که: دنبال صدا بروید تا گم نشوید. آری… لازم بود در پی صدا حرکت کنیم و پراکنده نشویم تا گم نشویم. مگر نه
این که ما را پیوسته فرا می خوانند تا دنبال صدای حقّی باشیم که ما را به «حیات» فرا می خواند؟! آنگاه، ما بی آن که این صدای حق را
بفهمیم و پی بگیریم، گوشهایمان را بر این ندای جاودانه رسول خدا می بندیم که ما را به بهشت می خواند. چرا با هشدار یک انسان،
از گم شدن می ترسیم ولی از آن گمراهی که ما را به دوزخ می کشد بیمناک نیستیم، در حالی که هر پیامبر یا وصیّ پیامبری ما را از آن
بیم داده است! و چرا بخاطر ترس از گم شدن، به چپ و راست نگاه نمی کنیم تا نشانه های راهنما را گم نکنیم، ولی در طول زندگی به
چپ و راست می چرخیم و نسبت به آرمانِ الهی «استقامت» خود را به نادانی می زنیم؟

نتیجه گم شدن ما اینجا چیست؟ به هر حال به مردمی مثل خودمان که پیشاپیش مایند می رسیم، که تنها رنگ و نژاد و
اخلاق و عادات، بین ما فاصله می اندازد. ولی گمراهی از حق، ما را گرفتار دستِ فرشتگان عذاب و دوزخ الهی می سازد، و بین این دو
گم شدن، فاصله هاست، چقدر جاهلیم که دنبال این نشانه ها می افتیم، امّا از آن حقیقتها غافلیم.

بالأخره به جایگاه ماشینها رسیدیم و ما را به مزدلفه رساند. وقتی به مزدلفه رسیدیم، نزدیک نیمه شب بود، نه بخاطر دوری
راه، بلکه بجهت ازدحام در مسیر. مزدلفه، سرزمینی ساده و بی آب و درخت است، حتی خیمه های منا و عرفات هم در آنجا نیست،
تنها کوههاست که قد برافراشته است. زیراندازها را پهن کرده، برای استراحت پیش از جمع کردن سنگریزه نشستیم. چشم که
می دوختیم، تنها اشباح مردم را می دیدیم که یا با چراغ قوه، خم شده و در جستجوی سنگریزه اند، یا گروه خود را گم کرده و از این و
آن می پرسند، در آن سیاهی شب، تنها لباسهای سفید احرام بود که به چشم می خورد.

باید همینجا اعتراف کنم که از تصوّر ساعاتِ مزدلفه و زمین و آسمان آن منطقه و موهبتها و هیبت و شکوهش ناتوانم. به
نظر من فوق تصویر و ترسیم است. کسی نمی تواند آن را بفهمد مگر آن که از روی درک و فهم، در آن فضا زیسته باشد.

خستگیهای راه را که از تن به درکردیم، به جمع کردن سنگریزه برای «رمی جمرات» پرداختیم. می بایست چهل و نه سنگ
جمع کنیم، مستحب است که بیست و یک سنگ اضافه برداریم، برای احتیاط. برای جمع کردن سنگ، روی زمین خم شده بودیم.
هر سنگریزه در نظرمان از یک دانه لؤلؤ گرانبهاتر بود، چون سنگها مکمّل حجّ ما و از شرایط صحّت آن است، ولی دانه های لؤلؤ، در
این زمینه کار ساز نیست. این سنگریزه ها که در «مشعر» جمع می کردیم تا در «منا» رمی کنیم. سمبل سلاح ایمان بود، تا بدینوسیله
شرّ و عصیان و نافرمانی خدا را رمی کنیم. سنگ زدنها، رمز این است. از این رو اسلام خواسته به ما بیاموزد که تنها از راه ایمان
می توانیم با شرّ و ستم مبارزه کنیم. ایمان، ما را در این رویارویی مسلّح می کند و در مقابل خودباختگی، بیمه می سازد و از همین جا
حکمت این را که واجب است سنگها از مشعر و داخل این سرزمین مقدّس باشد درمی یابیم.

هر یک از ما، کیسه کوچکی از چلوار داشت، تا این سنگهای ارزشمند را نگهداری کند. به اندازه لازم سنگریزه جمع کرده، در
کیسه ها را محکم بستیم، سپس دراز کشیدیم تا اندکی استراحت کنیم، چرا که خستگی، بر حال عبادت تأثیر می گذاشت. ساک
کوچکمان هنگام خواب، بالش ما بود. هر کدام از ما نیمی از ملافه را زیرانداز کرده، نیمه دیگر را روی خودمان کشیدیم و آفتابه های
گرانقدرمان هم بالای سرمان بود.

دو ساعت پیش از سپیده بیدار شدیم، وضو گرفته به دعا پرداختیم. زیباترین چیزی که در خلال آن ساعتها خواندیم، مناجات
منظومه حضرت امیر ـ علیه السلام ـ بود. در آرامش آن شب و در فضای آن افق معنوی و در دل آن تاریکی که جز نور چراغ قوّه های
دستی دیده نمی شد، چه زیبا بود صدای خاشعانه آن مناجات که به گوش می رسید:

اِلهی لَئِنْ جَلَّتْ وَحَمَّتْ خَطیئَتی

فَعفْوُکَ عَنْ ذَنْبی اَجَلُّ وَ اَوْسَعُ…

وقت نماز رسید. نماز خواندیم و برادران و خواهران مؤمن خویش را دعا کردیم. صدای اذان صبح برخاست. سپیده سحر را به
روشنی می دیدیم که از دامن سیاهی فراز می آید. آن حقیقت علمی که قرآن در آیه «یُولِجُ اللیل فِی النهار و یُولِجُ النَّهارَ فی اللَّیل» به
آن اشاره کرده، به وضوح آشکار می شد. «ایلاج» یعنی داخل کردن تدریجی. دمیدن صبح، به اینگونه بود که همچون رشته سفیدی
به دل تاریکی می دوید و از افق گسترده دیده می شد.

قبله نما همراه داشتیم. از این رو در دعاها و نمازهایمان رو به قبله می کردیم. پس از ادای نماز صبح، به انتظار دمیدن خورشید
نشستیم. چون برای مردان کوچ کردن از مزدلفه پیش از طلوع خورشید، جایز نیست. این از ویژگیهای فقه شیعه است، نه فرقه های
دیگر اسلامی. از این رو پس از نیمه شب، ماشینها پر از حجّاج می شد و مشعر را ترک می کردند تا زودتر و آسانتر و قبل از گرم شدن
هوا به رمی جمرات برسند.

دوست دارم اینجا در مقابل یک حکم شرعی درنگ کنم که به نظر من در تنظیم اعمال حجّ و ایجاد راحتی برای هر مؤمن
اهمیّت دارد و آن این که زن، لازم نیست تا صبح در مشعر بماند. روایت شده که امام صادق (ع) نیز شب، زنانِ علوی را به «منا»
فرستاد، تا به مشقّت و ازدحام نیفتند و بتوانند براحتی مجال «رمی» داشته باشند. پس چرا باید زنان، دشواریهای تأخیر به خاطر
مردان را تحمّل کنند، در حالی که شرعا می توانند واجب خویش را ادا کرده و پیش از طلوع خورشید، در خیمه های خود در منا باشند؟!
آیا بهتر نیست مردان به فکر این باشند و ماشین جدایی برای زنها فراهم کنند که در اواخر شب، زنان را به منا ببرند؟

به هرحال، سوار ماشینها شده، راه افتادیم. نیم فرسخ نرفته بودیم که به خاطر بسته شدن راه، نیم ساعت معطّل شدیم. آفتاب
سوزان بالا می آمد و آبهای همراه ما شب گذشته تمام شده بود و جمع شدن تشنگی، گرما و خستگی آسان نبود، اگر این احساس را
انسان نداشت که در مسیر عبادت است، و آن صبح، صبح روز دهم ذیحجّه، روز عید است، عید برای جانی که به خواسته اش از حج
رسیده و عید دلهایی که با مفاهیم حج هماهنگ شده است و عید انسانی که به خاطر رسید به این سرزمین و امکان عمل طبق
خواسته خداوند، احساس سعادت می کند. وگرنه، جسم حجّاج در خلال آن روز، در اوج خستگی و کوفتگی است و با مفهوم متداول و
رایجِ عید، فاصله دارد. از پاکی بدن و پوشش تازه هم روشن است که عید صحیح و واقعی است، عید تکامل روحی انسان!

خورشید بیشتر بالا می آمد و ماشین نمی توانست جلو برود. حجاج را می دیدیم که ماشینها را رها کرده پیاده راه می افتند.
دوست داشتیم که می شد ما هم پیاده می رفتیم. این احتیاج به راهنما داشت، در حالی که در ماشین ما هیچ راهنمایی نبود، مگر یک
مرد که عهده دار رسیدگی به کارهایمان بود، ولی از او چنین راهنمایی برنمی آمد. در همین هنگام صدای مدیر کاروان را که همراه
عده ای از مردان رسیدند شنیدیم که می پرسید: آیا راه را راحت آمدیم؟

در «منـا»

پیشنهاد کردیم که کسی را بگمارد تا ما را پیاده به منا برساند. خدا خیرش دهد، دو نفر را بر این کار گماشت. از ماشین پیاده
شدیم. به خانمهای دیگر پیشنهاد کردیم پیاده شوند، جز دو نفر کسی پیاده نشد. مجموعا هفت زن و دو مرد شدیم و از وسط ازدحام
جمعیت به راه افتادیم. شوق، سرعتمان را می افزود. مسافتی بسیار را با سختیهای فراوان طی کرده به منا رسیدیم. منا، شهری است
با خانه هایی کوچک و ساختمانهایی بزرگ و محلّه های متنّوع و مساجد متعدّد، ولی شهر کوچکی است که ظرفیّت یک دهم این
جمعیّت را هم ندارد. از این رو در خیابانهایش خیمه ها افراشته شده و از اطراف شهر هم تا چشم کار می کند، خیمه ها امتداد یافته
است. از خیابانی به نام «شارع العرب» وارد منا شدیم، که از آغاز تا نهایت منا امتداد داشت و همه خیابانهای فرعی از آن منشعب
می شد.

در آن خیابان، دنبال جایگاه چادرهایمان راه افتادیم که گفتند نزدیک مرکز پست است که از جمره ها هم دور نیست. رفتن
خسته مان کرده بود. آن دو مرد از ما خواستند توقف کنیم تا بروند و راه را بپرسند. کنار یک نوشابه فروشی ایستادیم، بسیار تشنه و
خسته بودیم. از او آب خواستیم، توجّهی به ما نکرد، چند بار که تکرار کردیم گفت: آب نداریم، نوشابه بنوشید، با آن که آب داشت و
یخ فراوانی هم کنارش بود، ولی به خاطر سود بیشتر، نوشابه عرضه می کرد.

با آن که از عوارض زکام و سرفه گِله می کردیم ولی ناچار شدیم نوشابه بخریم تا اندکی از عطش خود را فرو نشانیم. بالأخره
به چادر رسیدیم. خیمه را از شب گذشته آماده و فرش کرده بودند. کمی استراحت کرده، مختصری غذا خوردیم، تجدید وضو کرده به
طرف رمی جمرات حرکت کردیم. مقابل جمره عقبه ایستادیم، ستونی چهارگوش بود که محیط آن بیش از چهار ـ پنج متر نمی شد، با
ارتفاعی حدود دو متر که برفراز تپه ای در حدود سه متر برافراشته بود، با حصاری پیرامونش. و کوه عقبه نزدیک آن گردن افراشته بود،
جایی که رسول خدا ـص ـ در موسم حج، دوبار با مسلمانان قوم اوس و خزرج، در دره های آن ملاقات کرده بود.

رمی جمـرات

هر حاجی موظّف است هفت سنگ پیاپی به آن جمره بالای تپه بزند. از این رو هزاران دست، یکی پس از دیگری برای
سنگ زدن بالا می رفت. شگفت این است که سنگها برای حاجیان اشتباه نمی شود و هر کس سنگ خود را می بیند که به جایگاه
خورد یا نه، که اگر نخورد، دوباره می زند. محلّ رمی خیلی ازدحام نبود، چون حاجیان زیادی نرسیده بودند. از این رو خود را به نزدیکی
دیواره پیرامون جمره رساندیم و بحمداللّه ، آرام و با اطمینان، سنگهایمان را زدیم.

پس از رمی جمره، می بایست برگردیم. در بازگشت، ناچار رو به رو با سنگ اندازان گشته و هدف سنگهایی قرار می گرفتیم که
از دورتر انداخته می شود و گاهی می خورد، گاه به خطا می رود. جالب آن که بعضی از حجاج، به دنبال سنگهایشان، هرچه داشتند مثل
دمپایی های پاره یا اشیاء آلوده و دورانداختنی به طرف جمره پرت می کردند. به همین خاطر می بایست در حالِ خم شدن، راه خود را
از میان صفها باز می کردیم تا به جای شیطان، هدف قرار نگیریم! همین که از منطقه شلوغ، خلاص شدیم، دیدیم یکی از ما نیست،
خوشحالی مان به خاطر تمام شدن عمل رمی جمره، به هم خورد، با چشمهایی حیران در میان انبوه جمعیّت رنگارنگ و مختلف، به
چپ و راست می نگریستیم تا پیدایش کنیم. خواستیم دنبالش برویم که راهنمای همراهمان نگذاشت و خودش به میان جمعیت رفت
تا پیدا کند. ما زنان کاروان یعقوبی نشانه ای داشتیم که از دیگران جدایمان می کرد، یک تکه پارچه سبز که نام مدیر کاروان و مطوِّف
روی آن نوشته بود. گرچه آن همراه راهنما سواد نداشت، ولی ما را از رنگِ آن پارچه و شکل نوشته اش تشخیص می داد. رفت و او را
در کناری پیدا کرد و با خودش آورد، در حالی که از پیدا کردن او به این آسانی احساس پیروزی می کرد. البته باید ما سپاس خود را
نسبت به این انسانِ متعهّد و مسؤولیت شناس ابراز کنیم که در این چند ساعتِ دشوار، ما را پشتیبان بود، با این که او تنها اجیر م

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.