پاورپوینت کامل سفرنامه مکه دختر فرهاد میرزا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سفرنامه مکه دختر فرهاد میرزا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سفرنامه مکه دختر فرهاد میرزا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سفرنامه مکه دختر فرهاد میرزا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۵۷

درآمد

درآمد

این اثر یکی از سفرنامههای مکه است که در دوره قاجاری نوشته شده. نویسنده آن دختر
فرهاد میرزاست که خود صاحب سفرنامهای است از حج و آن مکرر به چاپ رسیده است. عموی
مؤلفِ این سفرنامه; حسام السلطنه هم سفرنامهای نوشته که با نام «سفرنامه مکه» که به
صورت کتابی مستقل آن را به چاپ رساندهایم. گفتنی است، حسام السلطنه هم در همان سالی
که مؤلف این اثر به حج رفته و سفرنامه نوشته، عازم شده و سفرنامه او هم مربوط به
همین سالهاست. هر دو در سفرنامه خود از یکدیگر یاد کردهاند. حسامالسلطنه در جایی از
سفرنامه خود مینویسد:

«چون شنیدم صبیّه نوّاب مستطاب معتمدالدوله، که عیال وزیر لشکر است، و دختران مرحوم
فخرالدوله از راه جبل آمده بودند، رقعهای به آنها نوشته، فرستادم و احوالپرسی
کردم.»

و در جای دیگر میگوید:

«عصری به دیدن صبیه نواب مستطاب معتمد الدوله رفته مراجعت به منزل نمودم.»دختر
فرهاد میرزا هم در باره حسام السلطنه مینویسد:

«سرکار نواب مستطاب، اشرف والا، حسامالسلطنه به ملاحظه این که زیاد مخالفت حضرات
نکرده باشد، شب را در منی توقف کرده، یک سر به عرفات رفتند.»

۵۸

و در مورد دیگر مینویسد:

«روز بیست و ششم ذیحجه را توقف کردیم. سرکار حضرت اشرف ارفع والا حسامالسلطنه و
بعضی از حجاج، همه در این صحرا معطل مانده، هوا هم به شدت قلب است.»

و نیز مینویسد:

«سرکار حضرت والا، حسامالسلطنه ـ دام اقباله العالی ـ هم اظهار کسالت و درد پا
دارند. خداوند وجود مبارک ایشان ]را[ حفظ بفرماید.»

زمانی که کاروان از مکه به مدینه میرود، حسام السلطنه سفر را همراه کاروان شامیها
به سوی دمشق ادامه میدهد اما دختر فرهاد میرزا عازم جده و سپس ایران میشود. او از
این که حسامالسلطنه حاجیان ایرانی را در آن حال رها کرده و رفته است، دلگیر شده و
مینویسد:

«سرکار والا حسامالسلطنه اول صبح سوار شده حجاج را گذاشت، پشت سر حمل شامی را گرفته
تشریف بردند! پیغام دادم که مال نداریم. جواب فرمود همه به روز شما گرفتار هستند،
شما را به خدا میسپارم و تشریف بردند.»

درباره دختر فرهاد میرزا تنها این را میدانیم که همسر وزیر لشکر بوده و در اواخر
سفر که وزیر لشکر سخت بیمار شده، نگرانی شدیدی بر همسر او، که در راه بوده، عارض
شده است.

این سفرنامه هم مانند دیگر سفرنامههای دوره قاجار، به بیان منازل راه و مشکلات و
گرفتاریهای سفر پرداخته است. در آن دوره کمتر سفری صورت میگرفت که همراه با مصیبت و
گرفتاری، بویژه حمله اعراب به کاروان حجاج، نباشد. مؤلف به تفصیل این دشواریها را
گزارش کرده است.

درباره دوره قاجار باید به این نکته توجه داشت که نوعاً درباریان در آن دوره
میکوشیدند تا به نحوی خود را با ادب، فرهنگ و تاریخ آشنا کنند. این امر به طور
محدود در میان زنان طبقه بالای این خانواده هم مطرح بود.

نوشته حاضر شاهدی است بر فرهیختگی برخی از زنان درباریان. به علاوه فرق این سفرنامه
با سفرنامههای دیگرِ این دوره، یکی هم همین است که مسائل سفر از دید یک زن، گرچه از
طبقه اشراف، منعکس شده است. پس از سفرنامه منظوم حج که در دوره صفوی توسط یک بانوی
فرهیخته به دست ما رسیده و آن را چاپ کردهایم، این دومین سفرنامه حج

۵۹

است که از یک زن در دوره قاجار به دست ما رسیده است.

به دلیل کثرت مشغله و کمی فرصت، تحقیقی درباره شرح حال این زن و حتی نام او که در
این متن نیامده، انجام نشد. مسلم این نقصی است که باید در جای دیگر و فرصت بهتر
جبران شود.

این متن بر پایه یک نسخه که ما از آن میشناختیم آماده شده است. نسخه مزبور به شماره
۱۲۲۵ (فهرست، ج۲، ص ۱۷۲) در کتابخانه شماره ۲ مجلس شورای اسلامی نگهداری میشود.

رسول جعفریان

آغاز سفر

روزنامه سفر بیت اللهالحرام است که به یاری حضرت قادر متعال، به شرط سلامتِ مزاج
مینویسم.

روز سه شنبه، بیست و چهارم شهر رمضان المبارک ۱۲۹۷، چهار ساعت به غروب مانده، به
طالع نیکو مطالع قوس از دارالخلافه حرکت کرده به «امامزاده حسن» وارد شدیم. مشایعت
کنندگان، پس از ورود ما به شهر، مراجعت نموده کالسکه و مالها را به شهر برگردانیده،
بعضی از همراهان در امامزاده حسن توقف کردند که بعد از حرکت نمودن ما به شهر،
معاودت کنند.

چون علی الرسم در منزل اول قاطرچی لنگ میکند، شب چهارشنبه در امامزاده حسن ماندیم.
روز چهار شنبه، بیست و پنجم، سرکار نواب علیّه عالیه، حاجیه عمه خانم ـ دامت شوکتها
ـ متعلقه مرحوم حاجی محمد باقرخان تشریف آورده، قریب دو ساعت نشسته مراجعت فرمودند.
همشیره مکرمه حاجیه شاهزاده و بعضی از همراهان ایشان تا غروب مانده مراجعت به شهر
نمودند. عجب حالتی دست میدهد در وداع یاران! در حقیقت از در و دیوار ناله برمیخیزد.
چو خوش گفته شاعر: «کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران».فرزندان میرزا محمدتقی و
میرزا مصطفی و بعضی دیگر ماندهاند که بعد از حرکت کردن ما معاودت به شهر نمایند.
پنج ساعت از شب بیست و ششم گذشته، به

۶۰

حرم مشرف گشته بیرون آمدیم، بر تخت نشسته، جناب حاجی آخوند دعا خوانده، در پشت سر
اذان گفته، روانه شدیم. از همراهان; دختر خاله، صبیّه مرحوم محمد رحیمخان قاجار،
متعلقه مرحوم فتحعلیخان، و یک نفر کنیز سفید و یک نفر کنیز سیاه است.روز پنجشنبه
بیست و ششم، وارد «رباط کریم» شدیم. در میان باغ، در کنار نهر آب، که درخت انگور و
انگور بسیار خوب داشته، منزل نمودیم. از ضعیفه باغبان جویا شده که این باغ از کیست
و سپرده کیست؟ گفت: تیول سرکار انیسالدوله و سپرده به محمد حسنخان، برادر مشارالیه
است. لیله جمعه از رباط کریم حرکت کرده، یوم جمعه، بیست و هفتم، وارد «خانآباد»
شدیم. در بین راه، ده خرابه بیطر(۱) درآمده، جویا شده، گفتند خالصه است. عجب است که
حکام توجه درستی در ملک خالصه ندارند! به ایّ تقدیر خانآباد، محال زرند است و آبش
هم شور است.

در کنار فالیزِ(۲) خربزه، چادر را زده بودیم. ضعیفه فالیزچی، خربزه آورده بود. با
وجودی که خوب نرسیده بود، به مجرد اشاره کردن چاقو، از بس لطیف بود، از هم متلاشی
شد. در خانآباد، هم چاپارخانه دارد هم تلگرافخانه. از اینجا کاغذ نوشته به شهر
فرستادم. تلگراف هم کرده شد.شنبه، بیست و هشتم، از منزل خانآباد حرکت نموده به
«کوشک» که از دهات زرند است و مال محمد مرادخان زرندی است آمدیم. در اینجا هم در
کنار نهر چادر زدیم. آب کوشک شیرین است. شب یکشنبه، بیست و نهم، از کوشک سوار شده،
به منزل «چنبلان»(۳) آمدیم. راه قدری سخت بود، به جهت آن که پستی و بلند زیاد داشت.
این ده مال احمدخان ولد رضاقلی خان است. بسیار ده بزرگ معتبری است. قلعهاش دیوار
بلند محکمی دارد که در هیچجا دیده نشد.شب دوشنبه، سی شهر رمضان المبارک، سه ساعت از
شب گذشته حرکت نموده، اول طلوع آفتاب وارد «نوبران» شدیم. اینجا هم ده بزرگ معتبری
است. جواب تلگراف از شهر رسید. خداوند تعالی طول عمر به حضرت اقدس شهریاری مرحمت
فرماید. عجب آسودگی به جهت مخلوق حاصل شد که همه جا شخص از همدیگر با خبر است. هوای
نوبران در این فصل که پانزدهم سنبله است، بسیار خوب است. گویا از هوای شمیران بهتر
است. از قراری که مذکور شده است، قدری از نوبران

۱ ـ در اصل بدون نقطه۲ ـ فالیز = پالیز= جالیز، کشتزار خربزه و هندوانه را گویند۳ ـ
در حاشیه: چمران

۶۱

ملکی سیفالسلطنه جان محمدخان است و بعضی مال رعیت است.شب سه شنبه، غره شوالالمکرم
۱۲۹۷، دو ساعت از شب گذشته، از نوبران سوار شدیم. راه زیاده از حد قلبی بود. قدری
که آمدیم پل خرابی بود. از تخت پیاده شده قاطر جلو تخت پیچید، ولی قاطر عقب تخت از
نهر جستن کرد، جای تحسین بود. خواست خداوندی بود و الاّ در آن نیمه شب، تخت میشکست
و قاطر خورد ]خرد [میشد. هیچ چاره نبود مگر در صحرا ماندن. بعد از سوار شدن بر تخت،
قدری راه آمدیم. باد سردی برخاست، به شدتی سرد شد، مثل چله زمستان که همه همراهان
هرچه بالاپوش داشتند پوشیدند، باز سرد بود. هرگاه در زمستان، در این راه، این باد
حرکت کند، البته آدم را میکشد.

از نوبران الی «زرند»، هشت فرسنگ است. سه ساعت از شب گذشته سوار شده، چهار ساعت از
دسته گذشته وارد زرند شدیم و زرند چندان جمعیتی ندارد، مال رعیّت است. تلگرافخانه
در زرند هست. منزلی که افتاده بودیم بیدستان و چمن بود، خالی از صفا نبود. با وجودی
که روز آفتاب بود، هیچ گرم نبود.

شب چهارشنبه، دوم شهر شوال، چهار ساعت از شب گذشته سوار شدیم. چهار ساعت از روز
گذشته وارد «بیوران»(۱)شدیم. در باغی منزل نمودیم. چون باغ چپ(!) افتاده بود، بنه
آنجا نیفتاد. بیوران ده بزرگ و پرجمعیتی است.

سه از شب گذشته، به قاعده شهر، شیپور کشیدند. از باغ تا آنجایی که بنه ما افتاده
بود، بسیار مسافت داشت. از دو طرف قلعه و عمارت بود. قدری از بیوران مال متعلقه
جناب استاد غلامرضای معروف به شیشهگر است. باقی مال اعتمادالسلطنه و طایفه ایشان
است. تلگرافی که از دارالخلافه شده بود، آدم میرزا محمد لشکرنویس از همدان آورد. از
این بابت خوشوقت شدم.همدان

شب پنج شنبه، سوم شهر شوال، چهار ساعت از شب گذشته سوار شده روانه «همدان» شدیم.
چهار از روز گذشته وارد شدیم. تخت چون آهسته حرکت میکند، بدین جهت شش فرسخ راه را
در دوازده ساعت آمدیم. روز پنج شنبه وارد «همدان» و به اصرار میرزا محمد داخل شهر
شدیم. خانه قاضی را خالی کرده بودند. حیاط بزرگ و خانه خوبِ آراستهایست، لکن مخروبه

۱ ـ از بخشهای وابسته به ساوه

۶۲

است. از آشنایان کوچ میرحسین خان که اکنون عیال حاجی میرزاهادی است ما را دیدن
نمود. خانم حاجیه همشیره حسامالملک با دخترش و بعضی دیگر آمدند. احوال عمه شاهزاده
را پرسیدم، گفتند: در «شورین» است، چون مجال توقف نبود، فرصت نشد خدمت سرکار
شاهزاده عمه شورینی والده حسامالملک رسیده و عمه ندیده را دیده باشم.شب جمعه، چهارم
شهر شوالالمکرم ۱۲۹۷، شش ساعت از شب گذشته، از همدان حرکت کرده، وقت نماز صبح
غلامهایی که همراه بودند مرخص نموده، سه ساعت به غروب مانده وارد «اسدآباد» شدیم.
پس از ورود، خانباباجان ولد صاحب اختیار که حاکم آنجا است، خبر شد. تعارفات به جا
آورده در باغی منزل نمودیم.شب شنبه، پنجم شهر شوال، شش ساعت از شب گذشته، سوار شده،
روانه «کنگاور» شدیم. روز پنج شنبه، پنج ساعت از روز گذشته وارد کنگاور شدیم. صاری
اصلان گویا از شهر به پسرش که حاکم آنجا است، نوشته بود، کمال انسانیت و ادب بجا
آورد.شب به جهت گردنه «صحنه» مانع از حرکت کردن شدند. صبح یکشنبه وقت طلوع آفتاب
حرکت کرده، چهار ساعت به غروب مانده وارد صحنه شدیم. آدمهای حشمتالسلطنه آمده بودند
که تعارفات بجا بیاوردند. چون خیال زیارت داشتم، تعارفات رسمیه را قبول نکرده، منزل
در باغ نمودم. قافله زیادی در اینجا بودو همه جنس بار داشته، که به دارالخلافه حمل
میشد.بیستون

شب دوشنبه، هفتم شهر مزبور، شش ساعت از شب گذشته از صحنه سوار شده، دو ساعت از دسته
گذشته، وارد «بیستون» شدیم. عجب اشتهاری این کوه بیستون دارد که گفتهاند بیستون را
عشق کند و شهرتش فرهاد برد. فرهاد چه کرده است، معلوم میشود در قدیم حجاری نبوده و
او این تخته سنگ را صیقل زده، لهذا این همه شهرت کرده. یا این که به نظر الوار جلوه
کرده است. بی سبب شهرت داده; لذا اگر حجاریهای تخت جمشید را ببینند که سنگ را به
قسمی صیقل زدهاند که مثل آینه براق است، چو میگفتند؟

آبادی از قبیل باغ و درخت هیچ ندارد. تازه یک قطعه کوچکی را درخت تبریزی
نشانیدهاند. خداوند عمر کرامت

۶۳

فرماید، پنج سال دیگر چیزی خواهد شد. عجب است که حاکم این بلد هیچ به خیال آبادی
باغ و باغچه که هم منفعت دارد و هم سایهای است به جهت مسلمانان نیفتاده است. با
وجود کثرت آب، از انداختن باغ مضایقه دارد. روزش چون سایهبان نبود، بسیار گرم بود.
برخلاف منزل قبل که از کثرت برودت بالاپوش زیاد کرده بودیم.

عجب رعیّتهای فقیر کثیفی دارد. دیگها دیده میشود که اگر ذکر بشود، کسی روغن آن طرف
را نخواهد خورد. زن و بچه هر چه در بیستون دیده شد، همه مثل ترشح و مرکّب سیاه
بودند. معلوم میشود زیاد فقیر هستند. هرگاه پادشاه عادل یک دو سال به اینها تخفیف
مرحمت فرماید و از حاکم، مملکتداری بخواهد، بجاست. باید ساعتی هزار بار شکر خداوندی
را بجا آورد که ما را از قبیل این مخلوق قرار نداده است!سه شنبه، هشتم شهر
شوالالمکرم، شش ساعت از شب گذشته، از بیستون سوار شده در سر «پل قراسو»،
حشمتالسلطنه جمعیت و آدم فرستاد، به اصرار وارد باغ مرحوم شاهزاده که در خارج شهر
است شدیم. در اندرون نهایت مهمانی و مهمانداری بجا آوردند. روز سه شنبه، به قاعده
مستمر، چاپار طهران میرفت. نوشتهجات نوشته، به پستخانه فرستادم.کرمانشاهان

شب چهارشنبه در «کرمانشاهان» توقف کردیم. روز چهارشنبه، نهم، خبر معزولی سپهسالار
در شهر شهرت کرده بود. خدمت حشمتالدوله فرستاده، تحقیق نموده، تلگراف دستخط که به
جهت معزولی مشارالیه زده بودند فرستاد. عجب بیثبات است دنیا و کار دنیا و غرور
دامنگیر است; فاعتبروا یا اولی الابصار! بازهم عبرت نخواهند گرفت.صبح پنج شنبه، دهم
شهر شوال، از کرمانشاهان حرکت نموده روانه «ماهیدشت» شدیم. یک فرسخ که از شهر مسافت
پیدا گشته، قلاب تخت شکست. خوب بود که تختکش تخت را گرفت تا غلامها ریخته
نگاهداشتند. قدری صدمه به بازوی چپ من وارد آمد، به قدری که کبود شده ورم کرد،
بحمدالله بخیر گذشت. لابداً سوار اسب شده، سه فرسنگ متجاوز در هوای گرم سواره آمدیم
تا آن که به ماهیدشت رسیدیم. بسیار بد منزلی است و مخلوق آنجا هم بسیار کثیف
میباشند. محمدرضاخان لازمه ادب بجا آورد.شب جمعه، یازدهم شوال، بعد از

۶۴

صبح از منزل سوار شده، بعد از ظهر وارد «هارونآباد» شدیم. در آنجا هم لازمه
خدمتگذاری را بجا آوردند. عمارت خوبی از دور پیدا بود. گفتند مال محمد حسینخان است.
رضا قلیخان برادر زاده او مشارالیه را نزد اولیای دولت قاهره مقصر قلمداد نموده،
خانهاش خراب کرده است. جای تعجب است، بدون اجازه اولیای دولت قاهره خانه آباد را
خراب کنند. هارونآباد هم خوب جایی نبوده است. به جهت صدمه دیروز کسالت هم عارض
گشته.پنج ساعت از شب شنبه گذشته از هارونآباد حرکت نموده روانه «کِرِند» شدیم. قدری
راه آمده، غلام سرکار حشمتالسلطنه تلگراف طهران را آورده شکر خداوندی به جهت خبر
سلامتی بجا آورده، صبح وارد کرند شدیم. عجب جای خوبی است، باغات خوب دارد. کمال
انسانیت ]را[ سرهنگ پسر ملک نیازخان بجا آورد. عصری دختر حسن خان دایی دیدن کرد.شب
یکشنبه، سیزدهم شهر شوالالمکرم، شش ساعت از شب گذشته از کرند سوار گشته، غلامهای
کرمانشاهی و محمدخان یوزباشی مرخص کرده، قدری راه که آمدیم درهای پیش آمده که به
قدرت الهی درختهای بلوط از لای سنگها بیرون آمده. راه هم بسیار سرازیری داشت.
بحمدالله به سلامت وارد «پاطاق» شدیم. علیمرادخان خودش در پلذهاب است. برادرش
کریمخان لازمه ادب بجا آورد. یک ساعت از شب گذشته چاپار طهران رسید. نوشتهجات را
رسانید. از دیدن نوشتهجات تحمیدات بجا آوردم.سر پل ذهابشب دوشنبه، چهاردهم شوال،
بعد از نماز صبح روانه پل شدیم. همه راه تا زمانی که از کنار نهر میگذشتیم، همه جا
درخت پیدا بود. بسیار باصفا، برخلاف منازل سابق. پنج از روز گذشته، وارد «پل ذهاب»
شدیم. سه عراده توپ در سرپل گذارده بودند و توپچی به قاعده ایستاده بود.

علیمرادخان کِرِندی، خیلی به قاعده استقبال کرد. در باغی منزل کردیم. از درختهای
تبریزی بسیار داشت. معلوم میشد باغ تازه احداث است. هوا زیاد گرم بود. نانها هم
بسیار خراب است که ابداً نمیشود خورد. تا این منزل همه جا یخ همراه است. از آب گرم
تاکنون نخوردهایم. تلگراف جناب وزیر لشکر با تلگراف حضرت والا که به گماشته خود
فرموده بودند، هر دو رسید. از این بابت خوشوقت شدیم.

۶۵

شب سه شنبه پانزدهم شوال، به جهت ناامنی راه و سوار چلبی، بعد از نماز صبح سوار
شدیم. علیمرادخان سرتیپ با غلام سواره و سرباز پیاده همراه بودند تا به «قصر شیرین»
رسیدیم. از قصر علامتی باقی است. عجب سنگها کار کردهاند. مثل این که قالب یک دسته
است، همه به یک اندازه است.

بعد از ظهر، وارد باغ فرمایشِ حضرت ظلالله]![ شدیم. در آن سال که حضرت اقدس شهریاری
به عتبات مشرف میشدند، فرمایش باغ پل ذهاب و باغ قصر را فرمودهاند. باغ ذهاب
درختهایش بهتر شده است. گویا باغبان بهتر توجه نموده.باغ قصر هم بد نبود. درخت لیمو
و نارنج و خرما و میوههای دیگر همه جور داشت. تبریزیها خوب سبز شده بود و حال آن که
درخت تبریزی در صفحات شمیران خوب میشود.

این باغ از همه قبیل میوه داشت، بجز نارنج و لیمو و خرما که وقت ثمر اینها نشده
است. خداوند عمر کرامت کند، چند سال دیگر برای مترددین خوش خواهد گذشت، خداوند ان
شاءالله تعالی وجود مبارک حضرت ظل الله را به سلامت بدارد و این امنیت را از ما اهل
ایران نگیرد، بحق محمد و آله ـ صلی الله علیه و آله.خروج از ایرانشب چهارشنبه،
شانزدهم شهر شوال المکرم، قبل از اذان تمام قافله و زوار را خیلی بطور نظم، علیمراد
خان، سرتیپ کرندی، سوار کرده، خودش هم با جمعیت سوار و پیاده، سوار شده، همه جا
همراه بود تا اول خاک دولت علیّه ایران، از آنجا مرخص شد. آدم نایب دولت علیّه
ایران جلو آمده همراه بود تا وارد «خانقین» شدیم. اول رفتم در کاروانسرا، چون مناسب
نبود برگشتم، در جلو باغی افتاده. نهر بزرگی جاری بود، ولی به شدت گرم بود. شب را
در همانجا ماندیم. به جهت اغتشاش قافله حرکت نکرد. شب پنج شنبه، هفدهم، قبل از اذان
حرکت کرده، تذکره را در همان منزل دادیم که وقت حرکت جلو را نگیرند. قبل از ظهر
وارد «قزلرباط» شدیم. در صحرا چادر زدیم. به حدی گرم بود که نفس قطع میشد. چون چهار
طرف چادر به جهت حفاظ بسته بود ابداً نسیم نداشت، لیکن هندوانه خوبی داشت. با وجود
گرمی هوا، خوب سرد بود که گوارا بود. اول شب آدم سرتیپ و مأمور آنجا آمد که قافله
حرکت نکند. شب سر راه را سوار چلبی گرفته است. خداوند حفظ نماید، نمیدانم چه خواهد
شد.

شب جمعه، هیجدهم شوال، وقت

۶۶

اذان صبح از منزل قزل رباط حرکت کرده روانه «شهروان» شدیم. چهار ساعت از دسته گذشته
وارد «شهروان» شدیم. …این دهات آباد است. دکان، بازار همه چیز دارد. در میان
باغی، در زیر درخت نارنج کهنی منزل نمودیم که ابداً نارنج نداشت. عربِ خوش خدمتی
مستأجر باغ بود. فارسی و ترکی را خوب میدانست. سه ساعت از شب شنبه، نوزدهم شهر شوال
گذشته، سوار شده روانه «یعقوبیه» شدیم. در بین راه به جهت پلهای خراب زیاد معطلی
کشیدیم. یک ضعیفه پا شکسته از پالکی افتاده تمام قافله بیمروّت همه رفتند. لابداً
تخت را در صحرای مخوف گفتم نگاه داشتند، ضعیفه بیچاره را سوار نموده، دو ساعت از
دسته گذشته وارد یعقوبیه شدیم. از جسر گذشته، به آن طرف در باغی منزل کردیم. از شدت
گرما بسیار سخت گذشت. چون در این منزل کرایهکش زحمت کشیده بود گفتم انعامی به او
دادند.

کاظمینپنج ساعت از شب گذشته، حرکت نموده، روانه کاظمین ـ علیهماالسلام ـ شدیم. قبل
از ظهر وارد «بغداد» شدیم. آدمهای کارپرداز جلو آمده به سلامت از جسر گذشتیم، وارد
کاظمین شدیم. هنگامه خدام بود که فریاد ایشان به جهت منزل کردن در خانه آنها به عرش
میرسید! آخرالأمر در خانه ملاعباس روضهخوان وارد گشته، غروب به جهت غسل زیارت به
حمام رفته، شب را به جهت زیارت، به حرم مبارک مشرف شدیم. زیارت خوانده مراجعت
کردیم. روز دوشنبه، طرف عصری کارپرداز دیدن کرده، نوشته حملهدار را دیده، مهر کرده،
قدری توقف نموده، مراجعت نمود. تلگراف هم از طهران رسیده، بدین سبب بسیار خوشوقت
گشته. لیل چهارشنبه، بیست و سوم به جهت بعضی کارها در اینجا توقف نمودیم. صبح
چهارشنبه، بیست و سوم شهر شوال، به حرم مشرف گشته، از چنگ گداها خلاص گشته سوار
شدیم. در بین راه ]هوا[ بسیار گرم بود. وارد شدیم، چادر را نزدیک شط زده بودند.
خالی از صفا نبود. متصل بود به کمی قفّهای(۱) که از روی آب میگذشت. شب پنج شنبه،
بیست و چهارم، یک ساعت از شب گذشته، قافلهای پیدا شدند. معلوم گشته که تجار یزدی
میباشند و مالالتجاره هم قند است. در شب مزبور چون منزل فردا دور بود، دو ساعت از
شب گذشته، سوار شدیم. دو ساعت از روز بالا آمده، گنبد مبارک طفلان

۱ ـ نوعی قایق و زروق.

۶۷

حضرت مسلم عـ پیدا گشته، چون راه چب]؟[ است و قدری اندیشناک است، از تخت پیاده شده
سوار اسب شده رفتم به زیارت آن دو بزرگوار. بعد از ساعتی، چند عربی پیدا شده، مدعی
بر این بود که ما در اینجا متولّی میباشیم. زیارت نموده مراجعت کردم، وارد «مصیّب»
شدیم. قبل از ظهر از جسْر گذشتیم. چون سواره بودم، وسط جسر یک عرب خدا خیر نداده
بیجهت سری از جسر بیرون آورد که اسب رم کرد. حضرت متعال تفضل فرمود که پیاده همراه
بود، اسب را گرفت و الا در آب افتاده بود. قضای بزرگی بحمدالله رفع گشت. نایبی که
از دولت در مصیّب است، باغی را به جهت ما خالی کرده بود که مال درویش است و قبر خود
درویش هم در میان باغ است. دو باب اطاق، امسال اقبال الدوله آنجا ساخته است. در آن
اطاقها منزل کرده، نایب مصیب لازمه انسانیت را بجا آورده، بعد از ساعتی عیالش را
فرستاد، آمد، قدری نشسته مراجعت کرد. نصف از شب گذشته حرکت کرده، سه ساعت از روز
گذشته وارد کربلای معلی شدیم. خانه مرحوم ضیاءالسلطنه را خالی کرده بودند، منزل
کردیم. بعد از ورود نایب، شیرینی فرستاده بود. خاله قزی عیال شیخالرئیس که شاهزاده
ابوالحسن میرزا باشد، تشریف آورد. غسل جمعه و زیارت را بجا آورده، به حرم مبارک
مشرف شده، آستان مبارک حضرت خامس آلعبا سیدالشهداء علیه و علی آبائه آلاف التحیه و
الثناء را بوسیده تحمیدات حضرت باری را بجا آورده که سعادت مرحمت فرمود، درک فیض
عظیمی از برایم حاصل گشته. پس از اذن مرخصی روانه بقعه مبارکه حضرت قمر بنیهاشم
ابوالفضل العباس عـ شدیم. هوا به شدتی گرم کرد که حدی ندارد. در روضه آن بزرگوار هم
مشرّف گشته به منزل مراجعت کردیم. خاله شاهزاده مهد علیا خانم دیدن آمده بودند. شب
سه شنبه، بیست و ششم، در کربلاماندهصبح به حرم مشرف گشته. بعد از
ظهرازکربلاسوارگشتهروانهسرایشور شدیم.نجف اشرف

چهار ساعت از شب گذشته وارد کاروانسرا شدیم. در برج کاروانسرا ]که [خیلی ارتفاع
داشته، منزل نمودیم. از جهت ارتفاع منزل، شب بد نگذشت. نماز صبح را خوانده اول طلوع
آفتاب سوار شده روانه سمت «نجف اشرف» گشته از چهار فرسخی گنبد مبارک نمایان بود.
شکر حضرت سبحان را بجا آورده. بعد از ظهر

۶۸

وارد نجف اشرف گشته از کثرت جمعیت خدمه و مرافعه زیارت نامهخوان که این میگفت من
زیارت میخوانم، دیگری میگفت من زیارت میخوانم، از این جهت امروز نشد به حرم مشرف
شویم. شب غسل زیارت کرده به اتفاق خاله حاجیه شاهزاده رفتیم تا در صحن مبارک رسیدیم
که زیارتنامه خوانها بهم ریخته، لابدی مراجعت کرده، در پشتبام روبروی گنبد مبارک
زیارت خواندیم. صبح بعد از اذان برخاسته روانه حرم شدیم. نماز جماعت میخواندند.
مردم مشغول نماز بودند، فرصت یافته به آن آستان ملایک پاسبان مشرف گشته، تحمیدات
الهی را بجای آوردم، مترنم به این ابیات گشتم: «این منم یا به خواب میبینم»

خداوند متعال به عصمت صدیقه طاهره نصیب همه دوستان این بزرگوار بفرماید که این صحن
و سرای مبارک را زیارت کرده به این آستان مشرف شوند. الحق خوب گفته:ایوان نجف عجب
صفایی دارد *** حیدر، بنگر چه بارگاهی داردای کعبه به خود مناز از روی شرف *** جایت
بنشین که هر که جایی داردپس از زیارت اذن مرخصی حاصل نموده به خانه مراجعت کرده،
عیال کلیددار که نواده شاهزاده محمدولی میرزا(۱) است دیدن نموده، ناهار خورده، چهار
ساعت به غروب مانده سوار شده به مسجد کوفه رفتیم. شاهزاده عمه مرصع خانم هم همراه
بود. متولی مسجد کوفه چه بسیار خوب زیارت میخواند. در دوازده مقام نماز کرده، دعا
خوانده و دعا گفته، حضرت مسلم (ع) را زیارت کردیم. بعد در اطاقهایی رفته فاتحه
خوانده مراجعت کردیم. چون وقت تنگ بود به «مسجد سهله» ممکن نشد برویم، چون مذکور
نموده بودند که دروازه را خواهند بست. به هر جهت شب به حرم مشرف گشته، حاجی ابراهیم
خان را دیدم در ایوانی نشسته که تاریک بود. پس زیارت در زیر ناودان طلا رفته زیارت
خواندیم و نماز زیارت خوانده مراجعت به منزل نمودیم.

به سوی کربلای معلیصبح سه شنبه بیست و نهم شهر شوال ۱۲۹۷ به حرم مشرف گشته، مراجعت
نموده، ناهار خورده، مجدداً به زیارت رفته به حرم مشرف شده، مراجعت نموده سوار شدیم
و روانه کربلای معلی شدیم. از جمعیت خدمه و گدایان چه بگویم که از حد تحریر بیرون
است. تا وادیالسلام از دست

۱ ـ محمد ولی میرزا پس فتحعلی شاه قاجار است که سالها حاکم یزد بوده و از وی
سفرنامه حجی بر جای مانده که در کتاب «به سوی امالقری» آن را چاپ کردهایم.

۶۹

جمعیت خلاصی نداشتم. از شدت ازدحام خلق روی تخت را نینداخته بودند. بیرون که آمدند
ملتفت شدند و در صحرای وادی السلام مدتی معطل گشته، طلب مقبره حاجیه باجی کرده،
پیدا نشد. فاتحه خوانده سوار گشته، وقت غروب کنار نهری که مرحوم محمد اسماعیلخان
وکیلالملک از آب فرات جدا نموده و به نجف اشرف برده، نماز ظهر و عصر را گزارده سوار
شدیم.دو ساعت از شب گذشته، در یک فرسخی کاروانسرا هوا طوفانی گشته در این صحرای
مخوف ـ نعوذاً بالله ـ طوری گشته که چشم چشم را نمیدید. اگر لطف الهی و توجه مولای
مؤمنان نبود، جان به سلامت در نبرده بودیم. با هزار مشقت به کاروانسرا رسیدیم، در
حالتی که به تحریر خارج است. قهوهچی و یک نفر کجاوهکش از ما مفقود گشته، شمع هم در
نزد قهوهچی بود. با هزار زحمت از باد و طوفان پناه به دیواری برده و خود را به خدای
مهربان سپردیم. قهوهچی پیدا نشد. لابداً دو نفر عسکر که همراه سوار بودند انعام
مخصوص دادند، در آن بیابان فرستاده فریاد میکردند و قهوهچی را به اسم صدا میکردند.
نزدیک صبح بود که آنها را پیدا نموده آوردند. احدی گمان حیات آنها را نداشت. خداوند
نخواست که مقتول عربهای دزد بشوند. شب را هر طور بود به روز آورده، طلوع آفتاب سوار
گشته به راه افتادیم. چهار ساعت به غروب مانده، روز چهارشنبه، سلخ شهر شوال المکرم،
وارد کربلا شدیم. در دم خیمهگاه پیاده شده وضو ساخته، در آنجایی که شبیه حجله حضرت
قاسمعلیهالسلامـ ساختهاند، نماز ظهر و عصر گزارده در نزد خیمههای حضرت چاهی که
حضرتعلیهالسلام، نیزه مبارک را فرو کرده آب بیرون آمده و صحابه غسل کرده به جهاد
رفتهاند. عربی بار کرده که برود از چاه آب بیاورد. همین که رفت از چاه پایین برود،
دختر خاله گفت: مبادا در چاه بیفتی، از وسط چاه، شخص عرب در مقام حضرت گفت: عجب!
یعنی من در چاه میافتم; تا از زبانش این مطلب جاری گشته، بی اختیار در چاه افتاد،
به طوری که خالی از خنده نبود. پس از این که از چاه بیرون آمده، به زبان فارسی و
عربی گفت، تا تو گفتی در چاه نیفتی، افتادم و الاّ نمیافتادم. بعد داخل خیمهگاه
گشته، زیارت نموده، مراجعت به خانه کردیم.روز پنج شنبه، غره ذی قعده، صبحی به حرم
مشرف گشته، در سر مقبره مرحوم شاهزاده یک سوره الرحمن خوانده و فاتحه خوانده
برخاسته، به مقبره جان

۷۰

بیبی، والده نواب علیّه سرکار شاهزاده خانم رفته، قرآن را تا باز کردم، همان سوره
الرحمن آمد، خوانده یک سوره عمَّ هم به جهت مرحوم عمادالدوله و سوره یُسبِّح لله به
جهت مرحوم صارم الدوله خوانده برخاستم. در بیاعتباری دنیا از آن حالت به این حالت
افتادن، قدری افسوس خورده و گریه کرده از خداوند طلب مغفرت نموده، به حرم مطهر حضرت
عباس عـ مشرف گشته. چون حرم مبارک دور است، هوا هم گرم بود، داخل حرم شده، همین قدر
که بوسیدم دیگر حالت زیارت خواندن باقی نبود. در مسجد زنانه توقف نموده، دختر خاله
عیال «شیخ الرئیس» که سه سال بود به جهت تحصیل در سامره بود و حال به عزم زیارت
کعبه معظمه آمده است به کربلا، در حرم پیدا شد. قدری صحبت نموده از گرما آسوده گشته
به حرم مشرف شدیم، زیارت نموده به منزل مراجعت کردیم. دیدم عمه شاهزاده آقاسید سعید
و تاج الملوک و خانم و عروس عمه آقا سید سعید دیدن ما آمده، در منزل نشسته بودند.
ساعتی با هم صحبت داشته، برخاستند. قدری کارهای آدمهایی که روانه طهران بودند، درست
نموده، حساب آنها را پرداخته، نزدیک به غروب حمام رفته، به خدا پناه از این حمام که
حمام معتبر کربلا است، خداوند اجر اخروی مرحمت فرماید.

دو ساعت از شب جمعه دوم گذشته، به حرم مطهر منور حضرت خامس آلعبا مشرف گشته، با
وجودی که خلوت شده بود، به قدری جمعیت بود که راه نبود و دست به ضریح مبارک
نمیرسید. زیارت و نماز زیارت خوانده، دعای کمیل را چون شب جمعه بود در همانجا
خوانده معاودت به منزل کرده، صبح جمعه دویم بعضی ناتمامی کارها را صورت داده، همه
اهل حاج بیرون رفته بودند. قریب ظهر وضو ساخته به حرم مشرف گشته آستان مبارک را
بوسیده، نماز بجا آورده، بعد به حرم مبارک حضرت عباس مشرف شده، زیارت خوانده،
آستانه را بوسیده، مرخصی حاصل نموده، با هزار مشقف از دست گدا و خادمها که به تحریر
در نمیآید بیرون آمده و از ازدحام خلق به سلامت در رفته سوار شده روانه بیرون شدیم.
در صحرا، جایی که چادرهای اهل حاج را زده بودند، چادر زده بودند. داخل چادر شده با
حالت خستگی، چاپار در شرف حرکت بود. مشغول تحریر شدم.

آغاز سفر حج

شبشنبه،سومشهرذیقعدهالحرام،

۷۱

الی ساعت هفت نشسته تحریر میکردم و مشغول خداحافظی در باطن بودم;

یا رب امان ده تا باز بینم *** روی عزیزان چشم محبان

پسازنوشتنکاغدها پاکت را به قاصد داده، قدری خوابیده که صدای دمام بلند شد.

در حقیقت امروز روح از بدن خارج میشود. برخاسته، وضو ساخته، فریضه صبح بجا آورده،
گفتند: بسمالله، سوار شوید. از کربلا یک دو نفر به مشایعت آمده بودند. حرکت امروز
اثرش بیشتر از حرکت روز طهران بود. بسم الله گفته، همه را به خدای واحد سپرده از
سنگر! امیر آخور سوار شدیم. دو ساعت به غروب مانده پیاده شده، هوای گرم و حرکت غیر
قاعده. خداوند خودش تفضل بفرماید که این سفر دور را به خوشی و سلامتی قطع نماییم.

روز شنبه، سوم شهر ذیقعدهالحرام منزل در «خان شور» بود. شب را مانده، وقت سحر دمّام
زده، بعد از نماز روز یکشنبه چهارم سوار گشته راه افتادیم. در بین راه قلعه بود و
چشمه آبی معروف به «عین سعید». همانجا امیرحاج که عبدالرحمان باشد، بیرق کوبیده به
جهت آب گیری، از قرار مذکور الی روز دیگر آب یافت نخواهد شد. در چادرها منزل کرده،
همه راه از صدمه حرکت راه و گرمای روز به خدا پناه میبرم که ناخوش نشوم تا تقدیر چه
باشد.شب دوشنبه، پنجم ذیقعده الحرام، نیمه شب سوار شده، دو ساعت به غروب مانده
پیاده شدیم. در صحرایی که بجز خاک چیزی دیده نمی شد. تا وقت سحر در این صحرا مانده،
دو ساعت به صبح مانده حرکت نموده، روز سه شنبه ششم شهر ذیقعده نزدیک به غروب به
منزل رسیده، شب را اندکی توقف کرده، دو ساعت به اذان مانده حرکت نموده، از کمی آب و
گرمی هوا چه شرح دهم! خداوند هیچ مسلمانی را در این صحرای بیآب و علف اجلش را
نرساند. روز چهارشنبه به جایی رسیدند که چند چاهی داشت، لکن آبش شور بود. در اینجا
نیز مذکور گشته که تا سه منزل دیگر آب یافت نخواهد شد، ظرفها را آب گیری کرده، روز
پنج شنبه و جمعه و شب شنبه آب نبود. و به جهت این که جمّالها نرسیده بودند، همان
اول شب دمام زده حرکت نمودند. بعضی پیادهها ملاحظه میشد که نزدیک به قبض روح بودند.
در همان منزل هم یک نفر از اهل شمیران ناخوش بود، وفات نموده با هزار معرکه یک مشک
آب پیدا کرده، مبلغ یک تومان و دو هزار به بیع در آورده، غسلش داده بدبخت را در
همان

۷۲

صحرا به یک طوری به منزله دفن رسانیده، بعد سوار شده یک دو ساعتی راه رفته بودند که
جمال هر حملهداری آب رسانیده. در این شب یک هنگامه برای آب بود که تحریر راست
نخواهد آمد. بحمدالله تعالی آب رسید و مردم جانی گرفته; تعجب است از این شترها که
نه آب و نه علف دارند، روز هم این همه راه میروند. سه ساعت به غروب مانده، سر چاه
آبی رسیدند که به حساب خودشان آب شیرین بود. اصل صحرا در زیر خاک هم سنگ است که میخ
آهنی هم خواستهاند به جهت چادر در زیر زمین بکوبند میخ شکست. لابدی بندهای چادر را
به سنگ بسته بودند. هرچه خاک پس میکردی سنگ بود. در این صحرا به قول خودشان یک صد و
هشتاد چاه است و از کارهای دیو است. از قرار قاعده هم باید همین قسم باشد، به جهت
آن که از قوه بشر نیست که بتواند سنگ را حفر کند. از قراری مذکور شد همه جا سنگ
است. خلاصه آبگیری کردهاند، آب اینجا شیرین بوده، لیکن رنگ آب به مثل زعفران شده
بود از کثرت داخل شدن کثافت شتران. دو ساعت از شب گذشته چاوش آواز کرده که دو منزل
دیگر آب یافت نخواهد شد. وقت سحری سوار گشته تخمیناً روز چهارده ساعت یا پانزده
ساعت راه میروند.

بسوی جَبَل

روز دوم ذیقعدهالحرام، از کربلا بیرون آمده، روز جمعه شانزدهم هم وارد
جبل شدیم. در این چند روز به جز خاک زمین و آسمان چیز دیگر دیده نشد. یک روز قبل از
ورود جبل قلعه بود. قدری زرات(۱)کِشته بودند. به جهت نان نمودن. یک دو ساعت در آنجا
توقف کرده، یک فنجان چای خورده، مجدداً آبگیر کردند، سوار شدیم. یک ساعت به غروب
مانده پیاده شدیم. چون این منازل اسم معینی نداشت، تحریر نشد. جمعه شانزدهم، پنج
ساعت به غروب مانده وارد جبل شدیم. شب شنبه هفدهم توقف نموده روز شنبه هفدهم، «امیر
محمدخان» که پادشاه جبل است، در میان حاج آمد، دیدن کرد. بسیار با اوضاع است. اسبش
را یراق طلای… زده بود. قبای زری گجرات هم پوشیده بود. تمام غلامهای او از همه
قسم آراسته با تفنگهای بست نقره آمدند در چادر بیرون نشستند. تعارفات به عمل آمده،
خودش میان چادر نشسته بود. تمام عملهجات او بیرون نشسته بودند. مثل رسم اهل عجم که
باید خادم در نزد مخدوم ننشیند، از این قبیل رسومات در

۱ ـ شاید: ذرت

۷۳

میان نیست. پنج عراده توپ دارد. شبی چند شتر در کارخانهاش به جهت عملهجات او طبخ
میکنند. شب یکشنبه، هیجدهم و شب دوشنبه نوزدهم، دو ساعت از آفتاب گذشته، سوار شدیم،
الی یک ساعت به غروب مانده راه آمدیم. از کربلا الی جبل ابداً کوهی به نظر نیامد،
بجز زمین و خاکهای نرم چیزی دیده نشد. سه منزل از این منازل همه شنزار است و همه شن
قرمز است که معروف به خاک زرگری است که طلا و نقره را پاک میکنند. جبل همه کوه بود.
دور صحرا را همچو تصور میشد که دیوار مدور کشیدهاند. در بعضی جاها به قدر صد ذرع
فاصله کوه به همدیگر نزدیک بود. مجدداً که از آنجا میگذشتم همچو به نظر میآمد که
دور صحرا را دیوار از کوه کشیدهاند. شب سه شنبه بیستم، چهار ساعت به غروب مانده، به
دهی رسیدیم که او را «عربان مسته جده» می نامند. در پشت دیوار باغ منزل کردیم. باز
چاوش آواز کریهش را در آورد که آب زیاد بردارید که چند روز دیگر آب یافت نخواهد شد.
شب چهارشنبه، بیست و یکم از مسته جده شش ساعت از شب گذشته سوار شدیم. چهار ساعت به
غروب مانده در صحرایی افتادیم که او را غرالیه! میگفتند. در دو فرسخی، آبادی به نظر
میآمد. اینجا خاک امیرمحمد است. دو روز دیگر از خاک امیر محمد بیرون میروند و به
خاک حربی(۱) میافتند. شب پنج شنبه، بیست و دوم ذیقعدهالحرام، بعد از طلوع ماه، سوار
شده، راه افتادیم. خداوند مهربان به فضل خودش شامل احوال ما شود که به سلامتی این
راه را قطع نماییم و ان شاءالله به مقصد برسیم. از شب پنج شنبه، بیست و دوم الی شب
یکشنبه بیست و پنجم، در منازل آب نبود. روز یکشنبه در بین راه چاه آبی بود. آبگیری
کردند از آبی که هم تلخ بود و هم شور; بعد هم در منازل تا روز سه شنبه، بیست و
هفتم. د راین روز بین راه، چاه آبی دیده شد. و در این صحرا درخت خار مغیلان زیاد
بود. همچو تصور میشد که این درختها را دستی کِشتهاند. همه به ترتیب و به ردیف
روییده شده بود. بعضی سبزهای دیگر هم بود که میگفتند خرزهره است. هرگاه یک باران
بخورد، جمیع سبز خواهد شد. یک نفر حاجی گرگانی که زن او همکجاوه آدم ما بود، روز
یکشنبه از قافله مانده، شب که منزل آمدند معلوم شد که در صحرا مانده است. آدمی به
جستجوی او فرستاده، صبح سه شنبه او را آوردند. بعد از آمدن معلوم شد که دو نفر عرب
سواره و یک نفر پیاده به او

۱ ـ مقصود آلحرب است.

۷۴

گفتند: حاجی چرا عقب ماندهای؟ این بدبخت اجل برگشته حالی کرده بود که شتر راه
نمیرود. در جواب گفتند: هرگاه پول بدهی ما بار تو را حمل خواهیم کرد. هر طور بوده
مشارالیه را پیاده کرده بار او را بر شتر خودشان بار کرده، به قدری آهسته حرکت
نموده که از نظر حاج ناپدید گشته، او را پیاده نموده، به قدر شصت تومان وجه نقد
همراه داشته، از او گرفته، در حضور او به سه قسمت نموده، آخر الامر در خیال قتل او
افتادند. حاج مزبور در مقام عجز برآمده از قتل او گذشته، قدری از واحد یموت(۱) او
را کوبیده، زیر جامه او را بیرون آورده، گفتند از این راه به هر جا که میخواهی برو.
حاجی بیچاره آن شب در آن صحرا گریان و نالان بسر برده، روزش هم تا طرف ظهر به همین
درد گرفتار بوده که آدمهایی که به جستجوی او رفته بودند، به او رسیده، آن بیچاره را
سوار کرده با حالت فلاکت او را به حاج رسانیدند.روز سه شنبه، بیست و هفتم، در سر
چاه رسیده، مجدداً آبگیری کرده، سوار شدیم. از قراری که مذکور میشود، انشاءالله به
یاری ائمه اطهارعلیهمالسلام، دو روز دیگر به احرامگاه خواهیم رسید.روز چهارشنبه،
بیست وهشتم شهر ذیقعدهالحرام، بعد از فریضه صبح حرکت نموده، یک ساعت به غروب مانده
به منزل رسیدیم. آب اینجا گرچه شیرین است، ولی خوب آبی نیست.روز پنج شنبه بیست و
نهم، پس از نماز صبح حرکت نموده، در صحرایی که خار مغیلان زیاد داشت و به قدرت
کامله الهی مثل این که باغبان به ترتیب نشانیده باشد، به نظر میآمد. بعضی از صحرا
مثل باغچه به نظر میآمد. راه میرفتم. شب جمعه غره ذیحجه مذکور ساختهاند که فردا به
«وادی عقیق» خواهیم رسید.شب شنبه دویم شهر ذیحجهالحرام ۱۲۹۷ نصف شب محرم شدیم. هوای
شب هم خوب بود. عملهجاتی که همراه بودند، همه را داماد جناب حاجی آخوند، آداب احرام
را به ایشان آموخته در وادی عقیق محرم شدند. سه روز محرم بودیم.

روز یکشنبه، سوم شهر ذیحجه به «وادی لیمو» رسیدیم. همان باغات آنجا نمایان است.
خانه مسکونی اهل آنجا پیدا نبود. به جهت این که راه امروز همه دره بود، قدری لیمو و
نارنج گرفته، لیموی ترش آنجا همان لیمویی است که در شیراز آب میگیرند. عرب
بادیهنشین چه میداند

۱ ـ چوبدستی که سر آن با آهن یا قیر درگرفته باشد. معنای لغوی آن هم روشن است یعنی
یکی بزنند میمیرد!

۷۵

لیموی آبی چه چیز است.

مکه معظمه

دوشنبه، چهارم، را یک فرسنگ از وادی پایینتر افتادیم. روز دوشنبه مزبور،
چهار ساعت به غروب مانده، بحمدالله وارد مکه معظمه شدیم. در دو فرسخی چاهی بود
مشهور به «چاه حضرت امام حسن علیهالسلام ». از قرار مذکور در نیم فرسخی هم کوه نور
است.شب پنجم ذیحجه، فرستاد از چاه زمزم یک مشک آب آورده، غسل طواف نموده به حرم
مشرف شدم. بعد از طواف، سعی صفا و مروه را بجا آورده، وقتی که به منزل مراجعت کردم،
مناجات میکردند.از شدت خستگی و گرما شام نخوردم. یک شبانه روز مثل آدم مدهوش افتاده
بودم. به هر جان کندن که بود، شب را به حرم مشرف شدم. عیال حاجی ایشیک آقاسیباشی
حضرت والا که از شیراز آمده بود پیدا شد. مذکور نمود که امروز آمدهام. عصری هم عیال
عبدالحسینخان سرتیپ همشیره نواب حضرات شیرازیها آمدند. خانهای که به جهت ما کرایه
کرده بودند جای نشیمن نوکر نداشت، دیدن کرده، تغییر جا داده، آمدیم خانه دیگر که
مال شریف قدیم بود که اسمش «شریف مهدی» بود. پناه میبرم به خدا از این بالاخانه که
پنجاه و شش پله میخورد و نفس آدم قطع میشود. «میرزا یوسف مستوفی تبریز» که آشتیانی
است، او هم در همین خانه نشسته بود. به هر زحمت بود، روز دو مرتبه صبح و شام به حرم
مشرف میشدیم. هر سه(۱)دفعه، سه طواف، دو طواف بجا میآوردیم.(۲)

به سوی عرفات

شب جمعه
هشتم در میان حضرات اهل تسنن شهرت یافته که امشب عرفه است. همه بحمدالله کوچیده
رفتند به منا. شب جمعه حرم محترم خلوت، امشب فرصتی غنیمت کرده الی نزدیک صبح
بحمدالله تعالی مشغول طواف بودیم و به کام دل حجر را میبوسیدیم. پنج مرتبه طواف
کردم که هر طوافی هفت شوط است که هفت مرتبه باشد. بحمدالله خداوند این نعمت را نصیب
کرده، صبح جمعه هشتم مجدداً غسل کرده، به حرم مشرف گشته، در زیر میزاب رحمت محرم
شده رفتیم به عرفات. سرکار نواب مستطاب اشرف والا «حسامالسلطنه» به ملاحظه این که
زیاد مخالفت حضرات نکرده باشد، شب را در منا

۱ ـ کذا۲ ـ در اصل: هر سه دفعه، سه طواف دو طواف بجا میآوردیم!

۷۶

توقف کرده، یک سر به عرفات رفتند. یک عمل مستحب که توقف در منا است به جهت خاطر
حضرات از حجاج فوت شد. ظهر وقوف عرفات بجا آورده تا غروب مشغول دعا بودیم. شب را
سوار شده به مشعر آمدیم. سنگ جمع نموده، اهل تسنن به منا رفته بودند. صبح بعد از
طلوع آفتاب به صحرای منا آمده رفتیم رمی جمره را بجا آورده، بعد قربانی کردند. ممکن
نشد که به جهت طواف به مکه مشرف بشویم.

منا

شب یازدهم و دوازدهم حضرات شب را حاج شامی
و حاج مصری هر یک از طرفی آتش بازی خوبی کردند. در کوه باروط(۱) ریخته بودند، بسیار
خوب و قشنگ در میرفت. به قدر سه ساعت بل متجاوز مشغول آتش بازی بودند. فردای یازدهم
حضرات به شهر آمدند. من هم به شهر آمده طواف حج و طواف نساء را بجا آورده، مراجعت
کردم. شب دوازدهم را هم ماندیم، بعد از ظهر دوازدهم در «مسجد خیف» رفته نماز نموده
آمدیم رمی جمره را بجا آورده مراجعت به شهر کردیم. شب را با وجود هزار جور خستگی به
بیتالله رفته و طواف کرده از خداوند مسألت نموده که حاجت مشروعه دنیا و آخرت همه را
انشاءالله بر آورده نماید. هوای منا بد بود. اکثری از اهل حاج ناخوش شد. شب سیزدهم
به تب و استخوان درد مبتلا شدم. هشت روز تب داشتم. با حالت خراب که ابداً حرکت
نکردم. بحمدالله تعالی خداوند رحم فرمود. صحت حاصل گشته هر طور بود به حرم شب مشرف
شدم.شنبه بیست و دوم اندکی بهتر شده، به زیارت حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه کبری و
عبدالمطلب و عبدمناف و حضرت آمنه مادر حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ مشرف شده،
شب را هم به هر قسم بود، به حرم مشرف گشته دو بار بیشتر نتوانستم طواف کنم. روز
بیست و پنجم ذیحجه، عصری به حرم مشرف شده، سوار شدیم، آمدیم به جایی که عمره میبرند
و معروف به «شیخ محمود» است، به خیال این که صبح سوار میشویم. بعد معلوم گشته که
این عرب حربی شتر ندارد.

به سوی مدینه

روز بیست و ششم ذیحجه را توقف کردیم. سرکار
حضرت اشرف ارفع والا حسامالسلطنه و بعضی از حجاج همه در این صحرا معطل مانده، هوا
هم به شدت قلب

۱ ـ کذا

۷۷

است. خداوند خودش ترحم فرماید که به سلامتی به مدینه منوره مشرف شویم. یک ساعت به
غروب مانده از روز چهارشنبه، بیست وهفتم ذیحجه، از شیخ محمود حرکت کرده سوار شتر
حربی شده، روانه شدیم. نعوذاً بالله از این شترها که هر سه ساعت به قدر فرسخی راه
میروند. نزدیک طلوع صبح به «وادی فاطمه» رسیدیم. آب جاری داشت. از قرار مذکور آب
چشمه چنان گرم بود مثل این که گرم کرده باشند. سه ساعت به غروب مانده از روز پنج
شنبه بیست وهشتم شهر مذکور سوار شده در این شب دراز قوس تا طلوع صبح راه رفتیم. نه
شام ممکن شد خورده شود نه آرام داشتیم. نماز فجر را خوانده سوار شدیم. تا سه از
دسته گذشته به منزل رسیدیم. هیجده ساعت این شترهای مردنی راه میرفتند. در ساعت نُه
از این ساعات رسیدیم به منزل «بئر طفله»، یک چند خانه بود. هندوانه هم یافت میشد.
لیکن چندان خوب نبود. روز جمعه بیست و نهم ذیحجه، سوار شده، راه افتاده، وقت مغرب
برای نماز پیاده شده نماز خواندیم. پناه به خدا از جمّالها. یک دسته غلام سیاه زبان
نفهم مصیبتی به سر حجاج میآوردند، نمیگذارند شتر قدم از قدم بردارد، همه را داد
میزنند: شوی شوی. چهار ساعت از دسته گذشته پیاده شدیم. وقت نماز صبح باران هم گرفت.
با وجودی که چند روز از قوس میگذرد از گرمی نمیشود ازخالق پوشید. در کجاوه هم عرق
میکنیم. نعوذاً بالله از تابستان به مردم چه میگذرد!روز شنبه غره شهر محرم الحرام
۱۲۹۸ در «بئر هندی» منزل کردیم. چند چاه آب بود و چند خانه از نی. شنبه غره محرم
الحرام وقت غروب سوار شده، یک ساعت از شب گذشته، حجاج را نگاه داشته که راه گل است
نمیشود رفت. شتران را قطار کردند، به هزار زحمت امشب تا نماز صبح راه آمدیم. بعد
نماز خوانده سوار شدیم. تا چهار ساعت به غروب به منزل «رابغ» که کنار دریا است
رسیدیم. بیست ساعت تمام در کجاوه بودیم، گرسنه، بیقوت و غذا. منزل رابغ نخلستان
کثیری دارد، قلعه دارد، عسکر منزل دارند و بیرقی زده بودند و چند عراده توپ هم در
این قلعه بود. لیمو و نارنج هم دارد و دیگر از صدمه راه برای حجاج حالی باقی نمانده
است. سرکار حضرت والا «حسامالسلطنه» ـ دام اقباله العالی ـ هم اظهار کسالت و درد پا
دارند. خداوند وجود مبارک ایشان حفظ بفرماید. شب یکشنبه دوم محرم سه ساعت به دسته
مانده، از

۷۸

منزل رابغ سوار شده، فریضه صبح را در بین راه خوانده، سوار شدیم. عصری برای نماز
ظهر و عصر پیاده شده، دوباره سوار شدیم الی ساعت هفت از شب گذشته، متصل در راه
بودیم تا آن که به منزل «بئر عثمان» رسیدیم. چند چاه آبی در این منزل بود. هیچ کس
خاطر ندارد کسی بیست و یک ساعت سوار باشد. از بیشتری و حرکت آهسته شتر، به حدی بر
حجاج بد میگذرد که از قوه تحریر و تقریر خارج است. همه خسته و مانده و بیشام جمیع
مدهوش افتاده، خاصه پیادهها. صبح از طلوع آفتاب باز بنای حرکت بود. خدمت سرکار اشرف
والا حسامالسلطنه فرستادم که مردم از دست در رفتند. جواب فرمودند چاره نیست، آن قدر
زحمت کشیدهام که خود را به حاج شامی رساندهام و هیچ خاصیت بودن حاج شامی معلوم نشد.
بایّ تقدیر رسیدن این قافله و بار کردن شامی یکی بود. به هر زحمتی که بود باز سوار
شده و این سواری روز سه شنبه چهارم شهر محرمالحرام است. امروز همه راه دره بود و از
دو طرف درختهای خار مغیلان در دامنه بود. وقت نماز عصر، پیاده شده، بعد از ادای
واجب سوار شدیم. سه ساعت از شب گذشته، شب چهارشنبه، پنجم، وارد شدیم. حاجیِ شامی
افتاده بود. شترها همه در بین راه وامانده به یک فلاکتی که نمیشود تقریر کرد. آن
نیمه شب شامی طبخ کرده وقت اذان صبح حرکت نموده، تمام حاج به زمین مانده. این منزل
را که معروف به ابوزجاح(۱) است و به قولی «بئر قچی» و «شیخ علی» نیز گویند و
میگویند اهل این ده همه «شیعه» هستند، نخلستان زیادی دارد و دو سه قنات آب جاری هم
دارد. سرکار والا حسامالسلطنه اول صبح سوار شده حجاج را گذاشت، پشت سر حمل شامی را
گرفته تشریف بردند! پیغام دادم که مال نداریم. جواب فرمود همه به روز شما گرفتار
هستند، شما را به خدا میسپارم و تشریف بردند. الی چهار ساعت از دسته گذشته، به همین
قسم گرفتار این جمّالهای پدر سوخته بودند این حجاج بیچاره، لابدی کمکم شترهای
وامانده آوردند، سوار شده. از منزل امروز که بئر قچی است حرکت کرده، همه جا در میان
دره میرفتیم. دو سه جا آبادی بود، نخلستان زیادی در دامنه کوه بود و آب جاری خوبی
داشت. بسیار خوب و با صفا بود.پنج شنبه، ششم، چهار ساعت از شب گذشته، وارد منزل بئر
قچی شده، یعنی آب از زمین بئر قچی بیرون میآید. ساعت

۱ ـ کذا

۷۹

هشت غذایی خورده خوابیدیم. وقت طلوع صبح حاج شامی حرکت کرده، سرکار والا حسام
السلطنه ـ دام اقباله العالی ـ با حاج شامی حرکت کرده، امیر زاده ابوالنصر میرزا(۱)
با بار بنه در اینجا مانده. دو ساعت از روز گذشته یک نفر از اهل حاج رفته بود در
باغ به جهت خبر آوردن که او را لخت کردهاند. چند نفر تفنگچی به جهت این که مشارالیه
را از چنگ درد نجات بدهند، از عقب او رفته معلوم شده، هرگاه اینها نرفته بودند،
مشارالیه را مقتول میساختند. تصور نمایید که تا چه مقام دشمنی با «شیعه» دارند که
به پای قتل بیچارهها هم ایستادهاند!چهار ساعت از روز پنج شنبه گذشته، از منزل بئر
قچی سوار شده روانه راه شدیم. با امروز سه منزل دیگر به مدینه منوره داریم. این
منزل «بینالحرمین» است. خداوند رحمن به سلامتی و خوبی قسمت نماید که به آستان مبارک
مشرف گشته و آن آستان را زیارت نمایم. چهار ساعت از شب جمعه هفتم محرم گذشته، به
منزل خیام رسیدیم. اسم این منزل از قرار تقریر عکّام است که چندین مرتبه آمدهاند.
هرگاه غلط و نامربوط نوشته شده باشد تقصیر راوی است.

صبح جمعه هفتم محرم ۱۲۹۸ بعد از طلوع آفتاب حرکت کرده، یک ساعت و نیم به غروب
مانده، برای نماز ظهر و عصر پیاده شده، صحرا اگر چه همه جا خار است، لیکن آن قدر
صحرای با روح با شکوهی است که حد وصف ندارد. بعضی درختهای بزرگ بیخار هم بود. جویا
شده که اینها چه درختی است. گفتند: درختی است که از او صمغ بیرون میآید و آن را
روغن بلسان درست میکنند. اصل درخت بعضی بسیار بزرگ بود و برگهای ریز سبزی داشت، مثل
برگ اوشن. نیم ساعت دیگر که قدری مسافت پیدا گشته، چاهی بود و دور درخت نخل هم در
صحرا بود. از قرار مذکور چهار ساعت از شب گذشته به منزل میرسیم. به هر جهت این قدر
این شترهای لاغر ضعیف و این سگهای سیاه جمّال آهسته آمدند که بعد از اذان صبح به
حاج شامی رسیدیم که در شرف حرکت بودند. بیست ساعت درست در کجاوه و شکدفها مردم
بیچاره مقیم بودند. خداوند بر پیادههای بیچاره رحم کند که قریب به هلاکت شدهاند. تا
چادر سر پا کنند، نماز صبح قضا شد. خدا انصافی به قونسول بدهد که حجاج را گرفتار
این سیاههای زبان نفهم و این شترهای مردنی میکنند.

۱ ـ پسر حسام السلطنه

۸۰

منزل امروز که شنبه هشتم شهر محرم است، میگویند «بئر ماشی» است و از قرار مذکور شش
فرسنگ به مدینه رسولصـ مانده است. خداوند متعال ان شاءالله تعالی توفیق مرحمت
بفرماید که فردا شب که شب قتل است در مدینه باشیم. چهار ساعت از شب یکشنبه نهم محرم
الحرام ۱۲۹۸ گذشته، از بئر ماشی گذشته سوار شده راه افتاده، امشب که شب تاسوعا است،
وقت فریضه صبح مسجد شجره رسیدیم. در مسجد شجره فریضه صبح را گزارده سوار شدیم. قدری
که راه رفتیم مستقبلین آمده اسب سواری آورده عسکر همه صف نظام بسته، موزیکان
میزدند. عربها به قول خودشان، هویسه میکردند، کیل میکشیدند. با وجودی که امشب شب
عاشورا است، هیچ شایسته این ساز نبود، جای آن داشت که سرکار نواب مستطاب اشرف والا
حسامالسلطنه ـ مد ظله العالی ـ بفرمایند که این حرکات ]را [که شایسته این شب نبود،
ترک کنند.مدینه منورهقدری که گذشتیم، گنبد حرم مبارک که گنبد سبز است، با گلدستههای
حرم نمایان شد. بعد از حمد الهی که خداوند این نعمت عظمی را نصیب این بنده روسیاه
کرده، سجده شکر بجا آوردم. چهار ساعت از روز یکشنبه، نهم محرم گذشته، وارد شهر
«مدینه منوره» شدیم. نزدیک حرم مبارک خانه مکبِّر که خطیب است منزل نموده، در
بالاخانه که رو به باغ بود و کوه احد هم مقابل بود، سکنی گرفته، عجب صفا و هوای
خوبی دارد مدینه! در حقیقت مثل بهشت است. این کوهها به حدی باشکوه است که هوش از سر
آدم بیرون میبرد. الآن که آخر قوس است، همه چیز بهم میرسد. از قبیل باقلای تازه و
بادنجان و سبزیهای خوب که مثل زمرد سبز است. پس از ورود در منزل ناهار خورده، غسل
کرده، به حرم مبارک مشرف شدیم. آستان مبارک را بوسیده، زیارت خوانده، به حرم بقیع
مشرف شده زیارت نموده مراجعت کردیم. اول شب از بابالرحمه به حرم مبارک مشرف شدیم.
بعد از خواندن زیارت تا چهار ساعت از شب گذشته در حرم مبارک بودیم. تمام گلدستهها
را چراغان کرده بودند. از کوچه بسیار با شکوه به نظر می آمد. آن گلدستههایی که
چراغان کرده بودند، سه طبقه است، هشت مناره دارد که هر طبقه البته به قدر دویست
چراغ میسوزد. در حرم مبارک هم چراغ زیاد بود. از خانهها

۸۱

هم آواز کیل کشیدن که عربها دارند و آواز ساز بلند بود. در حرم مبارک بعداز نماز
عشا روبروی مسجد زنانه مقابل منزل خواجههای حرم، جمعی نشسته ذکر میگفتند. یک دسته
هم روبروی حرم مبارک مشغول ذکر بودند و به لحن خوش لااله الاالله میگفتند. در حقیقت
خالی از تماشا نیست. به قدری این اسم مبارک را ادا میکنند که از نفس میافتند و غش
کرده به زمین میافتند و از عرقهای آنها، حضرات همجنسها به جهت تبرک بر سر و صورت
خود میمالند. محمل حضرت رسول صـ و محمل دیگر در حرم مبارک مقابل ضریح مبارک بود.صبح
دوشنبه که روز قتل است، بعد از مشرف شدن به حرم مبارک و خواندن زیارت و زیارت
عاشورا، سوار گاری شده به ]مرقد[ حمزه مشرف شدیم. آن جایی که جای دندان مبارک است،
زیارت کردیم، از آنجا رفتم بالا سایر شهدا را زیارت کرده تا نزدیک کوه که مسجد
کوچکی است و محرابی هم دارد. داخل شده، دو رکعت نماز خواندیم. در این کوه درختی از
لای سنگها در آمده است. گفتند اینجا بر حضرت ختمی مرتبت نازل گشته است. قدری بالا
رفتیم تا آن که به شکاف کوه رسیدیم. آنجا هم زیارت نموده مراجعت کردیم.شب سه شنبه،
یازدهم شهر محرمالحرام ۱۲۹۸ از در باب الرحمه به حرم مبارک مشرف شده زیارت حضرت
نبوی صـ و صدیقه طاهره ـ سلامالله علیها ـ را خوانده نزد ستون توبه آمده نماز
خوانده دعای ستون را هم خوانده مراجعت کردم. صبح سه شنبه، یازدهم از باب جبرائیل به
حرم مشرف شدیم. بعد از زیارت به «بیتالاحزان» آمده، روضه خواندیم. پس از استماع ذکر
مصیبت در «مقبره مرحوم شیخ احمد احسائی» که پشت بقعه مبارک چهار امام است، فاتحه
خوانده، بعضی جای دیگر هم فاتحه خوانده، زیارت حضرت فاطمه بنت اسد را در دو جا
بجاآوردم، اول در بقعهای که پشت بقیع است و شیخ ابوسعید هم در آنجا مدفون است،
زیارت نموده، ثانیا در حرم مبارک حضرت امام حسن عـ زیارت حضرت فاطمه بنت اسد ـ
علیهاالسلام ـ را بجا آورده مراجعت به خانه کرده، پس از صرف ناهار به زیارت حضرت
عبدالله عـ پدر حضرت رسول صـ مشرف شدم. زیارت نموده مراجعت کردم. شب چهارشنبه،
دوازدهم شهر محرم، بعد از نماز عشا، حضرات به حرم مبارک مشرف شده، بعد از زیارت

۸۲

حضرت خاتم انبیا صـ و صدیقه طاهره علیهاالسلام ـ به خانه مراجعت کردیم. صبح
چهارشنبه از باب جبرائیل به حرم مبارک مشرف شده، از آنجا به بقیع رفته زیارت ائمه
بقیع را نموده مراجعت به منزل کردم. شب پنج شنبه را بعد از نماز به حرم مشرف شده،
زیارت کرده، مراجعت به منزل کردم. صبح پنج شنبه، سیزدهم محرم از باب جبرائیل به حرم
مبارک مشرف گشته، پس از زیارت، به بقیع رفته ائمه بقیع عـ را زیارت کرده، وقت
مراجعت در میان کوچه، حجاج را دیدم که تازه وارد میشدند، به خانه آمده شب جمعه
چهاردهم، بعد از نماز از در باب السلام به حرم مشرف گشته زیارت حضرت ختمیمآب ـ صلی
الله علیه وآله ـ وحضرتصدیقهطاهرهعلیهاالسلامـ را بجا آورده نماز نزدیک ستون
ابولبابه کرده، دعا خوانده مراجعت کردیم.صبح جمعه حاجی شاهزاده خاله که همراه حجاج
جَبَل آمده بود، دیدن آمده، عصری به زیارت ائمه بقیع علیهمالسلام ـ رفته سرکار حضرت
والا حسامالسلطنه مدظله العالی ـ در بقیع بودند. از آنجا به زیارت حضرت رسول ـ صلی
الله علیه وآله ـ مشرف گشته یک ساعت از شب شنبه گذشته، همراه حجاج شامی از راه شام
تشریف فرمای گشته، بنا به خواهش آقا حسن وکیلالدوله که آمده بود در منزل عملهجات و
به جهت من پیغام فرستاده بود که شما خدمت حضرت والا عرض کنید که مرا مرخص بفرماید
که در خدمت شما باشم، عریضه خدمت ایشان عرض کرده، جواب فرمودند که وکیلالدوله مرا
تنها نخواهد گذاشت. همه این حجاج از مکه معظمه پس از توکل به خدا و به امیدواری
حضرت والا آمده بودند. همه را گذاشته و تشریف بردند و همه را مأیوس از خود کردند.
هیچ شایسته نبود که در غیاب ایشان مردم بدحرفی بکنند.صبح شنبه پانزدهم، به قاعده
مستمر، به زیارت حضرت رسول ـ صلی الله علیه وآله ـ و صدیقه طاهره علیهاالسلام ـ
مشرف شده، پس از زیارت مراجعت به منزل کرده، شب یک شنبه و شب دوشنبه و شب سه شنبه
هیجدهم را هم هر روز و هر شب بحمدالله تعالی به حرم مبارک مشرف گشته محمل حضرت
پیغمبر ـ صلی الله علیه وآله ـ و محمل عایشه را که بردند، شب را بر حسب قاعده سابق
نمیگذارند حجاج عجم تا ساعت چهار در حرم نزدیک ضریح مبارک بروند. خیلی عجب است که
این اشخاص از هیچ نجاست احتیاط ندارند،

۸۳

بزهای ایشان در کوچهها ویلو میباشند و شب را هم به خانه صاحب میرود بدون این که کسی
سرقت کرده باشد.حرکت به سمت جدهروز سه شنبه قرار شد که شریف، حجاج دریایی را حرکت
بدهد. بارها را بار کرده بعد موقوف شد. صبح چهارشنبه، هفدهم محرمالحرام پنج ساعت از
دسته گذشته از مدینه منوره حرکت کرده با هزار زحمت از کوچه و بازار گذشتیم. گذر به
گذر جلو گرفته که خاوه(۱) بدهید. به هر جهت از شهر بیرون آمده در خارج شهر به جهت
جمع شدن حجاج توقف کردیم. شب چهارشنبه هیجدهم که اول چله بزرگ زمستان است در بیرون
شهر مدینه توقف شده است. در حقیقت هوا مثل هوای بهار است و بسیار با روح است. صحرا
و کوه مدینه مثل بهشت است. خداوند انشاءالله بحق همین بزرگواران که در این زمین
مدفون شدهاند، روزی و قسمت بفرماید که یکبار دیگر به عتبهبوسی این بزرگواران مشرف
شویم. همه سختیهای راه و جمالهای سیاه به واسطه یک مرتبه عتبهبوسی بر طرف شده.صبح
چهارشنبه از بیرون دروازه سوار گشته، هوا قدری بهم خورد. قدری گذشت، بنای بارندگی
شد. حضرات شریف که اهل حاج، شتر از آنها کرایه کردهاند بخاطر ایشان رسید که از
سرکار حسامالسلطنه چیزی بند نشدیم و نصف کرایه را ندادهاند و فسخ کرده از راه شام
تشریف برده، حال جلو این شاهزاده را میگیریم، در باران نگاه میداریم، یک صد تومانی
بیرون میآوریم. آمدند جلو را گرفته گفتند: چرا جلو را میگیرید؟ در جواب گفتند خاوه
میخواهند. آدمهای ما گفتند که ما تمام کرایه را پرداخته، خلعت هم دادهایم.
کرایهکشها جواب گفتند که پول به محمد کائنی(۲) دادهاید به ما که ندادهاید. دیدم
اوضاع بدی است، به آدمهای خود گفتم برگردید به مدینه پیش والی مدینه و در حکومت حرف
را تمام کنید، گور پدر این هم کرده، همراه حجاج جبل میروم. این وجه را به والی
مدینه میدهم که از شریف بگیرد. همین که دیدند این زمین زمینی نیست که بشود از این
قبیل نقشها به آب ریخت به التماس پیش آمده، حضرات حجاج شیرازیها و «نصیرالملک» و
سایرین تمام رفتند، همین شترهای شریف که کرایه به ما داده بودند، ماند. بعد از راه
افتادن باران شدت کرده، همین که آمدیم برویم،

۱ ـ نوعی مالیات ۲ ـ شاید: کاتبی؟

۸۴

رودخانهای در پیش بود که شتر نمیتوانست بگذرد. راه را چپ کرده. یک نفر هم همراه است
که «کامل افندی» است، خودش میگوید که نوکر ایران نیستم، قونسول از من خواهش نموده
که همراه حجاج باشم. مرد زرنگ زبانفهمی است. قدری از راه را چپ کرده، باز به
رودخانه که از سیل جاری شده، گیر افتاد. لابدی به رودخانه زده، شتر را آب میپیچاند.
به هزار زحمت از آب گذشته، تا یکساعت و نیم به غروب مانده، رعد و برق بود و هوا هم
مه گرفته بود، بعد آفتاب شد. نماز ظهر و عصر کرده سوار شدیم. بحمدالله تعالی در این
صحرا و کوه با جمعیت قلیل که همان خودمان و عملهجات خودمان بود، به سلامتی منزل
رسیدیم. وقتی که به منزل «قبه الرود» رسیدیم، هشت ساعت از شب گذشته بود. پس از ورود
و زدن چادر، عیال عبدالحسینخان سرتیپ به معذرت آمد که ما نمیدانستیم. جواب گفتم که
بحمدالله تعالی به خیر گذشته، لیکن هر گاه من میدانستم مثل شخص نصیرالملک به این
شدت بیکفایتی خواهد کرد، عسکر را بگذارد برود و یک قافله را بی آن که چهار تفنگچی
همراه داشته باشند، حرکت بدهد مروری داده میشد، خبر آمده ان شاءالله تعالی مآل را
بخیر بگرداند.پنج ساعت از روز پنج شنبه بیستم محرمالحرام گذشته از منزل قبهالرود
حرکت کرده، اگر چه هوا ابر است، لیکن بارندگی ندارد و بعضی جاها زمین مثل زمرد سبز
است. نه ساعت از شب جمعه، بیست و یکم گذشته، به منزل «بیرایه» رسیدیم. جزئی آبادی
داشته و چاه آبی و گوسفند و بزی هم مشاهده میشد. شانزده ساعت، شش فرسنگ راه آمدیم،
از بس که این شترهای حربی بد است و راه نمیرود. روز جمعه، بیست و یکم، شش ساعت از
دسته گذشته سوار شدیم. منزل امروز تمام دره و کوه است. بعضی جاها قسمی است که
کجاوهها و شکدف به کوه میخورد. شتر هم راه نمیرود. تصور نمایید قطار مورچه است که
راه میرود. زکام سخت شدیدی عارض شده و سینه هم درد دارد. به یک حالت خرابی در کجاوه
افتادهام که از وصف بیرون است. بار زیادی از ینبع به مدینه میرفت و بعضی حجاج
دریایی هم که از عدم مال، در مکه معظمه مانده بودند، امروز از راه ینبع میآمدند که
به مدینه مشرف بشوند. از مکه به جده رفتند و از راه ینبع میآمدند.

شب شنبه، بیست و دوم شش ساعت از شب گذشته به منزل «بئر خلع» وارد

۸۵

گشته; روز شنبه، پنج ساعت به غروب مانده، از منزل بئر خلع حرکت کرده، شب هنوز به
منزل نرسیده که از چهار طرف صدای دزدا دزد درگرفت. بعد معلوم گشته که در بین راه،
خورجین پسر حاج عبدالهادی استرابادی که در بغداد تجارت دارد، از زیر پایش بریده با
بقچه رختش را بردند. سنگها برای کاسه مشعل میپراندند که مشعل جلو خاموش بشود،
بیایند میان حجاج. این حرکات بسیار شبیه است به مثال حسین کُرد که در کتابها نقل
میکنند. امشب بحمدالله تعالی زود به منزل رسیدیم. اسم این منزل «ربالحسان» است.
آبادی آنجا منحصر است به چند چاه آب و چند باب خانه و یک دو باب دکان، تا این که
حجاج بیچاره رفتند جزئی استراحت نمایند که آواز حرامی حرامی بلند شد. حسنخان نامی
از اهل شیراز لنگه بارش را بردند، شیرازیگری به خرج داده در نیمه شب سر دزد دوید که
واحد یموت را به مغزش کوبیده با سر شکسته برگشت. از قراری که معلوم گشته، جوالی که
قدری در او برنج و آرد بوده با بقچه رختش را بردند. چیزی که برایش باقی مانده بود
سر شکسته. چون شب زود به منزل رسیده بودیم، یک ساعت از طلوع آفتاب گذشته، از منزل
«بئر الشیخ» حرکت کرده به راه افتادیم. صحرای امروز همه جلگه است و صحرایی بیآب و
علف است. این دو منزل که بئرالحسان و بئرالشیخ باشد، آب خوبی ندارد، هم بد مزه است،
هم شور مزه، مثل این است که زرنیخ داشته باشد. راهی که به مکه مشرف میشوند، تمام
منازل آب داشت و آب خوبی هم بود. هیچ معنا نداشت که شخص عاقلی راه آبدار خوب را از
دست داده و عسکر را بگذارد و عقلش را به دست جمال بدهد. عرض این است که بر گذشته
افسوس خوردن ثمری ندارد. امیدوار به درگاه حضرت متعال چنان است که این چند روز هم
به سلامت بگذرد.

چهار ساعت از شب دوشنبه، بیست و چهارم محرم گذشته، به منزل «مستوره» رسیدیم. یک
دسته قافله هندی، در دو سه ساعت قبل از حجاج عجم جدا گشته تا این که وارد شدیم.
فریاد از طرف هندیها بلند شد. معلوم شد معلوم گشته که جعبهای که در او نوشته و سند
و هفتصد ریال فرانسه بوده بردهاند. امشب هوا سرد است به قدری که آدم میل به پوشش و
آتش میکند. بعضی اشخاص از قبیل شریف و برادرش و کامل افندی و یک دو نفر دیگر از
وقتی که سر کار حسامالسلطنه تشریف بردهاند، در چادر نوکرها هستند. شب را تا صبح
مشغول

۸۶

خوردن چای و کشیدن قلیان میباشند. آدمها هم کشیک میباشند. صبح قرار گذاشتند که دو
ساعت به غروب مانده حرکت کنند که نماز صبح را منزل برسند به ملاحظه این که اگر شب
از روی بار چیزی عیب کند، جمال از عهده برخواهد آمد و حال آن که از روی بار جوال
پسر حاجی عبدالهادی را بردند، کسی چیزی نداد. آب منزل مستوره علاوه بر شوری تلخ است
که شام شب تلخ شده است، لابدی گفتم ناهار را بخورند. نماز ظهر و عصر را کرده، سوار
شوند.چهار ساعت به غروب مانده، روز دوشنبه، بیست و چهارم محرم الحرام، از منزل
مستوره سوار گشته روانه منزل رابغ شدیم. امروز هم صحرا جلگه است و همه حرکت از
مدینه الی حال، رو به قبله است. روزها با وجودی که هوا ابر است، چند روزی است که از
جدی میگذرد. روی کجاوه پایین است. با یک دانه پیراهن، عرق متصل جاری است. وقت نماز
مغرب حجاج پایین آمده نماز خوانده، سوار گشته هشت ساعت از شب سه شنبه، بیست و پنجم،
به نخلستان رابغ رسیدیم. به جهت آبی که در جلو بود، حجاج معطل شدند. جمالهای سیاه
زبان نفهم، شترهای ما را باز کرده، به قدر دو ساعت و نیم در صحرا گرداندند. هر طرف
رفتند، راه را پیدا نکردند. با هزار زحمت از آب گذشته، تا راه را پیدا کردند تا
چادر زدند، نماز صبح شد. نماز کرده، چای خورده، روز سه شنبه، بیست و پنجم شهر محرم،
در منزل رابغ ماندیم. شب چهارشنبه، بیست و ششم را هم مانده، وقت طلوع آفتاب، روز
چهارشنبه، بیست و ششم، از منزل مزبور سوار شدیم. دو ساعت به غروب مانده به جهت ادای
فریضه پیاده گشته، بعد از ادای نماز پیاده شدیم. دو ساعت از شب گذشته، جمالها جلو
گرفته که میخواهیم بار بیندازیم. خواستند مانع شوند. بازی درآوردند که راه گم شده
است. خلاصه هیچ کس که به قدر ذرهای عقل و شعور داشته باشد، خودش ]را[ به دست این
جمالهای سیاه دیوانه نخواهد داد. در راه جبل به هیچ وجه این حرکات بی معنا نیست که
مردم کتابچه در مذمت راه جبل مینویسند و مخلوق را میترسانند. در بین راه خورجین به
زیر پای خودش که در شکدف نشسته بود بریدند. بیچاره دیده بود شکدف کج میشود، خیال
کرده بود این که جمال میخواهد درست کند. وقتی خبر گشته که لنگه جوال را برده بودند.
خیلی عجب است که دولت تمکین دارد که این

۸۷

همه خواری بر سر حجاج بیاورند. هرگاه بخواهند اظهار مطلب هم بکنند، داوری در میان
نیست. در حقیقت گروهی از حجاج در دست این غلامهای سیاه اسیر و گرفتار میباشند.
هرگاه در راه جبل حجاج صدمه داشته باشند، اقلا آدمی هم هست که بشود سؤال و جوابی
کرد.بأیّ تقدیر بعد از گذشتن ده ساعت از لیل پنج شنبه، بیست و هفتم، وارد منزل
«قطیمه» گشته، روز را توقف کرده، سه ساعت به غروب مانده، از روز پنج شنبه، بیست و
هفتم، از منزل حرکت کرده ساعت شش از شب، جمالهای از خدا بیخبر حجاج را در بین راه
نگاه داشته که راه را گم کردهایم. قدری بازی درآورده راه افتاده، باز قدری که رفتند
اجماعی کرده، های و هوی درگرفت. یکی گفت: دریاست، دیگری صدا برآورد باتلاق است پس
از مدتی معطلی حاصل گشته، معلوم شد قدری آب باران است. یک مشعلکش، مشعل را نرسانده
بود. خورجین از زیر پای فروش(۱) خودمان پاره شد، اسباب خورجین را برده بودند. یک
فرسخ به منزل خیط مانده بود که حجاج را نگاه داشته که راه گم شده، باید در همینجا
توقف کرد. همه اهل حاج جمع گشته، خواستند این چهار نفر غلام سیاه را از این خیال
منصرف کنند، ممکن نشد. لابدی فرود آمدند. آب هم به قدری که وضوی نماز صبح بسازند،
یافت نمیشد. به هزار زحمت صورت نمازی به جای آورده، بعد رفتند در یک فرسخی، یک آب
گلآلود بسیار کثیفی که همه جور جانوری در میان او بود آوردند. عجب مصیبتی به سر
حجاج میآورند. در حقیقت از حیّز تحریر خارج است.

روز جمعه، بیست و هشتم، در صحرای بدون اسم بسر برده، چهار ساعت به غروب مانده از
روز مزبور حرکت کرده راه ا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.