پاورپوینت کامل سفرنامه برادران امیدوار ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سفرنامه برادران امیدوار ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سفرنامه برادران امیدوار ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سفرنامه برادران امیدوار ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۶۶

اشاره

«پاورپوینت کامل سفرنامه برادران امیدوار ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint»، ماجرای سفر طولانی و پرمخاطره دو ایرانی به
دور دنیاست که سال ها پیش از انقلاب (سال ۱۳۳۳ ش .) به وسیله
موتور سیکلت و ماشین انجام دادند. این سفر حدود ۶ تا ۷ سال طول کشید
و بسیاری از کشورها را در چند قاره زیر پا گذاشتند. ورودشان به قاره آفریقا
با عبور از سرزمین حجاز و توقف در ریاض و دیدار با مقامات سعودی بود
و در ادامه، به مکه و سرزمین وحی هم رفتند و اعمال حج را انجام دادند. به
لحاظ جذّابیت این سفرنامه و نکاتی که از این دیار مقدس در نیم قرن پیش
ارائه می دهد، بخشی از آن، که مرتبط با این اماکن و مواقف مقدس است،
تقدیم خوانندگان ارجمند «میقات حج» می شود:

مقدمه

سال ۱۳۳۳، سال آغاز سفر پر خطر ما دو برادر بود و این سفر که ده سال به درازا
کشید، در زمانی انجام شد که امکانات سفر، قابل مقایسه با جهان امروز نبود.

بیشترین دوران سفرهای ما در شگفت ترین مناطق پنج قاره جهان و در سخت ترین
شرایط انجام گرفت.

ما از مدار قطبی شمال آمریکا و کانادا تا سرزمین آتش که در جنوبی ترین بخش
قاره آمریکا قرار دارد را در گذر سه سال زیرپا گذاشتیم و در این مدّت، لحظه لحظه های
زندگانیمان را به دیدن، اندیشیدن و تجربه اندوزی گذراندیم و بیشتر از همه درباره
نخستین بومیانی که در گذشته ای دور به آمریکا آمده و در آنجا ماندگار شده بودند، به
پژوهش پرداختیم.

و اینچنین بود که صدها مقاله مصوّر که چکیده تحقیقات ما بود در بزرگترین
مجلاّت و روزنامه های کشورهای دنیا به چاپ رسید و نام ما به عنوان دو جهانگرد
ایرانی بر سر زبان ها افتاد.

ما با بیشتر رؤسای جمهور، نخست وزیران، پادشاهان و شخصیت های فرهنگی
کشورهای جهان دیدار و با آنان به صحبت نشستیم.

در پایان این سفرِ دراز مدّت، برادرم عبداللّه در خارج از کشور اقامت گزید؛ امّا من
(عیسی) پس از بازگشت در میهنم ایرانِ عزیز رخت اقامت افکنده و برای همیشه در
اینجا خواهم ماند.

اگر چه اندیشه هایم همواره در افق های دوردست و در سرزمین هایی در چرخش
است که با نمادهای سحرآسای خود هر لحظه به امیدواران امیدهای تازه ای
می بخشیدند.

با سپاس از تمامی انسان های فرهنگدیده و پیشرفته و مردم ساده و پاک اندیشی که
در قبایل گوناگون، در دل جنگل ها، صحراها زندگی را می گذرانند و با یارمندی های
مهربانانه خود دل های ما را گرم می کردند و سرانجام با تشکّری صمیمانه از دوستان
خواننده.

آهنگ سفر به قاره آفریقا!

هنوز بار سفر شش ساله خودرا به زمین نگذاشته بودیم وهنوز خستگی راه از بدنمان
خارج نشده بود، که آهنگ سفر آفریقا را کردیم، اما این بار موتور سیکلت ها را رها
ساختیم و با اتومبیل دو سیلندر فرانسوی به سوی هدف بی انتهای خود ادامه دادیم.

اگر بخواهیم بگوییم در میان شور و شعف مردم، تهران را ترک کردیم. ابدا
حقیقت ندارد و ما تا آن موقع منکر این حقیقت بودیم که می گویند: ایرانیان چه اندازه
خوش استقبال و بد بدرقه هستند…

پس از یک روز و نیم وارد آبادان شدیم. برای عبور از روی آب های خلیج
فارس، به سمت کویت، ماشین خودمان را درون یک بلم عربی گذاشتیم و در حالی که
شعاع زرد رنگ خورشید از پشت درخت های نخل خرما به روی آب های خلیج فارس
می تابید، به سوی کویت به حرکت در آمدیم. مقصد ما آفریقا بود و در این راه ناگزیر
بودیم هزاران کیلومتر دشت وسیع عربستان سعودی را در نوردیم و از دریاهای شنزار
عبور کنیم…

نخستین مرحله توقف ما در شهر ریاض، «پایتخت عربستان سعودی» بود که حدود
هزار کیلومتر از شهر کویت فاصله دارد، که باید در پیچ و خم شنزارها، راه خود را باز
کنیم، ادامه دهیم و پیش برویم…

برای تهیه وسایل مورد نیاز، جهت عبور مسافرت های طولانی عربستان سعودی و
آماده کردن خود به همین منظور چند روزی در کویت مورد لطف و محبت عده ای از
ایرانیان مقیم کویت قرار گرفتیم و آنگاه از آنجا به سوی شهر ریاض رهسپار شدیم.

هنوز بیش از بیست کیلومتر از شهر کویت بیرون نرفته بودیم که آسفالت جاده
مبدل به صحرای شنزاری شد که در همه جای آن لوله های نفت خام، که به سوی
تصفیه خانه ها می رفتند؛ مانند تار عنکبوت در هم پیچیده بودند و دیگر اثری از جاده به
چشم نمی خورد و ما هم مانند پروانه ای که در تار عنکبوت گرفتار شده باشد، برای عبور
از آن منطقه تلاش می کردیم. تحوّل و تغییر زندگی مردمان این کشور چنان با سرعت
انجام یافته است که درآمد سرشار نفت همه آن ها را از روی شترها به داخل اتومبیل های
آخرین مدل آمریکایی کشانده و شترهای سر در گم هم یا در صحراها از میان رفته و
تلف شده اند و یا اینکه بدون صاحب مانده و پراکنده اند و دشواری اینجاست که همه این
ثروت، تنها در شهر کویت متمرکز شده است و چند کیلومتری خارج از این محیط
دسترسی به انسان امکان پذیر نیست. همین که خورشید طلوع کرد و به روی ماسه های نرم
صحرا تابید، حرارت بالا رفت؛ به طوری که دیگر دست زدن به آهن های اتومبیل امکان
نداشت.

کویت سرزمینی است که شنزارهای آن زیر تابش داغ خورشید می سوزد اما یکی از
ثروتمندترین صحراهای روی زمین است.

در اینجا مردم هیچگونه مالیات به دولت نمی پردازند. تلفن های عمومی به صورت
رایگان در دور افتاده ترین نقطه از این سرزمین در دسترس همه قرار دارد. سیستم
آتش نشانی ندارد ولی روزانه ۳۰ میلیون لیتر آب شور دریا را شیرین و قابل شرب
می کند. سبزیجات را داخل خانه های شیشه ای و بدون استفاده از هیچگونه خاک، به
عمل می آورند.

کویت شیخ نشین بسیار کوچکی است که درست کنار خلیج فارس قرار گرفته و
طول کشور را با اتومبیل می توان در چند ساعت طی نمود. این سرزمین به مساحت
۱۱۵۰۰ کیلومتر مربع می باشد که در سال ۱۹۳۸ استقلال کامل خود را به دست
آورد. در ردیف ششمین تولید کننده نفت، بعد از ایالات متحده ـ شوروی ـ ونزوئلا ـ
عربستان سعودی و ایران قرار گرفت و دارای سرمایه پولی بسیار عظیمی است.

اما مشکلات بزرگی که در دولت وجود دارد، این نیست که چه تدبیر به کار برده
شود تا به درآمد افزوده شود، بلکه مشکل بزرگ این است که سرمایه عظیم ملّی را به
نحو شایسته خرج کنند. کویت در گوشه ای از گرم ترین نقطه صحرای عربی قرار گرفته و
گرم ترین پایتخت های دنیا است و بیشترین تعداد کولر گازی را مردم در کویت دارا
هستند. باران سالیانه بسیار ناچیز می بارد، مردم مخازن برای انبار کردن آب باران در
منازل دارند و روازنه نیز میلیون ها لیتر آب قابل شرب به وسیله قایق های عظیم از
شط العرب به کویت حمل می شود.

تصویر دوّم ماشین در صحرا

درون ماشین ما به جز سیصد کیلو وسایل و لوازم عکاسی و فیلمبرداری و غیره
همیشه در حدود چهل لیتر آب و بنزین برای طی مسافت بیش از ۱۲۰۰ کیلومتر و چند
جعبه محتوی غذاهای کنسرو شده وجود داشت و از طرفی تنها امید و راهنمای ما قطب
نمایی بود که بیش از همه مورد استفاده قرار می گرفت.

در واقع نقطه ای را که می پیمودیم، در سالیان پیش، همان کاروان روی حجاجی
بوده است که به وسیله شتر برای رسیدن به مکه طی طریق می کردند و در این راه های
خشک و سوزان، یا به دست طبیعت و یا به دست راهزنان قطاع الطریق از میان می رفتند.
دو روز از عبور ما در این دشت وسیع و خالی از همه چیز گذشته بود و کمترین نقشی جز
دشت های شنی و بوته های خشک به چشم ما نخورده بود. پس از یک روز رانندگی
خود را از طریق «ظهران» و «دمام» به شهر «ریاض» رساندیم و در حقیقت مشکل ترین
قسمت راه از اینجا به بعد بود که به سوی یمن می رفت و سپس به مکه می رسید. ما
کوشش های خودمان را در شهر ریاض از طریق دانشگاه نو بنیاد ملک سعودی آغاز
کردیم.

استادان این دانشگاه که بیشتر مصری بودند، ما را مورد تکریم بسیار قرار دادند؛ به
ویژه رییس دانشگاه در حق ما مهربانی های بسیار کرد.

به دعوت وی در میهمانی مجلّل و با شکوهی که ترتیب داده بودند، شرکت جستیم.
البته در آن مهمانی به جز نوشابه های الکلی که نوشیدن آن خطر مرگ در بر دارد، دیگر
نوشابه ها و میوه های تازه که از لبنان و سایر نقاط با هواپیما آورده بودند، به چشم
می خورد و روی میزها از انواع و اقسام خوردنی ها انباشته بود.

پس از برگزاری مراسم معرفی، به شیوه تازیان، چند نفر در توصیف فعالیت و پشت
کار ما دو برادر، مطالب مفصل و مطلوبی بیان داشتند و آن قدر ما را بالا بردند، اگر پرت
می شدیم با مغز از میان می رفتیم!

آنگاه پس از گفتگو درباره ماجراهای سفر جهانی خود، پیشنهاد کردیم که
فیلم های مستند خود را نمایش دهیم و چون آن فیلم ها دارای اهمیت بسیاری بود، مورد
قبول قرارگرفت و گرنه آن فیلم ها را به معرض نمایش نمی گذاشتند؛ زیرا نمایش هرگونه
فیلم در این کشور به طور کلی ممنوع است و هر کسی به این فکر بیفتد با جانش بازی
کرده است! ولی با این حال ما موفق شدیم فیلم هایمان را برای هفتصد دانشجو و استاد
نمایش دهیم.

این فیلم ها مورد استقبال پر شور دانشجویان قرار گرفت و آن ها به ما خاطر نشان
ساختند که پرده ممنوعیت نمایش فیلم را چاک داده ایم و راه را برای پیشرفت های
فرهنگی دبستان در آن دیار هموار ساخته ایم. ما توسط دانشگاه به قسمت تشریفات
قصری، که همان کاخ ملک سعود است، راهنمایی شدیم و در ساعت مقرر به اتاق معاون
اداری ملک سعود مراجعه کردیم. او ما را به دنبال خود راهنمایی کرد و پس از عبور از
کریدورهای مجلل به داخل اتاق وسیعی هدایت کرد. پادشاه ملک سعود در قسمت
فوقانی روی مبل راحتی نشسته بود و ما دست او را فشردیم و با اجازه در کنار مبل عظیم
و زیبای او نشستیم.

این اتاق منحصر به عبادت روازنه ملک سعود بود، در آنجا چهل نفر گوش تا
گوش نشسته و در حالی که زانو زده بودند و چهره هایشان به زیر خم شده بود مشغول
عبادت بودند، تعداد پانزده نفر دیگر نیز که هر کدم یک عقاب شکاری در دست داشتند
به حالت احترام در بالای سر ملک سعود ایستاده بودند. در میان اتاق یک نفر چهار زانو
نشسته بود و قرآن کریم تلاوت می کرد، بالای سر ملک سعود هم شش نفر با شمشیر
آخته ایستاده بودند.

نکته جالبی که درباره این نگهبانانِ شمشیر به دست باید بگویم این است که آن ها
همگی از میان کسانی برگزیده شده بودند که در سال های پیش به ملک سعود سوء قصد
کرده و پس از بازداشت حکم اعدام آن ها صادر شده بود اما درهمان روز اعدام ملک
سعود کلیه آن ها را عفو کرد و چون سوگند وفاداری یاد کردند به بندگی دائم و گارد
مخصوص ملک سعود برگزیده شدند.

پس از تلاوت قرآن، به محض اینکه ملک سعود می خواست با ما گفتگو کند در
آن حال جوان خوش اندام و خوش قیافه ای روی زمین، خیزان خیزان خود را به ما
نزدیک می کرد و در حالی که در کنار پای ملک سعود روی زمین به حالت سجده افتاده
بود، به ترجمه گفتارهای ملک سعود برای ما مشغول می شد و در واقع این جوان که
فارغ التحصیل دانشگاه کمبریج بود و به زبان انگلیسی کاملا آشنایی داشت، مترجم
خصوصیِ دربار بود.

ملک سعود توسط مترجم ما را مخاطب قرار داد و درباره هدف و برنامه های ما
پرسش هایی کرد و وضع طوری شد که توضیح طولانی ما مورد توجه او قرار گرفت.
ملک سعود علاقمند بود بداند که پس از شهر ریاض عازم کجا هستیم و موقعی که
دانست با اتومبیل خود آهنگ سفر یمن و مکه را در سر داریم، قدری ناراحت شد و
کوشش کرد که به عناوین مختلف ما را منصرف سازد و از این سفر بازدارد… او گفت:

من با این کشور آشنایی کامل دارم و می دانم که این صحراهای دور افتاده جان چه
انسان هایی را گرفته است، اما ایشان را مطمئن ساختیم که تجربه کافی در این باره داریم و
ناگزیر به عبور از صحرای عربستان هستیم؛ زیرا که این تنها راه آفریقا از عربستان است.
آنگاه ملک سعود موفقیت ما را آرزو کرد و قول داد که با تلگراف به همه اولیا و
مسؤولان مربوط دستور صادر کند که مراقب ما باشند.

پیش از آن که برخیزیم و خداحافظی کنیم، ملک سعود توسط معاون خود ما را
برای چند شب دیگر به شام دعوت کرد که ما هم سر ساعت طبق وعده در محل موعود
حاضر شدیم، پس از چند دقیقه انتظار یک اتومبیل کادیلاک ـ یکی از صدها اتومبیل
مجلّل سلطنتی ـ نمایان شد و ما را سوار کرد و برای رسیدن به قصر، از خیابان های وسیع
که عمارات عظیم و نوبنیاد وزارتخانه ها را در بر گرفته بودند، عبور کرد.

در اینجا بد نیست خاطرنشان کنیم که ریاض اصولا شهر نوسازی است که ملک
سعود محل آن را شخصا برگزید و دستور ساختمان آن را داد؛ زیرا نظر او این بود که
پایتخت کشورش در میان افراد قبیله اش قرار داشته باشد.

باری، اتومبیل کادیلاک که ما را سوار کرده بود، از زیر دروازه کاخ عبور کرد و در
امتداد بولوار زیبایی به سوی عمارت غذاخوری پیش راند. اتومبیل در انتهای قصر
توقف کرد و در این هنگام چند تن از رؤسای تشریفات از ما استقبال کردند و تهنیت
گفتند. اما ما ناچار بودیم تا ورود ملک سعود در آنجا توقف کنیم و در همانجا از او
استقبال به عمل آوریم. به زودی اتومبیل ملک سعود از راه رسید و توقف کرد. اتومبیل
او دارای بدنه و شیشه های قطور ضدّ گلوله است و رکاب هایی دارد که یک گارد مجهز
در طرفین اتومبیل از ملک سعود محافظت می کنند.

ملک سعود در حالی که مانند همیشه چشم هایش در پشت شیشه های ضخیم و تیره
رنگ عینک مخفی بود، از اتومبیل سلطنتی بیرون آمد و ما در معیت او به سوی سالن
حرکت کردیم و به عنوان میهمانان گرامی، هر کدام در یک طرفش نشستیم. در اطراف
سالن که تعداد زیادی میز غذاخوری چیده شده بود نیز در حدود پنجاه نفر دیگر از
رؤسای قبایل و شخصیت ها در اطراف میزهای مجاور نشسته بودند و مشغول خوردن
غذا شدند.

کف سالن با زیباترین فرش ها مفروش بود، طاق سالن با چلچراغ های بلوری و
دانه های مرواریدی، که مانند اشک چشم از آن سرازیر می شد و برق می زد، داستان های
هزار و یک شب را برای ما بیان می کرد؛ داستان هایی که برای ما زیاد به حقیقت نزدیک
نبود.

در برابرمان شیشه های بسیار عظیمی، مشرف به باغ قرار گرفته بود. از پشت آن
شیشه ها استخرهای گلستان، با فواره های رنگارنگی که دل آسمان را می شکافتندن و
ده ها متر بالا می رفتند دیده می شد. با دیدن آن گلستان شگفت انگیز دچار شک و تردید
شده بودیم و از خود می پرسیدیم که آیا واقعا در عربستان، کشور آفتاب سوزان هستیم؟

ملک سعود از اینکه این باغات و ساختمان ها به دست یک مهندس ایرانی بنا شده
است، مباهات و افتخار می کرد. غذا به وسیله صفوف خدمتگزاران که بیشتر آن ها از
سیاهان آفریقا و از بازماندگان بردگان قاره سیاه بودند، حمل می شد. مخارج تمام مواد
غذایی که برای میهمانان می آمد، از درآمد سرشار محصول نفت این شبه جزیره است و
جز نفت و درآمد حجاج مکه، این کشور دارای هیچگونه محصولی نیست. بعد از یک
ساعت در حالی که صدای «ملچ و ملچ» دهان ها در موقع خوردن غذا در فضای سالن
پیچیده بود، ناگهان صدای زنگ مخصوصی پایان غذا را اعلام کرد. در آن موقع صدای
آروق های ممتد و کشیده ای از گوشه و کنار بلند شد و در فضای سالن غذاخوری پیچید
و صدای شکرانه «الحمد للّه و الحمد للّه » برخاست و موقعی که معنی آروق را از مترجم
پرسیدم، معلوم شد که به خاطر شکرگزاری از درگاه خداوندی و بعد میهماندار است و
من با کمال تعجب پرسیدم که آروق نزدیم آیا حمل بر بی تربیتی ما نمی شود؟

او گفت: «لا..لا..لا!»

پس از پایان غذا، دست هایمان را با آبی که مخلوط با گلاب بسیار معطر بود،
شستیم و در سالن دیگری تا مدتی مشغول نوشیدن قهوه های عربی، که داخل فنجان های
کوچک و دارای مزه تلخی است، شدیم.

ما ضمن سپاسگزاری از میهمان نوازی، با عده ای از میهمانان که هنوز گرد یکدیگر
جمع بودند، خداحافظی کردیم و آنگاه ملک سعود به ما قول داد که به عنوان یادگاری
دو ساعت را که تصویر خودش بر روی آنهاست به وسیله اعضای اداره تشریفات
برایمان بفرستد که البته آن ساعت ها هرگز به دست ما نرسید!

سپس مقدمات بازدید ما از مدارس شهر ریاض ترتیب داده شد و با اینکه ورود مرد
در محیط مدارس دخترانه به کلّی قدغن است از آنجا دیدن کردیم و با این احوال فقط
توانستیم از کلاس های دوم و سوم که دختران کوچک در آن مشغول درس خواندن
بودند، دیدن کنیم و به محض اینکه وارد یکی از اتاق ها می شدیم، خانم معلم که مشغول
تدریس بود چادر و چاقچور و پیش بند روی صورت خود می انداخت و در کنار اتاق
می ایستاد، مدیر مدرسه که ما را به کلاس ها راهنمایی می کرد، مرد بسیار پیری بود که
ریش های سفید داشت. او پیشتر مدیر مدرسه پسرانه بوده است.

به هر حال، چند روز توقف ما در آن شهر پایان یافت و از آنجا به بعد بودکه
حوادث خطرناکی در قلب صحراهای سوزان عربستان سعودی انتظار ما را می کشید. با
این که دوران تجربی شش ساله ای را گذرانده بودیم و با خطرات راه های آن چنانی
به خوبی آشنایی داشتیم، معهذا آن صحرای وسیع که به میدان بازی می مانست بار دیگر
ما را به خطر هولناکی انداخته بود.

سطح صحرای پهناور ربع الخالی هم چون کف زمین فوتبال صاف و مسطّح است.
در آن صحرای سوزان که هیچ پرنده ای پر نمی زند و هیچ جانداری و جانوری در فصل
گرما به خصوص در ساعاتی که خورشید به میان آسمان می رسد و هر شیئی کوچک از
دور، بزرگ جلوه می کند، بدین سان چون از مسافت دور درخت عظیمی به چشممان
می خورد، وقتی که به آن نزدیک می شدیم، به بوته کوچکی تبدیل می شد که البته آن
بوته هم خاربنی بیش نبود و ما که رفته رفته از حرارت سوزان آن صحرا فرسوده و
تکیده شده بودیم، هر بار که حریصانه به سوی درختی سر برافراشته شتاب می کردیم تا
شاید در سایه آن کمی بیاساییم، وقتی با یک بوته خشک روبرو می شدیم و به فریب
طبیعت پی می بردیم، از آن چه که بودیم ملول تر می شدیم. یک روز که از صبح گاه باد
ملایمی وزیدن گرفته بود، به ناگاه تبدیل به توفان شدید و خطرناکی شد که دانه های شن و
سنگ های کوچک را به آسمان می برد و آن ها را به بدنه ماشین می پاشاند. آنچنان که
در عرض چند دقیقه کوچک ترین نشانه ای از جاده کاروان روی شترها برای راهنمایی ما
باقی نگذاشت و دنیا را چنان تیره و تار کرد که ما قادر نبودیم حتی بیش از سه تا چهار متر
پیش رویمان را ببینیم. آن توفان هولناک به مدت دو روز به همان صورت ادامه داشت و
ما را در حاشیه صحرای «ربع الخالی» گم شده و سرگردان بدون قطره ای بنزین در میان
دریای شن باقی گذاشت. دیگر دست از جان خود شسته بودیم و امیدی به ادامه حیات
نداشتیم، چون نیمی از اتومبیلمان هم در زیر شن های متحرکی که توفان آن ها را مانند
برگ درخت به اطراف می پاشید فرو رفته و در آن غرق شده بود.

حالا بامداد روز بیستم بود، وزش توفان ملایم تر شده بود، اما گرمای دشت از روز
نخست هم توان فرساتر می نمود، انگار دیگر روزنه امیدی برایمان وجود نداشت. به
همین دلیل با دست های بی رمقمان عکسی گرفتیم تا اگر روزی جسد پوسیده مان را در
آن صحرای وحشتناک پیدا کردند، ما را بشناسند و به سرنوشت شوممان پی ببرند. سپس
با ناتوانی، خود را به روی سقف اتومبیل رساندیم و به مسافات دور چشم دوختیم.
اگرچه چشم انداز یکنواخت وکسل کننده ای بود، آن چنان که گویی هرگز نور امیدی در
آن جا روشن نشده و سیاهی مرگ پیوسته در آنجا در حکمرانی بود.

مدتی بدین ترتیب گذشت، گرسنگی و تشنگی به شدت آزارمان می داد. قوطی های
کنسرومان هم در حال تمام شدن بود و در واقع دیگر کمترین امیدی برایمان باقی نمانده
بود اما از آن جا که در ناامیدی بسی امید است، سرانجام در دور دست جنبنده ای توجه ما
را به سوی خود جلب کرد. ابتدا فکر کردیم شتری است که مانند ما در آن صحرا حیران
و سرگردان مانده است، اما پس از مقداری دقت، دریافتیم که یک ردیف شتر درحال
حرکت هستند و پیش می آیند، دیگر درنگ جایز نبود، اگر چه پایی برای دویدن
برایمان باقی نمانده بود و پس از دیدن آن شعله امید دیگر چیزی دریافت نکردیم و
وقتی چشم هایمان را باز کردیم که خورشید در حال غروب بود و کاروانیان در کنار
جسدهای بیهوش ما اطراق کرده بودند.

اعراب فورا مقداری شیر شتر را دوشیدند و با گوشت های سرخ شده ای که به همراه
داشتند به ما خوراندند و در واقع میهمان نوازی را سنگ تمام گذاشتند و در حقیقت آن
گوشت ها و شیر شتری که در آن روز خوردیم برای ما از هر خوراک دیگری دلپذیرتر
بود و طعم خوش آن را هرگز فراموش نخواهیم کرد. وقتی جان گرفتیم به زبان عربی
شکسته و بسته به آن ها فهماندیم که ایرانی و مسلمان هستیم و مقصد ما زیارت خانه خدا
و کعبه است و بعدا برای شکار حیوانات وحشی به ممالک آفریقایی مسافرت خواهیم
کرد، اما معلوم بود که آن ها اطمینان ندارند چون با شک و تردید به حرف های ما گوش
می کردند. وقتی که موقع نماز شد ما هم با آن ها در نماز شرکت کردیم و گفتیم:
«لا اِلهَ اِلاّ اللّه ، محمدا رَسُولُ اللّه » و شروع به ادای نماز مغرب کردیم. آن ها هم متفقا با
ما این کلام را تکرار کردند و صدای «محمدا رسول اللّه » ما در فضای خالی و شنزار
طنین افکند… دیگر نشانی از تردید در آن ها باقی نماند.

در همان حال که با اعراب گرم گفتگو شده بودیم و دوستی ما نضج گرفته بود،
مطابق عادت همیشگی که برای بومیان تمام نقاط دنیا هدایایی می بردیم، در اینجا هم به
نظرمان آمد که از نظر میهمان نوازی چند سیگاری به آن ها هدیه کنیم، اما به محض اینکه
سیگار را به آن ها تعارف کردیم، یکی از آن ها با عصبانیت همه آن ها را خرد کرده و به
دور انداخت؛ زیرا مردمان قبیله «وهابی» ازمتعصب ترین مردمان این سرزمین هستند و
سیگار را حرام و بسیار بد می دانند… به هر ترتیبی بود بالأخره آن ها را متوجه کردیم که
ما این سیگارها را برای استفاده خود حمل نمی کنیم بلکه آنها را برای هدیه به
آفریقایی ها می بریم از خشمشان کاسته شد. شب را همان جا در داخل چادر اعراب
گذراندیم و فردای آن روز به کمک آن ها اتومبیل خود را که در زیر خروارها شن و
ماسه دفن شده بود بیرون آوردیم.

اما چون بنزین تا قطره آخر به پایان رسیده بود، سرانجام ناچار شدیم برای کشیدن
اتومبیل از شترها استفاده بریم و بدین وسیله خودمان را به اوّلین واحه برسانیم. اعراب
بادیه نشین با طیب خاطر پیشنهاد ما را پذیرفتند و شترها را برای کشیدن اتومبیل در
اختیارمان گذاشتند. پس از دو روز راهپیمایی به واحه کوچکی در کرانه صحرای
خشک «ربع الخالی» رسیدیم.

اهالی آنجا که از جریان مفقود ش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.